خانه > گزارش ويژه > تحولات ایران > «بلوچستان، قربانی سیاستهای غلط جمهوری اسلامی» | |||
«بلوچستان، قربانی سیاستهای غلط جمهوری اسلامی»مریم محمدیmmohammadi@radiozamaneh.comآنچه در زیر میخوانید، گفتوگویی با دکتر محمد برقعی، استاد دانشگاه در واشنگتن و نویسنده و پژوهشگر ملی- مذهبی است دربارهی آنچه در زاهدان گذشته و شاید زمینهی بحرانی است که امروز در منطقه میبینیم.
وی در این گفتوگو، ابتدا از سابقهی آشنایی و پژوهشی خود در زاهدان میگوید: من چندین سال در بلوچستان زندگی کردهام و بعد هم بر مبنای دیدهها و زندگیام در آنجا، کتاب نوشتهام. در دوران جدید، اولین کتابی که راجع به بلوچستان نوشته شد، کتاب من با نام «نظری به بلوچستان» بود که در سال ۱۳۵۰ منتشر شد. در این کتاب به بیان فقر وحشتناک حاکم بر منطقه، به صورت خاطرهنگاری روزمره پرداختهام.
نام کتاب بعدیام در این زمینه «حکومت محلی بنت» بود که قشربندی اجتماعی منطقه و ساختار حکومت محلی آنجا را تشریح میکرد؛ چون سیستم مالیاتبندی این منطقه، هنوز چیزی شبیه زمان ساسانیان بود. در این کتاب، اسنادی نیز در مورد سیستم بردهداری خاص آنجا چاپ شده است. یعنی در سالهای ۵۰ نوعی بردهداری در بلوچستان وجود داشت؟ بله. در مناطقی که از شهرها دور میشدیم، هنوز در عقدنامهها مینوشتند: «چهار کنیز، سه غلام یا برده» و آن افراد هم خود را برده میدانستند و برده هم بودند. اگرچه خرید و فروش نمیشدند و بهعنوان نوکر خانه محسوب میشدند، ولی برده و یا کنیز بودند. شاید بد نباشد از زمینهی محرومیتها در بلوچستان، از گذشته تا به حال، بگویید. بلوچستان از فقیرترین مناطق ایران است. برای کسانی که در آن منطقه نبودهاند، فهم این مسئله بسیار مشکل است. یادم هست در سال ۱۳۵۰ در سفرهایی که در منطقه داشتم، خیلی اوقات من، خرکدار و خر، هرسه یک غذا میخوردیم و آن هم خرما بود. در آنجا با اجتماعی مواجه شدم که کاملاً برای من شگفتآور بود. اجتماعی که مردم آن مانند ۱۵۰۰ و دوهزارسال قبل زندگی میکردند و نه تنها فقر، بلکه ناآگاهی نیز بیداد میکرد. حتی در روستایی که حدود ۲۰۰ نفر در آن زندگی میکردند، به جز یکی دو نفر، بقیه شناسنامه نداشتند؛ چه برسد به مدرسه و امثالهم. جامعهای که با آنهمه مشکلات اقتصادی و معیشتی مواجه بوده و آنطور که میگویید، از مسائل فرهنگی هم بهطبع دور بوده، چگونه است که امروز با پدیدهای به اسم مسئلهی قومی- ملی روبهرو است؟ در بلوچستان باید دو دورهی قبل و بعد از انقلاب را از هم جدا کنیم. قبل از انقلاب، جز یکی دو شهر مرکزی، مابقی بهطور کامل با بقیهی ایران از هم جدا بودند و به همهی ما نیز «قجر» میگفتند. حتی در دهات مرکزی منطقه، نمیدانستند شاه مملکت کیست. اکثر مناطق مدرسه و جاده وجود نداشتند. تا حدود سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷ هم همین وضعیت بود. بعد از انقلاب، دو تغییر بنیانی در آنجا اتفاق افتاد. یکی اینکه این جامعهی بیاطلاع، برای اولین بار در تاریخ، درگیر مسائل مرکزی شد. علت آن هم مذهب بود. چون اگر مسائلی چون انقلاب مشروطه و مصدق را نمیشناختند، یا نمیدانستند شاه مملکت کیست، ولی مذهب در هر گوشهای از کشور، در هر بخشی از جامعه، تا سر کوه هم نهادی داشت. یعنی مذهب، پیام خود را میتوانست تا قلهی کوههای ایران هم برساند. در حالی که شما نمیتوانستید یک پیام سیاسی را به همهی این جامعهی غافل برسانید. پدیدههایی مانند بسیج، جهاد سازندگی و ... که همهجا داشتیم، تغییرات را تا عمیقترین لایههای روستایی بردند. یعنی مثلاً در روستای «گیران» بین دشتیاری و ایرانشهر که خود من در آنجا بودهام و مدرسه ساختهام، از حدود ۱۲۰-۱۳۰ خانوار ساکن، فقط دونفر شناسنامه داشتند. آنهم چون به شیخنشینها سفر کرده بودند. بقیه شناسنامه نداشتند؛ چه برسد به مدرسه و یا هیچ چیز دیگری. ما حتی با جیپ هم نمیتوانستیم به آنجا برویم. فقط باید با خر میرفتیم. الان از همین روستا به من زنگ میزنند، زنی که سواد ندارد و هنگامی که من در آنجا بودم، مادر یکی از بچههای مدرسه بود، با من از طریق اینترنت صحبت میکند. این آگاهی منجر به چه حرکت اجتماعیای در آنجا شده است؟ نتیجهاش این شد که زمان آقای خاتمی برای من که آنجا کار کرده بودم، شگفتآور بود که در منطقهای تا این حد محروم درصدی که به آقای خاتمی رأی دادند، مساوی با درصدی بود که در تهران دادند. مثلاً در منطقهی فنوج که یک مدرسه بیشتر نداشت، چندسال پیش با نیکشهر درگیری ایجاد شده بود. چون یکی از آنها شهرستان شده بود. طبیعتاً به جایی که شهرستان شده بود، امکاناتی میرسید. مردم فنوج تظاهرات چندهزارتایی راه انداخته بودند و درگیری و شلوغی تا استانداری کشیده شده بود. حال مردم منطقهای که اصلاً نمیدانستند شاه مملکت کیست، حال برای آن که منطقهی زندگیشان، مرکز بخش بشود با منطقهی دیگر دعوا میکنند و بسیج میشوند. در این میان انجمن شهر و روستا نیز فعال هستند. یعنی توقعات جدید، آنها را در مقابل حکومت قرار میدهد؟ بله. رشد یک شمشیر دولبه است. زمانی که مردم غافل بودند، فکر میکردند زندگی یعنی همین. توقعی هم نداشتند، اما امروز بهداشت، مدرسه و امکانات دیگر میخواهند. ضمن آنکه حال با مسئلهی حکومت شیعه مواجه شدهاند. اینها همه مسائلی هستند که در مردم این منطقه شدید شده است. اگر دولت ایران عاقلانه با مجموعهی بلوچستان برخورد میکرد، میتوانست یک رابطهی فوقالعاده زیبا، استثنایی و تاریخی با آن ایجاد کند. ولی متأسفانه دولت مرکزی از اول بهخطا رفت. یعنی از اول روی شیعه و سنی تعصب نشان داد. البته این مسئله در زمان آقای خمینی مهار شده بود. چون آقای خمینی میخواست که رهبری جهان اسلام را داشته باشد. طوری که مولوی عبدالعزیز که بزرگترین روحانی منطقه بود، رفت پشت سر آقای کفعمی که بزرگترین روحانی شیعهی آنجا بود، نماز خواند و بهعکس. آنهم برای اینکه در منطقه آشتی بشود، اما از نظر سیاسی به هم اعتماد نداشتند. دو خطای بزرگ در آنجا اتفاق افتاد: یک خطا این بود که بچههای تحصیلکرده را بهشدت زیر فشار گذاشتند و اصلاً مورد اعتماد نبودند. علت آن هم این بود که این بچهها ناآگاه بودند. گیر یک مشت مبلغ ناآگاهتر از خودشان افتاده بودند به عنوان کمونیستهایی که از تهران آمده بودند. مارکسیست شده بودند. مارکسیستی که از آن فقط عدالتخواهیاش را میفهمیدند. آن زمان نیروهای سیاسی چپ در منطقه حضور داشتند؟ خیلی زیاد. یکی از کسانی که من همان موقع با آنها برخورد داشتم، اشرف دهقانی و مجموعهاش بودند. به جوانهای غافل که نمیدانستند چه خبر است، خوراک سادهی مارکسیستی داده بودند. البته به خیال خودشان، خیر آنها را میخواستند. منکر این خیرخواهی نیستم، اما پاسدارها به آنها بهعنوان کمونیست و علیه اسلام نگاه میکردند. یعنی دعوای داخل تهران را به این منطقه نیز کشاندند. نتیجه این شد که از همان ابتدا نسبت به بچههای بلوچ بسیار بدبین شدند. به شدت آنها را سرکوب کردند و واقعاً بهنحو بیرحمانهای خیلی از این بچهها را کشتند. یک تذکر هم بدهم: وقتی در آنجا یک بچهی دانشجو را میکشند، مثل تهران نیست که هزار بچهی دانشجو داشته باشد و یکی از آنها کشته شده باشد. هرچند این هم ظلم است، ولی در منطقهای که من بودم، مثلاً در سال ۱۳۵۵ یا ۵۶ از ده پول جمع کردیم که چراغ محمدی، بهعنوان تنها دیپلمهی روستا، به زاهدان برود و در دانشگاه درس بخواند. یعنی از ۶۰ پارچه آبادی، یک نفر رفته بود که دانشجو شود. چراغ محمدی در زاهدان جزو بچههای چپ بود. بدون آنکه بهدرستی بداند چپ یعنی چه. وقتی این بیانصافها این یک نفر را به آسانی کشتند، دیگر مسئله، کشتن یک دانشجو نبود. شیخ محل که او را دستگیر کرد، مثل این که یک جوان کمونیست را در تهران گیر آورده باشد، با او برخورد کرد. بلافاصله هم مانند برق که حکم صادر میکردند، حکم دادند و او را کشتند. هرچه هم آنموقع داد زدیم که شما یک جوان را نمیکشید، بلکه ۶۰ ده را میکشید، اثری نداشت. از استقبال مردم منطقه از اصلاحطلبها صحبت کردید. آنها در منطقه چه کردند؟ کار آنها چه نتیجهای داشت؟ زمان آقای خاتمی شرایط تغییر کرد. آقای خاتمی گفت: ایران برای همهی ایرانیان، سیاست کلی هم به این سمت برگشت که از نیروهای محلی تا حد ممکن استفاده کنند. مقداری هم با روحانیون و هم با دانشجویان کنار آمده بودند. اما بعد از رفتن آقای خاتمی و ناامیدیای که در منطقه حاکم شد، مجدداً دامنهی تعصب را بالا بردند و آن یک ذره اعتمادی هم که ایجاد شده بود- و هیچوقت هم بهطور کامل نبود- را داغان کردند. بعد از آمدن آقای احمدینژاد هم تعصب دینی بهشدت بالا رفت. از جمله مثلاً در شهر سرباز، مسجد بسیار خوبی برای شیعهها ساختند. در حالی که شیعهنشین آنجا بسیار کم است و بیشتر مهاجرینی هستند که به آنجا رفتهاند. در مقابل مسجد اهل تسنن را که مذهب اصلی منطقه است، حتی تعمیر نکردند. نمیگذاشتند مدرسه ساخته شود. در حالی که اگر در خود منطقه مدرسهی دینی میساختند، آنها به پاکستان نمیرفتند تا در مدرسهی وهابیها درس بخوانند. با بخش دانشجویی و مدرن منطقه هم که حاضر به همکاری با آنها نبود، بهشدت بیرحمانه برخورد کردند. درست همان مسئلهی مرکز را به اینجا هم آوردند. یعنی شروع به سرکوب بچههای فعال دانشجو و تحصیلکردهی منطقه کردند به این دلیل که گرایشهای اصلاحطلبی داشتند. حتی دو تن از دانشجویان فعال دانشگاه زاهدان را که به هیچ عنوان سیاسی هم نبودند و فقط فعال منطقهی خودشان بودند اعدام کردند. این تصادفی نیست. ریگی زمانی پیدا شد که آقای احمدینژاد سرکار آمد. اغلب از جانب دولت ایران میشنویم که دخالتهای خارجی را عامل بروز خشونتهایی نظیر آنچه اخیراً در زاهدان اتفاق افتاد، میشمارند. این عامل خارجی چقدر تأثیر دارد؟ آیا اصلاً تأثیری دارد؟ معلوم است که عوامل خارجی دخالت میکنند. معلوم است که عربستان سعودی و القاعده در آنجا کار میکنند. معلوم است روحانیتی که در آنجا درس میخواند، متأثر از وهابیت است. معلوم است که اسراییل در همهجا دارد تلاش میکند و روی اقلیتها کار میکند. اگر شما زمینهی مناسب را فراهم نکرده باشید چنین اتفاقی نمیافتد. مگر قرار نیست پاکستان در ایران دخالت کند؟ مگر ما در افغانستان دخالت نمیکنیم؟ این یک فریب است که دولت یک کشور، مدام مسائل خود را به بیرون نسبت میدهد. استاندار بلوچستان، آقای حسینیان، گفته بود که وقتی القاعده بیشترین فعالیتش را در منطقه داشت، تعداد زیادی از افرادی که میخواستند به افغانستان بپیوندند، از طریق بلوچستان میرفتند. اما حتی یک بلوچ به آنها نمیپیوست. ترجیح میدادند با ایران بمانند. شرایط امروز حاصل جنایت خود اینها است که مردم را زیر فشار میگذارند. بعد وقتی مردم حداقل سکوت میکنند و عوامل فساد میتوانند در آنجا کار کنند، آن وقت میگویند که امریکا، اسراییل، عربستان، پاکستان و ... در اینجا کار میکنند. خب معلوم است که کار میکنند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
گزارش و مصاحبه بسیار خوب ،جامع و سرشار از اطلاعات مفیدی تدارک دیدیدبود... درود به آقای برقعی و نگاه هوشمندانه و انسانی شان.
به خاطر تاکید تیتر مقاله خواستم اضافه کنم که ستم بر اقلیت های غیر فارس محدود به ج . ا نمی شود. شاهان پر تبختر قبلی نیز بر طبق همین سیاق به مناطق محروم ایران زمین ظلم روا می داشتند.
-- ونداد زمانی ، Jul 21, 2010بسیار جامع و بی طرفانه بود و به اطلاعات من افزود. امیدوارم شما این نوع گزارش نویسی حرفه ای را ادامه دهید.
-- ل ث ، Jul 22, 2010بهترین تحلیلی که تا کنون درباره بلوچ و بلوچستان خواندم.
-- بدون نام ، Jul 22, 2010جمهوری اسلامی در ایران از ابتدایِ تشکیل اش در سطح داخلی به «خودی» و «غیر خودی» سازیِ شهروندان اش پرداخته است. نه تنها اقلیت های قومی، مذهبی و جنسی از دایره ی خودی ها خارج شده اند، بلکه همواره لایه های بیشتری از خودی هایِ سابق به سمت غیرخودی ها «ریزش» پیدا کرده اند. این فرایندِ «غیرخودی سازی» که مبنایی اصلیِ رفتارِ بر پایه ی ستم و تبعیضِ هیات حاکمه است، از طریق جلوگیری از مشارکتِ مسالمت آمیزِ سیاسی- اجتماعی این گروه هایِ به حاشیه رانده شده، مانع اصلی همامیزی (انتگریشن) آنها در سطح ملی بوده است. در هیچ جامعه انسانی ای، به حاشیه رانده شدگان و تحقیر شدگان امکان همذات پنداریِ با هیات حاکمه ای که بر آنها حکم می راند را نخواهند داشت. حسِ همذات پنداری مشترک، مبنای اصلی صلح و آشتیِ اجتماعی و همبستگیِ ملی در هر واحد سرزمینی است که نام کشور را بر خود می گذارد. نمونه های تاریخیِ زیادی نشان از آن دارند که به حاشیه رانده شدگانی که به خودآگاهی سیاسی رسیده اند از طریق راه های دیگری هدف اصلیِ خود را که مشارکت سیاسی-اجتماعی باشد دنبال کرده اند. چنانچه هیات حاکم در کشوری راه های مشارکت سیاسی- اجتماعیِ مسالمت آمیز را به رویِ کسانی که خود را نه «صغیر» بلکه «شهروند» تعریف می کنند مسدود نماید، بصورت همزمان پتانسیل شکل گیری و ایجاد راه هایِ دیگرِ مبارزه را باز می کند. جنبش هایی زیر زمینی و مسلحانه در چنین جوی امکان رشد بیشتری خواهند داشت. بمب گذاری های اخیر در اهواز و زاهدان را نمی توان بدون ارتباط با عدم توانایی نظام سیاسی حاکم در تعامل با اقلیت های قومی و مذهبی در کشور دانست. نظام سیاسی در ایران از طریق سیاستِ «غیر-خودی سازی» توانایی همامیزی شهروندانش را از طریق گفتگوی اقناعی در یک سطح ملی دست داده است. بمب گذاری اخیر در زاهدان نتیجه ی سیاست بر مبنای خشونت نظامی است که خود را نماینده اکثریت شیعی در کشور قلمداد می کند. خشونت بمب گذاران، بدون خشونت نظامِ حاکم، قابل فهم و توضیح نیست. نظام حاکمی که بجز اسلحه و زور و سیاست بر مبنای «زهر چشم گیری» روش دیگری برای پیشبرد اهداف سیاسی اش نمی شناسد. البته این گفته به معنی تایید چنین عمل خشنِ غیر انسانی ای توسط این گروه های تروریستی نیست. بحث مهمتر از نظر جامعه شناسانه در ابتدا فهم ریشه های چنین عملی، فارق از ارزش گذاری آن است. باید دانست که این گروه های تروریستی در خلع شکل نگرفته اند و نتیجه سیاست های غلط نظام حاکم هستند.
-- saied ، Jul 22, 2010http://www.emruznews.com/2010/07/post-2466.php
کتاب «نظری به بلوچستان» جناب برقعی را از سالها پیش در خانه دارم و خواندهام. برایم جالب بود که مصاحبهای با ایشان بخوانم. گزارشی بود به موقع و خوب. سپاس.
-- شهرام ، Jul 22, 2010اقای ونداد زمانی چرا حرف از روی معده ت مینویسی اول ان را خالی کن بعد بنویس مگر حکومت اسلامی به فارس ظلم نمیکند که توی بیخرد این چنیین مینویسی یعنی تو روشنفکر هم هستی دیگر کم این رژیم و دیگر رژیمها از مردم فارس زبان کشتند این رژیم که با دین افراد کار داره نه قومیت انها من که دیگر حاضر نیستم یک خط از تو بخوانم و از رادیو زمانه خواهش میکنم این کامنت من را سانسور نکند باید این اقا ان را بخواند و بعد اول فکر بکند بعد بنویسد بیساری از دوستان من را این رژیم کشت من ندیدم بگوید اه شما فارس هستی پس بفرما برید خانه یتان
-- k.k ، Jul 23, 2010