تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
مسئله علوم انسانی

جامعه‌شناسی ایرانی و راه‌های بن‌بست

امین بزرگیان
بابک مینا

آکادمی علوم انسانی و به طور اخص جامعه‌شناسی نیازمند اصلاح و تغییراتی بنیادین است. چندی است این نیاز دوباره مطرح شده است. اما مسئله اینجاست که نقصان آکادمی درچیست؟ بی‌شک انتقاد ریشه‌ای به آکادمی علوم انسانی و اصلاح آن نیاز امروز ماست، اما خاستگاه این انتقاد نیز مهم است. تمایز خاستگاه‌ها را تنها در نوع و چیستی انتقادها می‌توان دریافت. راهی به جز نگاه انتقادی به وضعیت جامعه‌شناسی درایران نداریم. این نگاه به جز اینکه نقصان آکادمی را نشان می‌دهد تنها راهی است که به ما کمک می‌کند تا دریابیم که چرا برخی به دنبال برچیدن جامعه‌شناسی و علوم انسانی‌اند. جامعه‌شناسی قرار است چه باشد که از نظر دولت باید برچیده شود؟

دفاع از لزوم جامعه‌شناسی وعلوم انسانی با نقد وضعیت امروز آن ممکن است. جامعه‌شناسی ضعیف وبه درد نخور را با فرمانی می‌توان انداخت. آکادمی جامعه‌شناسی و علوم انسانی نیازمند خیزش جامعه مدنی است تا بتواند از هجمه دولت در امان باشد.

الف:
۱)

ارزش نظریه اجتماعى به این است که نظریه‌ها در واقع راهنماهایى هستند که در درک و فهم شرایط اجتماعى که پیچیده‌اند و متغیر، به ما کمک مى‌کنند.

نظریه‌ها صرفاً سازه‌هاى ذهنى و مجموعه‌هاى منظمى از واژه‌ها هستند که توسط افراد خاص تنظیم و ساخته و پرداخته شده‌اند که پیشینه خاص خود را داشته‌اند. بنابراین آنها را باید بر حسب شرایط خودشان در نظر گرفت. یعنى که آفرینندگان این اندیشه‌ها و مفاهیم در زمان و مکان معینى به سر مى‌برند که صور ادراکى (زمان و مکان) و زیست‌جهان خاص این نظریه‌پردازان مولود طرحى شده که هدف خود را توضیح واقعیت‌های اجتماعى و حل مسئله اجتماعى روز مى‌دانست. مثلاً نظریه همبستگى اجتماعى دورکیم معلول دو جنگ عمده در زمان نظریه‌پرداز بوده است، یکى جنگ ناپلئون با پروس و دیگرى جنگ جهانى اول.

به نظر مى‌رسد اولین وظیفه جامعه‌شناس در برخورد با نظریه و مفاهیم، بررسى این مسئله است که آیا این نظریه و مفاهیم ساخته و پرداخته شده توسط آن، با واقعیت‌های اجتماعى و انضمامى ما هماهنگى دارد یا نه. در این حال وظیفه جامعه‌شناسى گسترش دامنه درک ما از فرآیندهاى شکل دهنده دنیاى اطراف براى حل مسائل دنیاى اطراف است. او در این راه از نظریه‌ها بهره می‌گیرد تا به کمک آن بتواند امر مسئله برانگیز (پروبلماتیک) جامعه‌اش را بررسی کند.

براى توضیح رابطه بین دنیاى خارج و جامعه‌شناس باید گفت که جامعه‌شناس به عنوان سوژه‌اى که همواره خود نیز بخشى از ابژه مورد بررسى‌اش است و نوعى ارتباط مستقیم با جهان واقعیت‌های اجتماعى (که آگاهى جامعه‌شناس بخشى از آن است) دارد، باید بیش از پیش بر معضلات و مسائل اجتماعى به عنوان عضوى در این اجتماع دقیق شود و نه کسى که از بیرون مامور این است که این مسائل را بازگوید؛ پس مى‌باید هر چه بیشتر مسائل را در ارتباطى مستقیم با مسائل خود و جامعه‌اش بیابد.

هبوط جامعه‌شناسى و جامعه‌شناس از سوژه برج عاج نشینى - که تنها به عنوان ناظر بیرونى خود را تعریف مى‌کند - به بطن اجتماع و درگیر شدن با مسائل اجتماعى روزمره، امر ضرورى و شرط مقدماتى کارکردى شدن جامعه‌شناسى است. این ارتباط مستقیم با جامعه و پیدا کردن نوعى علم حضورى به ساخت‌های اجتماعى، مقدمه‌اى است لازم براى ایجاد آگاهى و شناخت از جامعه.

جامعه‌شناس قبل از آن که جامعه‌شناس باشد عضوى است از جامعه و پیش از آن که قوه‌اى باشد استوار بر نظریه براى شناخت جامعه، موجودى است در درون این جامعه. او «من بسته» نیست که به خود و جامعه بیندیشد، بلکه او در جهان خارج «است» و «وجود دارد.»

اصولاً با همین تقسیم‌بندى‌های اثبات‌گرایانه (پوزیتیویستى) میان سوژه یعنى جامعه‌شناس و ابژه یعنى جامعه است که نوعى «روش» براى فهم «اجتماع» براى جامعه‌شناس توهم مى‌شود، یک نوع روش تحقیق صرفاً آمارى (کمى) که در شکل افراطى بیشتر شبیه به پیشگویى‌ها مى‌شود و در کاربردى‌ترین شکل، یافته‌های پژوهش‌های آن مى‌تواند عصایى باشد براى رهبران سیاسى براى توجیه سیاست‌های عمومى در چند سال آینده.

۲)

هدف جامعه‌شناسى همچون روانشناسى، شناسایى فرد است اما این پروسه را جامعه‌شناسى با جایگزینى فرد در زمینه‌ها و بسترهاى اجتماعى و درک متقابل جامعه و فرد انجام مى‌دهد.

براى توضیح مسئله از تاویلى بر نظریه «هابرماس» مى‌توان کمک گرفت. هابرماس دو نوع کنش عقلانى مى‌شناسد، یکى کنش عقلانى هدفمند که نیروهاى اقتصادى و فناورى را هدایت مى‌کند (روابط در جامعه صنعتى میان ماشین و فرد) و دیگرى کنش عقلانى ارتباطى. در اینجا هابرماس معتقد است که هنجارهاى وفاقى از زبان مشترک بین الاذهانى ناشى مى‌شوند که شهروندان و انسان‌ها را هر چه بیشتر در تصمیم گیرى‌ها کمک و هدایت مى‌کنند. این هنجارهاى وفاقى (قرارداد اجتماعى) در طى گفت‌وگوى میان ذهنى در عرصه عمومى حاصل مى‌شوند. حوزه عمومى که سعی می‌کند از حوزه دولت مستقل باشد. در این مدل، جامعه‌شناسى تبیین کننده عقلانى این حوزه و جامعه‌شناس کسى مى‌شود که اولاً این فضاى گفت‌وگو را توضیح داده و ثانیاً از آن به جد حفاظت مى‌کند زیرا برهم خوردن این حوزه پیش از هر چیز دیگر ابژه مطالعاتى جامعه‌شناسی یعنى جامعه مدرن را از بین برده و حیات اجتماعى را به مخاطره مى‌اندازد. حفظ و تقویت حوزه عمومى و به سبب آن پرورش فضاى کنش ارتباطى و گفت‌وگو ونیز انتقادهاى پیگیر از مناسبات اجتماعى، باورهای مخرب عمومی وبه تعبیر بوردیو «لو دادن» مکانیزم بازتولید مناسبات فدرت و سرکوب، براى جامعه‌شناسى ضرورى به نظر مى‌رسد. البته بى‌شک ایجاد جریان نقد و گفت‌وگو در هر جامعه‌اى در فضایی دموکراتیک و قانونی صورت خواهد گرفت. جامعه‌شناسى همواره از این فضاها دفاع کرده است. به عبارت دیگر دانش جامعه‌شناسى دانشى دموکرات است.

پس با این هارمونى، جامعه‌شناسى به تقابل‌های میان افراد در حوزه عمومى و روش‌های سرکوب در جامعه دقت کرده و زمینه‌ها و پیشینه‌های آن را بررسى مى‌کند. این دیدگاه، جامعه‌شناسى را هرچه بیشتر از بررسى‌های مکانیکى بر روى مدار با مواد خام اندک آزمایشگاهى جدا و به سمت تبیین جامعه در برهه‌اى معین از تاریخ و با توجه به ساختار مشخص زمانى و مکانى رهنمون مى‌سازد. در این راه جامعه‌شناسى هرچه بیشتر با فلسفه و تاریخ و ادبیات پیوند مى‌خورد.

ب:
۱)

حال سئوال این است که جامعه‌شناسى در ایران مى‌تواند یا توانسته است به وظایفش عمل کند؟

فاصله یافتن جامعه‌شناسى از واقعیت‌های اجتماعى ایران و توجه به نظریه‌های ذهنى به عنوان هدف غایى جامعه‌شناسى مهمترین مسئله در این نارسایى است. کمتر جامعه‌شناسان ایرانى، مفاهیم اجتماعى را به عنوان راهى و شیوه اى براى زندگى معرفى و شناخته‌اند و عموماً این مفاهیم براى جامعه‌شناسى تنها متن‌هایی بوده است براى آگاهى از محیط‌های ذهنى اندیشمندان اجتماعى و نه زندگى در محیط ایرانى. به نظر مى‌رسد معناى جامعه‌شناسى در ایران از شناختن جامعه به شناختن نظریه‌های اجتماعى تقلیل یافته است و نگاه کاربردى به نظریه‌ها جاى خود را به نگاه هدفمند داده است.

۲)

جامعه‌شناسى در ایران تا حد زیادى از دل گفتمان «توسعه» سر برآورد. توسعه فرآیندى عینى است که به تحول سیستماتیک در حوزه اقتصاد و روابط اجتماعى منجر مى‌شود. توسعه گرایان در ایران معمولاً حوزه سیاسى را از پروژه خود حذف کرده و یا با احتیاط تغییراتى اندک در آن را مى‌پذیرند. گفتمان توسعه، مدرنیته را به فن سالارى پوچى مى‌کاهد و به جاى تکیه بر روابط بین الاشخاص (که بنیاد گسترش مدرنیته است) به روابط ابزارى تکیه مى‌کند. جامعه‌شناسى توسعه‌گرا مى‌کوشد بنیادى علمى براى توسعه بیابد. آنچنان است که جامعه‌شناسى به سراغ روستا مى‌رود و کلید تحول اجتماعى را در آن مى‌یابد. گرچه این رویکرد فى نفسه مخرب نیست، اما هنگامى که به صورت دانشى عظیم در مى‌آید (که در نهایت باید به برنامه‌اى از بالا براى روستائیان تبدیل شود) خطرناک و مخرب مى‌شود. جالب این است که با وجود این همه تحقیقات گوناگون در باب روستا، تفاوت عمده‌اى در وضعیت روستاها دیده نمى‌شود.

۳)

یکى دیگر از آسیب‌های مهم جامعه‌شناسى و مردم‌شناسى در ایران جمع آورى انبوهى از فکت‌های پراکنده است بدون اینکه این فکت‌ها در درون سیستم نظرى تبیین و تحلیل شوند. تحلیل نظرى مهم‌ترین بخش یک تحقیق جامعه‌شناسانه است و لازمه آن این است که طرح‌های تحقیقاتى مختلفى به وجود آید و جمع‌آورى فکت‌ها به غنى‌شدن و مستدل شدن این طرح‌های تحقیقاتى کمک برساند. اگر یک حوزه علمى در حیطه جمع آورى فکت‌ها باقى بماند و نتواند طرح‌های تحقیقاتى را درون خود تعریف کند عملاً حرفى براى گفتن ندارد.

در میان جامعه‌شناسان ایرانى بسیار کم اتفاق مى‌افتد که فردى خود را در درون حوزه یک طرح تحقیقاتى (برنامه پژوهشى) تعریف کند و سعى کند با تحلیل‌های انضمامى استدلال‌های بنیادى طرح تحقیقاتى مزبور را گسترش و عمق بخشد. بسیارى از نوشته‌های جامعه‌شناسان در ایران تبدیل به ملغمه اى شده است پر از نظریات پارادوکسیکال و معلوم نیست چگونه مى‌توان در درون یک متن علمى هم از نظریه مارکسیستى دفاع کرد و هم از نظریه لیبرالیستى.

بتواره شدن نظریات و نظریه‌پردازان کلاسیک جامعه‌شناسى بدون برقرارى پیوند مناسب با واقعیت‌های اجتماعى، معلول نگاه سوژه‌مدار به جامعه‌شناسى و جامعه‌شناس است. اصولاً همین نگاه به جامعه، دور شدن از رویکرد انتقادى نسبت به مناسبات و ساخت‌های اجتماعى را باعث شده است.

۴)

نکته دیگر اینکه معمولاً به محض اینکه سخن از خلط نکردن محدوده جامعه‌شناسى و فلسفه به میان مى‌آید بسیارى تصور مى‌کنند جامعه‌شناسى یعنى تهیه جداول آمارى و توضیح آنها و فلسفه یعنى تفکر محض و تجریدى. این دیدگاه مولود همان جامعه‌شناسى توسعه‌گرا است.

با نگاهى به تاریخ جامعه‌شناسى مى‌توانیم بفهمیم که جامعه‌شناسان نیز همانند فیلسوفان در آثار خود تحلیل‌های تجریدى و انتزاعى دارند. تحلیل دورکیم از مفهوم همبستگى اجتماعى، تحلیل وبر از مفهوم افسون زدایى در عصر جدید و یا مفهوم عقلانیت ابزارى، تحلیل پارسونز از مفهوم «تفکیک» و مدل چهار وجهى که از جامعه ارائه مى‌دهد و یا حتى تبین‌های نظرى مارکس از مفهوم سرمایه‌دارى همه تحلیل‌های انتزاعى‌اند و در این ویژگى تفاوتى با تحلیل‌های هگل و یا کانت (که به طور مطلق فیلسوفند) ندارند.

تفاوت مهم جامعه‌شناسى و فلسفه در این است که جامعه‌شناسان علاوه بر دیالکتیک صعودى، دیالکتیک نزولى را نیز مى‌پیمایند. به عبارت دیگر آنان همواره بنابر قواعد گفتمانى جامعه‌شناسى (و علوم اجتماعى به طور کلى) باید مفاهیم انتزاعى خود را بر تحلیل‌های انضمامى استوار کنند. حاصل این دیالکتیک امور انضمامى و انتزاعى دانش جامعه‌شناسى است. بدون شک در مرحله جمع‌آورى داده‌ها و دسته‌بندى آنها روش‌های آمارى مفید و کارگشا است. روش‌های دقیق آمارى (که البته یکى از روش‌های جمع‌آورى داده است) تحلیل‌های انضامى ما را غنى‌تر و دقیق‌تر مى‌کند.

۵)

جامعه‌شناسى کلاسیک در ایران نتوانسته است در ایجاد بسترى مناسب براى حوزه عمومى نظریه‌پردازى کند. زیرساخت گفت‌وگو‌های بین الاذهانى، دموکراسى و محترم شدن حقوق شهروندان است. جامعه‌شناسان ما (به غیر از چند تن) کدام یک نسبت به رویداد‌های اجتماعى و کنش عمومی براى رسیدن به فضاى دموکراتیک تلاش قابل توجهى از خود نشان داده‌اند؟ کدام یک در برابر رخداد‌های اجتماعى پیشنهادى یا راهکارى ارائه داده‌اند؟ یا بیشتر سعى کرده‌اند مثل بقیه مردم تماشاگر باشند و به شکل پسینى رخداده‌های اجتماعى به وقوع پیوسته را (در رادیکال‌ترین شکل) به تحلیل آمارى بنشینند و به جاى آنکه فرمانرواى جریان‌های اجتماعى باشند، محلول این فضا گردند؟ تماس فکرى و مراتب آنها با قدرت بیشتر پیوند خورده است یا با بدنه اجتماعى؟

جامعه‌شناسى دانشى است اساساً میراث خوار روشنگرى و نمى‌تواند ماهیت روشنگرانه و مدرن خویش را پنهان کند. وجه اشتراک همه طرح‌های تحقیقاتى گوناگون و متضاد در جامعه‌شناسى وابستگى آنها به سنت روشنگرى است، گرچه هر کدام از آنها برداشت خاص از روشنگرى دارند.

این وجه اشتراک مارکس، دورکیم، وبر، زیمل، پارسونز و هابرماس است. البته بسیارى از جامعه‌شناسان کلاسیک مانند دورکیم کوشیدند علایق اخلاقى را از جامعه‌شناسى بزدایند اما سیر تطور تاریخ و فلسفه علم با نظر دورکیم همراه نبود. در هر گزاره‌اى پیش فرض‌هایی نهفته است. یکى از بنیان‌های جامعه‌شناسى که با امید‌های روشنگرى گره خورده مفهوم «آزادى» است. جامعه‌شناسى باید بتواند از رهگذر توان علمى و تحلیلى خویش به پیشرفت آزادى بشر کمک کند و این چیزى بوده که همه جامعه‌شناسان کلاسیک به آن توجه مى‌کردند. حال سئوال این است که جامعه‌شناسى در ایران چقدر به پیشرفت آزادى کمک کرده است؟

جامعه‌شناسى ایرانى چندان به پیامد‌های اخلاقى کار‌های خود توجه نمى‌کند. متاسفانه شعار «ذهن خالى از ارزش» به پلاکاردى براى سرکوب پیش فرض‌های رهایى‌بخش نهفته در جامعه‌شناسى تبدیل شده است. با این وضعیت جامعه‌شناسى نتوانست نه منتقدى علمى براى نظم حاکم باشد (چون خود عضوى از این نظم حاکم شد) و نه توانست و نمى‌تواند نظمى جدید را تئوریزه کند. شکاف بین نارضایتى عمومى و آلترناتیو‌های نظم اجتماعى را اگر نظریه علمى جامعه‌شناسان نتواند پوشش دهد، نارضایتى‌های توده‌وار هرچه بیشتر به انقلاب‌های کور یا بى اعتنایى‌های منفعلانه‌اى منجر خواهد شد که در تخریب بافت‌های اجتماعى بیشتر موثر است تا اصلاح نارسایى‌های این بافت‌ها.

۶)

گذشت چند نسل جامعه‌شناسی نشان داده است که مشکلات عمیق‌تر از آن است که با تغییر استادان وجوانگرایی، به کلی حل شود. باید این پرسش را طرح کنیم که بر اساس چه مکانیسم‌هایی شبه پوزیتیویسم، استادان فسیل شده، جزوه‌های رنگ و رو رفته و نهایتاً «جامعه‌شناسی بی‌خاصیت» تولید و ـ مهم‌تر این که ـ بازتولید می‌شود. به طور مختصر باید به دو مورد اشاره کرد:

سرمایه فرهنگی:

بیشتر دانشجویان علوم اجتماعی در میدان فرهنگ موضع فرو دستی دارند. معمولا از شهرستان یا طبقات پایین تهران می‌آیند و این بر موضع گیری‌های آنان چه به عنوان دانشجو و چه به عنوان استاد تاثیر می‌گذارد. جامعه‌شناسی بدون شک محصول فرهنگ والای غربی است و بدون آشنایی عمیق با این فرهنگ و درک تاریخ تحولات آن نمی‌توان در این علم کاری در خور توجه ارائه کرد. به نظر یکی از دلایلی که استادان ایرانی به آمار پناه می‌برند همین فقر سرمایه فرهنگی است. آمار، شما را از اندیشیدن معاف می‌کند و شیوه‌ای ساده برای رسیدن به حقیقت به دست می‌دهد. نیازی نیست درکی از بنیان‌های فلسفی نظریه‌های جامعه‌شناسی داشته باشید (و برای فهم فلسفه باید درکی از تاریخ فرهنگ غرب داشته باشید) کافی است چند جدول درست کنید و آن‌ها را به گونه‌ای بی‌بو و بی‌خاصیت تحلیل کنید.

فقر سرمایه فرهنگی محصول نابرابری شدید اقتصادی، نظام مدرسه وکنکور است. در برابر آن چه می‌توان کرد؟ در کوتاه مدت هیچ کاری نمی‌توان کرد. در بلند مدت هم نشانه ای از تغییر نظام آموزشی موجود در دست نیست.تنها می‌توان به حلقه‌های کوچکی امید بست که می‌کوشند خود را از این دور باطل خلاص کنند وسرمایه فرهنگی بیشتری کسب کنند. به نظرم این مشکل ـ اگر از استثتائات بگذریم ـ در همه نسل‌های جامعه‌شناسی وجود دارد و در آینده هم وجود خواهد داشت.

انزوای جامعه‌شناسی ایران:

امروزه «میدان جامعه‌شناسی» علاوه بر بعد ملی، بعدی جهانی نیز یافته است و معیارها و چهارچوب‌هایی جهانی بر آن حاکم است. اما جامعه‌شناسی ایران به شدت منزوی است و گاه حتا به دنبال ساختن علمی بومی است، تا به یکباره از معیارهای جهانی خلاص شود. پیامد این انزوا پدیده «دون کیشوتیسم»است. استادان بسیاری تصور می‌کنند که از پس وبر و پارسونز آمده‌اند و اکنون وقت آن است که نظریات خود را تدوین کرده و به اطلاع عموم برسانند. گاهی هم خود را واضع مکتبی می‌دانند و به دنبال مرید می‌گردند.

در اینجا نمی‌توان به دلایل متعدد این انزوا اشاره کرد. تنها به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنیم که به نظر نقشی کلیدی دارد: مسئله زبان. اکثر دانشجویان جامعه‌شناسی، انگلیسی نمی‌دانند و بسیاری از استادان هم آشنایی شان با زبان‌های اروپایی محدود است.از طرفی دیگر هنوز کوهی از آثار کلاسیک و غیر کلاسیک جامعه‌شناسی به فارسی ترجمه نشده است.این وضعیت، جامعه‌شناسی ایران را به کوچه ای بن بست بدل کرده است.

به نظر نمی‌رسد در آینده‌ای نزدیک یا دور آثار جامعه‌شناسی ترجمه شوند. چون کار ترجمه به گونه‌ای سیستماتیک انجام نمی‌شود و به جای این که بر عهده دانشگاه باشد بر عهده اراده فردی مترجمان است. از طرفی دیگر ـ چنان که در بالا اشاره شد ـ نشانه‌ای از تغییر اساسی در نظام آموزشی به چشم نمی‌خورد، تا افراد همه انگلیسی‌دان شوند. بنابراین جامعه‌شناسی ایران در این کوچه بن بست باقی خواهد ماند.

دست آخر به تنها چیزی که می‌توان امید بست همان حلقه‌های‌های مقاومت هستند. آن‌ها می‌توانند شکاف‌هایی در کل این وضعیت ایجاد کنند. البته اگر این«هسته‌های مقاومت» به تدریج در این چرخه بازتولید رو به زوال نروند و خود به فسیل‌هایی با مارک‌های جدید بدل نشوند؛ این مارک‌ها می‌توانند مطالعات فرهنگی، نظریه انتقادی، مطالعات زنان و... باشند.

لیون- تابستان ۲۰۱۰

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط:
نقد انگیزه‌های سیاسی و فقدان جدیت معرفتی − گفت‌وگو با رضا کاظم‌زاده
چرا نمی‌توان جامعه‌شناسی را «اسلامی» کرد – گفت‌وگو با علی‌اکبر مهدی
با تحقیر عقل انسانی، نمی‌توان علوم انسانی تأسیس کرد − گفت‌وگو با محمد برقعی
خوابی که جمهوری اسلامی برای روان ایرانی دیده است – گفت‌وگو با مژگان کاهن
علت هراس حکومتگران در ایران از علوم اجتماعی - گفت‌وگو با کاظم علمداری
مشکل حکومت اسلامی، نه علوم انسانی که آزادی‌خواهی است - گفت‌وگو با مهدی خلجی
نمایش توان علوم انسانی – محمدرضا نیکفر

نظرهای خوانندگان

این نقل قول از آرامش دوستدار به درستی مسئله علم را در ایران توضیح می دهد:
" منتها عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتاب‌های دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربی‌اند، یا بازنویس آن‌ها هستند. ما، تا آنجا که از عهده‌مان برمی‌آید، جز این نمی‌کنیم که آنچه از منابع غربی به دستمان می‌رسد، به فارسی برگردانیم، چون خودمان سازنده نیستیم. اما اگر این کار را هم نمی‌کردیم، طبعا «وضع علم» نزد ما بدتر از این می‌شد که هست. علم ما در واقع رونوشتی بیش نیست. اما صرفنظر کردن از این رونوشت قطعا منجر به ایجاد اصل نمی‌شود"

http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/111817.php

-- پوراندخت ، Oct 11, 2010

به نظرم اگر یکی از مسئولین یا ذوسای آموزشی حوزه های علوم انسانی، بالاخص جامعه شناسی کمی هم مانند این مقاله فکر میکردند الان ما در این حوزه ها حداقل حرفی برای گفتن داشتیم و اینگونه نمیشد که همه فرار را بر قرار ترجیح دهند. تحلیل خوبی بود. امیدوارم از استعدادهایی مثل شما دونفر و امثال شما استفاده شود. چون ما کم نداریم آدمهای کتاب خوان و تحلیلگر، اما باید شرایط را مهیا کرد( اجتماعی،اقتصادی و سیاسی)

-- بدون نام ، Oct 16, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)