خانه > انديشه زمانه > مقالات > زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی | |||
زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانیمنصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجاست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان «جست و جوی خرد ایرانی»، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چگونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چگونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. جست و جوی خرد ایرانی به دوران همزیستیِ آریاییهای هند و اروپایی بازمیگردد. به زمانی که گروهی از آریاییهای هند به سوی دشتهای پهناور ایران کوچ میکنند. ریشههای این خرد را از برآیند اندیشه، کردار و گفتار آریاییهای ایران در طول چند هزاره و از میان روایتهای تاریخی، نگارههای حکومتی و دینی، سفالها و شییهای بازمانده، استورهها و افسانهها و متنهای دینی میتوان بازشناخت. چنان که میتوان در متنهایی چون ریگودا، اوستا، بندهش، دینکرد، گزیدههای زاداسپرم، شاهنامه و ... که یک هزاره بعد نوشته میشوند، آنها را دنبال کرد. نشانههای این همزیستی را به ویژه در دو متن ریگ ودا و اوستا که بستر آیینهای برهمایی و مزدیسنیاند و در شاهنامه که بستر استوره و تاریخ است، به روشنی میتوان دید. در این متنها هم اندیشهی حاکم بر نیاکان آریاییها روایت میشود و هم بخش بسیاری از موقعیتهای اجتماعی و کردار و گفتار گذشتهی ایرانیها. نگارهی "بوغازی کو" در آسیای کوچک حاکی از آن است که تا حدود سالهای ۱۳۵۰ و ۱۴۰۰ پیش از میلاد، هنوز میتانیها - گروهی از آریاییها – به جز باور به ایزد مهر، پرستار ایزدهای هندی چون ایندرا و وارونَه هم هستند، اما از این تاریخ به بعد که تا دو سده به طول میانجامد، آریاییهای ساکن ایران آرام آرام به سوی بینشی سوق مییابند مستقل از خرد نیاکانشان. در واقع همزمان با پیشرفت اجتماعی که موقعیتهای ویژهی دشتهای پهناور، چراگاهها و زمینهای حاصلخیز در اختیار میگذارد، آریاییها از زندگیِ چادرنشینی و گلهداری به سوی زندگیِ شهری و کشاورزی کشیده میشوند و در همجواری و همزیستی با قومهای دیگر چون ارمنی، والایی، اَستی نیازمند به گرایشهای آیینی (تابو) دیگر یا دگرگونی در ایزدهایی میشوند که ضرورتهای جغرافیایی و تاریخی ایجاب میکند. در این زمان باورهای نو که در شکل ایزدهای کوچک و بزرگ در نگارهها، سفالها و متنهای کهن تجسم مییابند، خرد آریاییهای ایران را برآمد هماهنگی میان عنصرهای طبیعت نشان میدهد. زندگیِ شبانی و کشاورزی، تأثیر ژرفی که کنش عنصرهای طبیعت در زندگی و سرنوشت مردم میگذارد، اندیشهها و عقیدهها را تنگاتنگ زمان و مکان بارور میکند. به روایت دیگر، پایههای شکلگیریِ خرد آریاییها، به تمامی برگرفته از نیروهایی است که در طبیعت موجود است و از آن تجسمی عینی میتوان داشت. از همینرو، بر اساس نیروهای سودمند و زیانمند در طبیعت، ابتدا باورهایی به وجود میآید و آنگاه ایزدهایی در ارتباط با آنها شکل میگیرند. نخستین نیروهای نیک و نانیک در باور آریاییها، آسمان گسترده و زمین پهناور، از نخستین و ژرفترین نیروهای سودمند به شمار میآیند. آسمان هم چون نیروی برتر یا پدر احترام و پرستاریِ مردمان را جلب میکند و زمین هممانند نیروی زاینده یا مادر، مهر و آسایش را. چنان که باور به نیروهای محصور در این دو نیز همزمان رشد میکند و باور به روشنایی، خورشید، آتش، آذرخش، تندر، آب، باد سبب آفرینش و بهوجود آمدن ایزدهای نیک میشود و میتوانند ارتباط میان مردم و نیروهای طبیعت را سهلتر گردانند. در همین ارتباط تنگاتنگ با طبیعت است که نیروهای نانیک نیز شکل میگیرند و مردم ناگزیر وجود آنها و تأثیرشان در زندگی را باور میکنند. باور میکنند که نیروی تاریکی، نیروی خشکسالی و نیروی توفانهای ویرانگر را نیز میتوان با پرستاری و نیایش، موافق و همساز با زندگی درآورد. پس مردم برای این نیروهای "اهریمنی" نیز چون نیروهای "اهورایی" نمادهایی را برای آرامش و آشتیِ برمیگزینند. تعامل این کنشهای طبیعت و مردم با رابطهی ویژهای که میان آنها ایجاد میشود، در گذر از سالها، رسمهایی را به وجود میآورد که در آن صوت و کلام، هدیه و قربانی نقش بنیادی مییابد و دوره به دوره گستردهتر، ژرفتر و آیینمندتر میشود و به دنبال خود، سلسله مراتبی ایجاد میکند که در آن ساختار جامعهی نو و تفکیک وظیفهها شکل میگیرند. از آن جا که آسمان نیرومندترین و برترین است و پدر نامیده میشود، در آغاز، اجرای هر گونه رسم یا نیایشی وظیفهی پدر خانواده است. در واقع، چون هنوز جامعه فراتر از شکل چادرنشینی و گلهداری و شکارورزی نرفته است و هر خانواده میتواند مستقل از دیگری بر امور روزمرهی خود فایق آید، رسمها و آیینهای نخستین و به شکل کلیتر، ایزدهای اهورایی و اهریمنی، از حیطه و چارچوب خانواده خارج نمیشوند و پدر هر خانواده مستقل از پدران دیگر، هر گاه اجرای رسمی لازم میشود، آن را در جمع خانوادهی خود انجام میدهد. همین شیوهی نیایش و اجرای قربانی در خانواده است که در روند خود، سرانجام ضرورت فرد ویژهای را به وجود میآورد. هر گاه که به دلیلی موقعیتی پیش میآید که پدر خانواده ناتوان از برگزاریِ مراسم میشود، از دیگری برای اجرای آن دعوت میکند. این حادثه که کم کم سبب به وجود آمدن شغل برای کسانی از قبیله میشود، در گذر زمان تشخص و نام ویژهای مییابد که یحتمل جادوگر، شمن و ... نامیده میشده است و در هزارهی بعد، در دورهی یک جانشینی نام مغان از آن برآمده است. در واقع مغها، که در آغاز تنها برگزارکنندگان رسمهایند، از فرودستترین کسان هر قوم و قبیلهاند. کسانیاند که چون شغل ثابت یا درآمد کافی برای گذرانیدن معاش ندارند، به گاه گرفتاریِ پدر خانواده، در برابر دستمزدی، وظیفهی برگزاریِ رسم نیایش یا قربانی کردن را به عهده میگیرند. با گذشت زمان و دگرگونی در زندگی و همکاریها و همبستگیها در دوران کشاورزی و یکجانشینی، آرام آرام هم استقلال هر فرد خانواده در اجرای رسمها و منسکها از بین میرود و هم موقعیت مغان برای اجرای نیایشها مستحکمتر و قانونمندتر میگردد. از این پس هر گاه ضرورت ایجاب میکند، تمامی قبیله در اجرای رسم و منسکی که توسط مغان برای نیایش و قربانی اجرا میشود، شرکت میکنند. نخستین ایزدهای نیک و نانیک باورهای آریاییها در این زمان آرام آرام به تکاملی میرسد که باعث شهرت، محبوبیت و گسترش تعدادی از ایزدها میگردد. از آنجا که وجود و حضور ایزدهای کوچک و بزرگ، در روند زندگی به مقتضای وضعیتهای زمان و مکان، مدام در حال دگرگونی است، تعدادی از آنها در گذر زمان محو و فراموش میشوند و تعدادی از آنها بزرگتر و حیاتیتر میگردند. چنان که از میان دهها ایزد پیش از زرتشت، که بعضی از آنها در یشتها بازآفرینی میشوند؛ ایزدهای اهورایی چون زروان (زمان – پدر)، مهر (میترا)، اَناهیتا، اندروای، وارونَه (پدر – مزدااهوره)، بهمن، سروش و ... و ایزدهای اهریمنی چون گِرِهمَ ، کوی، کَرَپان، اوسیخش تا زمان ساسانیان باز میمانند. فهرستی از هر دو گروه این ایزدها همراه با نقش آنها و چه گونگیِ عملشان، بعدها توسط چند نویسنده ثبت میشود و آنها متنهایی از خود چون وندیداد، بندهش، دینکرد، روایت پهلوی، گزیدههای زاداسپرم و ... باقی میگذارند تا پژوهشگر امروز بتواند به بخشی از تاریکیهای تاریخ کهن ایران دسترسی یابد و از درون این روایتها خرد ایرانیِ هر دوره را بشناسد. خردی که بیشترین وجه آن را میتوان از درون هالهی پیرامون شخصیت ایزدها و ادبها و رسمها و منسکهایی که برای آنها برگزار میشود، شناسایی کرد و از درون خاستگاه استورههایی که در طول این تاریخ چند هزارساله، به یاری کسانی چون ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه هم چنان پویا ماندهاند، به شناخت دقیق آنها نایل گشت. از میان ایزدهای نخستین، دو ایزد مهر و اَناهیتا، که هم از استورههای ملی و هم از ایزدهای دینی هستند، از موقعیتی برتر و شایستهتر از ایزدهای دیگر برخوردارند. چرا که این دو نماینده یا نماد عنصرهایی هستند که ضرورت آنها بیش از هر عنصر دیگر در طبیعت و زندگی حس میشود. ایزد مهر، مستقل از نماد آیین نور، روشنایی، خورشید بودن، در گذر زمان و به ضرورت موقعیتها، ایزد پیمان، سلحشوری، پیروزی، آسایش، خانه، دارایی، نظم و قانون نیز میشود. مردمان هر زمان امرهایی را به آن نسبت میدهند یا رهبریِ ویژهای از آن میخواهند که نه تنها در زندگیِ نخستین، دوران شکار، که در تمام مرحلههای گلهداری، کشاورزی، زندگیِ شبانی و شهری نیز نقش بنیادی و حیاتی دارد. نقشی که آن را مسلح به هزار چشم و هزار گوش میگرداند و بر هر کردار و گفتار هوشیار. با این منزلت و شوکتی که ایزد مهر مییابد، هر باورمندی در هر موقعیتی میخواهد که آن همراه و یاورش باشد. ایزد مهر نیز هر گاه باورمندانش به خواستهای برآمدهاشان وفادار بمانند، پاداش میدهد و هر گاه پیمانشکنی کنند، مجازات میکند. این ویژگیها، با توجه به زندگیِ بسیار سخت و تاخت و تازهای شدیدی که بیشتر به خاطر تصاحب قلمروهای خوش آب و هوا ایجاد میشود، نه تنها ضرورت نیاز به ایزد مهر را ژرفتر میکنند، که باورمندان به آن را هم روز به روز بیشتر میگردانند. چنان که با توجه به شییها، پیکرهها و نگارههای کشف شده، وجود و حضور این ایزد حتا در بیرون از گسترهی ایران هم دیده میشود و دو خصلت حامیِ سلحشوران بودن و نگهدارندهی نظم و قانون بودنش، همزمان با رشد سپاهیان و جامعهی شهری کاربرد بیشتری مییابد. به طوری که محبوبترین ایزد سربازان رومی میگردد و مهمترین ایزد شهروندان جامعهی مدنی. در سال ۶۶ میلادی تیرداد شاه ارمنستان که بهرم میرود، تا تاج پادشاهیاش را از امپراتور روم، نرون دریافت کند، در سخنی که میگوید، نشان میدهد نه تنها مهر، در میان مردم ارمنستان مقامی بسیار بیشتر از یک ایزد ساده دارد که مرتبه و ارزش آن نیز برای رومیها و از جمله نرون آشکار است: "من به نزد شما آمدهام، گویی که به نزد خدای خود آمدهام تا شما را بپرستم، همانگونه که مهر را میپرستم، و چنان خواهم بود که شما تصمیم بگیرید، زیرا شما "تقدیر" من و "بخت" من هستید.2" سخن تیرداد شاه، جدا از این که محبوبیت مهر را نشان میدهد، باور او را که نمایندهی ملتی است به تقدیر و بخت نیز بازگو میکند. در واقع اگر چه هیچ متن مستقیمی مگر فصل مهر یشت در اوستا در بارهی آیین مهری و ایزد مهر در اختیار نیست و به درستی زمان آغازین و چارچوبهای ویژهی آیین و چهگونگیِ اجرای مراسم باورمندان به آن مشخص نیست، اما با توجه به این که بیش از آمدن زرتشت و آیین بهدینی، اعتقاد و ایمان به تقدیر، با توجه به کنشهای ناشناختهی طبیعت امری اجتناب ناپذیر بوده است، میتوان دریافت زمان به وجود آمدن ایزد مهر و دوران رشد و گسترش آیین مهری، همزمان و موازی با روزگار حضور و رشد زروان و آیین آن است. چرا که بر خلاف آیین بهدینی که در آن تقدیر نقش ویژهای ندارد، در متنها و نشانههای بازمانده از آیین زروان، حاکمیت بخت و تقدیر و تسلیم باورمندان به آن آشکارا دیده میشود. تسلیم بدون شرطی که حاصل یقین و شک زروان (زمان - پدر) است و به وجود آمدن سرشت ازلی و ابدیِ خصلتهای مزدا و خصلتهای اهریمن در هر موجودی، به ویژه انسان. نخستین انسان در باورهای استورهایِ ایرانیان، در زمان آغازین، سپهر روشنایی، گیومرث تجسم نخستین انسان است، اهریمن تجسم تاریکی و ناراستی و مزدا تجسم روشنایی و راستی. در این جهان مینویی، پس از ستیز سه هزار ساله میان اهریمن و مزدا، اهریمن به ژرفای دوزخ فرومیافتد و دیوان هر چند تلاش میکنند او را هوشیار کنند و به مصاف نیکیها بفرستند، موفق نمیشوند تا این که جهی، تجسم زشتیها و ناراستیها، اهریمن را هوشیار میگرداند تا او امیدوار به شکست گیومرث گردد و از او نسل آدمی ساخته شود. تأثیر این خرد و فرهنگ ایرانی، به ویژه تأثیر ایزد مهر (میترا) در روایت تئودور بر خونای که آن را در قرن هشتم میلادی نوشته است، آشکارا دیده میشود: "عیسای درخشان نزد آدم بیگناه رفت و او را از خواب مرگ بیدار کرد تا از روانهای بسیاری رهایی یابد. هم چون انسان راستینی که اگر انسانی را در تسخیر ابلیسی هولناک ببیند هنرمندانه او را آرام میسازد – آدم نیز هنگامی که آن دوست [عیسا] او را در خواب عمیق یافت چنان حالی داشت – بیدارش کرد، تکانش داد، او را از خواب برخیزاند، ابلیس فریبنده را از او دور کرد، و نیروی آرخونت مادینه را دور از او به زنجیر کشید. آن گاه آدم، خود را وارسی کرد و دانست که کیست. عیسا، پدران را که در بلندیها[ی آسمان]، بودند و شخص او را به خودش نمایاند. او را که دستخوش هر بلایی بود: دستخوش دندان پلنگان و فیلان، خورده شدن به وسیلهی سگان، آمیختن و زندانی شدن در آن چه وجود دارد، فرو رفتن در گندای تاریکیها. عیسا او را ایستاند و از درخت زندگی به او چشاند. آنگاه آدم نگاهی کرد و گریست. صدایش را به شدت چون غرش شیر بالا برد، موهایش را کند، به سر و سینهاش کوفت و گفت: نفرین، نفرین بر کسی که جسم مرا آفرید، بر کسی که روان مرا به آن پیوست و به سرکشانی که مرا به خدمت خود گرفتهاند.3" روند این رشد و گسترش و محبوبیت ایزد مهر، در مورد ایزد اَناهیتا نیز صادق است. اَناهیتا که در آغاز تنها یک عنصر حیاتی، یعنی آب را نمایندگی میکند و ایزد بانوی آبها نامیده میشود، همزمان با موقعیتهای اجتماعیِ متفاوت همراه مردم رشد میکند. در گذر از دگرگونیهایی که به وجود میآید، مردم جدا از باورشان به آن به عنوان ایزدبانوی آبها، برآمدن برخی از نیازهای دیگرشان را نیز به این ایزدبانو واگذار میکنند. در واقع به ضرورت دوران پیشرفت، تکامل خانواده، زندگیِِ اجتماعی که محور اصلیِ اقتصاد آن کشاورزی است، برای ایزد بانوی اَناهیتا وظیفههایی چون ازدواج، حامیِ دختران و زنان بودن، آورندهی باران، نگهدارندهی دشتهای خرم و سرسبز و ... را قایل میشوند و در این ارتباط پرستاری، نیایش و قربانیهای لازم را انجام میدهند. ایزد وارونَهی آریاییهای نخستین ساکن در هند، پس از یک دورهی زندگی در سرزمین جدید (ایران) به هیئت مزدااهوره درمیآید. مزدااهورهای که هنوز جامهی زرتشت را بر تن ندارد. ایزد بزرگی است در کنار ایزدهای دیگر که مهمترین تمایزیش، داشتن یارانی چون امشاپسندان و ایزدهای ویژهی عنصرهای گوناگون است. همان گونه که احترام به خورشید و پرستاری از آتش قدمتی بسیار دیرینه دارد و از نمادهای ویژه یا آفریده شدهی زرتشت و آیین بهدینی نیست و در همهی آیینهای کهن و در میان همهی قومهای آریاییِِ ساکن در ایران، از عنصرهای محوریاند و نماد حیات و پاکی به شمار میآیند، مزدااهوره نیز با نامها و صفتهای گوناگون یکی از ایزدهای محوری است. اما با وجود این که یکی از کهنترین ایزدها در میان آریاییها است، و دستکم تا دورهی ظهور زرتشت در کنار ایزدهای دیگر، در شأن و منزلت خود باقی میماند، با گسترش و افزون شدن جمعیت باورمندان به ایزد مهر، کم کم موقعیت خود را از دست میدهد. در واقع هنگام پیامبریِِ زرتشت، که روزگار برتری و برآمدن ایزدهای اهورایی و اهریمنی است، بدون این که اعتقاد به دوگانگی یا ثنویت زرتشتی عینیت یافته و باورمندانی داشته باشد، مزدااهوره ایزد یکتا و آفرینندهی همهی جهان نیست. تا پیش از رسالت سپیتمان زرتشت، که با سرودهای پنجگانهی گاهان خود تلاش میکند مردم را با ثنویت خود به سوی ایزد یگانهای جلب کند که آفریننده یا دستکم نمایندهی همهی هستی است، و حتا ایزدها و امشاسپندها نیز برآمدهی ارادهی آن هستند، ایزدهای نیک و ایزدهای نانیک، هر گونه خوبی یا بدی را نمایندگی میکنند و باورمندان به آنها، به مقتضای موقعیت خود و درخواست و نیازی که دارند، منسکها و رسمهای ویژهی آنها را اجرا میکنند. ادامه دارد.. پانوشت: ۱- کلیله و دمنه، ترجمهی نصراله منشی. ۲- شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، ترجمهی ژاله آموزگار، احمد تفضلی، نشر کتابسرای بابل، نشر چشمه، چاپ اول، ۱۳۶۸، ص ۱۲۷۰ ۳- مانی و سنت مانوی، فرانسوا دکره، ترجمهی دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان، چاپ دوم، ۱۳۸۳، ص ۱۰۴. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
همه اش يا سياه مطلق يا سفيد مطلق.همين است كه نوع مردم گيج شده اند.
-- بدون نام ، Jul 18, 2010بررسي هاي روانشناختي درمورد شخصيت قوي نماي ضعيف كش، نشان داده است كه كوچك شماري منش خردها توسط اقتدارگرايان، تأثير منفي زیادی بر رفتار آيندة انسان مي گذارد و انساني چاپلوس و متملق نسبت به قدرتمندان تجاوزگر به حقوق ضعيفان پديد مي آورد، اين پژوهش ها، بيان مي كنند كه آدم هاي ضعيف كش قوي نما، سرشت انسان را شر مي دانند. آنها، تنها رابطه صحيح اجتماعي را سلطه و چيره شدن قوي و اطاعت و تسليم شدن ضعيف مي پندارد. چنين منشي، پيوسته متكي به ديگري است و معتقد به دخالت قضا و قدر در همه ي امور و پيرو سرنوشت بودن. اما در كشورهاي توسعه يافته، سمفوني پيكار اراده با سرنوشت و شكست سرنوشت، توسط بهتوون نواخته مي شد، در حالیکه اصل آنرا می توان در قرآن کریم، آیه ۱۱ سوره رعد پیدا کرد (سرنوشت هیچ قومی تغیر نمی کند مگر به دست خودش). اما همين موضوع موجب غرور آلمان ها (هر چند استفاده بي جا) شد و يكجا نشيني و انفعال عملي نابخشودني، و سرنوشت عاملي سركوب شده که بازتاب آنرا می توان در پیشرفتهای آلمان پیش و پس از جنگ مشاهده نمود.
-- بدون نام ، Jul 18, 2010اكنون این پرسش مطرح است که اگر شخصيت عمومی مردم ايران، متهم به برچسب چنين ويژگي هايي نباشد، اين همه اشعار و مديحه سرايي بي حقيقت، تملق و نيرنگ و كارهاي زيرجلدي و حيله گري هايي ديده شده درتاريخ و ادبيات ايران را چگونه مي توان توجيه و تفسيركرد؟ کنش و واکنشهای اجتماعی نظیر: چاپلوسي دانش آموزان و دانشجويان در برابر معلم و استاد زورمند و بزك كرده، سر ساییدن كارگر برابر كارفرما، التماس مشتري برابر فروشنده، ریا مسافر برابر راننده، دروغگویی مردم برابر پليس، رشوه دادن مراجعه كننده به ارباب رجوع، خشوع و خضوع وكيل مجلس برابر موكل قبل از انتخاب، و درماندگی و چاخان موكل برابر وكيل بعد از انتخاب و هزاران مورد دیگر، آیا همه نشانه اي از شخصيت سركوب شده مردم ایران نیست؟
ظاهراً ايل نشينان كه جامعه آن ها براساس خانواده اي پدر سالارانه و قدرت مطلقه پدر بر فرزندان بنا شده است، اين طرز روابط اجتماعی را در ايران رايج كرده اند. واضح است که، سپردن قدرت مطلقه به دست بزرگ خانواده ي وسيع در جامعه اي كه از شكارگران و شبانان كوچنده تركيب شده، ضرورت بيشتر دارد تا درجامعه اي مستقر به كشاورزي كه با پيشه و هنر شهري امرار معاش مي كند. واقعیت این است که در برابر حكومت مقتدر و آمرانه پدري كه به تحكم و بي عدالتي با فرزند رفتار مي كند، فرزند نيز براي بقا و دوام خود ناچار، كوبيدگي شخصيت خود را آشكارا قبول خواهد نمود. و در پنهان نیز به زيركي، ريا و مكاري خواهد پرداخت. چنين فردي در برابر زورمند چاپلوس است و در زير، براي او مي زند. يا آنكه جبراً به تلافي، نسبت به زير دست، پرخاشگري، ستم و تعدي مي كند. در چنين وضعیتي، صراحت لهجه از بين مي رود و تقيه پيشه مي گردد.
از توضيحاتي كه آورده شد، مي توان تا حدودي ديگر تمايلات اساسي فرهنگ ايران را هم استنباط كرد. اینجا است که انسان بنده ي طبيعت و بازيچه ي حوادث و بلهوسي هاي آن پنداشته مي شود. زیرا، آينده نامعلوم و اطمينان به جهان گذرنده ي متغير ناممكن است.
درطول تاريخ ايران، مردمان گاهي به گذشته و بيشتر به اكنون و حال حاضر توجه نموده اند. لذا، بي جهت نيست كه صوفي را ابن الوقت گفته اند. هرچند كه مذهب نگران فردا و آخرت است، اما مردم ما غالبا ًسوداي حال و گاهي گذشته دارند. باید بپذیریم که فرهنگ ايران زمين تحت تأثير چنين انديشه اي گرفتار دشواریهای بسیاری بوده است. برای توجیه موارد فوق کافی است به سروده خيام به عنوان نماينده ي فرهنگ ما در گذشته كه هنوز هم جايگاهش تر و تازه است توجه نمود:
دریاب كه از روح جدايي خواهي رفت
در پرده ي اسرار خدا خواهي رفت
خوش باش نداني زجا آمده اي
مي نوش نداني به كجا خواهي رفت
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يك دم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه از اين دير فنا درگذريم
با هفت هزار سالگان سر به سريم
هر گاه ملت ايران به نقطه اي از اوج يك عارضه مي رسند كه جان به لب شده و خيز عظیم براي دگرگوني برمي دارند؛ استعمار دست به كار شده و از طرق گوناگون، چون تهاجم مستقيم نظامي، اجير كردن رهبران خبره، حذف سردمداران و ساير ترفندها مسير را منحرف مي كند. و چنین است كه هميشه در فكر حفظ وضعيت موجود می باشيم. اما راه باز است و مباني حركتي در يك سرزمين زرخيز چه از نظر منابع فكري و چه مالي مهيا، پيش به سوي جامعه اي راستين و به دور از هرگونه ناراستی.
اقای کوشان عزیز
موضوع مورد بررسی در این سلسله از مطالب، یکی از پایه ای ترین مباحثی است که نقش حیاتی در مجموعه وسیعتر خودآگاه و ناخودآگاه جامعه ایرانی دارد.
امیدوارم با سعه صدر و در دمکراتیک ترین شیوه ممکن از داده های موجود در این زمینه استفاده خواهید کزد.
با درود و سپاس
-- ونداد زمانی ، Jul 18, 2010آقای کوشان خسته نباشید
-- میترا ، Jul 19, 2010بخش نخست که آموزنده بود و قلم شما مثل همیشه روان و کاملا قابل فهم. امیدوارم تا آخر همین طور باشد و بی صبرانه منتظر بخش های بعد هستیم.
من و سه تن دوستانم
ایران سرزمینی ست کهن با تجربه ای بسیار . ما این راه دشوار فرگشت وتکاملی را با پیروزی ادامه خواهیم داد.از اقای کوشان گرامی نیز سپاسگزارم .
-- Ahmad ، Jul 19, 2010روایت شما از خرد ایرانی آریایی- فارسی محور است. این روایت دو مشکل دارد. مشکل تئوریک و علمی که نوعی ذات گرایی و همگونی را مفروض می گیرید که امروزه مردود است. فرهنگ و تمدن ایرانی آمیزه ای است از فرهنگهای قبل آریایی فلات ایران و فرهنگهای بعدی از آریایی ها گرفته تا اسلام و ترک و غرب و ...مشکل دیگر روایت شما تبعات منفی عملی آن است که به نوعی اقوام غیر فارس و غیر آریایی ایران امروزی یعنی ترکهاو عربها را "غیر خودی" تلقی می کنید. این روایت در دراز مدت باعث جنگ داخلی و تجزیه ایران می شود.
-- علی ، Jul 30, 2010شاید خواندن کتابهای ناصر پورپیرار به اصلاح رویکرد شما کمک کند.