خانه > انديشه زمانه > انديشه انتقادي > یازدهم سپتامبر و احساس مسئولیت جمعی مسلمانان | |||
یازدهم سپتامبر و احساس مسئولیت جمعی مسلمانانفروغ.ن.تمیمیفروغ ن. تمیمی: بابک مینا در دو مقالهی اخیر خود تحت عنوان «یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی» و «به سوی مسئولیت جمعی مسلمانان و فاجعه» که در بخش اندیشهی زمانه منتشر شد، به طرح نکات قابل تامل و بحثانگیزی پرداخته است. به نظر من طرح این مباحث بسیار مهم و ضروری است و باید بیشتر به جنبههای مورد اختلاف و یا پیچیدهی آن پرداخت. بابک مینا در دو مقالهی اخیر خود تحت عنوان «یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی» و «به سوی مسئولیت جمعی مسلمانان و فاجعه» که در بخش اندیشهی زمانه منتشر شد، به طرح نکات قابل تامل و بحثانگیزی پرداخته است. دلمشغولی و دغدغهی او، فقدان احساس مسئولیت و هم حس گناه جمعی در میان مسلمانان جهان در برابر فجایع تروریستی است که به نام اسلام و از سوی مسلمانان بنیادگرا انجام میشود. او با ارائه نظریات کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی در مورد مسئولیت اجتماعی و اخلاقی ملت آلمان در برابر جنایات آلمان هیتلری، این نکته را گوشزد میکند که هر فرد از آن جهت که انسان و عضوی از جامعهی بشری است، به طور اخلاقی در برابر وقوع شر و جنایت مسئولیت دارد؛ حتی اگر خود به طور مستقیم عامل وقوع آن نباشد. او در تشریح مسئلهی گناه از دید مذهب و هم تفسیر غیر دینی آن، افشاگری و واکنش به شر را امری اخلاقی میداند؛ بنابراین هیچ جنایتی را نمیتوان و نباید مسکوت گذاشت. به نظر من طرح این مباحث بسیار مهم و ضروری است و باید بیشتر به جنبههای مورد اختلاف و یا پیچیدهی آن پرداخت. چنین مقالاتی پرسشها و هم شک و تردیدهایی را برای خواننده ایجاد میکند. بیشک با تلاش برای یافتن پاسخهای مناسب، میتوان به پویایی و روشنگری در این بحث دامن زد. کندو کاو بیشتر دربارهی این معضل میتواند تصویر دقیقتری از موضوع به دست دهد. حال به این منظور بعضی از این مسائل را با هم مرور میکنیم. نویسنده در تشریح نظرات کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی در مورد ضرورت احساس مسئولیت و لزوم احساس گناه جمعی مردم آلمان از برپا شدن کورههای آدمسوزی به دست نازیها، به درستی از روبرویی فردبا وجدان خود و هم اهمیت مسئولیت اجتماعی هر فرد و هم یک ملت در قبال معضلات جامعه سخن میگوید. همهی آلمانیها باید در برابر جنایات جنگ احساس مسئولیت کنند؛ اگرچه بسیاری از آنها تا پایان جنگ از وجود کورههای آدمسوزی با خبر نبودند و حتی در سالهای اول جنگ دوم جهانی، بسیاری از یهودیان ساکن اروپا شایعات مربوط به کورههای آدمسوزی را باور نمیکردند؛ اگر چه یهودیستیزی در اروپا تاریخچهای چند صدساله داشت و تنها به رهبر حزب نازی و همکارانش محدود نمیشد. در سدههای گذشته یهودیان بارها و بارها توسط اروپای مسیحی شکنجه، کشته و تار و مار شدهاند. در این زمینه، سئوال مهمی برای بسیاری از آلمانیها مطرح بوده و هست: آیا کسانی هم که به طور مستقیم در جنگ و هم سرکوب مردم دخالتی نداشتهاند، به گونهای مقصرند؟ جواب بابک مینا به سئوال مثبت است. در صورتی که برای بسیاری این نظر اغراقآمیز است. همین ادعا را او در مورد جهان اسلام هم طرح میکند؟ آیا همهی مسلمانان عالم در برابر خشونت تروریسم اسلامی مسئولند؟ حزب نازی در آلمان به طور رسمی نوعی مسیحیت ایدئولوژیک را تبلیغ نمیکرد، اما بدون شک اکثریت شهروندان آلمانی در زمان جنگ مسیحی بوده و خود هیتلر هم بر عکس آنچه ادعا میشود بیخدا نبوده است. او احساسات عمیق مذهبیاش را نسبت به خدای مسیحیت در کتاب «نبرد من» به روشنی آشکار کرده است. هم چنین آدولف هیتلر در سخنرانی مشهور خود در ١٢ اپریل ١٩٢٢ در شهر مونیخ، با صراحت در ستایش و عشق خود به مسیح و خدای او داد سخن میدهد. او وظیفهی خود را به عنوان یک مسیحی معتقد، ادامهی راه عیسی و مبارزهاش برای نجات جهان، برپایی حکومت عدل و نابود کردن دشمنان مسیح یعنی ملت یهود میداند. اما آیا با استناد به گفتهها و نوشتههای هیتلر و هم توافق بر سر این مسئله که اکثریت مردم در آلمان، اروپا و بسیاری از نقاط جهان مسیحی هستند، میتوان جنایات نازیها را به تمام دنیای مسیحیت تعمیم داد و به جز مردم آلمان همهی مسیحیان روی زمین را هم متهم کرد که در جنایات نازیها به نوعی شریکند و باید با احساس تقصیر جمعی، خود را به نوعی مسئول آن فجایع بدانند؟ مثال مهم دیگری را میتوان به یاد آورد. اکثریت مردم در امریکا مسیحی هستند. روسای جمهور وقت این کشور هم در زمان جنگ دوم جهانی، همه از خانوادههایی مسیحی بودند. رهبران سیاسی امریکا به اسم مسیحیت به جنگ نرفتهاند، اما به عنوان روسای یک کشور مسیحی باید از کشتار بیشتر اجتناب میکردند. مردم امریکا چه؟ آیا در بمباران اتمی هیروشیما مسئولیت اخلاقی دارند و باید احساس گناه جمعی داشته باشند؟ آیا همهی مسیحیان جهان باید در این زمینه تقصیر جمعی را بر عهده بگیرند؟ آیا وقوع این جنایت بزرگ باعث شد که آنها در اصول آیین مسیح و فرهنگ مسیحیت شک کنند، آن را زیر سئوال ببرند و از خود بپرسند چرا به عنوان یک کشور مسیحی بمب اتمی بر سر شهروندان ژاپنی انداختهاند؟ بدون شک پاسخ دادن به این سئوالات آسان نخواهد بود. بابک مینا مینویسد: «مسلمانان میبایست مسئولیت تاریخ فجایع، ظلمها و خشونتهایی را که به نام اسلام روا داشته میشوند بپذیرند.» او در بحث خود خواهان موضعگیری صریح مسلمانان در مورد حملهی تروریستهای بنیادگرا به برجهای نیویورک در یازدهم سپتامبر ٢٠٠١ و مخالفت آنها با تمام اقدامات خشونتآمیزی است که در سالهای اخیر از سوی بنیادگرایان اسلامی انجام شده است. نویسنده با تاسف از این که در امت اسلام بلوغ فکری، نقد روشنگرانه و احساس مسئولیت اخلاقی دیده نمیشود، هیستری جمعی گروهی از مسلمانان را به تمام جهان اسلام تعمیم میدهد. مینا در مقالهی دوم خود با اشاره به بلوغ فکری در پذیرفتن مسئولیت اخلاقی ظلم میگوید: «در جهان ما مسلمانان چشمانداز روشنی از این بلوغ نشان نمیدهند. برعکس ما شاهد هیستری جمعی آنان نسبت به جهان هستیم.» تعمیم «هیستری جمعی» گروهی از مسلمانان رادیکال به تمام امت اسلام در دنیا بدون شک قابل پذیرش و قابل اثبات نیست. خود نویسنده در جای دیگری به این موضوع اشاره میکند که بسیاری از مسلمانان با این اقدامات مخالف هستند، اما او این مخالفت را تنها وقتی باارزش میداند که مسلمانان جهان مسئولیت و گناهکاری جمعی خود را در این مظالم بپذیرند. سئوال دیگری در اینجا به ذهن میرسد: آیا تنها مسلمان بودن و یا مسیحی بودن برای داشتن یک هویت مشترک، همدلی و همفکری میان شهروندان این جهان کافی است؟ آیا یک نفر ایرانی تنها به دلیل مسلمان بودن میتواند با نظرات یک مسلمان عرب، آفریقایی و یا چینی دربارهی تروریسم اسلامی موافق باشد؟ جواب این سئوال حتماً منفی است. پرسشی که به حق و به طور طبیعی در اینجا مطرح میشود این است: آیا به راستی واقعبینانه و منطقی است که مسلمانان جهان یعنی جمعیتی نزدیک به یک میلیارد و نیم نفر از ملیت ها، نژادها و زبانهای گوناگون را شریک جرم و مقصر در جنایات چند درصد از همان جمعیت بدانیم که به دلایل گوناگون به جنگ و کشتار های تروریستی اقدام کردهاند؟ آیا تنها باور به دین اسلام برای احساس داشتن یک هویت مشترک میان مسلمانان جهان کافی است؟ طرح این سئوال مرا به یاد واقعهی دوم نوامبر سال ٢٠٠٤ در هلند میاندازد؛ یعنی همان روزی که تئو وانگوگ، فیلمساز هلندی در آمستردام به دست محمد بویری یک مسلمان رادیکال به طرز فجیعی در خیابان کشته شد. یکی از شاهدان ماجرا بعد در مصاحبهای تلویزیونی اعتراف کرد که شاید با مداخلهی خود میتوانسته جان وانگوگ را نجات دهد، ولی در آن لحظه از ترس فلج شده و قدرت حرکت را از دست داده بود. آیا میتوان این فرد را که به طور تصادفی، از نزدیک و در یک آن، شاهد وقوع جنایتی هولناک است، همدست غیر مستقیم متهم دانست؟ آیا او باید احساس مسئولیت و گناه کند که چرا بر ترس خود فائق نیامده و برجای میخکوب شده است؟ بدون شک با نگاهی واقعگرایانه به این ماجرا هیچکس او را اخلاقاً مسئول نمیداند. بعد از ترور تئو وانگوگ، مردم خشم و نفرت خود را با تظاهرات، آتش زدن مکانهای اسلامی و هم درگیریهای فیزیکی و لفظی با اقلیت مسلمان نشان دادند. در آن زمان این دیگر تنها محمد بویری نبود که متهم به قتل تئو وانگوگ بود، بلکه تمام جمعیت مسلمان ساکن در هلند میبایست در مقابل این قتل جوابگو باشند؛ موضوعی که به شدت مورد اعتراض گروهی از امامان مساجد، روشنفکران مسلمان و هم غیر مسلمان هلندی واقع شد. آنها به درستی خواهان عدم تعمیم جنایت یک فرد و گناه او به یک میلیون مسلمانی بودند که در هلند زندگی میکنند و به شدت هم این جنایت را محکوم کردند. نتیجهی یک همهپرسی نشان میدهد در هلند قبل از واقعهی یازدهم سپتامبر، نیمی از جمعیت مسلمان حداقل ماهی یک بار به مسجد میرفتند، اما در سالهای اخیر تنها یک سوم از مسلمانان این کشور هر دوماه یکبار به مسجد میروند. در مقالهی دوم نویسنده، بابک مینا از این که چرا اکثریت مسلمانان دربارهی جنایات و عملیات تروریستی واکنش درخور و مسئولیتپذیرانهای نشان نمیدهند، متاسف است، اما برای درک این معضل به مجموعهای از عوامل موثر در رفتار منفعلانهی مردم توجه نمیکند؟ آیا این نگرش تقلیلگرا که اصولاً خشونت و ظلم بخشی از فرهنگ مسلمانان است، برای تجزیه و تحلیل پدیدههای مذهبی، فرهنگی و سیاسی در جهان اسلام منطقی و اصولی است؟ آیا نباید نظری به تاریخ روابط غرب و جهان اسلام حداقل در دو قرن اخیر داشت و یا به مسئلهی اشغال فلسطین و حمایت همهجانبهی غرب از اسراییل و تاثیر آن بر جهان اسلام توجه کرد؟ آیا در شرایط حاضر بیشتر مسلمانان دنیا در فقر و فاقه و تحت سلطهی رژیمهای دیکتاتوری زندگی نمیکنند؟ آیا اکثریت این جمعیت پریشان حق دخالت در امور کشورهای خود و یا حق تعیین سرنوشت خویش را دارند؟ آیا علت پیوستن اقشار فقیر و بیکار در پاکستان و افغانستان به جهاد اسلامی را تنها میتوان در اعتقاد کورکورانهی آنها به دین خلاصه کرد؟ متاسفانه راهپیمایی و تظاهرات خیابانی گستردهای از طرف مسلمان اروپا و یا خاورمیانه در محکومیت جنایت یازدهم سپتامبر انجام نشد. بابک مینا به حق و با انزجار، از ابراز خوشحالی و حمایت گروهی از مسلمانان دنیا از اقدامات تروریستی یازدهم سپتامبر یاد کرده و آن را نشانی از جهل و تعصب میداند، اما در ضمن به محکوم کردن این فاجعه از طرف کشورها، سازمانها و جمعیتهای مسلمان و یا افراد سرشناس دنیای اسلام هیچ اشارهای نکرده است. مطالب مرتبط: • یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی مسلمانان • به سوی مسئولیت جمعی: مسلمانان و فاجعه |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
شما خودتان در جایی به نقل از مقاله بابک مینا آورده اید که: «مسلمانان میبایست مسئولیت تاریخ فجایع، ظلمها و خشونتهایی را که به نام اسلام روا داشته میشوند بپذیرند.» اما ظاهرا به «به نام اسلام» اصلا توجه نکرده اید. آیا هیتلر به نام مسیحیت یهودیان را قتل عام کرد؟ هر چند که مسیحی معتقدی بوده باشد. چطور می شودمسلمان بود و زمانی که در حال بیان جملات مقدسی، که یک مسلمان هر روز بارها آنها را بر زبان می راند، کسی را سلاخی می کنند احساس مسئولیت اخلاقی نکرد؟ در ضمن بابک مینا در آن دو مقاله در مقام دامن زدن به یک بحث اخلاقی ست و نه در مقام "تجزیه و تحلیل پدیدههای مذهبی، فرهنگی و سیاسی در جهان اسلام".
-- مزدک ، Oct 11, 2010جناب مزدك
بمباران اتمي هيروشيما به نام منافع ملت آمريكا و بلكه مصالح تمدن انجام گرفت.
بيست ميليون انسان طي حاكميت استالين به نام دفاع از سوسياليسم و كارگران جهان نابود شدند.
به نام دفاع از جهان غرب طي دوران اشغال كشورهاي عراق و افغانستان بارها غيرنظاميان در اين شكورها عمدا كشتار شده اند.
.........
آيا در همه ي اين موارد معتقد به "مسئوليت جمعي" و "حس گناه جمعي" استيد يا فقط فعلا -و طبق مد زمانه- صرفا اين مسلمانان استند كه مستحق هرنوع سرزنش (همراه با توسري البته) محسوب مي شوند؟!
-- ايرج ، Oct 11, 2010