خانه > گزارش ويژه > ايرانيان > قیام پیوستهی پسر علیه پدر | |||
قیام پیوستهی پسر علیه پدرپانتهآ بهرامیشمارش معکوس برای رسیدن به یکسالگی خیزش مردم ایران آغاز شده است. جرقهی دهمین انتخابات ریاست جمهوری، خیزش عمومی مردم ایران را به دنبال داشت. بسیاری از جامعهشناسان این خیزش اجتماعی را وسیعترین حرکت اعتراضی پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ میدانند.
به این بهانه چندی پیش در ماه مه، دانشگاه تورنتو در کانادا، همایشی دو روزه تحت عنوان «جامعهی مدنی و دموکراسی در ایران» برگزار کرد و در این میزگردهای متعدد، مباحثی چون جامعهی مدنی و دولت، نقش زنان در جامعهی مدنی، جنبش جوانان، اسلام، سکولاریسم و جامعهی مدنی را مورد کنکاش قرار داد. دکتر عطا هودشتیان، استاد علوم سیاسی در پیوند با موضوع جوانان به دو نکته اشاره میکند: اول کیفیت سازماندهی شبکهای و افقی جوانان و دوم مبحث اسطورهای بر روانشناسی میان پدر و پسر. بیشتر من سعی کردم در اینجا دوجنبه را، یکی کیفیت سازماندهی و شبکهای جنبش سبز و جوانان در جنبش سبز را عنوان بکنم که درواقع مسئلهای در حوزهی جامعهشناسی است. شکلگیری، سازماندهی و جوانان در آن و این که چگونه با سازمانهایی که پیش از این جوانان در آن فعالیت میکردند متفاوت است.
بخش دوم صحبت من که بیشتر مربوط به جوانان میشود از نقطهنظر سمبلیک و روانشناسی، درآمد پسر را من در رابطه با این جنبش تفهیم کردهام. پسر در طول تاریخ هم از حیث رابطهاش با پدر و هم از نظر وجودش در جامعه همواره مورد سرکوب قرار میگرفته است. چه بسا نخستین بار است که جوان که بهعنوان سمبلیسم پسر خودش را در تاریخ نشان داده و همواره سرکوب پدر بر او حاکم بوده است، اینبار دارد در برابر پدریت جبار عرض اندام میکند. بنابراین یک نوع قیام، شورش، برآمد پسر در مقابل پدر است. برای اینکه بحث را باز کنم زیرا سمبلیسم فرهنگی، تاریخی پشت آن هست، در حوزهی افسانههای ایرانی رفتم و روایتهای تاریخی بزرگ از جمله نقش رستم در مقابل سهراب که علیرغم جوانی، قدرقدرتی و توان و زوری که سهراب داشت و همانطور که فردوسی نشان داده است بیتردید میتوانست رستم را به زمین بکوباند ولی در نهایت کار، رستم علیرغم پیری و کمبود انرژی، پسر را هلاک میکند و به زمین میکوبد. سمبلیسم این، ریشهای جانانه، تاریخی و قوی دارد. در تاریخ ایران آن کسی که پسر را میکشد نه رستم است، نه فردوسی، بلکه تاریخ فرهنگی ایران است که پدر همواره بر پسر غلبه میکند. در جنبش سبز برای نخستین بار است که میبینیم یک برآمد جدید، انرژی تازه و یک هویت جدید در نزد پسر و به طور کلی جوان مقابل جباریت پدر خودش را نشان میدهد. شاخصهایی که حرکت جوانان در جنبش آزادیخواهی مردم ایران داشته است را چطور میشود تعریف کرد؟ یعنی این جنبش چه مشخصههای خاصی دارد که حضور جوانان را پررنگ میکند؟ بزرگترین، اصلیترین و مهمترین ویژگی حضور جوانان جمعیت است. مسئلهای کاملاً کمی که کیفی نیست اما به دلیل اینکه جمعیت مربوط به میزان بالای شهری شدن است، طبعاً با آموزش و پرورش یعنی تعداد دانشگاهها و با مسئلهی سلامت روبهرو هست به این لحاظ این جمعیت فزایندهی جوانان بهعبارتی افزایش تقاضا برای گشایش اجتماعی و تقاضا برای بیان جوان در مقابل دولت دارد. جامعهی جوانان هیچگونه مشروعیتی و شناسایی ویژهای در جامعهی ایران ندارد و نوعی جامعهی مجازی که در لایههای زیرین جامعهی رسمی، دولتی و قانونی ایران وجود دارد. بنابراین چون جمعیت فزایندهای هست و چون این جمعیت تحت نفوذ ایدههای مدرن قرن ۲۱ از یکسو و تحت نفوذ تربیت جدید است بنابراین تقاضاهای بیشتر و بیشتر میکند و میخواهد جا را برای حضور فزایندهش در تصمیمگیری سیاسی آیندهی ایران باز کند. مسئلهی جوانان در حوزههایی مثل دانشگاه و یا مدارس عنوان میشود و اینها حوزههایی هست که موقت است و وقتی که جوانان آنجا را ترک میکنند در واقع جنبشی نیز که با آنان هست پایان میپذیرد. بنابراین مطرح میکنند که این جنبش نمیتواند با جنبش دانشآموزان یا دانشجویان تعریف شود بلکه باید تعریفی طبقاتی از آن ارائه داد، نظرتان در این رابطه چیست؟ تحلیلها تاکنون اینطوری بوده است که زمانی که وارد دانشگاه میشود شوریده و پریشان حال است و وقتی که دورهی درس چهار یا پنجسالهاش تمام میشود، سراغ کار و زندگیاش میرود. این یک مسئلهای است که وجود دارد اما عرض جوانان، اگر بخواهیم به عنوان یک قشر وسیع اجتماعی از آن صحبت کنیم حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد این جمعیت ۶۶ میلیونی ایران را جوانان تشکیل میدهند. از جوانان در میان زنان هستند، از جوانان در میان کارگران هستند و به خصوص در میان دانشگاهیان، دانشجویان و دانشآموزان هستند و از جمله در میان بیکاران هستند. حتی جوانانی که به دانشگاه راه پیدا نکردند جزو جمعیت انبوه جوانان هستند و بنابراین مسئلهی جوان و جوانان، به حوزه و دورهی دانشگاه خلاصه نمیشود. زیرا وسعتش فراتر از دانشگاه است اما خود مقولهی دانشگاه و دانشجو یکی از پارامترهای اصلی جامعهی پستمدرن بوده است که هربرت مارکوزه از آن صحبت میکند. آن زمانی که در اواخر دههی شصت، جنبش دانشجویی از آمریکا به آلمان بازمیگردد و به فرانسه و پاریس میآید جنبش دانشجویی را میبیند، میگوید در این جنبش دانشجویی، طبقهی دانشجو به جای طبقهی کارگر نشسته است. نه اینکه قدرت تولید دارد بلکه به این معنا که تعیینکننده شده است در تغییر و تحوال اجتماع به همان شکلی که مارکس در قرن نوزدهم میگفت طبقهی کارگر بهخاطر دخالت فزایندهشان در تولید، در تحول اجتماعی آینده نیز تعیین کننده است. کارگران رنو و سیتروئن بههمراه دانشجویان سوربن تحت رهبری سارتر دست به دست هم دادند اما جنبش دانشجویی از سوربن و پاریس شروع شد و آن نقطهی آغازش بود. اما همانطور که شما به درستی میفرمایید بدون وحدت کارگران رنو و سیتروئن یعنی کارخانجات ماشینسازی فرانسه نمیتوانست این جنبش عرض اندام کند. مارکوزه میگفت الآن دانشجویان هستند که طبقهی تعیین کننده هستند. عمر یک دانشجو در دانشگاه محدود است اما عمر دانشجو به طور کلی یا دانشجویی بینهایت است و میماند. دانشجو میآید و میرود اما دانشجویی میماند. این دیگر مسئلهی سن نیست و حرکتی دائم و پایدار است. جامعهی مدنی دارای نهادهای ویژهی خود مثل سازمانهای غیردولتی، اتحادیهها، احزاب سیاسی، سازمانهای زنان، انجمنهای فرهنگی اقتصادی، مطبوعات آزاد و ... است. ولی آنچه فرزین وحدت جامعهشناس و استاد دانشگاه بر آن انگشت می گذارد بعد روانشناسی و فلسفی فرد است که او را تبدیل به کنشگر نهادهای مدنی میکند که با وجود سرکوب بهدلیل فعال شدن کنشگر، این روند غیرقابل بازگشت است. مثال بارز این مبحث فعال شدن زنان مذهبی در روند انقلاب و بعد از آن است که آنها را وارد حوزههای اجتماعی و کنش گران اجتماعی کرد. آنها بهخاطر فشار و نابرابریای که در جامعه بر زنان اعمال میشد به عنوان کنشگر اجتماعی باقی ماندند. قبل از به وجود آمدن نهادها باید تغییراتی اساسی در بطن و متن خود جامعه به وجود بیاید که این نهادها بتوانند رشد کنند. تغییرات اجتماعیای که میتوانند باعث به وجود آمدن نهادهای دموکراسی و جامعهی مدنی شوند این است که حداقل عدهی زیادی از نهادها از حالت منفعل بودن و کنشپذیری در بیایند که این یکی از خصیصههای دنیای ماقبل مدرن است. به این حالت که کنشگری، فاعلیت و عاملیت آنها بتوانند عمل کنند.
این فرآیند، اساس دنیای مدرن و اساس جامعهی مدنی است. این فرآیند در سیسال اخیر تسریع شده است. در ضمن این را نمیخواهند منحصر بهجای محدود کنند. میخواهند این عاملیت و فائلیت در جامعه پخش شود. در ضمن وقتی قدرت در جامعهای شکوفا میشود، میتواند یک شکلش همین باشد که قدرت بیش و کم، بهصورت برابر و مساوی در جامعه پخش شود ولی این میتواند خیلی متمرکز شود. هر دوی این اتفاقها در ایران افتاده است. یعنی عدهی کثیری از مردم ایران فاعلیت پیدا کردهاند و این فاعلیت را برای دیگری هم میپذیرند و ولی یک عده فعالیت پیدا کردهاند ولی این را فقط برای خودشان میخواهند. من فکر میکنم جنبش سبز الآن شکل اول را معرفی میکند که فاعلیت به صورت عام درآمده است و کلیت پیدا کرده و در جامعه پخش شده است. به همین دلیل پایدار است. ممکن است مدتی به زیر خاکستر برود ولی در جامعه بسیار پخش شده است. در دورهی اصلاحات ما شاهد برآمد نهادهای مدنی، یعنی انجیاوها در ایران بودیم و این تا دوران احمدینژاد ادامه پیدا کرد. در دورهی احمدینژاد شوکی در نهادهای مدنی وارد شد که نتیجهاش این برخوردی است که در جوانان و بخشی از جنبش سبز میبینیم و شاهد نوعی ناامیدی و از دست رفتن امیدها هستیم. شما این تقابل را چگونه تعریف میکنید؟ یعنی از یک سو برآمد نهادهای مدنی دورهای از تاریخ ایران که خیلی هم دور نیست و حافظهی تاریخی دارند، و این یاس فلسفی که امروز شاهد بخشی از آن هستیم. ببینید میشود نهادها را سرکوب و خفه کرد، اما اگر شرایط مساعد باشد میتوانند بسط پیدا کنند. آن نهادها مهم هستند اما اصلی که مهمتر است حفظ فاعلیت کلیتپذیر است که در جامعهی ایران وجود دارد. کسی نمیتواند آن را از ذهن مردم بیرون بکشد. بهنظر من کسی نباید نا امید باشد. زیرا آن نهادها را بههرحال دولتهای اقتدارگرا و سرکوبگر سعی در خفهکردن آن نهادها دارند ولی اهمیت اصلی با آن نهادها در وهلهی اول نیست. حفظ و ذهنیت پایهای نهادهای جامعهی مدنی که بر مبنای آن سوار میشوند را نمیتوان سرکوب کرد. میشود تحت فشار قرار داد و آدمهای فعالش را زندان کرد، اما نمیشود از ذهن افراد بیرون کشید. درواقع منظور شما این هست که وقتی فرد خودش به این نتیجه برسد که باید به عنوان عنصری فعال در جامعه حرکت کند، این فعلیت حتی اگر بهطور صوری و در قالب نهادهای امنیتی از بین ببرند و سرکوب کنند، آن فعلیت در فردیت افراد باقی میماند و دوباره با هر جرقهای شعله میگیرد. دقیقاً همینطور است و جرقهای کافی است تا آن را دوباره فعال کند. اقتدارگرایان فکر میکنند میتوانند این را در ضمیر آدمها بخشکانند ولی در جامعهای که از این مرحله رد شده است، هیچکس نتوانسته این را در ضمیر آدمها از بین ببرد. حتی از بین بردن میلیونها آدم نمیتواند آن شعله را خاموش کند. میتواند زیر خاکستر برود ولی این شعله خاموششدنی نیست. مگر اینکه نسلکشیهای عظیمی بشود که آن نسلها از بین برود که احتمالش کم است زیرا دیگر دنیای اوایل قرن بیستم نیست و نمیتوانند نسلکشی کنند. پس بنابراین بحث شما بحثی روانشناسی است. حالا اگر بخواهیم در بعد جامعهشناسی به آن بپردازیم، میبینیم در ۳۰ سال اخیر همین مسئلهای که شما گفتید اتفاق افتاد، یعنی ما شاهد سرکوب شدید بودیم. در نتیجه افراد سکوت کردند با وجود اینکه این فعلیت در آنها وجود داشت و با جرقهی انتخابات این قضیه شعله گرفت. حالا این ممکن است برای ۳۰ سال آینده نیز اتفاق بیفتد. بنابراین اگر بخواهیم بحث را از روانشناسی به حوزهی جامعهشناسی بیاوریم، آن وقت مسئلهی سازماندهی نهادها مطرح میشود. الآن آن حس فاعلیت به حد اعلایی در مردم هست. تا به حال به این گونه نبوده است و درجه دارد. درست است که پدیدهای کیفی است ولی کمیت نیز اینجا خیلی مهم است. کمیت این احساس فاعلیت و این خودآگاهی خیلی بالاست. این مسئله میتواند خیلی در درست کردن نهادها کمک کند. خیلی سریع و به محض اینکه روزنهای پیدا کند، میتواند این نهادها را دوباره درست کند. الآن دیگر با ارتباطهایی که وجود دارد، به نظر من آن نهادها ممکن است تحت فشار باشند ولی بهراحتی میشود دوباره آنها را ساخت. حتی تحت شرایط سخت مردم این کار را کردهاند و میکنند. درست است که حاکمیت سعی میکند اینها را از بین ببرد ولی موفق نبوده و موفق نخواهد بود. در کوتاه مدت ممکن است به موفقیتهایی صوری و ظاهری دست پیدا کند که مثلاً مردم از ترس کشته شدن به خیابان نیایند ولی به محض تغییر اوضاع، نهادها دوباره ساخته میشوند. روزنامهها را میبندند و روزنامهای دیگر جای آن در میآید. حفظ فاعلیت نه تنها به طور کیفی وجود دارد، بلکه کمیت آن نیز هم در سطح فرد و هم در سطح اجتماع خیلی زیاد است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|