تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بخش نوزدهم

جست و جوی خرد ایرانی - ۱۹

منصور کوشان

ایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعه‌ی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعه‌ی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه می‌خواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ...

جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر می‌شود، بر آن است تا در گذر از متن‌های کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متن‌های معتبر تاریخی، پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأمل‌پذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو می‌شود، چه گونه عقیده‌ی تک‌خدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن می‌شود و به دنبال خود نظام‌های خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم می‌کند.

فروپاشی آرام خرد تأمل و مدارا

مرگ مانی، پراکنده شدن مانویان و انتخاب زندگی‌ِ پنهانیِ آن‌ها، هر دگراندیش دیگری را نیز به سوی انزوا و مخفی شدن سوق می‌دهد و میدان تاخت و تاز و اظهار وجود کردن روحانیان را فراخ می‌گرداند. روز به روز قدرت و شکوه کرتیر بیش‌تر می‌شود و او بعد از این موفقیت‌ها و رسیدن به مقام دادگستر اعظم، با سربلندی و قدرت، فرمان نقش زدن نگاره‌ای در نقش رجب را به نام خود می‌دهد. دراین نگاره که به زبان پهلوی‌ میانه است و نیم‌تنه‌ی او نیز در آن تراشیده می‌شود، از معراج رفتن خود و ظلم‌هایی که کرده است با افتخار یاد می‌کند:

"... به به‌دین مزدیسنی و مغان خوب، احترام و اقتدار در سرزمین اعطا کردم. کافران یا کسان منحط در جامعه‌ی مغان را که در موضوع‌های مربوط به‌دین مزدیسنی و منسک‌های ایزدان، زندگی‌ِ ناپسندی را پیش گرفته بودند، من سرزنش و توبیخ کردم. آن‌ها بهبود یافتند و من فرمان‌ها و حق‌هایی برای آتش‌ها و مغان بی‌شمار صادر نمودم. به یاری ایزدان و شاه شاهان، تعدادی آتش ورهران [بهرام] در ایران بنیان نهادم و ازدواج‌های خویشی‌ِ بسیاری را ترتیب دادم، بسیاری از کسانی که (از ایمان خود) روی بازگردانیده بودند، آشتی نمودند و بسیاری از کسانی که پیرو تعالیم اهریمنان گشته بودند توسط من به پرستش ایزدان خوانده شدند."1

به رغم خودکامگی‌ِ کرتیر یا موبدان دیگر و تحمیل به‌دینی به سراسر شاهنشاهی ساسانی، از آن جا که هنوز مردم عادت به ‌پذیرش عقیده‌های زور و تغییر آیین‌های خود ندارند، باز هم تمام جامعه از نظر عقیدتی یک دست نمی‌شود. هر چه کرتیر و موبدان دیگر بیش‌تر تلاش برای تحمیل به‌دینی به مردم می‌کنند، باور به ایزدهای کهن چون ‌مهر و اَناهیتا و زروان افزون‌تر می‌شود. چرا که علت وجودی و هویت آیینی‌ِ آن‌ها ریشه در خواست و هم‌دمی با مردم دارد و مفاهیم برآمده از آن‌ها هیچ تضاد یا بی‌گانگی با روند زندگی و طبیعت ایجاد نمی‌کند. در واقع ایزدهایی که نماد باروری هستند، نماد عنصرهای حیات، نور و آب و زمان، در طول زمان شأن و جایگاه و دل‌بستگی‌ِ ویژه‌ای یافته‌اند و هویت آن‌ها به‌ کلی متفاوت با آن چه است که موبدان ارایه می‌دهند.

این چندگانگی در عقیده را، دست کم حول محور آیین‌های مشهور به مزدیسنی می‌توان دید که مهر ایزد آغازین آن است و سرانجام آیین‌های مانی و مزدک را هم دربرمی‌گیرد. هنوز هم روی سکه‌های بهرام اول، تصویر او با تاج خواری بر سر حک می‌شود که نماد ایزد مهر (میترا) است و باور و علاقه‌ی او به این ایزد را نشان می‌دهد. در پشت سکه‌ی بهرام دوم (۷۴ – ۲۹۳ میلادی) نیز تصویر اَناهیتا نمادی از باور او است. این باور چنان غنی می‌شود که بهرام سوم (۲۹۳ میلادی) نه تنها به اناهیتا ایمان دارد که بر خلاف پیشینیانش که نشان می‌دهند پادشاهیِ خود را از مزدااهوره گرفته‌اند، او می‌نمایاند که تاج خود را از اناهیتا می‌گیرد.

در نگاره‌ی نقش رستم نماد پادشاهی بهرام، اَناهیتا است و نه مزدااهوره. همین باور در مورد هرمز دوم (۳۰۹ – ۳۳۰ میلادی) نیز صادق است. او که بخش شمالی‌ قلمرو شاهنشاهی‌ِ کوشانیان را فتح می‌کند، نه تنها از تمدن و فرهنگ و باورهای آن‌ها بهره می‌گیرد و سکه‌هایش را با الهام از سکه‌های کوشانیان نقش می‌زند، که نقش برخی از آن‌ها حاکی از برگزیده‌ شدنش توسط مهر است و نه مزدااهوره.
در نگاره‌ی تاق بستان نیز، در پشت سر اردشیر دوم (۳۸۳ – ۳۷۹ میلادی) مهر حکاکی شده است. تاج شاپور سوم (۳۸۳ – ۳۸۸ میلادی) به ‌تاج اناهیتا در تاق بستان می‌ماند. در واقع تا زمان شاپور، به جز بهرام اول و اردشیر دوم، بیش‌تر باور به اناهیتا دارند تا ایزدی دیگر. خسرو پرویز (۹۰ – ۶۲۷ میلادی) آن‌چنان شیفته‌ی اناهیتا است که فرمان نقش‌زدن اناهیتا بر روی سکه‌هایش را می‌دهد.

باور به مهر و به ‌ویژه باور به اناهیتا تا پادشاهی شاپور دوم (۳۰۹ – ۳۷۹ میلادی) دوره به دوره بیش‌تر می‌شود. اما در این دوره دین و دولت یا شاه و موبد به چنان قدرت و نفوذی دست می‌یابند که نشانه‌های ایزدهای دیگر کم‌تر نمود می‌یابند. چرا که هم‌زمان با وجود نشانه‌های گریز از به‌دینی در بعضی از مقام‌های درباری و در میان موبدان، شکنجه و آزار و تعقیب دیگراندیشان نیز روز به روز بیش‌تر می‌شود و چهره‌ی خودکامگی‌ِ شاه و موبد را آشکارتر و همه‌گیرتر می‌کند.

تک‌خویی، آغاز خودکامگی توأمان شاه و روحانیان

در زمان بهرام پنجم (بهرام گور ۴۲۰ – ۴۳۸ میلادی) که لقب موبد موبدان رسمیت درباری می‌یابد، مهر- نرسه نخست وزیر او که سیاستی مستقل از سیاست بهرام دارد، باور به‌ مهر و زروان را پنهان نمی‌کند. پیش‌وند نام او آشکارا علاقه‌‌اش را به مهر نشان می‌دهد، چنان که کارهای دیگرش. او دستور کاشتن ۱۲۰۰۰ درخت را می‌دهد و ساختن چهار آتشکده برای خود و پسرانش. او هم‌چنین یکی از پسرانش را که زروان‌داد نام دارد به ‌مقام هیربد هیربدان می‌رساند.

نام مهر، کاشتن ۱۲۰۰۰ درخت، نام زروان‌داد و لقب هیربد هیربدان از باورهای مؤمنان به آیین ‌زروان است و نه به‌دینی‌ زرتشت یا موبدان ادامه دهنده‌ی راه کرتیر. این سندها حاکی از آن است که باور به ایزدان پیش از زرتشت نه تنها در جامعه ادامه می‌یابد که هزار چندگاهی در یکی از پادشاهان نیز نمود عینی دارد. در واقع وجود نمادهای مهر، آناهیتا، زروان و ایزدهای گذشته، دلیلی برای تداوم این باورها در میان مردم است.

بدیهی است که اگر جامعه وجود ایزدهای گذشته را باور نداشت یا به فراموشی سپرده بود، پادشاهان نیز از آن‌ها بهره نمی‌بردند. این باور در سکه‌های یزدگرد دوم (۴۳۸ – ۴۵۷ میلادی) و نقش پیروز (۴۵۹ – ۴۸۴ میلادی) در تاق بستان دیده می‌شود. به روایت دیگر تا پادشاهی خسرو اول – انوشه‌روان (۵۳۱ – ۵۷۹ میلادی) این نمادها حضور بیش‌تری می‌یابند. در پادشاهی پیروز و قباد (۴۸۸ – ۵۳۱ میلادی)، بعد از این که جنبش مزدک دگرگونی‌هایی در ساختار اجتماعی ایجاد می‌کند، هنوز هیچ آیین مزدیسنی یکه‌تاز نیست و از جانب حکومت رسمی اعلام نگشته است.

در واقع تبعید و بعد اعدام مانی و متواری شدن مانوی‌ها، شکنجه و تعقیب پیروان دیگر از دوره‌ی بهرام به بعد تا رسیدن به کشتار دسته‌جمعی‌ِ مزدکیان در عصر خسرو انوشه‌روان، از مهم‌ترین و معتبرترین سندهایی است که نشان می‌دهد چه‌گونه خرد آزادمنشانه‌ی فرهنگ ایرانی، با وحدت دین و دولت، اتحاد قدرت و سنت، آرام آرام دگرگون می‌شود و به دنبال خود نه تنها بنیادهای فرهنگی‌ِ جامعه را ضعیف و ناکارا می‌گرداند که کل یک نظام، اعم از دولتی (وزیران)، لشکری (سپاهیان) و اداری (دبیران) را هم به سوی سستی و اضمحلال می‌کشاند.

درست از زمانی که جانشینان مغان دوران هخامنشیان و اشکانیان از قلمرو خود، رسم‌ها و منسک‌های آیینی پا فراتر می‌گذارند و در امور دولتی، لشکری و اجتماعی نقش تعیین کننده‌ی سیاسی می‌یابند و موبد نامیده می‌شوند، ساختار سیاسی- اجتماعی‌ِ شاهنشاهی‌ِ ساسانیان هم دگرگون می‌شود و از کیفیت و توانایی‌های سلسله‌های پیش از خود فاصله‌ی بسیاری می‌گیرد.

نقش رستم و شیز (تخت سلیمان) که دو مرکز دینی است، هم‌چون تیسفون که پایتخت سیاسی‌ِ اشکانیان بود، نقش مهمی در امور سیاسی می‌یابند و در گذر زمان، عرصه را بر دیگراندیش‌های جامعه و منتقدان خود تنگ‌تر می‌کنند. از این رو، بعد از پادشاهی کوتاه مدت هرمز دوم (۳۰۳ – ۳۰۹ میلادی)، همین که جانشین او، شاپور دوم (۳۰۹ – ۳۷۹ میلادی) به فرمان‌روایی‌ تولانی‌مدت می‌رسد، شاه و موبد یا دین و دولت هرگونه تأمل و مدارا را از دست می‌دهند و با وحدت خود چنان نظام خودکامه‌ای ایجاد می‌کنند که حتا شهروندهای مسیحی‌ نیز امان نمی‌یابند و پذیرش، تبلیغ و تحمیل دین زرتشتی برای همه‌گان‌ اجباری می‌شود.

این حادثه‌ی شوم، انگاری که برآیند زمانه باشد، در هر دو شاهنشاهیِ بزرگ ایران و روم شرقی (بیزانس) ساختاری یک‌سان می‌یابد. کنستانتین، مسیحیت (شکلی از آیین میترا) را دین رسمی‌ِ امپراتوری‌ِ خود اعلام می‌کند و دگراندیش‌ها را برنمی‌تابد و شاهنشاهی ایران، دین زرتشتی را آیین رسمی می‌نامد و "نابه‌دین‌ها" را متواری می‌گرداند.

جنبش آیینی- اجتماعی مزدک، بازگشتی کوتاه‌مدت به خرد مداراگرایانه

وضعیت اجتماعی و اعمال زور و تحمیل عقیده و رنج و محنت مردم چنان شدید می‌شود که مزدک که خود هیربدی است در پادشاهی پیروز، قیام می‌کند. جنبش او که همراه است با اصلاح دین زرتشتی، پذیرش جنبه‌هایی از آیین مانی، نگرشی دیگر و نو داشتن به آیین کهن زروانی، توجه به موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی (تساوی حقوق اجتماعی)، پیروان بسیاری می‌یابد.

این حادثه آن‌چنان بزرگ و گسترده است که قباد برای حفظ تاج و تخت خود و تداوم شاهنشاهی‌اش، آیین او را می‌پذیرد و هم‌چون یزدگرد اول (۳۹۹ – ۴۲۰ میلادی)، نسبت به دین‌ها و آیین‌های دیگر تأمل و مدارا را روا می‌دارد.

معتبرترین سندی که از اندیشه‌ی اصلاحی مزدک و تفاهم او با قباد موجود است، متن شاه‌نامه‌ی ابوالقاسم فردوسی است. از این رو شایسته است که تمام این بخش از شاه‌نامه خوانده شود:

" بیامد یکی مرد مزدک به نام
سخنگوی با دانش و رای و کام
گران‌مایه مردی و دانش‌فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان
میان کهان و میان مهان
ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید
مهان جهان بر در کی‌قباد
همی هر کسی آب و نان کرد یاد
بدیشان چنین گفت مزدک که شاه
نماید شما را به امید راه
دوان اندر آمد بر شهریار
چنین گفت کای نامور شهریار
به گیتی سخن پرسم از تو یکی
گر ای دون که پاسخ دهی اندکی
قباد سراینده گفتش بگوی
به من تازه کن در سخن آبروی
بدو گفت آنکس که مارش گزید
همی از تنش جان بخواهد پرید
یکی دیگری را بود پای زهر
گزیده نیابد ز تریاک بهر
سزای چنین مردگویی که چیست
که تریاک دارد درم سنگ بیست
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که خونیست این مرد تریاک‌دار
به خون گزیده ببایدش کشت
به درگاه چون دشمن آمد به مشت
چو بشنید برخاست از پیش شاه
بیامد به نزدیک فریادخواه
بدیشان چنین گفت کز شهریار
سخن کردم از هر دری خواستار
بباشید تا بامداد پگاه
نمایم شما را سوی داد راه
برفتند و شبگیر باز آمدند
شخوده رخ و پرگداز آمدند
چو مزدک ز در آن گره را بدید
ز درگه سوی شاه ایران دوید
چنین گفت کای شاه پیروزبخت
سخنگوی و بیدار و زیبای تخت
سخن گفتم و پاسخش دادییم
به پاسخ در بسته بگشادییم
گر ای دون که دستور باشد کنون
بگوید سخن پیش تو رهنمون
بدو گفت برگوی و لب را مبند
که گفتار باشد مرا سودمند
چنین گفت کای نامور شهریار
کسی را که بندی ببند استوار
خورش بازگیرند زو تا بمرد
به بیچارگی جان و تن را سپرد
مکافات آن کس که نان داشت او
مرین بسته را خوار بگذاشت او
چه باشد بگوید مرا پادشا
که این مرد دانا بُد و پارسا
چنین داد پاسخ که می‌کن بنش
که خونی ست ناکرده بر گردنش
چو بشنید مزدک زمین بوس داد
خرامان بیامد ز پیش قباد
به درگاه او شد به انبوه گفت
که جایی که گندم بود در نهفت
دهدی آن به تاراج در کوی و شهر
بدان تا یکایک بیابید بهر
دویدند هرکس که بد گرسنه
به تاراج گندم شدند از بنه
چه انبار شهری چه آن قباد
ز یک دانه گندم نبودند شاد
چو دیدند رفتند کارآگهان
به نزدیک بیدار شاه جهان
که تاراج کردند انبار شاه
به مزدک همی‌ بازگردد گناه
قباد آن سخن‌گوی را پیش خواند
ز تاراج انبار چندی براند
چنین داد پاسخ کانوشه بدی
خرد را به گفتار توشه بدی
سخن هرچ بشنیدم از شهریار
بگفتم به بازاریان خوارخوار
به شاه جهان گفتم از مار و زهر
از آن کس که تریاک دارد به شهر
بدین بنده پاسخ چنین داد شاه
که تریاک‌دار ست مرد گناه
اگر خون این مرد تریاک‌دار
بریزد کسی نیست با او شمار
چو شد گرسنه نان بود پای زهر
به سیری نخواهد ز تریاک بهر
اگر دادگر باشی ای شهریار
به انبار گندم نیاید به کار
شکم گرسنه چند مردم بمرد
که انبار را سود جانش نبرد
ز گفتار او تنگ دل شد قباد
بشد تیز مغزش ز گفتار داد
وزان پس بپرسید و پاسخ شنید
دل و جان او پر ز گفتار دید
ز چیزی که گفتند پیغمبران
همان دادگر موبدان و ردان
به گفتار مزدک همه کژ گشت
سخن‌هاش ز اندازه اندر گذشت
برو انجمن شد فروان سپاه
بسی کس ببی راهی آمد ز راه
همی‌گفت هر کو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود
نباید که باشد کسی برفزود
توانگر بود تار و درویش پود
جهان راست باید که باشد به چیز
فزونی توانگر چرا جست نیز
زن و خانه و چیز بخشیدنی‌ست
تهی دست کس با توانگر یکی‌ست
من این را کنم راست با دین پاک
شود ویژه پیدا بلند از مغاک
هران کس که او جز برین دین بود
ز یزدان وز منش نفرین بود
ببد هرک درویش با او یکی
اگر مرد بودند اگر کودکی
ازین بستدی چیز و دادی بدان
فرو مانده بد زان سخن بخردان
چو بشنید در دین او شد قباد
ز گیتی به گفتار او بود شاد
ورا شاه بنشاند بر دست راست
ندانست لشکر که موبد کجاست
بر او شد آن کس که درویش بود
وگر نانش از کوشش خویش بود
به گرد جهان تازه شد دین او
نیارست جستن کسی کین او
توانگر همی سر ز تنگی نگاشت
سپردی بدرویش چیزی که داشت
چنان بد که یک روز مزدک پگاه
ز خانه بیامد به نزدیک شاه
چنین گفت کز دین پرستان ما
همان پاکدل زیردستان ما
فراوان ز گیتی سران بردرند
فرود آوری گر ز در بگذرند
ز مزدک شنید این سخن‌ها قباد
به سالار فرمود تا بار داد
چنین گفت مزدک به پرمایه شاه
که این جای تنگست و چندان سپاه
همان نگنجند در پیش شاه
به هامون خرامد کندشان نگاه
بفرمود تا تخت بیرون برند
ز ایوان شاهی به هامون برند
به دشت آمد از مزدکی صد هزار
برفتند شادان بر شهریار
چنین گفت مزدک به شاه زمین
که ای برتر از دانش به آفرین
چنان دان که کسرا نه بر دین ماست
ز دین سر کشیدن ورا کی سزاست
یکی خط دستش بباید ستد
که سر بازگرداند از راه بد
بپیچاند از راستی پنج چیز
که دانا برین پنج نفزود نیز
کجا رشک و کین ست و خشم و نیاز
به پنجم که گردد برو چیزه آز
تو چون چیره باشی برین پنج دیو
پدید آیدت راه کیهان خدیو
از ین پنج ما را زن و خواست ست
که دین بهی در جهان کاست ست
زن و خواسته باشد اندر میان
چو دین بهی را نخواهی زیان
کزین دو بود رشک و آز و نیاز
که با خشم و کین اندر آید براز
همی دیو پیچد سر بخردان
بباید نهاد این دو اندر میان
چو این گفته شد دست کسری گرفت
بدو مانده بد شاه ایران شگفت
از و نامور دست بستد بخشم
به تندی ز مزدک بخوربید چشم
به مزدک چنین گفت خندان قباد
که از دین کسرا چه داری به یاد
چنین گفت مزدک که این راه راست
نهانی نداند نه بر دین ما ست
همان گه ز کسرا بپرسید شاه
که از دین به بگذری نیست راه
بدو گفت کسرا چو یابم زمان
بگویم که کژ ست یک سر گمان
چو پیدا شود کژی و کاستی
درفشان شود پیش تو راستی
بدو گفت مزدک زمان چند روز
همی‌خواهی از شاه گیتی‌فروز
ورا گفت کسرا زمان پنج ماه
ششم را همه بازگویم به شاه
برین برنهادند و گشتند باز
بایوان بشد شاه گردن‌فراز
فرستاد کسرا به هر جای کس
که داننده‌ای دید و فریادرس
کس آمد سوی خره اردشیر
که آن جا بد از داد هرمزد پیر
ز اصطخر مهرآذر پارسی
بیامد به درگاه با یار سی
نشستند دانش‌پژوهان به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم
به کسرا سپردند یک سر سخن
خردمند و دانندگان کهن
چو بشنید کسرا به نزد قباد
بیامد ز مزدک سخن کرد یاد
که اکنون فراز آمد آن روزگار
که دین بهی را کنم خواستار
گر ای دون که او را بود راستی
شود دین زردشت بر کاستی
پذیرم من آن پاک دین ورا
به جان برگزینم گزین ورا
چو راه فریدون شود نادرست
عزیز مسیحی و هم زند و است
سخن گفتن مزدک آید به جای
نباید به گیتی جزو رهنمای
ور ای دون که او کژ گوید همی
ره پاک یزدان نجوید همی
بمن ده ورا و آنک در دین او ست
مبادا یکی را به تن مغز و پوست
گوا کرد زر مهر و خرداد را
فرایین و بندوی و بهزاد را
وزان جایگه شد به ایوان خویش
نگه داشت آن راست پیمان خویش
به شبگیر چون شید بنمود تاج
زمین شد به کردار دریای عاج
همی‌راند فرزند شاه جهان
سخن‌گوی با موبدان و ردان
به آیین به ایوان شاه آمدند
سخن‌گوی و جوینده راه آمدند
دلارای مزدک سوی کی‌قباد
بیامد سخن را در اندرگشاد
چنین گفت کسرا به پیش گروه
به مزدک که ای مرد دانش‌پژوه
یکی دین نو ساختی پرزیان
نهادی زن و خواسته در میان
چه داند پسر کش که باشد پدر
پدر هم‌چنین چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهان
نباشند پیدا کهان و مهان
که باشد که جوید در کهتری
چه‌گونه توان یافتن مهتری
کسی کو مرد جای و چیزش کراست
که شد کارجو بنده با شاه راست
جهان زین سخن پاک ویران شود
نباید که این بد به ایران شود
همه کدخدایند و مزدور کیست
همه گنج دارند و گنجور کیست
ز دین‌آوران این سخن کس نگفت
تو دیوانگی داشتی در نهفت
همه مردمان را به دوزخ بری
همی کار بد را ببد نشمری
چو بشنید گفتار موبد قباد
برآشفت و اندر سخن داد داد
گرانمایه کسرا ورا یار گشت
دل مرد بی‌دین پرآزار گشت
پرآواز گشت انجمن سر به سر
که مزدک مبادا بر تاجور
همی‌دارد او دین یزدان تباه
مباد اندرین نامور بارگاه
ازان دین جهاندار بیزار شد
ز کرده سرش پر ز تیمار شد
به کسرا سپردش همانگاه شاه
ابا هرک او داشت آیین و راه
بدو گفت هر کو برین دین او ست
مبادا یکی را به تن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صدهزار
به فرزند گفت آن زمان شهریار
که با این سران هرچ خواهی بکن
ازین پس ز مزدک مگردان سخن
به درگاه کسرا یکی باغ بود
که دیوار او برتر از راغ بود
همی گرد بر گرد او کنده کرد
مرین مردمان را پراگنده کرد
بکشتندشان هم بسان درخت
زبر پی و زیرش سرآگنده سخت
به مزدک چنین گفت کسرا که رو
به درگاه باغ گران‌مایه شو
درختان ببین آنک هر کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
بشد مزدک از باغ و بگشاد در
که بیند مگر بر چمن بارور
همان گه که دید از تنش رفت هوش
برآمد به ناکام زو یک خروش
یکی دار فرمود کسرا بلند
فروهشت از دار پیچان کمند
نگون‌بخت را زنده بردار کرد
سرمرد بی‌دین نگون‌سار کرد
ازان پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهُشی راه مزدک مگیر
بزرگان شدند ایمن از خواسته
زن و زاده و باغ آراسته
همی‌بود با شرم چندی قباد
ز نفرین مزدک همی‌کرد یاد
به درویش بخشید بسیار چیز
بر آتشکده خلعت افگند نیز
ز کسرا چنان شاد شد شهریار
که شاخش همی گوهر آورد بار
از آن پس همه رای با او زدی
سخن هرچ گفتی از و بشندی
ز شاهیش چون سال شد بر چهل
غم روز مرگ اندر آمد به دل
یکی نامه بنوشت پس بر حریر
بر آن خط شایسته خود بد دبیر
نخست آفرین کرد بر دادگر
که دارد از و دین و هم ز و هنر
بباشد همه بی‌گمان هرچ گفت
چه بر آشکار و چه اندر نهفت
سر پادشاهیش را کس ندید
نشد خوار هرکس که او را گزید
هر آن کس که بینید خط قباد
به جز پند کسرا مگیرید یاد
به کسرا سپردم سزاوار تخت
پس از مرگ ما او بود نیک‌بخت
که یزدان از ین پور خشنود باد
دل بدسگالش پر از دود باد
ز گفتار او هیچ مپراگنید
بدو شاد باشید و گنج آگنید
بر آن نامه بر مهر زرین نهاد
بر موبد رام بر زین نهاد
به هشتاد شد سالیان قباد
نبُد روز پیری هم از مرگ شاد
بمرد و جهان مُردَری ماند از اوی
شد از چهر و بیناییش رنگ و بوی
تنش را به دیبا بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند
یکی دخمه کردند شاهنشهی
یکی تاج شاهی و تخت مهی
نهادند بر تخت زر شاه را
ببستند تا جاودان راه را
چو موبد بپردخت از سوگ شاه
نهاد آن کپی نامه بر پیشگاه
بر آن انجمن نامه برخواندند
ولیعهد را شاد بنشاندند"2

با مزدکی شدن قباد تا حدودی جامعه از فرسودگی و فلاکت اقتصادی و سیاسی رهانیده می‌شود. قدرت و شوکت شاهنشاهی‌ِ ساسانیان بار دیگر به عرصه‌ی ظهور می‌رسد. خرد و فرهنگ ایرانی امکان بالیدن می‌یابد. اما از آن جا که موبدان، درباریان و مالکان بزرگ نقش خود را در پادشاهی قباد ناچیز می‌بینند و چندان نمی‌توانند در امور سیاسی و فرهنگی و اجتماعی دخالت کنند، اجازه نمی‌دهند پس از او جانشینش، کاووس که پادشاه تبرستان است، شاهنشاه ایران شود و با دسیسه فرزند کوچک‌تر او، خسرو را که ضد مزدکی است، بر تخت ‌پادشاهی می‌نشانند.

خسرو انوشه‌روان به تخت شاهی می‌نشیند و اصلاح‌های مزدک و قباد را برنمی‌تابد. آیین مزدک را مغایر با منفعت‌ها و خواست موبدان، اشراف و ملاکان می‌بیند و می‌کوشد خودکامگی‌ِ از دست رفته‌ی موبدان را بازگرداند. از این رو طی توطئه‌ای مزدک و مزدکیان را به ذبح‌گاه حکومت خود و خلافت موبدان می‌کشاند و با برگذاری‌ِ نشست یا دادگاهی ساختگی، فرمان کشتن مزدک بامداد و مزدکیان را می‌دهد. پس به ‌قول خواجه نظام‌الملک در سیاست‌نامه.. "مزدک را بگرفتند ... تا سینه در چاه کردندش، چنان که سرش بر بالای زمین بود و پاهایش در چاه. آن‌گاه بر گردنش گچ فروریختند تا در میانه‌ی گچ فسرده بماند" و در زمان کوتاهی نزدیک به صدهزار مزدکی را می‌کشند.

بخش‌هایی از کتاب گزارش گمان شکن، کهن‌ترین سندهایی است که دلیل مخالفت مغان با مزدک را نشان می‌دهد و کتاب‌هایی چون الفهرست ابن ندیم، آثار الاباقیه بوریحان بیرونی و ... کتاب‌هایی هستند که روایت‌هایی از قیام و مبارزه‌ی مزدک و چه‌گونگی‌ِ آیین او را روایت می‌کنند.

"اندر فرمان‌روایی‌ قباد مزدک پسر بامداد به پیدایی رسید، آیین مزدکی نهاد، قباد را فریفت و گمراه کرد، زن و فرزند و خواسته را فرمود باید با هم و به شرکت داشت.، دین مزدیسنی را از کار بازداشت، تا انوشه‌روان خسرو قباد بالغ شد، مزدک را کشت، دین مزدیسنان را منظم کرد."3

پی‌نوشت فصل شکوفایی خرد و فرهنگ ایرانی و چالش‌های نو:

1- دین ایران باستان، دوشمن گیمن، ترجمه‌ی رویا منجم، انتشارات روز، تهران، ص۳۴۱
2– پادشاهی قباد، شاه‌نامه، ابوالقاسم فردوسی

3- تاریخچه‌ی مکتب مزدک، اوتا کلیما، مترجم دکتر جهانگیر فکری‌ارشاد، انتشلرات توس، چاپ اول ۱۳۷۱، ص ۱۲۵

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
جست و جوی خرد ایرانی - بخش هیجدهم

نظرهای خوانندگان

همچنان منتظر بخش بیستم هستیم. با سپاس

-- سمیرا ، Dec 7, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)