تاریخ انتشار: ۳۱ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
جست‌وجوی خرد ایرانی، بخش دوم

زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی - ۲

منصور کوشان

تا پیش از زمان زرتشت و اراده‌ی او برای برقراری یک خدای واحد، یعنی مزدااهوره، هیچ ایزدی منفور یا اهریمنی نبود. بلکه این وضعیت ویژه است که بد یا خوب، شر یا خیر، انگرَمینو یا سپندمینو، اهریمنی یا اهورایی تلقی می‌شود و نه ایزد نماینده‌‌ی آن. تأمل و مدارا در میان قوم‌ها، قبیله‌ها و حتی خانواده به گونه‌ای است که هر ایزد و هر آیینی از هویت و استقلال لازم برخوردار است و هیچ‏کس مانع از اندیشه و کردار و گفتار دیگری نمی‌شود.

خرد فردی، در کنار خرد جمعی معنا و استقلال خود را حفظ می‌کند و خرد حاکم بر جامعه، دیگرپذیری و احترام به یکدیگر می‌شود. در هیچ متنی یا نمادی (لوح، نقش، سکه، ظرف، زینت) تا پیش از نبردهای گشتاسپ – سپه‌سالاری که داماد سپیتمان زرتشت می‌شود - به خاطر تحمیل اندیشه‌ی زرتشت به مردم، نشانه‌های اختلاف و جنگ بر سر ایمان و اندیشه دیده نمی‌شود.


تصویری از زرتشت

تا این زمان به همان‏گونه که باورمندی خود را نیازمند نیایش و قربانی می‌بیند تا ایزد روشنایی به او برکت و آسایش ارزانی دارد، باورمند دیگری نیز با نیایش و قربانی دادن برای ایزد تاریکی، امیدوار است که خسران و ناامنی از او دور گردد. در واقع کنش هر دو باورمند یک گونه است و حاصلی همسان را برای آن‌ها فراهم می‌آورد. اما سپیتمان زرتشت، با توجه به بینشی که دارد، این وحدت درونی میان باورمندان به ایزدهای گوناگون را برنمی‌تابد و می‌خواهد که با طرح یک ایزد و انکار ایزدهای دیگر، خرد تکوینیِ جامعه‌ی چند عقیدتی را که با تأمل، مدارا و دیگراندیشی در کنار هم زندگی می‌کنند، به یک وحدت بیرونی یا ظاهری بکشاند.

می‌خواهد جامعه را از شکل کنونی‌اش بیرون بیاورد و با تحمیل مزدااهوره به عنوان تنها آفریدگار هر دو جهان، هم جهان مینوی و هم جهان استومند (مادی)، ساختاری را به مردم تحمیل کند که متضاد است با کنش و واکنش‌های طبیعت، دور است از سنت‌ها و تجربه‌های تاریخی، بیرون است از چارچوب‌های زندگی، داد و ستدهای روزمره و واقعیت‌های موجود.

انکار واقعیت‌ها و بنیاد تک‌خدایی

به ‌بیان دیگر، زرتشت می‌خواهد با انکار قربانی‌ها، به ویژه قربانی‌ِ گاو که یادگار ایزد مهر است، انکار نوشیدن نوشابه‌ی هَوم که سُکرآور است و بازمانده‌ی دوره‌ی ایزدهای کهن است، انکار تقدیر مطلق که کاهلی و تسلیم است و اراده‌ی زروان را نشان می‌دهد، راهی نو و جامعه‌ای پیش‌رفته را بنیاد بگذارد. اما از آن جا که در تدوین اندیشه‌ی خود، معرفت جهان کنونی‌ِ را نادیده می‌گیرد و در کنار تبلیغ و گسترش آیین خود، انکار و نابودی‌ِ آیین‌های دیگری را هم می‌خواهد، تک‌خویی و نادیگراندیشی را بنیاد می‌گذارد.

زرتشت با تشخص بخشیدن به مزدااهوره‌اش به عنوان آفریده‌ی همه‌ی جهان و هستی در یک زمان محدود و بسته و با تقویت ثنویتی که هرگز به شکل یک نظام یا آیینی اجتماعی و عمومی درنیامده است، هم استوره‌ی تکامل تکوین جهان را، که نشانه‌های آن در آیین‌های پیش از او، به وِیژه آیین مهری موجود است، انکار می‌کند و هم نظم و قانونی برقرار می‌گرداند که در آن همه چیز یا سیاه است یا سپید.

این واقعیت، اگر چه در مقطع‌هایی از تاریخ ایران تا حدودی شکل عینی می‌گیرد، به ویژه در دوران مانی (بهرام شاه)، اما هرگز نمی‌تواند باور تمامی‌ِ مردم را به خود جلب کند. فلسفه‌ی وجودی‌ِ شخصیت‌های انگرَمینو و سپندمینو و عنصرهای اهریمنی و اهورایی، تاریکی و روشنایی، خیر و شر که نخستین نشانه‌های آن را می‌توان در باورهای بابلی‌ها نیز دید، هم چنان تا پایان امپراتوری‌ِ ساسانیان مورد جست و ‌جو و پژوهش باقی می‌ماند و باعث می‌شود که کسانی چون مانی و مزدک، با رویکرد به آیین‌های کهن، به ویژه مهر و زروان و اندروای در تغییر و اصلاح آن بکوشند و دامنه‌ی قدرت روزافزون هیربدان و موبدان را محدود گردانند.

در واقع یکی از مهّم‌ترین علت‌هایی که اجازه نمی‌دهد زرتشت یا هر فرد دیگری در درون آریایی‌های ایران به آن سلطه‌ی یک دست و همه‌گیر نایل شود، خرد آزادمنشانه‌ی‌ِ نخستین آن‌ها است که از درون خانواده شکل می‌گیرد و نسل به نسل منتقل می‌شود. در زمینه‌ی استوره‌ها نیز آریایی‌های ساکن ایران بیش از ملت‌های دیگر دست‌آوردها و آرمان‌های خرد خود را از درون طبیعت به دست می‌آورند. عنصرهای افسانه‌ی آفرینش در میان آریایی‌ها، هم‌مانند بسیاری از ایزدهایشان، از باور به نیروهای درون طبیعت به وجود می‌آید. از همین‌ رو نیز، بسیاری از قهرمان‌های استوره‌ای و ایزدهای دینی در متن‌های دینی چون یشت‌ها یا نقش‌های دوگانه می‌یابند یا بسیار نزدیک به یکدیگر پرورانده می‌شوند.

این هم‌سانی و هم‌آهنگی هم در روایت‌های دینی و هم در روایت‌های ملی دیده می‌شود. در سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان، که کهن‌ترین متن و به زعم همه‌ی پژوهشگران تنها بخش کوچکی از سرودهای سپیتمان زرتشت است که بازمانده، هیچ جا سخنی از چگونگی‌ِ آفرینش جهان گفته نمی‌شود.

در بخش‌های دیگر نیز چون یسنه، یشت‌ها و حتا خود اوستا نیز هیچ روایت مستقیمی از آفرینش جهان وجود ندارد. تنها بیان صریح این است که مزدااهوره کل هستی و همه‌ی بودهای هستی را می‌آفریند. گاو، نخستین چهارپا است و از کشته‌ی آن همه‌ی موجودها آفریده می‌شوند و گیومرث نخستین انسان است و سوشیانت آخرین نجات دهنده که با حضور او دوره‌ی سه هزار ساله‌ی چهارم و سرانجام دوازده هزار سال عمر سپهر مینویی پایان می‌یابد.


مجسمه‏‏‌ای از مزدااهوره

دوره‌های آفرینش مینویی و استومند

بر مبنای اشاره‌هایی که در جا جایی از اوستا وجود دارد، آفرینش نه به هنگام جهان در یک دوره‌ی دوازده هزارساله‌ی مینوی و یک دوره‌ی یک ساله‌ی استومند اتفاق می‌افتد و نه با تکوین آن در یک دوره‌ی طولانیِ نوری. این داده‌ها، - که بعدها چند نویسنده‌ی مدافع، مفسر و مروج آیین به‌دینی و تثبیت کننده‌ی اندیشه‌ی زرتشت، آن‌ها را در کتاب‌هایی چون وندیداد، بندهش، دین‌کرد، گزیده‌های زاداسپرم و ... می‌نویسند، - روشن‌کننده‌ی گوشه‌های تاریک و ناشناخته‌ی آیین‌های کهن است.

در این کتاب‌ها بسیاری از بخش‌های گم شده یا نانوشته‌ی آیین کهن مزدیسنی و دین زرتشت بازآفرینی می‌شود. در تمامی‌ِ این متن‌ها، با توجه به خاستگاه‌های دینی و هم‌سان نویسندگانشان، روایت‌هایی کم و بیش شبیه به هم درباره‌ی آفرینش جهان موجود است.

در یک طرح کلی، گیومرث، نخستین آفریده‌ی مزدااهوره است. آفریده‌ی سپهر مینُوی، جهان بی‌کران روشنایی. در این سپهر گیومرث، نه نخستین انسان، که نخستین آفریده به عنوان تجلی‌ِ تن انسان است. آفریده‌ای همراه با نخستین چهارپا، که ایوک یا گاو یکتاآفریده نامیده می‌شود و تجلیِ‌ِ تن همه‌ی چهارپایان و گیاهان است. از این‌رو، گیومرث چونان خورشید است و گاو چونان ماه.

در روایت‌های مزدیسنی کل هستی‌ِ آفریده‌ی مزدااهوره از آغاز تا پایان، در چهار دوره‌ی سه هزار ساله حادث می‌شود. در نخستین دوره‌ی این دوازده هزار سال، آفریدگان مزدااهوره در سپهر مینوی‌اند، هیچ کنش و واکنشی موجود نیست، اندیشه‌ای، کرداری و گفتاری اتفاق نمی‌افتد، پیری و مرگ وجود ندارد، بودن امری است بالقوه نه بالفعل و روشنایی بی‌کران است. آن‏گاه در این سپهر مینویی گیومرث به مدت سه هزار سال به خوابی ژرف فرومی‌رود.

در هزاره‌ی سوم این نخستین دوره، از عرقی که بر تن گیومرث می‌نشیند نوجوانی پانزده ساله آفریده می‌شود. آن‌گاه گیومرث بیدار می‌شود. او در تاریکی مطلق است، پس بی‌سایه است. از این پس سه هزار سال دوم آغاز می‌شود، سه هزار سالی که جهان ‌اهریمن است. چون این زمان بگذرد، دوره‌ی سوم شکل می‌گیرد.

در این سه هزار سال سوم، میان مزدااهوره و اهریمن ابتدا گفت و شنید و بعد نبرد آغاز می‌شود. در این نبرد اهریمن گیومرث را می‌کشد، از هر تکه‌ی تن (استخوان) او، بخش‌های گوناگونی از این گیتی ساخته می‌شود و از هر تکه‌ی تن گاو، موجودی. (در استوره‌ی ایرانی مهر، - که در فصل‌های بعد کارکردهای آن شرح داده می‌شود، این مهر یا میترا است که گاو را قربانی می‌کند و از هر اندام او موجودی آفریده می‌شود.)

بنیاد استوره‌ی بهشت، برزخ و دوزخ

در اندیشه‌ی سپیتمان زرتشت، چون آفرینش ایزدها و انسان و کل هستی، بیرون از هر کنش و واکنش طبیعی، تنها به ‌اراده‌ی مزدااهوره شکل می‌گیرد، هیچ اشاره‌ای به چگونگی روند تکوین و تکامل این جهان، این دنیای مادی نمی‌شود. او نه تنها بسیاری از استوره‌های ملی‌ِ آریایی‌ها را نادیده می‌گیرد، که بر روایت‌های چگونگی‌ِ آفرینش پیش از خود نیز چشم می‌بندد.

در این روایت‌ها، از نطفه‌ (آب) یا زر (آتش)ی که از تن گیومرث جدا می‌شود، در درهم‌آمیزی با زمین (سپندارمذ)، گیاه ریواس جوانه می‌زند. از این گیاهِ دو شاخه‌ی ریواس، شاخه‌ای که مشی یا مهر نامیده می‌شود، مرد است و شاخه‌ی دیگر که مشیانه یا مهریانه نام دارد، زن است. از درهم‌آمیختگی‌ِ این دو، نسل انسانی آغاز می‌شود.


مشی و مشیانه

در تداوم این ‌گونه نگرش به آفرینش جهان مادی‌ِ بعد از سپهر مینوی، چون در اندیشه‌ی زرتشت و آیین به‌دینی جهان آینده یا رستاخیز معنا و شکل نوینی می‌یابد، زمان داوری فرا می‌رسد و بهشت و دوزخ و برزخ مکان‌های سه‌گانه‌ای می‌گردند برای پاداش و پادافره‌ی پس از مرگ و در گذر از پل چینوَد. بنابراین چون اهریمن در حمله به سپهر مینُویی از مزدااهوره شکست می‌خورد و بی‌هوش به دوزخ فرومی‌افتد، کارزار دیگری را بر علیه مزدااهوره یا اندیشه‌ی نیک، کردار نیک و گفتار نیک انسان‌ها آغاز می‌کند.

دیوان و دروندان همراه و هم‌رأی اهریمن، آن را به هوش می‌آورند. وعده‌ی فریفتن همه‌ی آفریده‌های مزدااهوره را به آن می‌دهند. اهریمن اما هم چنان ناتوان و ناامید از نبرد دوباره با مزدااهوره و آفریدگان آن است. پس جَهی، تجسم تن زن و ناراستی‌های او، فرامی‌رسد و خواست‌ها و هدف‌های خود را با اهریمن در میان می‌گذارد. اهریمن از این که جهی می‌خواهد گیومرث و گاو یکتا را از رنج و درد به یأس و ناامیدی بکشاند و آب و آتش و زمین و گیاه را آلوده گرداند، نیروی تازه می‌یابد.

خواست‌ها و هدف‌های جهی را برمی‌آورد. همراه همه‌ی دیوان به آسمان یورش می‌برد، آب و زمین را می‌شکافد، هر آفریده‌ی مزدااهوره را آلوده می‌کند، همه ‌جا را تاریکی می‌گیرد، به جای روشنایی، ظلمت می‌نشیند، گیاهان می‌پژمرند، گاو و گیومرث گرفتار ‌آز، نیاز، کاهلی، گرسنگی، بیماری، درد و نقص عضو می‌شوند. پس گاو ناتوان از مصایب می‌میرد. گیومرث اما، از آن جا که رسالت سی ساله دارد، با وجود همه‌ی آمال و مصایب ایستادگی می‌کند. تا این که سرانجام ناراستی بر راستی چیره می‌شود. کلام افسون جایگزین کلام حقیقت می‌گردد. کاهلی تشویق می‌شود و کوشایی مطرود. پس گیومرث از ایستادگی می‌افتد و می‌میرد.

نخستین پیروزی اهریمن بر اهورا

اینک دیگر همه چیز بر مراد اهریمن است و او خشنود از این که دیگر از مزدااهوره کاری ساخته نیست، پیروزمندانه بازمی‌گردد. می‌خواهد به مأمن خود، جهان تاریکی وارد شود. درمی‌یابد که سپهر مینوی و فَروَشی‌های انسان همه‌ی راه‌ها را بسته‌اند. از این محصور بودن اهریمن در جهان فروشی‌ها، زندگی آغاز می‌شود، به اراده‌ی ایزد تیشتر باران می‌بارد، زمین بارور می‌شود، از اندام گاو، گیاهان می‌رویند و از نطفه‌ی آن که در ماه پالوده شده است، جانوران حیات می‌یابند. چنان که از نطفه‌ی گیومرث، مشی و مشیانه می‌روید و درآمیختگی‌ِ آن‌ها انسان متولد می‌شود و از تن او گونه‌های فلزها.

اگر چه در فصل‌های بعد، چگونگیِ خرد ایرانی‌ها در ‌آفرینش هستی و چگونگی‌ِ تکوین این خرد در وجود استوره‌های ایرانی بررسی می‌شود و خاستگاه روایت‌های گوناگون اندیشه‌های زروانی، به‌دینی، مهری، مانوی و مزدکی، از دیدگاه نویسندگان گوناگون در هر آیینی طرح می‌گردد، با این حال شناخت خرد ایرانی در اشاره به‌ شاه‌نامه ابوالقاسم فردوسی و روایتی کوتاه از آفرینش جهان از دیدگاه او، در این مرحله از جست ‌و جوی خرد ایرانی، می‌تواند به نشان دادن روند چگونگی‌ِ خرد آریایی‌ها کمک کند.

ابوالقاسم فردوسی، بر مبنای روایت‌های شفاهی و روایت‌های متنی که در اختیار داشته است، از افسانه‌ها، استوره‌ها و تاریخ ایران به گونه‌ای بهره می‌برد که می‌تواند هم اندیشه‌ی مستقلش، خردی برآمده از عقیده‌ی زروانی و مزدکی را در داستان‌ها و حماسه‌هایش حفظ کند و هم به مأخذهای تاریخی و دینی که در اختیارش بوده است وفادار بماند.

از این‌رو، در شاه‌نامه‌ی او، جدا از هزار بیتی که دقیقی سروده است و در پشت آن‌ها بیش‌تر باورهای استوره‌ای زرتشی و مانوی نهفته است تا اندیشه‌های تاریخی و استوره‌های کهن‌تر ایرانی، کم‌تر تعصب مذهبی دیده می‌شود. خاستگاه فردوسی، جامعه‌ی کهن ایران و زندگی و بینش مردمانی است که در طول تاریخ چند هزار ساله‌ی خود توانسته‌اند هویت خود را حفظ کنند.

به روایت دیگر، فردوسی شاه‌نامه را بیش از آن که با پشتوانه‌ی روایت‌های دینی زرتشتی و اسلامی بیافریند، به روایت‌های استوره‌ای و سنت‌های طبیعی و زمینی تکیه می‌کند. از این رو در حماسه‌هایش شوکت و بزرگی‌ِ پادشاهان پیش از آن که برآمده‌ی اندیشه و کردار و گفتار آیینی‌ِ آن‌ها باشد، حاصل انسان‌دوستی، میهن‌پرستی و توانایی‌ِ آن‌ها در سیاست، رهبری و ژرفای خرد آن‌ها است.

بزرگ‌داشت خرد

در روایت فردوسی، آفرینش جهان، برآیند خرد نخستین است. ایزد او، نه مزدااهوره است، نه یهوه و نه الله. ایزد او خردی تکوینی است که دوره به دوره استوره‏های مینوی و استومندی آن کامل‌تر می‌شوند. چنان که گیومرث، نه نخستین پادشاه است و نه نخستین انسان، این هر دو است. گیومرث هم پادشاهی است که نخستین انسان بودن را در خود دارد و هم انسانی است که نخستین پادشاهی را با خود آورده‏است. او انسان- پادشاهی است برآمده‌ی خردی آفرینشگر، که در اکنونش، پادشاه و رعیت خود است. پس اگر ستایشی هست، همانا در بزرگداشت خرد است:

«کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جای‌گه گفتن اندر خورد

خرد به‌تر از هر چه ایزد داد
ستایش خرد را به‌از راه داد

خرد رهنمای و خرد دل‌گشای
خرد دست گیرد به‌هر دو سرای

ازو شادمانی و زویت غمی‌ست
وُ زویت فزونی و هم زو کمی‌ست

خرد تیره و مرد روشن‌روان
نباشد همی شادمان یک‌زمان

چه گفت آن سخن‌گوی مرد از خرد
که دانا ز گفتار او برخورد:

کسی کو خرد را ندارد به‌پیش
دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش»1

همین اندیشه را در گفتار اندر وصف آفرینش عالم او نیز می‌توان دید. در اندیشه‌ی او، به رغم این که هیچ یقینی وجود ندارد و معتقد است «نداند کسی آشکار و نهان» را، آغاز آفرینش، زمان بی‌کرانه است. آن روشنایی‌ِ جاودان که پیدایش و آغازی ندارد. آن گاه پس از این بی‌آغازی است که چهار عنصر حیاتی در تکوین جهان نقش اصلی را می‌یابند:

«وُزو مایه‌ی گوهر آمد چهار
برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتش برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره‌خاک

نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وُزان پس از آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود

چو این چهار گوهر به‌جای آمدند
ز بهر سپنجی‌سرای آمدند

گوهرها یک اندردگر ساختند
دگرگونه گردن برافراختند»2

ادامه دارد

پانویس‌ها:

1. گفتار اندر ستایش خرد، دیباچه، دفتر یکم، شاه‌نامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، ناشر مرکز دایرت المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۶، ص ۴
2. همان ص ۶

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نخست

نظرهای خوانندگان

سپاس منصورخان. باید تاریخ خود را بخوانیم و خویش را بشناسیم. به این گونه نوشته ها نیاز بسیار داریم. عربی دراین نوشته کمترشد، بالفعل و بالقوه و...! ایمیلتان؟سپاس

-- بابک ، Jul 23, 2010

آقای کوشان شما تمام این جملات را کنار هم گذاشته ای تا در نهایت به اشو زرتشت تعرض کنی و احتمالا آخر اش هم بگویی که بزرگ ترین عامل عدم وجود دمکراسی در ایران همین باقی مانده های دین زرتشت در مردم ماست! عزیز برادر، مسلمان ها 1400 سال خواستند ریشه ی این دین را بزنند، نتوانستند، حال شما کمونیست های اسبق می خواهید کاری را که آن ها طی قرون نکرده اند با دو تا مقاله که اصلا نه سر اش مشخص است و نه ته اش، انجام دهید؟

در ضمن، محض اطلاع جنابعالی، گشتاسب نه سپه سالار بود و نه داماد اشو زرتشت! گشتاسب کی و یا کوی بود، یعنی پادشاه، و هرگز هم با هیچ یک از دخترهای اشو زرتشت ازدواج نکرد، بلکه خود اش شهبانویی داشت به نام هوتوس و یا همان آتوسا، که بزرگ ترین پشتیبانی اشو زرتشت بود؛ داماد اشو زرتشت جاماسب بود که وزیر بود و مردی دانا به شمار می رفت؛ حکایت ازدواج این مرد با پورچیستا، دختر متفکر اشو زرتشت در یسن 57 ذکر شده است؛

پ.س: احتمالا از یک سایت بی اعتبار کپی پیست کرده اید! در گزینش منابع کمی دقت کنید جانم. البته می دانم که این کامنت چاپ نمی شود، ولی نوشتم که حد اقل مدیر مسئول تشخیص دهد که موضوع از چه قرار است؛

-- وهومن ، Jul 23, 2010

آنچه یافت می نشود .... آنم آرزوست .....

-- بدون نام ، Jul 23, 2010

خانم یا آقای عزیز!
با سپاس از یادداشتتان و تذکر بابت غلط چاپی. جامسب صحیح است و نه گشتاسب. از بابت این اشتباه چاپی از همه خوانندگان پوزش می خواهم. البته، شما هم بهتر است کمی تأمل و مدارا داشته باشید و هنوز که متن نویسنده ای را به تمامی نخوانده اید و او را دست کم از راه اثرهای دیگرش نمی شناسید، قضاوت نکنید. من کمونیست نبوده ام و نیستم اما نمی دانم که چرا شما و بسیاری از سلطنت طلب ها به سیاق محمدرضا پهلوی و آخوندها و همه دار و دسته ی حکومت جهل و ظلم جمهوری اسلامی، هر مشکلی را به پای کمونیست بودن کسی می گذارید. در هر ایدئولوزی هم انسان روشن اندیش وجود دارد و هم انسان تاریک اندیش. چنان که هنوز در تاریخ کسی به اندازه ی جاماسب برای تثبیت عقیده ای نجکیده و کسی به اندازه ی کرتیر، هیربد بزرگ شاپور و بهرام ساسانی برای حفظ عقیده ای دگراندیش نکسته است. چنان که هیچ کس هم به اندازه مانی و مزدک برای حرمت ذات انسانی و حفظ عقیده ی اهورایی مبارزه نکرده است. توجه داشته باشید که با توجه به مقطع تاریخی و نسبت جمعیت مثال ها زدم.
با احترام
منصور کوشان

-- منصور کوشان ، Jul 24, 2010

آقای وهومن ظاهراً اطلاعات خوبی از تاریخ قبل از اسلام دارید و باعث تأسف است که بجای پرداختن به متن نوشته به شخصیت نویسنده میپردازید که اطلاعات چندانی از او ندارید.

-- اهورا ، Jul 24, 2010

مرخرفترین نوشته ای است که تاکنون خوانده ام وان تصویر مسخره ای که به نام اهورامزدا معرفی کرده اید ممکن است بفرمایید در کدام نوشته ایران باستان برای اهورامزدا شکلی قایل بوده اند؟!!مرگ بر حمهوری اسلامی ونوکران جیره خوار بی وجدانش

-- مختار ، Jul 24, 2010

در پاسخ آقای کوشان؛

جناب آقای کوشان آیا شما در جام جمشید نگاه کردید و دیدید که بنده سلطنت طلبم و هوادار پهلوی ها؟ عزیز، اینکه شما کمونیست نبوده اید بیشتر یک شوخی ست که احتمالا خودتان را هم زیاد به خنده وانمی دارد؛ اما موضوع مهم تر نگاه کمونیست های ایرانی به تاریخ ایرانشهر است که در انشای سست شما از تاریخ ایرانزمین موج می زند؛ مفاهیم گیوتینی ای چون شیوه ی تولید آسیایی و استبداد شرقی را که از خاطر نبرده اید، همان مفاهیم به شدت اصیلی که با آن در دو پاراگراف هفت هزار سال تاریخ را بیخ دیوار می گذاشتید و تیر باران انقلابی اش می کردید!
شاملو با پتروشفسکی و علی حصوری، شاگرد دسته سوم ذبیح بهروز، آن دُرّفشانی ها را کرد که همه می شناسیم و از جمله افاضه نیز فرمودند که نوروز را به علت تاج گذاری جمشید باید روز عزای ملی دانست و فرصتی برای بالاکشیدن تنبان! حضرت عالی نیز احتمالا از منابع معنوی مشابه ای سیراب شده اید که دچار چنین خلاقیت های بدیعی شده اید، که البته هر آینه می نماید از خرافه های علمی امثال مطهری و پدران فکری اش چون غزالی و طبری نیز بهره ها برده اید؛ عزیز من، البته من معترفم که شما مرد بسیار شجاعی هستید که حتا بدون توانایی خواندن یک خط اوستایی، سانسکریت، فارسی باستان و یا منابع پر شمار و با اهمیت پارسیک دست به ارائه ی تحلیلی کلی از خرد و فرهنگ ایران زده اید؛ آیا به راستی اصلا می دانید خرد در اوستایی از چه ریشه ای است و چه معنی ای دارد؟ در هر صورت این گونه دلیری ها ویژه ی شیر آهن کوه مردان پهنه ی روشنفکری بی خویشتن ایرانی است و بس که در بیشینه شان کمینه ای از مهر نیز به این آب و خاک وجود ندارد و به قول نویسنده ی زند بهمن یسن " سپاس و آزرم نان و نمک ندارند و عشق شان، متظاهرانه است"؛
و افاضاتی نیز که در مورد مانی و مزدک نموده اید، باز هم پرده ای از نمایش رقت بار نگاه زرتشت ستیزانه ی کمونیست های ایرانی به تاریخ، به همان اندازه بی پایه و اساس است که ادعای تان در مورد ایجاد غلط چاپی میان گشتاسب و جاماست؛ آخر هم عصر گرامی کجای گشتاسب به جاماسب می خورد که غلط چاپی باشد؟ آیا سپهسالار نامیدن گشتاسب نیز غلط چاپی است؟
اما مهم تر، و به مراتب شگفت انگیزانه تر، عالی جناب مانی در کجای آثار التقاطی و پریشان اندیشانه اش برای حرمت ذاتی انسان ارزشی قائل شده و در حفظ عقیده ی اهورایی کوشیده است؟ اصلا تجلی عقیده ی اهورایی در کجا و چیست؟ چه کس عقیده ی اهورایی را به جهان معرفی کرده است؟ مانی؟ شوخی می فرمایید؟
از سوی دیگر شما از کرتیر می گویید، که یکی از برجسته ترین دانایان سراسر تاریخ ایرانشهر بوده است که جلوی اشاعه ی بد دینی و زیر و رو کردن ایرانشهر توسط مسیحیت و مانویت را گرفت، که البته بعدا برادر معنوی آن دو، یعنی اسلام آمد و همه ی دل ها را روشن کرد؛ ولی آیا بهتر نبود به جای پرداختن به کرتیر بزرگ که خاری ست در چشم شرق شناسی مسیحی – یهوی غرب، به "آگوستین مقدس" می اندیشیدید که نُه سال شاگردی مکتب مانی را کرد تا بعد زیر چتر مسیح مقدس مثل ریگ آدم بکشد؟ آقای کوشان، اطلاعات شما بدان حد سطحی، اندک، برگرفته از منابع دست دوم و دسته سوم و در نهایت روزنامه نگارانه است که اصولا جایی برای بحث نمی گذارند؛ روشنفکری مبتذل ایرانی بیش از صد سال است پخته خواری کرده است و بزرگ ترین دستاورد نظری و عملی اش انقلاب شکوهمند بوده است، کوشش های ایران شناختانه ی حضرت عالی نیز برگی است از بی توشگی سلسله ای که به نام مردان خوشنام و ایران دوستی چون آل احمد و شریعتی و مطهری و کیانوری آراسته است؛ به سلسله ی خوبان خوش آمدید جانم! ولی همانطور که گفتم، دیگران کندند و سوختند، اما نتوانستند، شما نیز نخواهید توانست.

-- وهومن ، Jul 24, 2010

وهومن جان! شما هم بنویسید؛ ولی بجای عدم وجود، شرق شناس، خلاقیت بنویسید نبود، خاورشناس و آفرینش. از «اینجا» بیش ازاین، پیام دریافت نمیشود

-- بایک ، Jul 30, 2010

وهومن گرامی. شما هم جداگانه بنویسید. پیام ما با فیلتر شکن بیش ازین دریافت نمیشود. تاریخ خود، در واقع خود را باید بشناسیم وگرنه ...

-- بایک ، Jul 30, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)