خانه > انديشه زمانه > انديشه انتقادي > چرا نمیتوان جامعهشناسی را «اسلامی» کرد | |||
چرا نمیتوان جامعهشناسی را «اسلامی» کرداندیشهی زمانهعلیاکبر مهدی، از دیرباز وضعیت و جایگاه «جامعهشناسی» در نظام آموزش عالی ایران و کاربرد و تأثیرگذاری عملی آن را دنبال کرده است. کتاب «جامعهشناسی در ایران» به قلم او و عبدالعلی لهسائیزاده (در اصل به زبان انگلیسی، ترجمه به فارسی از نوشین احمدی خراسانی، تهران: نشر توسعه ۱۳۷۴) همچنان یکی از مراجع اصلی اطلاعیابی درباره سیر و سرنوشت «جامعهشناسی» در ایران است. آخرین نظرات علیاکبر مهدی در مورد نیروهای موثر در کیفیت رشد علم جامعهشناسی در ایران در مقالهای تحت عنوان «جامعه شناسی در ایران: بین سیاست٬ دین٬ و نفوذ غربی» به چاپ رسیده است. این مقاله، که سال گذشته در «کتاب راهنمای انجمن جامعهشناسی بینالمللی در سنتهای متنوع جامعه شناسی» به چاپ رسید که از طریق این لینک در دسترس است. دکتر مهدی با انتقاد و تأسف بسیار بر تنگتر شدن عرصه بر علوم انسانی در ایران مینگرد. او میگوید: «محروم کردن ایرانیان از علوم انسانی جدید نه تنها پسرفتی تاریخی در تلاش صد واندی سالهی این کشور برای ورود به دنیای معاصر است٬ بلکه جامعهی ایرانی را با مشکلات اجتماعی و توسعهای بیشتر از آنچه با آنها امروز دست به گریبان است گرفتار خواهد کرد.» علیاکبر مهدی، متولد ۱۳۳۰، در دانشگاههای ملی تهران و ایالتی میشیگان در رشتهی جامعهشناسی تحصیل کرده و سالها به تدریس در این رشته در دانشگاههای ایالات متحده آمریکا اشتغال داشته است. او استاد ممتاز و بازنشستهی دانشگاه اوهایو وزلیین است. صادق لاریجانی، رییس قوهی قضاییه و از معممان بانفوذ، گفته است که «چه معنی دارد در کشور روانشناسی و جامعهشناسی ترویج کنیم؟» شما به عنوان جامعهشناس بفرمایید برای چه جامعهشناسی را در میان ایرانیان ترویج میکنید؟ پاسخ این سئوال را از دو منظر عملی و نظری میدهم: − از منظر عملی٬ امروزه ضوابطی که برای سلامت و حفظ جسم و جان و روابط انسانی در جهان به کار برده میشود، غالباً بر اساس علوم جدید است؛ علومی که توانسته به طور فزاینده و پایدار بسیاری از آفات و امراض و گرفتاریهایی را که بشر در دوران گذشته با آنها دست به گریبان بود، بعضاً دفع و بعضاً محدود و کم اثر کند. این علوم هم شامل علوم طبیعی میشود و هم علوم انسانی جدید.
چهره و ماهیت پیشرفتهی زندگی اجتماعی دنیای جدید مدیون علوم انسانی جدیدی است که روابط انسانی و اجتماعی را از خرافات و حدسیات و تفکرات غیر علمی رهانیده و زندگی مدون و نوین را بر اساس مطالعات علمی و انسانی سامان بخشیده است. سامانههای جدید زندگی انسانی اغلب٬ به ویژه در ساختارهای غیر سنتی و نوین٬ متأثر از مطالعات انسانی است که بر اساس روشهای علمی و عینی تنظیم شدهاند. رشد و توسعه در جوامع معاصر متکی بر استفاده از علوم جدید٬ به ویژه کاربرد علوم انسانی جدید در حوزهی روابط اجتماعی و تنظیم ارتباطات انسانی است. کیفیت زندگی اجتماعی شهروندان در جوامعی که سامانها و روابط اجتماعیشان از این علوم محروم بودهاند٬ چه بالاجبار و چه بالاختیار٬ بسیار نازلتر از کیفیت زندگی شهروندان جوامعی است که علوم انسانی جدید را مبنای تنظیم روابط انسانی جدید قرار دادهاند. جامعهشناسی نیز یکی از این علوم انسانی است. در قریب به دویست سال رشد اندیشهها و مبانی جامعهشناسی٬ انباشت یافتههای نظری و عملی این علم توانسته است، نه تنها به بهبود کیفیت و کمیت سازمانها و روابط انسانی یاری رساند٬ بلکه با روشمند کردن تفکر انسان معاصر پریشاناندیشی را در میان کارگزاران و شهروندان جامعه کاهش داده و تولید اندیشههای مدون و روشنگر را صد چندان کند. محروم کردن ایرانیان از علوم انسانی جدید نه تنها پسرفتی تاریخی در تلاش صدواندی سالهی این کشور برای ورود به دنیای معاصر است٬ بلکه جامعهی ایرانی را با مشکلات اجتماعی و توسعهای بیشتر از آنچه با آنها امروز دست به گریبان است گرفتار خواهد کرد. از منظر نظری٬ باید به یاد داشت که علوم انسانی از واقعیت جامعه تصویربرداری کرده و با مفهومسازی و نظریهپردازی بر اساس واقعیات موجود٬ شرایط ایجاد نظمی مطلوب را برای جامعه فراهم میآورد. سامانههای عملی و نظری ایجاد شده در علوم انسانی مبتنی بر واقعیات موجود و خواستها و نیازهای مادی و معنوی جامعهای است که بررسی میشود. علوم انسانیای که بر اساس دین شکل بگیرد٬ شناخت خود از واقعیات موجود را از فیلتر حقایق ازلی گذرانده و بیشتر در صدد دریافت انحراف واقعیات موجود از آن حقایق است. اولی انسان محور و اینجهانی است و دومی ایمانمحور و آنجهانی. سخت میتوان تصور کرد که یک ایرانی در قرن بیست ویکم بتواند روابط و ضوابط اجتماعی خود را بر اساس معیارهای حکمتی و از پیش تعیین شده قرون گذشته تنظیم کرده و درعین حال با نیازهای عینی و ذهنی زندگی متحول و پویای دنیای جدید تطبیق داده و بیشترین بهرهبرداری را از امکانات جدیدی کنند که علم و صنعت فراهم میآورد. دنیای امروز دنیای ارتباطات و انواع تحرکات ذهنی و عینی است. محبوس کردن ذهن و فکر افراد در صندوقخانههای قرون گذشته و محروم کردن آنها از نسیم ذهنگشای و کارساز محصولات علوم انسانی جدید نه تنها نفی آزادی اندیشه و حقوق شهروندی است٬ بلکه به اسارت و بردگی بردن ذهنیت و فردیت انسان ایرانی در زندان سنتهای پوسیدهای است که بقای خود را در نفی و تحدید اندیشههای رقیب میداند. در این مورد چندین نکته مطرح است: ۱. این تصور که علوم انسانی غربی فقط بر اساس نیازهای شهروندان غربی شکل گرفته است٬ مبتنی بر تمامی حقیقت نیست. علوم انسانی غربی هم متاثر از شرایطی است که در آن شکل گرفته و هم اندیشههای عملی و نظری افرادی که بدان شکل بخشیدهاند. این علوم در عین حال معیارهایی را پیش گذاشتهاند که با کنترل آنها نتایج عمومی خود را از عوامل مشخص تاریخی میپالایند. بسیاری از دادههای علمی علوم انسانی بر اساس روشهای تطبیقی و مقایسهای به دست آمده و در گسترهای جهانی به آزمون گذاشته میشوند. اگر محدودیتی هم وجود دارد٬ کارگزاران و دانشمندان به آنها اذعان داشته و آنها را در شناخت٬ ارزیابی٬ و کارکرد این علوم مشخص میکنند. بی شک دانشمندانی هستند که در محدود کردن تعصبات و پیشداوری های خود در نظریات و پژوهشهای خویش در علوم انسانی کوتاهی میکنند، اما کاستیها و خطاهای احتمالی این پژوهشگران از تیررس پژوهشگران دیگر دور نمانده و به محض ارایه عمومی توسط محققین دیگر در هر دو شرایط همسان و متفاوت مورد ارزیابی مجدد قرار میگیرند. این خصیصهی علوم انسانی درکشف خطاهای پژوهشگر بسیار کارآمدتراز مطلقانگاری نظریاتی است که به خاستگاه الهی نسبت داده میشوند و از شک و نقد و آزمون و خطاپذیری مبری هستند. از نظر جدلی میتوان استدلال کرد که اگر بنا باشد که مرزبندی جغرافیایی علوم انسانی نوین را از اعتبار ساقط کند٬ تفکر دینی و علوم دینی در موقعیت مخاطرهآمیزتری قرار میگیرند. علوم انسانی جدید نقد و شک و بازنگری را از لوازم کار خود قرار میدهند٬ دادههای مشخص تاریخی را به آزمایش میگذارند٬ و از تحدید و تجدید٬ و حتی در صورت لزوم تخریب٬ نظریات و نتایج خویش ابایی ندارند. در صورتی که تفکر دینی٬ که هم خاستگاهی مشخص دارد و هم نیازها و خواستهای همکیشان خود را متمایز از نیازها و خواستهای دگراندیشان و دگرباوران میداند٬ مدعی است که دلالت و رسالتش شامل همهی انسانهای همهی اعصار و افکار است. اگر گزارههای علوم انسانی غربی محدود به انسان غربی است٬ پس باید گفت که گزارههای علوم انسانی اسلامی که بر مبنای دینی مشخص پایهریزی میشوند، نیزاز همان محدودیت برخورداراست و گسترهی عمومیت بخشی آن باید در جغرافیای آن مذهب محصور شود. ۲. اگر این خواستها و نیازهای «دینباوران» و تعریف و مصداقی که برای پاسخگویی به آنها دارند محدود به جمع همکیشان میشد٬ قاعدتاً مشکل فراگیری در سطح عمومی جامعه ایجاد نمیکرد. قبل از انقلاب متفکرانی مثل آقایان مطهری٬ طباطبایی٬ جعفری و حتی شریعتی برداشتهای خود را از این خواستها و نحوهی پاسخگویی به آنها ارایه دادند و حتی توانستند این افکار را درحوزهی عمومی به نمایش بگذارند و در رقابت با اندیشهها و تعابیر متفاوت از این خواستها بگذارند. اما در ایران امروز که حکومتی دینی مستقر شده و سلطهی سیاسی و گفتمانی دارد٬ حذف علوم انسانی و جایگزینی آن با علوم انسانی اسلامی یک گزینهی سیاسی است که عوارض و عواقب آن اقلیتهای دینی و ناباوران و دگراندیشان را نیز در بر میگیرد. اگر علوم انسانی محدودیتپذیر است٬ پس علوم انسانی اسلامی چگونه میتواند اقلیتهای دینی و فکری را در یک جامعهی چنددینی و چندقومی و چند فرهنگی مورد شناخت قرار دهد؟ اگر ابزارهای علوم انسانی غربی از شناخت جامعه و فرهنگ غیر خودی عاجز است٬ علوم انسانی اسلامی چگونه میتواند نیازها و خواستهای «غیر خودی»های جامعهی چند دینی و چند فرهنگی و چند قومی خود را بشناسد؟ پس میبینیم که تحدیدی که این مرزبندیهای خودسرانه برای علوم انسانی نوین ایجاد میکند شامل «علوم انسانی اسلامی» نیز خواهد شد. ۳. عالمان دینی تعاریف خود از نیازهای مسلمانان را از گزارههای دینی از پیش تعیین شده استخراج میکنند و نه بر اساس روشهای نوین آماری و نظرسنجی. در بهترین حالت٬ مقیاس اندازهگیری و ارزیابی این نیازها از طریق ایجاد تحرکات عاطفی-اعتقادی تودهوار در میان مسلمانان انجام میگیرد. این تعاریف٬ با فرض بر اینکه همهی مسلمانان با آنها موافق باشند٬ به کل جامعهای متکثر تعمیم داده میشوند و همهی شهروندان جامعهای با گروههای دینی٬ قومی٬ زبانی و فکری متفاوت را موظف به پذیرش و پیامدهای تکلیفی آنها میکنند. عدم تابعیت از این تعاریف و احکام و پیامدهای عملی آنها توسط شهروندان دگراندیش و دگرباور با مجازات همراه خواهد شد و این نقض حقوق شهروندی و مدنی این دگرباوران و دگراندیشان است و نوعی «دیکتاتوری دین باوران» بر «دگردینان» و دگراندیشان و دگرباوران است. در اینجا امتزاج علم ایمان سالار با قدرت سیاسی نه تنها حقوق شهروندی را نقض میکند٬ بلکه فضای اندیشیدن در جامعه را محدود کرده و به سرکوب خرد شکاک و عقل انتقادی میانجامد. ۴. متفکران و اندیشمندان اسلامی در طرح و ایجاد آنچه که آنها «علوم انسانی اسلامی» مینامند آزادند و حتی میتوانند محصولات فکری خود را در مدارس دینی خود تدریس کرده و در سطح جامعه هم آنها را به عنوان یک گونه از گونههای متفاوت نظریهپردازی در مورد روابط انسانی ارایه دهند. این دقیقا اتفاقی است که کمابیش در قبل از انقلاب و نیز تا به امروز٬ علیرغم سلطهطلبی تفکر دینی٬ در ایران رخ داده است، ولی حذف علوم انسانی جدید و حاکمیت بیچون و چرای اندیشههای پریشانی که نه در گذشته آزمونی پس دادهاند و نه در زمان حال محصولی برای ارایه به بازار علم دارند، کاری عبث است و جامعهی ما را از هر آنچه در یک قرن فراگیری علوم انسانی جدید به دست آورده، دورکرده و دچار پریشاناندیشی و پریشاننظمی میکند. حمله به علوم انسانی٬ به ویژه جامعهشناسی٬ در ایران امروز ناشی از چیست؟ حمله به علوم انسانی در ایران امروز یک حرکت کاملاً سیاسی است؛ اگرچه ابعاد نظری و معرفت شناختی نیز دارد. قبل از انقلاب انتقاداتی که به علوم انسانی در ایران انجام میگرفت، بیشتر ناشی از عوامل فرهنگی و آرمانی بود. منتقدین چپ به پیروی از بعضی تحلیلهای مارکسیستی ابعادی از این علوم را منشعب از غرب و متکی به پیشفرضهای جامعهی سرمایهداری میدانستند. بعضی حتی خود این علوم را نیز در خدمت امپریالیسم و استعمار میپنداشتند. انتقاداتی که در خود غرب هم به اشکال مختلف به این علوم میشد. منتقدین لیبرال تأکیدشان بیشتر به محدودیت نظریاتی بود که بر اساس دادههای مشخص غربی شکل گرفته و به جوامع غیرغربی تعمیم داده میشد. اغلب این منتقدان در فکر «بومی کردن علوم انسانی» در کشور بودند. در جریان انقلاب و بعد از آن٬ روحانیت انتقادات چپ را مصادره کرده و آنها را با گفتمان مسلط خود برعلیه علوم انسانی غرب در آمیخت. بعد از حملهی سیاسی به دانشگاهها و «انقلاب فرهنگی»، روحانیت شیعه در ایران ابتدا به فکر «اسلامی کردن» دانشگاهها و بالطبع علومی افتاد که در آنها تدریس میشد. قریب به سه دهه تلاش در اسلامی کردن دانشگاهها چیزی جز ظاهری اسلامی دادن به در و دیوار دانشگاهها و تحمیل اشکال جدیدی از پوشیدن و خودنمایی به استادان و دانشجویان رخ نداد. در حوزهی علوم طبیعی نیز هیچ اتفاق نظری و عملیای جز نوع پوشش دانشجویان و استادان نیفتاد. چنانچه تجربهی اسلامی کردن علوم دقیقه در کشورهای اسلامی دیگر هم بی نتیجه بوده است. درحوزهی علوم انسانی٬ جسته و گریخته معدود آثاری با پسوند اسلامی٬ مثل «مقدمهای بر جامعهشناسی یا روانشناسی اسلامی» نگاشته شد که از نظر محتوا ملغمهای بودند از همان کتابهای مقدماتی متداول به اضافهی مثالهای جسته گریختهای از جامعهی اسلامی و فصولی در مورد نظریات اسلام در مورد موضوع مربوطه یا توصیف و تحلیلی از اندیشههای شخصیتهایی مثل ابن خلدون٬ فارابی٬ بیرونی و غیره. مقالاتی چند پا را فراتر گذاشته و از «جامعهشناسی عرفانی»٬ «جامعهشناسی علوی» و غیره نیز صبحت کردند که محتوای نظری آنها بسیار اندک و آرمانگرایانه و محتوای روششناسانهی آنها غیر عملی و تقریباً صفر بود. هیچ یک از مدعیان جامعهشناسی اسلامی تا به امروز نتوانسته است یک مطالعهی علمی از یک مسئلهی اجتماعی مثل فحشا یا اعتیاد به سبک و سیاق جامعهشناسی نوین متداول در غرب به انجام برساند؛ مطالعه ای که از طریق آن بتوان به درک بهتری از این پدیدهها دست یافت. درحالی که حملهی اخیر به علوم انسانی جنبهی کاملا سیاسی دارد. مقابله با علوم انسانی نوین در جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از نوعی رقابت نظری و معرفت شناختی است. اعتراف به این حقیقت را ما امروز از زبان آیتالله سبحانی میشنویم که معتقد است «متأسفانه فعالیتهای دانشگاههای ما هنوز اسلامی محض نشده است و گاهی اوقات فرضیههایی در دانشگاهها مطرح میشوند که حقیقت چراغ دین را خاموش میکنند.» در حکومتی که روابط انسانی را بر اساس معیارهای از پیش ساخته تنظیم میکند٬ قراردادهای رفتاری و ارزشی جامعه را فقط در صورت تطابق با ارزشهای مندرج و منبعث از کتب آسمانی تأیید میکند٬ و خود را صاحب پیشرفتهترین و بهترین و صالحترین نظریات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و هر آنچه در روی زمین یافت میشود میداند. علومی که این همه را به عهده و اختیار شهروندان قرار داده و شناخت و ارزیابی و الگوسازی این روابط و قراردادها را مبتنی بر عقل شکاک و تجربهی عینی و آزمون و خطا میکند، رقیبی بس خطرناک به شمار میآید. دادهها و نظریات علوم انسانی مبتنی بر مطالعه و مداقه و تجربهی عینی است که نتایج آنها بر اساس خرد شکاک مورد بازنگری و آزمون روشمند و مکرر قرار میگیرند. در حالی که تعمیق شناخت دینی به تقدس آفرینی میانجامد٬ گسترش تفکر علمی به تقدسزدایی و سئوال انگیز کردن پدیدهها و موضوعاتی میانجامد که دین و سنت آنها را از دسترس خرد دنیوی دور داشته است. حملهی اخیر به علوم انسانی در ایران شاید سهمگینترین و بی سابقهترین نوع حمله است، چراکه اولاً انگیزههای آن کاملاً سیاسی است و ریشه در حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته دارد و ثانیاً با خشونتی بنیانافکن همراه است که در تاریخ ایران بیسابقه است. حذف علوم انسانی نوین و آموزگاران آنها از دانشگاهها در چند ماه اخیر از سویی حذف این علوم به خاطر گسترش اندیشههای روشنگرانه آنها در مقابل اندیشههای بسته و ارتجاعی حاکمیتی است که تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی را هدف خود قرار داده است. از سوی دیگر٬ این حذف نوعی اذعان به شکست سیسالهی جمهوری اسلامی در کنترل ذهنیت جامعهی دانشگاهی و فرهنگی ایران است. به عبارت دیگر٬ پس از سی سال ارتباط بین حوزه و دانشگاه و رنگ و لعاب اسلامی بخشیدن به علوم انسانی٬ منتقدان رژیم جمهوری اسلامی و شکاکان به نظریهی تحمیلی ولایت فقیه نه تنها بیشتر شدهاند٬ بلکه نسل جوان ایرانی را با خود همراه کردهاند. اگر حمله به لیبرالیسم در ابتدای انقلاب نوعی تسویه حساب با روشنفکران غیر چپ بود٬ حمله به علوم اجتماعی امروز تسویه حسابی داخلی است با نفوذ و کارآیی و کارآمدی علوم انسانی نوین در میان روشنفکران دینمداری که هم دیدگاههای معتدلتری نسبت به رابطهی علم و دین دارند وهم به آسانی چهرهی کریه استبداد دینی را در میان یاران پیشین خود بازمیشناسند. حاکمیت محافظهکار جمهوری اسلامی دریافته است پس از دو دهه سرمایهگذاری در آفرینش کادری از استادان متعهد و معتقد به دین و دولت٬ که اغلب با استفاده از بورسهای دولتی مدارک خود را به پایان رسانیده و از اوایل دههی هفتاد وارد نظام آموزش عالی شدند٬ نتوانسته است موفقیتی در حوزهی اسلامی کردن دانشگاهها و علوم انسانی داشته باشد. حملهی اخیر انتقام گیری از دگراندیشان و دگرباورانی است که نه تنها انتخاب مجدد آقای احمدینژاد را به عنوان رییس جمهور مورد شک و اعتراض قرار دادهاند٬ بلکه مشروعیت نظری حکومت دینی را با استفاده از نظریات علوم انسانی به زیر سئوال بردهاند. خشونت عمیقی که با این حذف همراه شده است تا حدی پیش رفته است که وزیر علوم دانشگاههایی را که فاقد روحیه بسیجی هستند تهدید به یکسان شدن با خاک میکند. منتزع از سیاست و مسائل اخیر، آیا واقعاً جامعهشناسی را میتوان «اسلامی» کرد؟ اگر جامعهشناسی را با نگاه ثبوتی تعریف کنیم٬ آنرا علم میدانیم و جایی برای دین به عنوان مبنا و مقصد شناخت قایل نیستیم؛ چرا که شرایط روششناسانه و معرفتشناسانهی علم با قواعد مشخص تجربی و عینی تعیین میشوند و نه قواعد جهانشمول و ثابت دین. به پیروی از ماکس وبر٬ من جامعهشناسی را یک علم اجتماعی نوین میدانم؛ علمی که در عین اینکه شباهتهای روششناسانهای با علوم تجربی و دقیقه دارد٬ دارای ویژگیهای معرفتشناسانه و روششناسانهی خاصی است که عمومیتبخشی آن را محدودتر از علوم دقیقه میکند. در همهی علوم نوین، وسعت عملی و نظری موضوعات٬ روشها٬ پیشفرضها و شرایط لازم برای کاربرد آنها متکی بر قراردادهای روششناسانه و نظریای است که بین متخصصین آن علوم گذاشته میشود. به عنوان علم اجتماعی نوین٬ جامعهشناسی ریشه در افکار دوران روشنگری اروپا دارد و یکی از مشخصههای اولیهی تفکر روشنگرانه جدا کردن شناخت علمی و موضوع علم از موضوعات دینی و شناخت دینی است. هر یک از این حوزهها پیش فرضها٬ موضوعات٬ انگارهها و گزارههای خود را دارند. بی شک در حوزهی عملی٬ در سطح اجتماع٬ علم و دین با هم تلاقی میکنند. نقطهی تلاقی آنها امکان همسایگی آنها را به وجود میآورد. لیکن این تلاقی مقطعی است و ماهیت وجودی و روششناسانهی آن دو را تغییر نمیدهد. تعریف و ترکیبی که از این تلاقی در نزد دانشمندان مختلف وجود دارد مورد اختلاف است. علیرغم این اختلافات٬ برداشت از این تلاقی را میتوان به چهار نوع تقسیم کرد: − گروه اول تلاقی موضوعی است که در میان دانشمندان علوم اجتماعی مرسوم بوده و کمترین معترضان را دارد. در میان این گروه کاربرد پسوند برای جامعهشناسی فقط تعیینکننده موضوعاتی است که مورد توجه این نوع از جامعهشناسی قرار میگیرد. مثلا از آثار نظری و تجربی اروین گافمن که صاحب رهیافتی کنشی است به عنوان «جامعه شناسی کنشی» یاد میشود. برخی از کسانی که از جامعه شناسی یا انسان شناسی اسلامی یاد میکنند٬ منظورشان مطالعهی جوامع اسلامی و یا پدیدههایی است که به دین اسلام مربوط میشود. گاه این نوع تلاقی جغرافیایی یا مکانی نیز میشود: مثلاً جرج سباغ از «جامعهشناسی عربی» به عنوان مجموعه مطالعات جامعهشناسان عربی یاد میکند و بسیاری در توصیف آثار و نتایج پژوهشهای جامعه شناسان ایران از «جامعه شناسی ایرانی» یاد میکنند. این نوع پسوند گذاری به هیچ وجه در مقابل و مخالفت با جامعهشناسی نوینی که خاستگاه غربی دارد قرار نمیگیرد. − گروه دوم تلاقی روشی است٬ مثل جامعهشناسی دیالکتیکی٬ جامعهشناسی تجربی و جامعهشناسی نظری؛ یعنی جامعهشناسیای که در مطالعات خود دیالکتیک یا روشهای تجربی٬ و یا نظری- کیفی را به عنوان روش مطلوب و مسلط خود به کار میگیرد. جامعهشناسان گرونده به یک روش، از نظر کاربرد روش از جامعه شناسان دیگرمتمایز میشوند و لزوماً در مقابل یکدیگر قرار نمیگیرند. − گروه سوم حاصل تلاقی معرفت شناسانه و رهیافتی است؛ مثل جامعه شناسی مسیحی٬ اسلامی و غیره. بعضی از متفکران این گروه مبانی معرفت شناسانهی مشخصی را برای جامعهشناسی قایل هستند که در انواع جامعهشناسی دیگر- مثلاً جامعهشناسی ثبوتی - یافت نمیشود. مثلاً به نظر آقای تنهایی٬ مبتکر واژهی «جامعهشناسی علوی» (تفسیری- عرفانی) در ایران که آن را «جامعهشناسی مکتبی» نیز میخواند٬ این نوع جامعهشناسی «اصول موضوعه خود را از قوانین الهی و کتب دینی دریافت میکند.» (نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۸۵ ساعت توسط هیئت تحریریهی فصل نو) − بالاخره گروه چهارمی وجود دارد که ترکیبی از تلاقیهای سه گروه اول را ارایه میدهد. مثلاً بعضی از کسانی که جامعهشناس مارکسیست خوانده میشوند٬ هم منتقد شیوههای ثبوتی جامعهشناسی هستند و هم از نظر موضوعی تاکید و تحقیق خود را معطوف به مفاهم طبقه٬ استثمار و روابط تولیدی جامعه میکنند. یا جامعهشناسان انتقادی همزمان منتقد شیوههای تجربی محض در جامعهشناسی ثبوتی و روشهای کیفی خالص در آثار بعضی از محققان مارکسیست هستند. با این تقسیم بندی بالا٬ من معتقدم که تلاقی دین و علم جامعهشناسی در حالت اول ممکن است. بالاخره جامعهشناسانی که جوامع اسلامی را مورد مطالعه قرار میدهند بایستی ویژگیهای نظری و عملی خاص این جوامع را مد نظر قرار داده و برای درک بهتر آنها تمهیدات عملی و نظری لازمی را فراهم آورند. اما باید توجه داشت که این نامگذاری جنبهی توصیفی دارد و نه تحلیلی؛ چرا که ابزارهای شناخت در اینگونه مطالعات همان ابزارهای علمی است. کاربرد صفاتی مثل «اسلامی»٬ «عربی»٬ یا «ایرانی» در این ترکیب فقط موضوع و کاربرد علم جامعهشناسی در حوزهی جغرافیایی یا موضوعی خاص را مشخص میکند. این نوع کاربرد واژهی «جامعهشناسی» نه این علم را نفی میکند و نه جانشین برای آن میآفریند. این ترکیب فقط توصیفی و توضیحی است و نه تحلیلی. اما از نظر من جامعهشناسی اسلامی در تلاقی دوم و سوم٬ و بالطبع چهارم ٬ نه علمی است نه موثر. هر نوع امتزاج (نه تلاقی) علم و دین٬ ماهیت معرفتشناسانه و روششناسانه و بالطبع عملکرد آنها را مخدوش کرده و کارآمدی آنها را بر اساس تعاریف وجودیشان محدود میکند. اکثر قریب به اتفاق دانشمندان علوم اجتماعی صفات محدودکنندهای مثل «مسیحی»، «اسلامی»٬ و حتی «مارکسیستی» را در سه حالت آخر برای این علم نمیپذیرند، چرا که پذیرش این «صفات» ماهیت نظری و روششناسانهی این علم را تحت تاثیر قرار داده و محدودیتهای جدیدی را برای آن ایجاد میکند. بگذارید مثالی در این زمینه بزنیم. آقای فرهاد خسروخاور، جامعهشناس ایرانی در فرانسه، مطالعهای روی جوانان بسیجی که به جبهههای جنک ایران و عراق رفتهاند انجام داده است و نتایج آن را در کتابی تحت عنوان «اسلامگرایی و شهادت» به چاپ رسانده است. ایشان به عنوان یک جامعهشناس تمام تصورات خود از «شهادت» را کنارگذاشته و سعی کرده ذهنیت، انگیزهها، و انتظارات جوانانی را که در این مسیر قدم گذاشتهاند درک کند؛ چه جوانانی که از جنگ برگشته و هنوز در قید حیات هستند و چه جوانانی که جانشان را در این مسیر از دست دادهاند. با گروه اول مصاحبه کرده و آثار باقی مانده از گروه دوم را از قبیل وصیت نامهها و نامههای شخصی شان مورد بررسی قرار داده است. بخشی از نتایجی که او به دست آورده نشان میدهد که انگیزههای ملی و اجتماعی نقش بهسزایی در ارزش شهادتطلبی نزد این جوانان داشته است. حال تصور کنید که شما یک جامعهشناس اسلامی هستید و پذیرفتهاید که شهادتطلبی عبادت فی سبیل الله است واز والاترین ارزشهای شیعی است. در این صورت اگر شما با دادههایی مواجه شوید که مطابق پیشفرضهای شما نباشد چه میکنید؟ حتما میگویید این جوانان از طریق ناسیونالیستها و روشنفکران غرب زده منحرف شده و درک درستی از شهادت نداشتهاند! اگر نتایج مبتنی بر ناسیونالسیم را که در تضاد با جهان وطنی اسلامی قرار دارد بپذیرید٬ مخالف گزارههای دینی خود عمل کردهاید. اگر سعی کنید دادههای عینی را نادیده گرفته و ابعاد ایمان سالارانهی انگیزهی این جوانان را بزرگنمایی کنید٬ در آن صورت نتایج تحقیق را خدشهدار کردهاید. به عبارت دیگر٬ وارد کردن ارزشهای از قبل انتخاب شده به تحقیق یافتهها را آلوده کرده و امکان درک درست واقعیات را کاهش میدهد. باید توجه داشت که تمامی علوم جدید٬ چه اجتماعی و چه تجربی-عینی٬ متکی بر دیدگاههای نظری دانشمندان و کارگزاران آنهاست؛ کارگزارانی که در حوزههای عملی و نظری آن علوم مهارت یافته و صلاحیت آنها در اکثر موارد توسط مراجع علمی تأیید شده است. داشتن «دیدگاه» یا «رهیافت» مشخص با تعین معرفتشناسانه و روشمندانهی علم متفاوت است. در همهی علوم٬ حتی علوم تجربی و دقیقه٬ رهیافتهای مختلفی نسبت به پدیدههای مورد مطالعه وجود دارند. لیکن وجود این اختلافات نظری نه تنها باعث نفی «خرد»، «آزمونپذیری» و «نقدپذیری» در روشهای پذیرفته شدهی علمی نمیشود٬ بلکه برعکس رقابت٬ تجدید آزمون٬ و قضاوت مکرر توسط دانشمندان و صاحبنظران را افزون میکند. بزرگترین مانع بر سر راه علمی کردن دین گزارههای قدسی از پیش تعیین شدهای است که نه محصول مطالعهی عینی هستند و نه نفی پذیراند؛ به ویژه که اثبات و گاه اذغان به نفی آنها برای مومنان دارای عواقب سنگینی هم در این دنیاست و هم به پندارشان در آخرتی که بدان معتقد هستند. علم شناختی مبتنی بر تجربه و آزمون است و دوام و قوام آن بر اصل خطاپذیری و آزمون مجدد و مکرر توسط دانشمندان جدید در زمانهای مختلف و با متغیرهای جدید است. گزارههای دینی خود را از این خطاپذیری و آزمونطلبی معاف داشته و منبع معرفت شناسانهی آنها مرجعی فرانسانی است. از این منظر٬ عقل انسان زمینی فقط توانایی شناخت درستی و اطلاق این گزارهها را دارد و اجازه نمییابد که با ابزارهای غیر دینی این گزارهها را به حوزهی آزمون و خطاپذیری دعوت کند. این دقیقاً مبنای مخالفت آقای لاریجانی با علوم انسانی غربی است؛ چرا که مبانی معرفتشناسانه و روششناسانهی این علوم بر اساس ابزارها و پیش فرضهای دنیوی و انسانی است. مطالب مرتبط • با تحقیر عقل انسانی، نمیتوان علوم انسانی تأسیس کرد − گفتوگو با محمد برقعی • خوابی که جمهوری اسلامی برای روان ایرانی دیده است – گفتوگو با مژگان کاهن • علت هراس حکومتگران در ایران از علوم اجتماعی - گفتوگو با کاظم علمداری • مشکل حکومت اسلامی، نه علوم انسانی که آزادیخواهی است - گفتوگو با مهدی خلجی • نمایش توان علوم انسانی – محمدرضا نیکفر |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اسلام هستهی سفت و سختی داشته و دارد و در طول حیات خود به دلیل تجربههابی که ویژگی بارزش، سیطره بر جوامع و اسلامی کردن آنها به هر شیوهی ممکن در راستای حفظ همان هسته که بنیانش از ابتدا سیاسی و با نیت "تاسیس حکومت" بوده، دارد با هیچگونه علوم اجتماعی و انسانی همنشین نمیشود. علوم اجتماعی و انسانی مدرن که حرفشان حقوق مدنی بشر است که دیگر جای خود دارد. این هسته در کل تاریخ هزار و چهارصد سالهاش سابقهی خوبی در دیالوگ با علوم انسانی نشان نداده است چون اتوریتهاش را در خطر میدیده ولی به همان نسبت، و بل بسیار بیشتر با علوم تجربی رابطهی نزدیکی دارد.
-- ن. بیدار ، Sep 28, 2010