تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بخش هفتم

زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی - ٧

منصور کوشان

ایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعه‌ی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعه‌ی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه می‌خواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ...

جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر می‌شود، بر آن است تا در گذر از متن‌های کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متن‌های معتبر تاریخی، پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأمل‌پذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو می‌شود، چه گونه عقیده‌ی تک‌خدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن می‌شود و به دنبال خود نظام‌های خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم می‌کند.

نقش تقدیر آیین زروان و زرتشت
تقدیر در آیین به‌دینی، که به نظر می‌رسد بسیاری از عنصرهای آن برگرفته از آیین زروان باشد و شاید از همین ‌رو هرگز به زروان در اوستا اشاره نمی‌شود، بسیار کم‌رنگ است. تقدیر به‌دینی به گونه‌ی جبر و اختیار وجود دارد. در به‌دینی، مزدااهوره بر همه‌ی جهان آگاه است، سرانجامِ همه را می‌داند، اما این اختیار وجود دارد تا میان راستی و ناراستی، یا راه سپندمینو و راه انگرَ‌مینو، یکی انتخاب شود.

این دو تقدیر در زروان و به‌دینی، به رغم تفاوت آشکارشان در پایان هر دو آیین، یک‌سانند و در نهایت به هم می‌رسند. چنان که در اوستا، برای پیش‌گیری از جهان کامل اهریمنی، سه نجات دهنده، در هر هزاره خواهند آمد. سه دوشیزه، سروتَت فِدری (نامی‌بد)، وَنگهو فدری (وه‌بد) و اِرِدَت فدری (ویسپَ تَور وَیری - ارددبد)، هر کدام در فاصله‌ی هزار سال، در دریاچه‌ی هامون آب‌تنی می‌کنند و در این هنگام نطفه‌ی زرتشت (اَستوَت اِرِتَ) در زهدان آن‌ها می‌نشیند و از هر یک، نجات‌دهنده‌ی پسری (اوشیدر، اوشیدر ماه و سوشیانت) در هر دوره متولد می‌شود.

«... تا آنان گیتی را نو کنند: [گیتی‌ِ] پیر ناشدنی، نامیرا، تباهی ناپذیر، ناپژمردنی، جاودان زنده، جاودان بالنده و کامروا. در آن هنگام که مردان دیگرباره برخیزند و بی‌مرگی به‌زندگان روی آورد «سوشیانت» پدیدار شود و جهان را به‌خواست خویش نو کند.»1
و
«بدان هنگام که «اَستوَت اِرِتَ»، پیک اهوره مزدا – پسر «ویسپَ تَور وَیری»– از آب کیانسیه برآید، گرزی پیروزی‌بخش برآورد؛ [همان گرزی] که فریدون دلیر، هنگام کشتن «اَژی‌دهاک»داشت.»2

فرنبغ دادَگی در بندهش می‌نویسد:

«درباره‌ی سه پسر زرتشت که اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس‌اند، گوید که پیش از آن که زرتشت جفتی یابد، آن‌گاه ایشان (= ایزدان) فره‌ی زرتشت را اندر دریای کیانسه برای نگاهداری به‌آبان‌فره که ایزد اناهید است، سپردند. اکنون نیز گویند که سه چراغ اندر بن دریا بدرخشد، به‌شب [آن‌ها را] همی بینند. یکی یکی، چون ایشان را زمانه‌ی خود رسد، چنین شود که کنیزکی برای سر شستن بدان آب کیانسه شود و او را فره اندر تن آمیزد، آبستن شود. ایشان، یکی یکی، به‌زمانه‌ی خویش چنین زاده شوند.»3

زمان با کرانه و زمان بی‌کرانه
در آیین کهن زروان، هستی‌ِ جهان مادی، نخست در نه هزار ساله‌ی نبرد اهریمن و مزدا (هرمز) اتفاق می‌افتد، که زمان با کرانه‌ی اهریمن محسوب می‌شود و بعد از این زمان با کرانه است که زمان مزدا آغاز می‌شود. زمانی که برای آن چه گونگی‌ِ پایان متصور نیست. چنان که برای زمان بی‌کرانه‌ی زروان، که نه آغازی از آن متصور است و نه پایانی.

در این دوران پس از نه ‌هزار سال، به دور از شهریاری‌ِ اهریمن، جهان به کام مزدا خواهد بود و همه‌ی هستی در نور و شادمانی تداوم خواهد یافت. مدت زمانی که با توجه به نه هزار و نه‌ صد و نود و نه ‌هزار سال نیایش زروان، عدد فَروَشی‌های نیک توانای پاک اشونان را در بخش یشت‌ها تداعی می‌کند:

«فروشی‌های نیک توانای پاک اشونان را می‌ستاییم که ٩٩٩٩٩ از آنان، دریای فراخ‌کرت را نگاه‌بانی می‌کنند.»4

در آیین ‌به‌دینی، زمان بی‌کرانه نیست. زمان به چهار دوره سه ‌هزارساله یا چهار زمان باکرانه تقسیم می‌شود:
در سه هزار سال نخست تنها انگرَ‌مینو (اهریمن) بر همه‌ی فلک‌ها و سیاره‌ها فرمان‌روایی می‌کند. اما جهان آن تهی از هر گونه نور است. آن و آن ‌چه بر آن نفوذ دارد و پیروز است، در ظلمتند. پس، در سه هزار سال دوم سپندمینو (مزدا) بر فلک‌ها و سیاره‌هایی شهریاری می‌کند.

جهان او همه از نورند. اهریمن، ایزد بدی و تاریکی با مزدا،‌ ایزد خوبی و روشنایی در تضاد با یک‌ دیگر، در سه هزار سال سوم مبارزه می‌کنند. بعد از این مبارزه که سرانجام مزدا بر اهریمن پیروز می‌شود، سه ‌هزار سال چهارم شکل می‌گیرد که در آن هیچ بدی و هیچ تاریکی وجود ندارد. در همین ارتباط، وجود تقدیر و ناگزیری‌ِ انسان از پذیرش آن، نویسنده‌ی مینو خرد معتقد است:

«هر اندازه هم که انسان (مسلح به‌) شهامت و نیروی حکمت و دانش باشد، امکان تقلا علیه سرنوشت وجود ندارد. زیرا پس از مقدر شدن چیزی و تحقق آن، چه خوب و چه بد، مرد دانا در کارش دچار پریشانی و گمراهی می‌شود، و انسانی که اطلاعات نادرست دارد در کارش هوشمند؛ ترسو دلاور می‌شود و دلاور ترسو. انسان پر انرژی سست و کاهل می‌شود و انسان سست و کاهل پر انرژی. زیرا هر آن‌چه از قبل مقدر شده، موقعیتی را پیش می‌آورد که هر چیز دیگر را پیش‌پا می‌روبد و پاک می‌کند.»5

در صورتی که تقدیر چنین نقشی در سرنوشت انسان در باورهای زرتشتی ندارد. در باور زرتشت، تنها مزدااهوره بر سرنوشت انسان آگاه است و نیک‌اندیشان را برای رسیدن به‌ هدف یاری می‌رساند. در سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان و بخش‌های دیگر اوستا، مزدااهوره هم جهان سپندمینو و هم جهان انگرَ‌مینو را در پیش راه انسان‌ها قرار داده است، اما به ‌جای تقدیر و جبر افتادن در یکی از این دو راه، آزادی‌ِ انتخاب وجود دارد.

زرتشت از خویشان، اطرافیان و همه‌ی کسانی که سخنش را می‌شنوند، می‌خواهد که با دانش و آگاهی راه خود را برگزینند. از این ‌رو ریاضت، کاهلی و انفعال در برابر سرنوشت و زندگی را طرد می‌کند و نیایش، تلاش و آبادکردن را از به‌ترین عبادت‌ها می‌نامد. در واقع زرتشت باور زروان را به ‌گونه‌ی دیگر می‌پروراند. در اندیشه‌ی او، اگر چه سپند‌مینو (مزدا‌) و انگرَ‌مینو (اهریمن)، هم‌ چون آیین زروان، توأمان زاییده می‌شوند، اما دو نیرو یا دو ایزد توأمان هستند.

دو ایزد ازلی و ابدی هستند که انسان با اندیشه و کردار و سخن خود می‌تواند از نیروی آن‌ها بکاهد یا به نیروی آن‌ها بیفزاید. انسان با پرستاری (پرستش) سپند‌مینو، یعنی با اندیشه‌ی نیک، کردار نیک، گفتار نیک بر نیروی مزدااهوره می‌افزاید و جهان را رو به آبادی و به‌زیستی می‌برد و در پاداش این عمل خود از جهنم یا عذاب آن دنیایی رهایی می‌یابد و به بهشت یا آسایش ابدی می‌رسد.

تأثیر زروان بر اوستا و تورات
این تفکر زروانی که در بخش‌هایی از آیین‌های سامی‌ها نفوذ می‌کند، خود یکی از ده‌ها دلیلی است که قدمت آن را نسبت به ‌به‌دینی نشان می‌دهد. در واقع اگر در زمان ساسانی‌ها، آیین زروانی از رونق بیش‌تر برخوردار است و باورمندهایی از طبقه‌های گوناگون دارد، این به خاطر پیدایش و رشد آن در همین زمان نیست. عامل‌های متعددی می‌تواند چنین تأثیری را ایجاد کند که بارزترین آن خودکامگی‌ِ موبدان است.

موبدان با تکیه بر روی این که تنها عدل و عدالت، در اختیار آن‌ها است و هر گونه شایست و ناشایست در تشخبص آن‌ها است، ناخواسته سبب روی‌گردانی‌ِ بسیاری از آیین به‌دینی می‌شوند. مؤمنان خسته و ناامید از آینده، به‌ ویژه به خاطر این که در چنبره‌ی سیاست‌های ناانسانی‌ِ مغان و شاهان و امیران اسیر می‌گردند، به سوی آیین‌های کهن کشیده می‌شوند. آیین‌هایی که بدون دخالت‌های مغان و موبدان رابطه‌ی آن‌ها را با طبیعت و خرد نیاکانی‌شان حفظ می‌کند. آیین زروانی از چند نظر به‌ترین پناه‌گاه است.

با ایمان به زروان و پذیرش بخت و تقدیر، دیگر هیچ وجدانی ناآرام نمی‌ماند. همه چیز چنان خواهد شد که از پیش تعیین گشته است. همین خاستگاه در داستان اسحاق و فرزندانش، عیسو و یعقوب در تورات هم اتفاق می‌افتد. زروان، در روشنایی‌ِ بی‌کرانه، از هستی‌ِ خود ناامید می‌شود. ٩٩٩٩ سال دعا می‌خواند و سرانجام در آگاهی از بود خود به بطالت می‌رسد. می‌پرسد: «ممکن است که این دانش هیچ باشد؟» پس از یقینش به آگاهی، نطفه‌ی مزدا و از شکش به بودن، نطفه‌ی اهریمن، توأمان بسته می‌شود.

شاد از این میمنت، عهد می‌بندد که نخست‌زاده را برکت دهد و فرمانروایی‌ِ گیتی را به او ببخشد. اهریمن که از گفت‌ و گو با هم‌زادش، اهریمن، از این امر آگاه می‌شود، از آن‌ جا که نخست‌زاده نخواهد بود، چون مزدا بر سر راهش است، از پهلوی زروان متولد می‌شود. زروان چون اهریمن را زشت و ناپسند می‌بیند، ناشاد می‌شود، اما به عهد خود وفا می‌کند. سریر گیتی را تنها برای نه هزار سال به او می‌دهد و سرانجام مزدا را برای همیشه بر او چیره می‌گرداند.

همین روایت به ‌مقتضای موقعیت تاریخی و جغرافیایی در فصل نخست تورات یا عهد عتیق، در کتاب پیدایش با تغییراتی تکرار می‌شود. از آن ‌جا که در فرهنگ سامی، یهوه قادر متعال است و ایزدهای آن، میکاییل و جبرییل و دیگران، مگر با پیامبران بنی‌اسراییل با هیچ انسان دیگری در ارتباط نیستند، روایت زروانی، ساختاری زمینی و پیامبرانه می‌یابد.

اسحاق که ناامید از ادامه‌ی ذریت خود گشته است، به درگاه خداوند دعا می‌خواند. دعای او مستجاب می‌گردد. همسر او، رِفقَه، دختر بَتویل که نازاد است، دو قلو حامله می‌شود. این دو قلوها از همان زمان بودن در زهدان با یک‌ دیگر منازعه می‌کنند. رفقه نگران این حادثه، علت آن را از خداوند می‌پرسد.

«و اسحاق برای زوجه‌ی خود چون که نازاد بود نزد خداوند دعا کرد و خداوند او را مستجاب فرمود و زوجه‌اش رِفقَه حامله شد. و دو طفل در رحم او منازعت می‌کردند. او گفت: اگر چنین باشد من چرا چنین هستم. پس رفت تا از خداوند بپرسد. خداوند به ‌وی گفت: دو امت در بطن تو هستند و دو قوم از رحم تو جدا شوند و قومی بر قومی تسلط خواهد یافت و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد نمود. و چون وقت وضع حملش رسید، اینک توأمان در رحم او بودند. و نخستین سرخ‌فام بیرون آمد و تمامی‌ بدنش مانند پوستین پشمین بود و او را عیسو نام نهادند. و بعد از آن برادرش بیرون آمد و پاشنه‌ی عیسو را به‌ دست خود گرفته بود و او را یعقوب نام نهادند و در حین ولادت ایشان، اسحاق شصت ساله بود.»6

ادامه‌ی روایت کم و بیش همانند روایت زروان و ارتباط مزدا و اهریمن است اما در ریختی زمینی و محدود. یعقوب زیبا و روشن، نمایشی از حیات اهورایی یا مزدایی است و عیسو زشت و تیره، نمایشی از منش اهریمنی.

تفاوت خاستگاه‌ها و ساختارهای تمدن ایرانی، یونانی و سامی
سرانجام این که، به‌ جز اثرهای کشف شده در جغرافیای کهن ایران، نوشته‌های بازمانده از یونانی‌ها و دیگران نشان می‌دهند تمدن ایرانی نه در چارچوب‌های خشک خدایان یونانی گرفتار بوده است و نه در قانون‌های سخت و بی‌بنیاد سامی‌ها. آن‌ چه تاریخ‌نویسان کهن از فرهنگ ایرانی، به‌ نام جادو و جادوگری می‌نویسند، خود دلیلی است بر نگرش شگرف ایرانی‌ها به ‌طبیعت، خاستگاهشان و ساختار آیین‌هایی که از آن برساخته‌اند.

پرستاری از آتش که یکی از کهن‌ترین آیین‌های ایرانی است و کارکرد ویژه‌ی آن در همه‌ی دوره‌‌ها دیده می‌شود، جدا از نقش فوق‌العاده‌اش در تداوم زندگی و اسکان قوم‌ها، نمادی است از خورشید که حیات‌دهنده‌ی طبیعت است و آیین‌های ایزد مهر (میترا) و زروان از آن برمی‌آید. این حقیقت را می‌توان برای ایزدبانوی اَناهیتا، نماد آب، عنصر دیگر حیات و طبیعت، ایزد اندروای، نماد فضا، عنصر هوا و ایزدهای دیگر نیز دریافت.

حقیقتی که، در متن‌های آفرینشی‌ِ بعد از تجاوز عرب‌ها ژرفای لازم را نمی‌یابد و در زیر پوشش خرد و فرهنگ ترکیبی‌ِ مانی‌گرایی و اسلام‌سازی ناخواسته‌ی ایرانی‌ها، بی‌رنگ و محو می‌شود. حادثه‌ای که در تداوم بنیاد خرد و فرهنگ ایرانی‌ها را تک‌خو، منفعل و بدون پرسش می‌گرداند و به اغلب آفرینشگران منشی کاهلانه و عزلت‌گزین می‌دهد.

از همین‌ رو فرهنگ گذشته‌ی ایران، به ویژه شعر آن، که یکی از شاخص‌ترین شاخه‌های ادبیات فارسی است، دریای گسترده‌ای است سرشار از بن‌مایه‌های این آیین‌ها و سنت‌ها و حکایت‌های مزدیسنی- اسلامی که پالوده‌گی‌ِ تاریخ و استوره‌های اصیل ایرانی، تنها در اثر چند شاعر و نویسنده با اندیشه‌ای قابل تعمق حضور متبلوری می‌یابد. به غیر از این چند نفر که شاخص‌ترینشان به ‌تعداد انگشت‌ها هم نمی‌رسند، دیگران، از آن ‌جا که بیش‌تر صنعت‌گرانی هستند ماهر یا مداح‌های چاپلوس و مقلد دین و دولت وقت، نمی‌توانند چنان که شایسته است فرهنگ و خرد ایرانی را تعالی بخشند.

بنیاد نظم و نثر فارسی‌ِ امروز، که بعد از تجاوز عرب‌ها از خراسان بزرگ آغاز می‌شود و دامنه‌ی وسعت آن تا هند و عراق هم گسترده می‌شود، سلسه به‌ سلسله تهی از تبلور خرد و فرهنگ کهن ایرانی می‌شود. آن‌ چه به ‌مرور زمان و به‌ ویژه بعد از چند سده کم‌تر از همه به‌ آن بها داده می‌شود، دست‌یافتن به‌ اندیشه‌ی نو و ایرانی در شعر و نثر یا به‌ طور کلی فراتر رفتن از عرف‌های زمانه است.

در واقع ادبیات گذشته‌ی ایران، در پوششی از عرفان مانی، آینه‌ی تمام عیار حاکمیت هر دوره‌ می‌شود و به ‌جز در متن‌های همان چند شاعر و نویسنده‌ی استثنایی، نمی‌تواند نقشی فراتر از روزگار خود داشته باشد و اهرمی کارا برای تعالی‌ِ جامعه گردد. به ‌روایت دیگر ادبیات ایران را می‌توان از آغاز نخستین امپراتوری، هخامنشیان،‌ تا پایان آخرین پادشاهی، پهلوی به‌ دوره‌های بسیار متفاوت از یک‌ دیگر تقسیم کرد.

ادبیاتی که تنها در چند دوره‌ی مشخص به ‌کمک ساختارهای شکیلی که می‌یابد، چون هرم‌های استوار و مستحکمی در برابر تهاجم‌های فرهنگ بیگانه پایدار می‌ماند. در هر کدام از این دوره‌ها نیز پس از خاموشی‌های اجباری‌ به‌ ویژه در حکومت اسکندریان، سلوکیان، اشکانیان و آغاز خلافت عربان، بار دیگر عرصه‌ی حضور می‌یابد و به ‌رغم فرودهای ناگزیر تنها در سده‌ی سوم تا سده‌ی هشتم فرازهای چشم‌گیر و جاودانه‌ از آن می‌ماند و بعد در سده‌ی چهاردهم.

پا‌نوشت:

1. بند ١١، کرده‌ی یکم، زامیاد یشت، یشت‌ها، اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوست‌خواه، انتشارات مروارید، چاپ چهارم، ١٣٧٧، ص ٤٨٧
2. همان. بند ٩٢، کرده‌ی پانزدهم، زامیاد یشت، یشت‌ها، ص ٥٠٢
3. پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، مؤسسه نشر آگه، چاپ سوم، ١٣٧٨، ص ١٨٨
4. بند ٥٩، کرده‌ی هفدهم، یشت‌ها، اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوست‌خواه، انتشارات مروارید، چاپ چهارم، ١٣٧٧
5. دین ایران باستان، دوشن گیمن، ترجمه‌ی رویا منجم، انتشارات فکر روز، چاپ اول، ١٣٧٥، ص ١٧٦
6. باب ٢٥، سفر پیدایش، عهد عتیق، کتاب مقدس، ص ٣٦

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نخست
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دوم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش سوم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش چهارم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش پنجم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش ششم

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)