تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

«ما»، اکبر گنجی و «دیگران»

مسعود کدخدایی

آقای اکبر گنجی در روز جمعه، دهم سپتامبر ۲۰۱۰ به دعوت گروه‌های مدنی و حقوق بشری در دانشگاه وین به سخنرانی ‌پرداخت. در متن این سخنرانی که در "خبرنامه گویا" آمده است، من بیش از هر چیز با یک کلمه‌ی آن مشکل دارم که آن‌هم کلمه‌ی "ما" است.

آقای گنجی در این نطقی که دو صفحه‌ی A4 را شامل می‌شود، این کلمه را نزدیک به بیست بار به‌کار برده‌ است، اما من هرچه تلاش می‌کنم و دوباره و سه‌باره جمله‌های او را می‌خوانم، بازهم نمی‌توانم بفهمم که این "ما"یی که او از آن حرف می‌زند و خودش را جزو آن می‌داند، شامل چه کسان یا چه گروه‌هایی می‌شود.

برای نمونه آقای گنجی در این متن می‌گوید:

"مسئولیت ناپذیری": این پدیده ، یکی از رویه های جاری میان ماست. رویه این است: یک "ما" و یک "دیگری" برساخته می شود. عامل همه ی مشکلات و مسائل، "دیگری" است. "ما"، بی گناه و بی تقصیریم و هیچ مسئولیتی در برابر تاریخی که پدید آمده نداریم."

پس به‌نظر آقای گنجی یکی از دلیل‌های مسئولیت‌ناپذیری "ما" آن "دیگری" است که نمی‌گذارد یا نگذاشته که کارها انجام بگیرند، و در نتیجه "ما" بی‌گناه می‌گردد.

با توجه به جمله‌ی درون گیومه که از خود گنجی است، هنگامی که یک "ما" می‌سازیم، در واقع می‌خواهیم یک "دیگری" را در برابرش عَلم کنیم تا همه‌ی مشکل‌ها را به گردنش بیندازیم. اگر این درک من درست باشد، دو پرسش ایجاد می‌شود:

۱- چرا با این‌که گنجی به تشکیل دادن چنین "ما"یی اعتراض دارد، این همه خودش را "ما" می‌نامد.
۲- این "ما"ی گنجی چه کسانی هستند؟

این طبیعی است هنگامی که کسی می‌خواهد سخنرانی کند، بکوشد در شنوندگانش سمپاتی ایجاد کند. وقتی آقای گنجی می‌گوید "تاریخ سه دهه‌ی اخیر ما دردناک است" یا "خاطره‌های تلخی ما را به هم پیوند داده است"، می‌خواهد با شنوندگانش رابطه‌ای خودمانی - و یعنی احساسی برقرار کند. او بی‌شک می‌داند که در میان شنوندگان او که در وین هستند، طیفی از کسانی نشسته‌اند که دارای وابستگی یا تمایل‌های سیاسی و عقیدتی گوناگونی از چپ، راست، مسلمان و آته‌ایست هستند. او وقتی در این‌جا می‌گوید "ما"، در واقع می‌خواهد بگوید که او به نمایندگی از سوی همه‌ی آن‌هایی که در آن‌جا نشسته‌اند، در آن بالا نشسته است.

تا این‌جا او خود را از آن‌ها دانسته و آن‌ها را وارد "ما"ی خودش کرده است. روشن است که "ما" تنها هنگامی وجود و معنی دارد که "دیگری" هم وجود داشته باشد. موضوع دیگر این است که وقتی شخصی درون یک "ما" قرار می‌گیرد معنایش این است که به‌طور اساسی چارچوب آن "ما" را پذیرفته است و هنگامی که یکی از همان "ما" در آن بالا نشسته باشد و سخنرانی کند، پس یعنی او یکی از خودی‌ها است و احترامش هم واجب.

کمی پایین‌تر اوضاع جدّی‌تر شده و دیگر تنها به حوزه‌ی احساسات محدود نمی‌شود. او می‌گوید:
"اگر چه ایدئولوژی‌های موجه‌ساز خشونت فروپاشیده‌اند، اما هنوز ته‌مانده‌ی آنها به دست و پای ما چسبیده و نمی‌گذارد از آنها رها شویم."

در این‌جا این "ما" کیست؟

ما می‌دانیم که چریک‌های فدایی خلق اکثریت، حزب توده و خیلی از گروه‌های مذهبی "ایدئولوژی‌های موجه‌ساز خشونت" نداشتند. حتا در ابتدا مجاهدین خلق هم به‌دنبال خشونت نبودند. یعنی شمار زیادی از آنان که پرچم مبارزه با رژیم پهلوی را به‌دوش کشیدند و (چه راست، چپ یا مسلمان و بی‌دین) هنگامی که آن‌را به دوران بعد منتقل کردند، خواهان یا دارای ایدئولوژی خشونت‌گرا نبودند.

کمی پایین‌تر زیر عنوان "پیش انگاشت‌های ضروری" می‌گوید:
"الف) ما شاکی نیستیم. ب) ما دادستان نیستیم. ج) ما قاضی نیستیم. د) ما مجری احکام نیستیم."

برای همین است که می‌گویم من با این کلمه‌ی "ما" مشکل دارم! حالا بفرمایید که در این‌جا "ما" کیست؟
این "ما" آقای گنجی است که نه می‌خواهد شاکی باشد، نه دادستان و نه ... یا آن‌هایی که در آن‌جا نشسته‌اند، و یا این‌که خودِ گنجی در اینجا "ما" یعنی همه‌ی ملت ایران است به‌اضافه‌ی حاکمان جمهوری اسلامی (که ممکن است هنوز در حاکمیت باشند یا به‌تازگی عزل شده باشند)، یا این "ما" همه‌ی اپوزیسیون ایران است؟ یا بهتر است که بپرسم: او و "ما"یش کیستند که می‌توانند و می‌خواهند از شکایت‌هایشان بگذرند؟

شاید آقای گنجی و حواریونش آن‌قدر بزرگوار و بخشنده یا بی‌درد، و یا فراموشکار باشند که نخواهند شاکی باشند، اما من (که لابد در بخش‌بندی ایشان می‌روم زیر عنوان آن "دیگری") به چه علت نباید شاکی باشم؟

یعنی راستی راستی آقای گنجی فکر می‌کند به‌زودی عدل الهی آن‌چنان سراسر ایران را زیر پوشش خواهد گرفت و دل‌های همه‌ی مردم چنان صاف و بی‌کینه خواهد شد که همه‌ی خانواده‌های عزیز از دست داده، و میلیون‌ها انسانی که زندگی‌اشان در پی زور و ضرب این بر سریر قدرت نشستگان ویران شد، به‌یک‌باره همه‌چیز را فراموش کنند و برای مثال کسی که دیروز شکنجه شده حالا به‌روی همسایه‌اش که شکنجه‌اش کرده لبخند بزند و یا این‌که بنشیند با او چای و شیرینی بخورد؟ شاید بشود، من نمی‌دانم، اما چرا باید حق شاکی بودن از چنین شکنجه شده‌ای گرفته شود و او نتواند آن همسایه‌ی شکنجه‌گر را به دادگاه بکشاند؟

موضوع دیگر این‌است که اگر کسی "شاکی" نباشد پس یعنی کسی "متهم" نیز نمی‌شود، و وقتی که نه شاکی داشته باشیم و نه متهم، پس "دادگاهی" هم لازم نخواهد بود و در این صورت کمیته‌ی حقیقت‌یاب را دیگر برای چه می‌خواهیم؟

پس نباید پُر بی‌راه باشد اگر بگویم که بخش "پیش انگاشت‌های ضروری" در سخنرانی گنجی حرف‌هایی است با طنین خوش، یا بهتر بگویم تنها صوت‌هایی هستند با یک پژواک زیبا (البته تا آن هنگام که ایشان هنوز لباس یک سیاستمدار در قدرت را نپوشیده اند).

او کمی پایین‌تر می‌گوید:
"اگر کسانی خواهان رسیدگی قضایی به جنایات سیاسی باشند، این دادگاه ها پس از گذار به دموکراسی تشکیل خواهند شد."

آقای گنجی! می‌توانید بگویید این "اگر" در این‌جا چه می‌کند؟ آیا این اگر را برای این در این‌جا نکاشته‌اید تا رفته رفته برای آن فردایی که در انتظارش هستید بزرگ شود و آن‌زمان زیر سایه‌اش بنشینید و از قول همان "ما"ی خودتان بگویید: "ما" خواهان رسیدگی به جنایت‌های سیاسی گذشته نیستیم؟

از آنجایی که انسان موجودی است اجتماعی، این پذیرفتنی و حتا گریزناپذیر است که هر "من"ی در زمانی یا در مکانی جزو یک "گروه" و یک "ما" باشد یا بشود. اما این بشری که این‌همه اجتماعی است و نمی‌تواند تنها زندگی کند، همین بشر، خیلی هم خاصّ و دارای خواسته‌های فردی و ویژه‌ای است که او را از دیگران ممتاز کرده و یگانه می‌سازد؛ و همین انسان به عنوان "فرد" است که وقتی در یک شهر بزرگ در کنار میلیون‌ها آدم دیگر زندگی می‌کند، نیازمند آن است که خودش را در گروه‌های کوچک‌تری که در یک شهر وجود دارند جا بدهد، و سپس نیازمند آن است که خودش را به یک جمع محدود "خانوادگی" وابسته کند و پس از آن درون همان خانواده خواهان حقوق فردی و وسایل شخصی شود و به هنگام خواب تشک و بالش خودش را به هر چیز دیگری در این دنیا ترجیح بدهد.

پس مشکل این نیست که "ما"یی وجود داشته باشد، مشکل آن‌جاست که بخواهیم تنها یک "ما" وجود داشته باشد و یک "دیگری". دموکراسی تنها زمانی امکان‌پذیر است که بپذیریم "ماها" و "دیگرانی" وجود دارند که ناچارند در کنار هم زندگی کنند و این "ماها" و "دیگران" از آدم‌های منفردی تشکیل شده‌اند که هیچ‌کدامشان به‌طور کامل مانند آن دیگری نیست، اما از آن‌جا که آدم‌ها نیازها و خواسته‌های بیولوژیکی و حقوقی مشترکی دارند، می‌شود بر اساس خواسته‌ها و نیازهای مشترکِ آنان قانون‌هایی تدوین کرد که حقوق فرد و نیز گروه‌ها در آن‌ها تعریف شده و به اجرا درآیند تا اساس یک جامعه‌ی مدنی از هم گسیخته نشود و انقلاب و فروپاشی لازم نگردد.

دیدیم که بودن درون جمع، یعنی همراه و درون "ما" بودن برای ادامه‌ی زندگی هر انسانی ضروری است. اما چون توان و دایره‌ی امکان‌ها و شناخت هر فردی محدود است، و هرچه "ما" بزرگتر باشد فرد در آن بی اهمیت‌تر می‌شود، پس فرد ناچار می‌شود تا در دل آن "ما"ی بزرگ، "ما"های کوچکتری ایجاد یا پیدا کند تا بتواند خودش را تعریف کرده و به خودش معنا بدهد و نیز معنایی برای بودنش در این جهان بی در و پیکر، و بی آغاز و انجام بیابد.

برای نمونه هر فردی جزیی از "ما"یی است که به‌ترتیب از ساکنان کهکشان راه شیری، کره‌ی زمین، یک قارّه، یک کشور، یک شهر یا یک ده، یک گروه قومی و یک گروه شغلی یا اجتماعی است. در زندگی روزانه این‌که ما جزو کره‌ی زمین یا قارّه‌ی آسیا هستیم معنای چندانی ندارد، ولی این که خانواده یا محل کارمان در چه وضع و شرایطی است برایمان بسیار مهم است و در هر لحظه هم ربط آن‌را حس می‌کنیم.

پس آقای گنجی حق دارد در صفِ یک "ما" یا "دیگران" قرار بگیرد، همان گونه که وقتی می‌گوید "بازرگان را به نماد لیبرالیسم تبدیل کردند و همه ائتلافی نانوشته برای زمین زدن وی تشکیل دادند"، خودش را درون "ما"یی جا می‌دهد که خارج از این گروه یا "همه" است، و می‌دانیم آن‌هایی که بازرگان را لیبرال می‌خواندند چپ‌ها بودند.

این به خودی خود اشکالی ندارد که گنجی خودش را از این گروه جدا بداند. اما با توجه به آن "ما"یی که در آغاز سخنرانی‌اش از آن دم می‌زند، در این‌جا خواننده را دچار سردرگمی می‌کند که آیا این چپ‌ها که گنجی آن‌ها را با فعل "کردند" جزو "دیگری" قرار می‌دهد جزو همان "ما"یی هم قرار می‌گیرند که خود آقای گنجی هم جزو آن است و در ابتدای سخنرانی‌اش به آن اشاره می‌کند و می‌گوید که سه دهه‌ی اخیر برایش "دردناک" بوده و "خاطره‌های تلخی" از آن برایش به‌جا مانده یا نه؟

اما چون خودِ گنجی از این "ما"ی خودش تعریفی به‌دست نمی‌دهد، پس به‌ناچار باید آن‌را در متن پیدا کنیم.

من چنین فهمیده‌ام که آقای گنجی دست‌کم در در این نوشته با خشونت مخالف است و با توجه به آن‌چه که در زیر از گفتار او نقل می‌شود، او مخالف گسترش نفرت و کینه ورزی، انتقام‌جویی، ایجاد جوّ بی‌اعتمادی و تهمت و افترا است:

"پیامدها: این رویدادها ،پیامدهای بسیاری بر جای نهاده است. برخی از این پیامدها به قرار زیر است:
اول)احساس نفرت و کینه ی عمیق از عاملان این حوادث. دوم) عطش انتقام از عاملان سرکوب و جنایت (آنها باید به سرعت مجازات - اعدام - شوند). سوم)دور کردن نیروها از یکدیگر و فروپاشی و زوال "اعتماد". اعتماد گوهر سرمایه ی اجتماعی و چسبی است که زندگی جمعی را امکان پذیر می کند. چهارم) فضای تهمت و متهم کردن یکدیگر به مشارکت در سرکوب ها(اصل بر این است که شما مجرم هستید تا عکس آن اثبات نشود، نه رویه ی قضایی ای که می گوید هیچ کس گناهکار و مجرم نیست، مگر آنکه عکس آن اثبات شود). پنجم) سنگینی گذشته بر دوش ها و عدم امکان همکاری جمعی.وقتی این متغیرها با یکدیگر ترکیب شوند، حاصل آن وضعیتی است که طی سه دهه‌ی گذشته شاهد آن هستیم. گذشته چون بختکی بر روی همه افتاده و نمی گذرد گامی به جلو برداشته شود. اگر چه ایدئولوژی های موجه ساز خشونت فروپاشیده اند،اما هنوز ته مانده‌های آنها به دست و پای ما چسبیده و نمی گذارند از آنها رها شویم."

باید توجه داشت که گنجی در همین متن در باره‌ی بستن دانشگاه‌ها می‌گوید:
"یکی از مکان‌های درگیری محو شد" که با توجه به خشونت ستیزی او، این "محو شدن" یکی از امکان‌های درگیری، یعنی دانشگاه، باید چیز خوب و مثبتی باشد. چون به‌هر حال یکی از مکان‌هایی که در آن خشونت به‌کار می‌رفته، بسته می‌شود. این را داشته باشید تا برویم به سراغ جمله‌ی بعدی که پیچیده‌تر است، چون نمی‌فهمیم که گنجی در کجا ایستاده است.

او می‌گوید:
"اعلام جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق در این سال، در طی یکسال بعد،حدود ۲۰۰۰ تن تلفات برای زمامداران رژیم جدید و طرفدارانشان به ارمغان آورد."

در این‌جا می‌بینیم که نه رژیم و نه مجاهدین، هیچ‌کدام در "ما"ی گنجی نگنجیده‌اند. اما در این‌جا گویا مردم ایران هم در این‌ما نمی‌گنجند، مگر آن‌که بپذیریم که آن ۲۰۰۰ نفر ایرانی نبوده و یا این‌که هیچ ربطی به "ما"ی گنجی نداشته‌اند چون او از بیرون به آن‌ها نگاه می‌کند و آن‌ها را ۲۰۰۰ "تلفات" می‌بیند که حاصل درگیری دو گروهِ دور از او بوده‌اند.


آقای گنجی زرنگتر از این حرف‌هاست که چهره‌ی این "ما" را به ما (خوانندگان یا شنوندگان) نشان بدهد.

گنجی در ابتدای سخنرانی‌اش با این جمله که "انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند"، انقلابیون را هم از "ما"ی خودش بیرون می‌کند. پس تا این‌جا آن رژیم جدید، مجاهدین خلق، جوانان کشته شده در درگیری میان آنان و همچنین انقلابیون، خارج از "ما"ی گنجی هستند. در چند سطر پایین‌تر از حزب توده و سازمان اکثریت هم با فعل سوم شخص یاد می‌کند و با این ترتیب آن‌ها را از "ما"ی خودش بیرون می‌اندازد.

اما آقای گنجی زرنگتر از این حرف‌هاست که چهره‌ی این "ما" را به ما (خوانندگان یا شنوندگان) نشان بدهد.
بد نیست جمله‌ی زیر را هم که از اوست با هم بخوانیم:
"به دنبال پذیرش قعطنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل و پایان جنگ ایران و عراق، حمله‌ی ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین خلق به ایران آغاز شد. این عمل بهترین بهانه را به دست داد تا چند هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ قتل عام شوند."

این جمله چنان نوشته شده که گویی نوعی مشروعیت به آن رژیمی می‌بخشد که دست به این جنایت زده و در درجه‌ی اول گناه به گردن دسته‌ی اول می‌افتد. مگر آیا این طبیعی یا منطقی است که یک رژیم برای کشتن عده‌ای اسیر و دست و پا بسته به‌دنبال بهانه بگردد؟ و یا آن‌کس که به دنبال بهانه می‌گردد، آیا به هرترتیب که شده آن‌را به‌دست نمی‌آورد؟

در این‌جا منظور مشروعیت بخشیدن به کار مجاهدین نیست، بلکه می‌خواهم بگویم جمله‌ی "این عمل بهترین بهانه را به دست داد"باعث می‌شود تا ما به دلیل‌های رادیکال شدن و روی آوردن مجاهدین به خشونت نیندیشیم، موضوعی که آقای ناصر زراعتی در مقاله‌ای با عنوان "آقای اکبر گنجی با این ریش می‌خواهند بروند تجریش؟" که در همین خبرنامه‌ی گویا منتشر شده است به خوبی به آن اشاره می‌کند:

"رد صلاحيت کانديداتوری مسعود رجوی برای انتخابات نخستين دورۀ رياست جمهوری به بهانه ای واهی، دستگيری و بعدها اعدام نمايندۀ منتخبِ مردم مسجدسليمان از کانديداهای مجاهدين و بسياری حرکات نادرست و تحريک آميز ديگر که فقط کافی است روزنامه های کيهان و اطلاعات آن سالها را (که خوشبختانه بازچاپ هم شده و در اختيار همگان است) ورق بزنيم تا دريابيم واقعيت چه بوده است."

آقای گنجی در همان آغاز از درگیری‌‌های کردستان و گنبد و خوزستان سخن می‌گوید که باز هم آقای زراعتی در همان‌جا به یادمان می‌آورد که چرا و چگونه این درگیری‌ها صورت گرفت و باعث و بانی‌اش که بود.

البته در این‌جا یک عمل پوپولیستی دیگر هم از گنجی سر می‌زند و آن‌هم این است که با گذاشتن کردستان، گنبد و خوزستان در کنار هم، برای شنونده فضایی ایجاد می‌کند که به‌طور غیر مستقیم به فکر موضوع جدایی طلبی بیفتد، و ما خوب می‌دانیم که در آن هنگام هیچ‌کدام از این اعتراض‌ها و یا خشونت‌‌ها با خواسته و یا در راستای جدایی طلبی نبودند.

مورد دیگری که در این گفته‌ها قابل توجه است دید گنجی به زمان است. نام این سخنرانی در خبرنامه گویا هم "ضرورت گفت و گو پیرامون گذشته" است.

این درست است که باید گذشته را شناخت و مورد بررسی قرار داد. امّا این کار کیست؟ همه‌ی ما که تاریخدان و پژوهشگر تاریخ نیستیم و نباید هم باشیم. ما در "حال" زندگی می‌کنیم و بیش از آن‌که اسیر "گذشته" باشیم، در بندِ حالیم و در فکر "آینده" و برای ما بیشتر از آن‌که "گذشته" بختکی باشد، این بختکِ ترس از آینده است که با وزنی سنگین روی پیوستن نیروهای اپوزیسیون افتاده است. شاید شایسته‌تر آن است که گفت‌و‌گو در باره‌ی گذشته به متخصصان اهل سپرده شود تا به بررسی آن بپردازند و اما آن‌که دَم از سیاست می‌زند باید برنامه‌ای برای آینده هم داشته باشد. شاید یکی از بنیادی‌ترین مشکل‌ها در حوزه‌ی ایرانیّت همین است که در زمان مناسب هیچ‌کس و هیچ‌چیز سر جای خودش نیست. برای نمونه آقای گنجی در این‌جا روزنامه‌نگار است یا سیاستمدار، یا جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار؟

البته یک آدم می‌تواند در همه‌ی این رشته‌ها صاحب‌نظر باشد و اظهار نظر کند، به شرطی که محدوده و امکان‌های هر رشته را به‌درستی بشناسد و رعایت کند. او می‌تواند در مقام روزنامه‌نگار یا تاریخدان تاریخ سه دهه‌ی گذشته را بررسی کند، اما اگر به عنوان سیاستمدار یا یک فرد سیاسی سخنرانی می‌کند، ضروری است مشخص کند که از چه موضعی حرف می‌زند و منظورش از "ما" کیست، تا بدانیم که با کی طرفیم.

این‌ها را می‌گویم، برای این‌که نمی‌شود فهمید که آقای گنجی از چه زاویه‌ای می‌خواهد یا دارد پیرامون گذشته صحبت می‌کند و افزون بر این، نمی‌تواند یا نمی‌خواهد که خودش را به همان عنوانی که انتخاب کرده است یعنی "ضرورت گفت‌و‌گو پیرامون گذشته" محدود کند. او این را هم مشخص نمی‌کند که این گفت‌و‌گو باید میان چه کسانی باشد.

آیا منظور او گفت‌و‌گو میان شخص او و رژیم جمهوری اسلامی است یا میان او و همه‌ی گروه‌های اپوزیسیون، یا میان "ما"ی او و یکی از دو حریف بالا، یا میان همه‌ی آنان که زمانی در کار سیاست بوده‌اند، و یا گفت‌و‌گو در سطح کل جامعه. خلاصه نه می‌شود فهمید که او از چه موضع و در چه محدوده‌ای حرف می‌زند، و نه می‌شود فهمید که مخاطبش کیست.

شاید هم که این بهترین نوع سیاست باشد! منطورم همین کاری است که آقای گنجی می‌کند. وقتی از جانب "ما"یی حرف بزنی که هیچ حدّ و مرزی ندارد، دستت برای اجرای هر نمایشی در آینده باز است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
سخنرانی اکبر گنجی در گویا نیوز
مقاله‌ی ناصر زراعتی در گویا نیوز

نظرهای خوانندگان

همه کسانی که به ضد و نقیض گویی ها و سفسطه بازی های گنجی ایراد می گیرند و حتا گاهی عصبانی می شن یک چیز را فراموش می کنند و اون هدف اصلی گنجی ست که مطرح شدنه. تمام این چیزهایی که شماها می گین همه رو گنجی خودش خوب می دونه اما هر بار لبخند می زنه و دوباره با سر و صدای تازه تری مطرحشون. آیا شما یادتون رفت که این آقا هفتاد روز اعتصاب غذا کرد اما بازهم هیچیش نشد!!!؟؟ آیا یادتون رفت که تا جنبش سبز شروع شد ناگهان پیداش شد و جلوی سازمان ملل برنامه گذاشت و زور زد خودش را نماینده جنبش سبز در خارج نشون بده و خودی و غیر خودیش بکنه؟ آیا نمی بیند که با اینکه هیچ نفوذی در جریانات سیاسی داخل و خارج ایران نداره اما هر روز به جایی می برندش و به عنوان نماینده ایران به گردنش جایزه آویزون می کنند؟ آیا اینها نشانه از چیزی غیر طبیعی نیستند؟

-- بدون نام ، Oct 9, 2010

با سلام

چند سال پیش تحلیل آقای گنجی از انقلاب 57 و شریعتی را در دو مقاله به نقد کشیدم و در آن نشان دادم که متاسفانه ایشان نه روش نقد می داند و نه اخلاق نقد را دارا هستند، وگرنه برای رسیدن به هدف خود، به تحریف و سفسطه دست نمی آلودند. امید این بود که انتقاد را در کارهای بعدی بکار گرفته باشند. ولی همانگونه که احمد افرادی در نقد " تحقیق" ایشان در مورد انقلاب مشروطه نشان دادند، ایشان بر این دو روش، روش دزدی از آثار دیگران را نیز افزوده بودند و قسمتهای بسیاری از کتاب مشروطه ایرانی دکتر ماشالله آجودانی را باسم خود منتشر کرده بودند. اینها کافی نبود، بعد از انتشار سلسله مقالات من در مورد کودتای خرداد شصت، ایشان دست به انتشار 14 مقاله زدند و با استفاده سیستماتیک از دروغ، جعل، تحریف، سعی کردند که به خواننده این معنی را تفهیم کنند که دعوای اولین رئیس جمهور و خمینی نه در درون گفتمان آزادی و استبداد و بر سر وجود و یا عدم وجود آزادیها انجام شده، بلکه بر سر قدرت بوده و به تعبیر ایشان، همه اشان سر و ته یک کرباس بوده اند
آقای محمد جعفری در مقاله ای تحقیقی تعدادی از مهمترین تحریفات و جعلیات ایشان را نشان دادند و من نیز در دو مقاله بعضی از نکاتی را که آقای جعفری به آن اشاره نکرده بودند، به نقد کشیدم که آدرس سایت تمامی این مقالات در زیر موجود است. خلاصه بگویم که تجربه به من آموخت که آقای گنجی که حال با ژست گاندی وار و با کت و شلوار سفید سخن می گویند و می نویسند، در رابطه با اندیشه راهنمایشان، همان خشونت و قدرت طلب سی سال پیش می باشند که در سپاه و دستگاه اطلاعاتی نظام ( ایشان می گویند که در قسمت فرهنگی سفارت ایران در ترکیه، در زمان سفیری منوچهر متکی که بسیاری از ترورها را سازمان داد- خدمت می کرده اند. البته این را می دانیم که قسمت فرهنگی سفارتها در آن سالها، تنها پوششی بوده است برای کارهای اطلاعاتی.) به فعالیت مشغول بوده اند، وگر نه به راحتی به جعل و تحریف و سانسور اسناد و مدارک دست نمی زدند.
آخر اینکه وقتی ایشان از عبارت "ما" استفاده می کنند، گونه ای سخن می گویند که انگار ایشان هیچ نقشی در خشونتها و سرکوبها نداشته اند و این کلمه " ما" موجود سیالی است و پیوسته بگونه ای استهاله می یابد تا آقای گنجی را لو ندهد.
آقای گنجی حرف سر اینست که شما تکرار می کنید که ببخش ولی فراموش نکن. ولی هیچگاه این اصل را در مورد خود رعایت نمی کنید. آخر اگر مردم قرار است که ببخشند باید بدانند که شما در زمانی که شمشیر زن سپاه استبداد تشریف داشته اید، چه اعمالی را مرتکب شده اید که حال باید ببخشند. من به عنوان یکی از قربانیان بی شمار استبدادی که امثال شما بر وطن حاکم کردید، به سهم خودم حاضرم که شما را ببخشم، ولی اول باید بدانم که چه اعمالی را مرتکب شده اید که میل دارم آنها را ببخشم. شما تا بعد از قتل عام اسیران در سال 67 در حساسترین مقامها در خدمت این رژیم بوده اید ولی وقتی تمام سخنانی را که در رابطه با این سالها مجبور شده اید که راجع به خود بگویید جمع کنیم، حتی یک صفحه را هم پر نمی کند. آقای گنجی چه چیزی را سعی می کنید که پنهان کنید؟ کسی را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ هر سوالی را در رابطه با زندگی سیاسی علمی من می خواهید از من بکنید، با کمال دقت به شما پاسخ خواهم داد. شما چرا اینکار را نمی کنید؟
مخلص
دلخواسته
نقد مقالات گنجی در رابطه با انقلاب 57 و علی شریعتی:
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/07/061462.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/08/062552.php
در پاسخ به مقاله گنجی: یوتوپیای انینیستی شریعتی
http://www.radiozamaneh.org/idea/2007/07/post_126.html


نقد چهارده مقاله گنجی:
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/09/110990.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/09/111320.php
نقد گنجی به قلم محمد جعفری
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/09/110598.php

مقاله تحقیقی، قیاسی احمد افرادی در رابطه با انتشار قسمتهایی از تحقیق ماشالله آجودانی که آقای گنجی به نام خود منتشر کردند
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/04/069830.php

-- محمود دلخواسته ، Oct 10, 2010

ما که نفهمیدیم ربط این مقاله به بخش "اندیشه" چیست؟ یعنی نفهمیدیم کجای این مقاله فلسفی است که زمانه در اندیشه زمانه طبقه بندی اش کرده؟

-- میثم ، Oct 10, 2010

آقای کدخدایی عزیز
کشور ما ضربات هولناک و مرگباری را از این ها خورد ه است . با این حال و به قول معروف سعی کرده است اگر نمی تواند ببخشد فراموش کند . جامعه سعی در فراموشی این طیف دارد . امیدوار هستم رسانه ها نیز به سهم خودشان در ابهام زدایی و نتراشیدن بت واره هایی مقدس از گنجی و گنجی ها و مهاجرانی و مهاجرانی ها و... عموم کسانی که در خط و ربط دادن به استبداد و سانسور و ممیزی ده ها نکبت زدگی دیگر طراح نفرت و وحشت بوده اند از کارگزاران دیکتاتور ماب گوی سبقت را نرباید .
ایران ما با کمک روشنفکران دردآگاه امید و روشنگری را به سرزمین مان و مردم شریف مان باز هدیه خواهند داد . فقط باید صبور بود و این طیف و طایفه را عمیق و ظریف به نقد نشست . چه نقد گذشته شان و چه نقد و بند بازی های اکنون شان .

-- مهرزاد ، Oct 10, 2010

با درود فراوان به آقای کدخدایی به نظر میرد که شما چند مفهوم را با هم خلط کردید.منظور از ما لزوما قرار دادن دیگری در تقابل با ما نیست کاربرد ما در سخن به این معنا هم نیست که دیگری را مقصر کنیم چه بسا منظور از ما انداختن مسولیت بر عهده این ما باشد که خطاهای زیادی را مرتکب شدهایم.نوشته های شما را در حوزه منطق و استدلال نقد کردم نب به طرفداری از آقای گنجی.با آرزوی آزادی در سرتا سر پهن دشت گیتی

-- آرمین ، Oct 10, 2010

این می بخشیم ولی فراموش نمی کنیم خیلی به نفع جمهوری اسلامی هر جنایتی که دلشان خواست می کنند روشنفکران هم بهشون اطمینان می دهند که بخشیده خواهید شد. نخیر بخششی در کار نیست باید جوابگوی اعمال خود باشند.

-- بدون نام ، Oct 10, 2010

ظاهرا هنوز هم بسیاری قهرمان واقعی را قهرمان مرده میدانند و مثل اینکه یکی از خوانندگان شاکی است که چرا گنجی در اعتصاب غذا نمرده است. در ضمن دلبندم رقم 70 را خلاف به عرض همایونی رسانده اند.

......آیا شما یادتون رفت که این آقا هفتاد روز اعتصاب غذا کرد اما بازهم هیچیش نشد!!!؟؟....

-- شمس ، Oct 11, 2010

عجب ملا لغطی بازی است این مقاله. اینجا اگر یک اگر آمده، انجا اگر یک اما گفته، اونجا از افعال شرطی استفاده کرده.....
خوب معلومه که هر کدام از ما یک ما داریم و آن هم همفکران ما هستند، شما اجازه بفرمایید سر پل خر به گیری که شد، اون مایی که اکثریت را می آورد، شانس بیشتری برای اجرایی کردن عقایدش پیدا خواهد کرد

-- فرنگی ، Oct 12, 2010

خیلی خوبه که یکی در حوزه زبان فارسی پیدا شده که به آسونی از هیچ کلمه ای نمیگذره. هیچ کلمه ای بی خودی به زبون نمیاد، حالا ممکنه دلیلش خودآگاه باشه یا ناخودآگاه

-- پایار ، Oct 13, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)