خانه > گزارش ويژه > ایران > هفتسال پس از قتل زهرا کاظمی | |||
هفتسال پس از قتل زهرا کاظمیپانتهآ بهرامیهفتسال از قتل زهرا کاظمی، عکاس ایرانی ـ کانادایی در زندانهای جمهوری اسلامی میگذرد و هنوز پرسشها و ابهامات زیادی پیرامون آن وجود دارد.
زهرا کاظمی در سال ۱۹۴۸ در شیراز متولد میشود و پدرش را در دو سالگی از دست میدهد. او پس از فارغالتحصیلی از مدرسهی عالی سینما و تلویزیون تهران، برای ادامهی تحصیل به فرانسه میرود. در سال ۱۹۸۵ مدرک دکترای خودرا در رشتهی هنر و ادبیات از دانشگاه پاریس میگیرد و هشتسال بعد به اتقاق پسرش استفان به کانادا مهاجرت میکند. وی در سال ۲۰۰۳ و در زمان دورهی دوم ریاست جمهوری محمدرضا خاتمی، بهعنوان عکاس کمراپرس به ایران سفر میکند و از نیروی انتظامی، معرفینامهای برای تهیهی گزارش و عکس از زندگی روزانهی مردم و دانشجویان میگیرد. عصر همان روز، یعنی دوم تیرماه سال ۱۳۸۲، حوالی ساعت شش بعدازظهر، در حالی که برای تهیهی گزارش و عکس از خانوادههای دانشجویان زندانی در برابر زندان اوین حاضر میشود، از سوی دادستانی دستگیر میشود و ۱۸ روز بعد به قتل میرسد. شاهد عینی در ۲۰۹ در طول هفتسال گذشته، بهمرور و رفتهرفته اطلاعاتی اندک پیرامون ماجرای زهرا کاظمی گردآوری شده است. امروز، بهنام وفاسرشت، از فعالین دانشجویی دانشگاه بهشتی (ملی سابق) که در سال ۱۳۸۱ دستگیر و به چهار سال زندان محکوم شد، از دورانی میگوید که شاهد حضور زهرا کاظمی در بند ۲۰۹ بوده است؛ بندی که در سیطرهی کامل سپاه پاسداران است. او میگوید: سوم تیرماه سال ۱۳۸۲ بود. من در بند سه ۲۰۹ سلول ۳۶ بودم. بند یک بند زنان بود و بند دو خالی و بین بند ما و بند زنان قرارداشت. آن زمان که این خانم را به بند آوردند خیلی خلوت بود و صدای آنها به گوش من میرسید. حدود ساعت یازدهونیم یا دوازده ظهر بود. آن خانم میگفت چرا هل میدهید؟ من که کاری نکردهام و مامورین به او پرخاش میکردند. حدود ساعت ۹ شب شد. اتاق بازجویی خانمها توی کریدوری بود که از بند سه جدا میشد. این خانم التماس میکرد که حاج آقا من نبودم. این کار من نیست. یکی دو ساعتی طول کشید. شبهای بعد مشخص بود که بازجویی سنگینتر شده است. صدای همان خانم میآمد. صدای یک خانم مسن. مشخص بود، از نوع صحبتش معلوم بود که رفتارش متفاوت است. منظورتان از رفتار متفاوت به طور دقیق چیست؟ از روز اول که انگار به او چشمبند زده بودند، مدام میگفت مگه من چه کار کردم که به من چشمبند میزنید؟ من از شما شکایت میکنم. من حس میکردم این یک مورد خاص است. مشخص بود سیستم را نمیشناسد. اگر میشناخت به آنها به این تندی پاسخ نمیداد. جواب مامورین را هم میداد. وقتی مامورین به او توهین میکردند، جواب میداد. تابستان بود و محیط خیلی ساکت بود. از نوع اعتراضی که میکرد مشخص بود که مثل بقیهی بچهها به سیستم زندان وارد نیست.
دقیقاً مثل یک غریبه با بازجو برخورد میکرد. هرچه صدایش بالاتر میرفت بازجوها هم عکسالعمل بیشتری نشان میدادند. من فقط صداها را میشنیدم، احساس میکردم هلش میدهند. اعتراض میکرد و میگفت چرا هلم میدهید، چرا دستم را نمیگیرید که نیفتم. به همین دلیل متوجه شدم که او محیط را نمیشناسد. بند ۲۰۹، منطقهی خودمختار و مجزای وزارت اطلاعات است. دکتر، بهداری و کارکنانش کارمندان وزارت اطلاعات هستند و جزو کارمندان ادارهی زندان ها نیستند. بهنام وفاسرشت حدود یکسال در انفرادی ۲۰۹ تحت نظارت وزارت اطلاعات بوده است. او میگوید: «شب سومی که در اعتصاب غذا بودم حدود ساعت ۱۱ شب، یکی از دکترهای شیفت ۲۰۹ به نام دکتر اکبری، آمد و گفت اعتصاب غذایت را بشکن. من میخواهم سرم بهت وصل کنم. مرا به بهداری برد. در اتاق اورژانس نبودم. در بخش یونیتهای دندانپزشکی بودم. به من گفت میتوانی چشمبندت را بالا بزنی. حدود نیمساعت که گذشت، دیدم چهار یا پنج نفر دواندوان آمدند و پتویی را که کسی در آن افتاده بود میکشیدند. او را روی زمین دم در بهداری گذاشتند. دکتر اکبری رفت طرف آنها. بلافاصله قاضی مرتضوی را که پیش از آن دیده بودم شناختم. یک نفر دیگر از کارکنان بند ۲۰۹ هم بود: مظفر تهرانی که از جانیان این بند است و از دههی ۶۰ در وزارت اطلاعات کار میکند و در جنایات آن زمان نیز شرکت داشته است. نفر دیگر فردی بود بهنام ستوده که در بازجوییهای خودم نیز گاهی میآمد. قاضی مرتصوی و مظفر تهرانی هریک باتومهای سبز رنگی در دست داشتند و به او میزدند که: پاشو دیگه فیلم بازی نکن، دیگه مشکلی نداری. در این فاصله مرتضوی به تهرانی میگفت: چرا محکم زدی؟ او هم جواب میداد: شما خودت هم که زدی. خلاصه اینطوری داشتند با هم صحبت میکردند و هرکدام موضوع را به گردن دیگری میانداخت. دکتر گفت: اعتصاب غذا کرده، میخواهم سرم به او وصل کنم. شروع به توهین کرد که بیخود کرده و غلط کرده و مرا به سلول فرستادند. همانطور که بهطرف در خروجی میرفتم توی این مسافت دیدم یک پرونده روی میز است که روی پوشهی آن با ماژیک نوشته شده: زهرا، توی پرانتز زیبا و بعد کاظمی. آن کسی هم که روی زمین افتاده بود مشخص بود که قدش بلند است. موهایش ژولیده و صورتش خونی بود. پتویی که روی او کشیده بودند خونی بود. من را بهزور به سلول بردند. بعد دیگر صدای پای آدمها بود که از راهرو به گوش میرسید. سپس صدای آژیر آمبولانس را شنیدم.» از صبح روز بعد، بهمدت یک هفته، بازجوها بهنام وفاسرشت را تحت فشار قرار میدهند که تو آن روز چه دیدی؟ وی پاسخ میدهد: فکر میکنم که کسی مسموم شده بود. چیز دیگری ندیدم. ضربهی مغزی در ۲۰۹ زهرا کاظمی پس از تحمل ۱۸ روز بازداشت، روز بیستمتیرماه کشته میشود. مقامات دادستانی دلیل مرگ او را غش و برخورد سر با زمین و در نهایت ضربهی مغزی اعلام میکنند. بهخاطر تبعیت کانادایی زهرا کاظمی و درنتیجه فشار دولت کانادا، و همچنین پیگیریهای پسرش استفان، محمدخاتمی، رییسجمهور وقت، هیئتی متشکل از وزیر دادگستری، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزیر کشور و وزیر اطلاعات را مأمور رسیدگی و بررسی پروندهی وی میکند و خواستار ارائه گزارشی از این ماجرا میشود. در گزارش هیئت ویژهی رییسجمهور آمده است: «زهرا کاظمی ۲۱ ساعت اول در اختیار دادسرا، ۲۶ ساعت در اختیار ناجا، ۴ ساعت در اختیار دادسرا و ۲۶ ساعت در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشتهاست و ضربدیدگی جمجمه (۵ تیرماه ۱۳۸۲ یا حداکثر ۲۴ ساعت قبل از آن) نیز در زمانی صورت گرفته که زهرا کاظمی در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشته است.» شهادت بهنام وفاسرشت با تاریخ این گزارش هماهنگی دارد. او میگوید: زهرا کاظمی را در تاریخ پنجمتیرماه از اوین بردند و بازجوی مستقیمش مرتضوی بود. یک سال پس از آن قوه قضائیه، محمدرضا اقدم احمدی، ۴۲ ساله و کارمند وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران را مسبب «قتل شبهعمد» زهرا کاظمی معرفی میکند، اما او خود را از این اتهامات مبرا میداند و با اعتراض وی به رأی دادگاه و نقض حکم در مرجع تجدید نظر، در نهایت به دلیل «فقدان مدرک برای اثبات اتهامات» تبرئه میشود. به این ترتیب، متهمان اصلی این پرونده، ازجمله قاضی مرتضوی محاکمه نمیشوند. بهنام وفاسرشت ادامه میدهد: «دوسهبار که رفتم بهداری، دیدم که مرتضوی از بند ۲۰۹ بیرون میآید. حتی نمایندگان مجلس و قاضیهای دیگر نیز در دادگاههای انقلاب حق ورود به ۲۰۹ را نداشتند.» مخالفت با ارسال جسد به کانادا دولت ایران با درخواست پسر زهرا کاظمی و دولت کانادا برای ارسال جسد وی به این کشور مخالفت میکند. سرانجام جسد این خبرنگار ایرانی- کانادائی در شهر شیراز که زادگاه وی بود به خاک سپرده میشود. در گزارش هیئت تحقیق ریاست جمهوری، با صراحت بر قتل زهرا کاظمی در دوران بازداشت تاکید و حتی شکستگی جمجمهی او تائید شده است. پس چرا با بازگشت جسد وی مخالفت میشود؟ در آخرین ساعتهای تصمیم نهایی برای انتقال جسد زهرا کاظمی به کانادا، یک گزارش محرمانهی پزشکی قانونی تسلیم بیت رهبری میشود. بهموجب این گزارش محرمانه، زهرا کاظمی در دوران بازداشت نیروی انتظامی، یعنی روزهای سوم و چهارم تیرماه مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و در جریان این شکنجه، ضربه مغزی نیز به وی وارد شده است. این نکته میتواند یکی از دلایل جلوگیری از انتقال جسد وی به کانادا باشد؛ دلیلی که در آن مقطع میتوانست چهرهی حکومت اسلامی را در انظار بینالمللی بیآبروتر کند. با آگاهی از این گزارش، رهبر جمهوری اسلامی با تحویل جسد به کانادا مخالفت قطعی میکند و با ذکر این جمله که «بیش از این آبروی نظام نباید برود»، رای خود را مبنی بر دفن جسد در ایران اعلام میکند. یک سال بعد، شهادت شهرام اعظم، پزشک و کارمند وزارت دفاع که در بیمارستان سپاه پاسداران کار میکرده بر تجاوز به زهرا کاظمی در طول بازداشت مهر تایید میزند. او در سال ۲۰۰۴ به کانادا پناهنده میشود. شهرام اعظم پس از معاینهی بدن زهرا کاظمی، اعلام میکند که علایم ضرب و شتم شدید، شکنجه و گشایش دوبارهی پرونده سازمان گزارشگران بدون مرز، چهارسال پس از قتل زهرا کاظمی، با اطلاعیهای خواهان بازگشایی دوبارهی این پرونده میشود و بر اين موضوع تأکيد میکند که ديوان عالی کشور بايد با بازگشايی پروندهی قتل زهرا کاظمی، دادگاه جديدی برای محاکمهی مسئولين اين قتل تشکيل دهد؛ «چراکه در دادگاه تجديد نظر نقایصی وجود دارد.» بهنام وفاسرشت نیز بهتازگی تلاش میکند تا پروندهی زهرا کاظمی دوباره باز شود. وی پیگیریهایی هم در این مورد انجام میدهد اما به نتیجه نمیرسد. به عقیدهی وی، دولت کانادا علاقهای به بازشدن دوبارهی این پرونده ندارد و در این زمینه همکاری نمیکند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
تاسوعاوعاشورائي وجودندارد شب 21 رمضان كه شهادت امام اول شيعيان وجودندارد اما 5تيرماه كشته شدن مظلومانه زيبا كاظمي حقيقي است ووجود دارد براي اوبايد عزاداري كرد وسياه پوشيد
-- بانوي ايراني 121 ، Jul 31, 2010****** شعار روز ۱۶ آذر-
ما اسلام نمی خواهیم ..... ما آزادی می خواهیم -
باید این شعار را بدهیم تا در تمام دنیا صدا کند و همه خبر گزاری ها و رادیو تلویزیون های دنیا آن را مخابره کنند. این شعاری است که اگر سهراب و ندا زنده می شدند می دادند.
-- ****** شعار روز ۱۶ آذر- ما اسلام نمی خواهیم ..... ما آزادی می ، Dec 5, 2010آخوند ها را باید به مرگ گرفت تا به تب راضی شوند.
چیزی به اسم آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در اسلام وجود ندارد.