خانه > گوی سیاست > ایران > «اختلافات اصولگرایان به عمد بزرگنمایی میشود» | |||
«اختلافات اصولگرایان به عمد بزرگنمایی میشود»مریم محمدیmmohammadi@radiozamaneh.comدر نخستین بخش از گفتوگو با حمیدرضا جلاییپور، تحلیلگر سیاسی و عضو شورای مرکزی جبههی مشارکت در تهران، بحث محوری این بود که آیا اختلافات درون جبههی اصولگرایان، بهویژه آنچه در مخالفت با آقای احمدینژاد و افراد نزدیک و همفکر او بهوجود آمده است، تاثیر تعیینکنندهای بر تحولات سیاسی آینده خواهد گذاشت یا همچنان شکاف میان اصولگرایان و اصلاحطلبان، اثرگذارترین پدیده در روند تحولات سیاسی خواهد بود؟
آقای جلاییپور، اهمیت ویژهای برای اختلاف میان اصولگرایان قایل نیست و چهار شکاف را در جامعهی سیاسی ایران فعال میبیند. او میگوید: «یکی از این چهار شکاف، شکاف بین اقتدارگرایان و طرفداران مردمسالاری است. وقتی از بیرون به جامعهی سیاسی ایران نگاه میکنیم، یک شکاف فعال و تماشایی، همین شکاف اقتدارگرایان با طیف متنوعشان از یکسو و طرفداران مردمسالاری (آنهم با طیف متنوعی که دارد) از سوی دیگر است. شکاف دیگر هم شکاف در میان طرفداران مردمسالاری است که من آنها را به سبزهای اصلاحطلب و سبزهای انقلابی تقسیم میکنم. البته منظورم از انقلابی، انقلابهای خونین نیست. آنها طرفدار انقلاب آرام هستند. شکاف چهارم جامعهی ایران هم شکاف بین مرکز و پیرامون و یا شکاف ملی- قومی است.» حمیدرضا جلاییپور، در ارتباط با موضوع پرسش من، یعنی اختلاف در درون جبههی اصولگرایان، معتقد است که این اختلافات درونی از سوی خود اصولگرایان به عمد بزرگنمایی میشود. بهویژه که آنها امکان تبلیغات نیز دارند: آنها تلویزیون رسمی را در اختیار دارند و دایم دربارهی اختلافات خودشان میگویند. در حالی که تمام دعواهای اصولگرایان در این مدت، به اندازهی شکایت آن هفتنفر به دستگاه قضایی نبود. منظورتان شکایتی است که آقای صفایی فراهانی و ششتن از اعضای مشارکت، از سردار مشفق، یکی از فرماندهان سپاه (ثارالله) کردند؟ بله ... اصولگرایان به چه منظوری میخواهند اختلافات درونی را بزرگتر نشان بدهند؟ به منظور سرپوش گذاشتن بر شکافهایی که میگویید اصلیتر هستند؟ بله ... گویا شما معتقدید که شکافهای درون جنبش سبز و یا درون هواداران دمکراسی را هم اقتدارگرایان تقویت میکنند و دامن میزنند. همینطور است؟ بله؛ اما ببینید تعارض و تناقضی که این بندهخداها، یعنی اقتدارگرایان دارند کجاست؟ این همه هم پول هزینه میکنند. غافل نشوید از پولی که اینها هزینه میکنند. همه فکر میکنند تمام این بحثهایی که الان در جامعه بر سر مسائل دههی شصت راه افتاده است را لاییکها میگویند، اما این دستگاههای تبلیغاتی اقتدارگرایان هستند که هزینه میکنند و این مسائل را مطرح میکنند.
یعنی جناح اقتدارگرا به این پرسشها دامن میزند برای اینکه میان رهبران جنبش سبز و بهطور کلی اصلاحطلبان با بدنهی جنبش سبز، ایجاد تقابل کند؟ بله؛ برای اینکه کاری را که دوست دارند اتفاق بیافتد و آن را پیش ببرند. یعنی به جای اینکه این سه تن را بگیرند، به زندان بیاندازند و از شرشان راحت شوند- که راحت نمیشوند و اینقدر میفهمند که یاد آنها، نام آنها و جنازهی آنها دیگر رهایشان نمیکند- میخواهند مردم آنها را محکوم و زندانی کنند. برای اینکه مردم آنها را زندانی کنند، تبلیغ میکنند که این پدرسوختهها اگر زمان جنگ آدم بودند، مثلاً جنگ پیروز میشد. یا به اینطرفیها میگویند زمانی که چهارهزارنفر را کشتند، موسوی نخستوزیر بود. مثلاً من خودم در کردستان، به هیچ کردی «تو» نگفتهام و فقط به آنها احترام گذاشتم. فرماندار هم بودم و نه فرماندهی ارتش یا سپاه. من اصلاً مقام امنیتی نبودم. وقتی به من فحش میدهند، دقیقاً میفهمم که کار لاییکها نیست. پول میدهند و تبلیغ میکنند. خوب هم کار میکنند، ولی اثر نمیگذارد. چون من معتقدم تبلیغات زمانی مؤثر است که روی واقعیت تبلیغ شود. تبلیغات مانند ادویه است. شما اگر یک چلوکباب خوب روی میز بگذاری و به آن ادویه بزنی، خوشمزه میشود. وگرنه شما روی سنگ ادویه بزنید که خوشمزه نمیشود. ولی آقای جلاییپور، در دنیای فعلی شاهد هستیم که تبلیغات خیلی نقش بازی میکند و گاهی میتواند حتی در حالی که کاذب هم هست، تأثیر خود را بگذارد. درست است. من نمیخواهم نقش تبلیغات را انکار کنم. سه جامعهشناس کلاسیک دنیای ما- وبر، دورکهایم و مارکس- با بیانهای مختلف، حتی در جامعهی صنعتیای که در آن زندگی میکردند، همیشه از بیتوجهی و عدم علاقهی واقعی سیاسی مردم در رنج بودند. تازه در آن جامعه، در اینجا هم معلوم است که همیشه جا برای مشتی شارلاتان هست. ولی میخواهم بگویم بهطور نسبی اینطور نیست که شارلاتانها هرکاری بخواهند انجام بدهند و هر تبلیغی بکنند، پیش برود. اینطور هم نیست که بگوییم اصلاً اثر ندارد. گذشته از اینکه بزرگنمایی بشود یا نشود، بههرحال اختلاف میان اقتدارگرایان تاحدی واقعیت دارد. مضمون این اختلاف چیست؟ به یک معنا ارزش تبلیغی دارد، ولی به معنایی هم واقعی است. ارزش تبلیغی آن، این است که شکاف اصلی فراموش بشود که بهنظر من اشتباه میکنند. مثلاً چهاردهم خردادماه (مراسم سالمرگ آیتالله خمینی)، نه موسوی بود و نه دیگران؛ حتی دعوتشان هم نکرده بودند. میخواستند نوهی امام را هم دک کنند و آنجا نباشد. ولی شبه جنبش در آنجا بود و تمام دکان و دستگاه آنها را بههم ریخت. اقتدارگرایان خیلی دوست دارند که این شکاف فراموش شود. یکی از راههایش هم این است که شکاف بین اقتدارگرایان فعال شود. فکر میکنند اگر این شکاف فعال شود، آن دیگری فراموش میشود، ولی فراموش نمیشود. یادم هست بعد از جنگ، عدهای راه افتادند که یک چپ مصنوعی درست کنند. میخواستند یک چپ مذهبی علیه چپ خط امام راه بیاندازند. آقای طبرزدی هم که الان در زندان است، در میان این چپها بود. آن موقعها میگفتند: امام خامنهای. یعنی خیلیها دوست داشتند از دست چپهای خط امامی راحت بشوند و نیروی چپی راه بیاندازند که در دستشان باشد، اما نشد. نه آن افراد، به همان چپی تبدیل شدند که مؤسسان آن میخواستند و نه چپ خط امام محو شد. تازه آن موقع، حال که هیچ. اگر شکاف دوم، شکاف بین اقتدارگرایان به لحاظ تبلیغی بگیرد، خیلیها خوشحال میشوند و فکر میکنند که شکاف اصلی فراموش میشود. پس به این معنا تبلیغی و سیاسی است و یک تدبیر است. صدا و سیما هم بدش نمیآید در آن بدمد. اما مسئلهی دیگر این است که بخشی از اقتدارگرایان نگران از دست دادن همهچیز هستند. آنها از این بابت نگران هستند که مردمی که بالاخره باید با آنها کار کنند، یعنی مردم شهرها، مردمی که کشور را اداره میکنند و یا به اصطلاح طبقهی متوسط، هیچ محلی به اقتدارگرایان نمیگذارند. لذا آنها نگران خودشان هستند. در نتیجه از این نظر، نگرانیهایی که دارند و انتقادهایی که میکنند، واقعی است. شما به شکاف درون جنبش سبز یا درون هواداران دمکراسی اشاره کردید. ممکن است در اینباره توضیح بیشتری بدهید؟ من آن را شکاف بین سبزهای انقلابی و سبزهای اصلاحطلب مینامم. این شکاف، هم به لحاظ تئوریک جدی است و هم اینکه سبزهای انقلابی تریبون دارند. دو کانال تلویزیونی در خارج از ایران دارند. صدای سبزهای اصلاحطلب آنقدر نیست، ولی جمعیتشان در ایران بیشتر است. سبزهای اصلاحطلب چهلدرصد و سبزهای انقلابی بیستدرصد در جامعه نفوذ دارند. این شکاف هم مانند شکاف اول جدی است. ضمن اینکه بخشی از آن دولت پنهان هم پشت آنها افتاده است. منظورتان از دولت پنهان همان اقتدارگرایان هستند یا… هنر اقتدارگرایان همان دههی شصت است دیگر. یعنی اینکه بگیرند، ببندند، بکشند. چه زمانی میتوانند ببندند، بگیرند، بکشند؟! زمانی که آقایی مانند رجوی پیدا شود، پانصدتا آدم تندرو (به قول خودش پانصدهزارتا) داشته باشد تا آنها بتوانند بگیرند و ببندند. یعنی هرچه فضا تندتر و غیرمدنیتر شود، دست اقتدارگرایان بازتر است. کلی دل خون و نفرت در میان عدهای که اوایل انقلاب خانوادههایشان را از دست دادهاند از یک سو جمع شده است. عدهی دیگری هم در آنسو هستند که پول، امکانات، سایتها و کانالهای پولی دستشان است و دوست دارند این بازی بههم بخورد. یعنی اینجا منافع دو طرف بههم جفت میشود. لذا کسانی که میخواهند جامعهی سیاسی را تحلیل کنند، همهی اینها را باید با هم ببینند. شکاف دیگری که در مورد آن کمتر صحبت کردید؛ مسئلهی قومیتها و ملیتها و یا با عبارتی که شما بهکار میبرید «شکاف بین مرکز و پیرامون» است. شکاف بین مرکز و پیرامون و یا شکاف ملی- قومی به نظر من، واقعاً مهم است. هنوز یکذره خفته است، اما متأسفانه دارد بیدار میشود. کاری به تفسیرهایش ندارم. من خودم طرفدار ناسیونالیسم مدنی هستم و میگویم هر هفتاد میلیون نفری که در این خاک هستند، مهمند. هرکه میخواهد باشد، اما در برابرش این هویتگرایی قومگرا است. این هم مهم است. هم کردها، هم بخشی از پانترکیسمها، پانعربیستها و هم پانبلوچها. درست است که این شکاف مانند آن سهتای دیگر نیست، اما مخصوصاً اگر نظم سیاسی و دولت مرکزی در ایران ضعیف بشود، نیروی داغان کنندهای خواهد بود. بهخصوص در این دوره. حال سیسال پیش امام خمینی بود، روحانیت بود و بالاخره جمعش کردند، اما معلوم نیست حالا بتوان آن را جمع کرد. آن وقت در میان سبزهای انقلابی عدهای نشستهاند و صحبت از فدرالیسم میکنند. انگار مشکل ایران یک بحث تئوریک است. دلیل میآورند که اگر طرفدار دمکراسی هستی، باید فدرالیسم را قبول داشته باشی. از همین زاویه به آقای امیرخسروی که خودش آذربایجانی است و هشتاد سال سن دارد هم فحش میدهند. بخش اول گفتوگو با حمیدرضا جلاییپور: • شکاف اصلی در جامعه سیاسی ایران چیست؟
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
باسلام
متن مصاحبه شما با آقای جلای پور را خواندم .من از زمان ریاست جمهوری اقای خاتمی ب اتحلیل های آقای لایی پور آشنایی دارم و اکنون هم که تحلیل ایشان را خواندم تفاوت زیادی با آن دوران نداد .
-- روح اله ، Aug 15, 2010فقط میخواهم به چند نکته اشاره کنم :
درمورد دلیل شکست اصلاح طلبان علت شکست آنها عدم توجه به اقشار آسیب پذیر جامعه نبود همانطور که میبینیم خود ایشان هم تاحدودی به ان اشاره دارد حتی د ان برهه زمانی میزان توم رو به کاهش بود اصلاحات اختری در مورد اقتص صورت میگرفت و زمینه ها برای سرمایه گذاری خارجی آماده می شد . یکی از دلایل اصلی شکست اصلاح طلبان در دوره اصلاحات خیانتی بود که طبقه متوسط احساس کرد که به او شده است اگر وقایع روزنامه سلام را به یاد بیاوریم و اینکه نمایندگان مجلس اصلاح طلب برای دانشجویان هیچ کاری نکردند و آقایان اصاح طلب فقط به فکر منافع خود در قدرت بودند و در نهایت زمانی دست به اعتصاب زدند که منافع خودشان به خطر افتاد بهتر می توان علت سقوط اصلاح طلبان را کشف کرد ویا توجه به این نکته که دوران آقای خاتی یک فرصت طلایی بود برای تقویت نهاد های مدنی در ایران که متاسفانه از ان استفاده نشد .
مسئله دیگر دموکراسی خواه خواندن خود از سوی اصلاح طلبان است که من متاسفانه با آان بسیار مخالفم اگر کسی از نزدیک با نیروهای به اصطلاح اصلاح طلب کار کرده باشد به زودی ردخواهد یافت که آنها نیز مانند دیگر هم نسلان خود انحصار طلبانی بیش نیستند که تا زمانی دم از دموکراسی میزنند که در راستای اهداف و نظرات انها باشیم در غیر اینصورت انها نیز با دیگر هم نسلانشان تفاوتی ندارند .
نکته دیگر آنک اصولا تحلیل این دوستان صلاح طلب از جامعه ایران به کلی غلط است زیرا اگر این دوستان ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران را به خوبی میشناختند و چگونگی وزیع قدرت در ان را ریافته بودند هرگ صحبت از اطلاحات نمیردند زیرا اصولا این ساختار سیاسی قابل اصلاح نیست و به فرض اینکه در دوران اولیه آقای خاتمی به این مسئله آگاهی نداشتند اما تجربه کردن دوباره ای مسئله در انتخابات اخیر کاری کاملا عبث بود.
مهم ترین نکته اینکه آقای جلایی پور مهم ترین شکاف موجود در جامعه ایران را فراموش کرده اند و با تمایلی یه بیان ان ندارند و ان شکاف نسلی است یعنی شکاف میان جوانان امروز ( یعنی متولدین دهه 60 به بعد ) و پدران و مادرانشان که امسال آقاین جلایی پور و هم نسلانشان هستند که مجریان انقلاب اسلامی بودند نسل جدید هیچگونه اشتراک ذهنی و فرهنگی میان خود و نسل گذشته احساس نمیکند و ارزشها و ایدئولوژی نسل گذشته را به هیچ عنوان قبول ندارد حتی افرادی مانند آقایان خاتمی و موسوی هم قادر به تحقق خواسته های نسل کنونی نیستند اصولا نسل جدید دیگر اعتقادی به اسلام ندارد که به نظام ولایت فقیه اعتقاد داشته باشد و جالبتر اینکه این نسل بیشترین میزان جمعیت ایران را تشکیل میدهد .
انتخابات اخیر تنها کاتالیزوری برای مطرح شدن خواسته های این نسل بود بحران اصلی هنوز در راه است
من هم با دوستمان روح اله موافقم اولا براي همين موضوع آخر يعني همين شكاف نسلي يكي از عمده ترين مثالها توجه عمومي اكثريت مردم به برنامه هاي كانال فارسي وان است كه براي اين عزيزان اصلاح طلب هم به محمل يك مورد عمده آلرژي تبديل شده.
-- mehrdad ، Aug 15, 2010اين توجه عمومي پيام بزرگي به همراه دارد كه رمز گشائي آن كليد حل بسياري از معما ها است.
دوما:مگر يادمان رفته كه بيشتر افراد ستاد هاي اصلاح طلبان بخصوص مهندس موسوي اصلا ديگران را به حساب نمي آوردند. با چنان تحكمي برخورد ميكردندكه انگار از همين الان انتخاب شده و بر مسند قدرت تكيه زده اند . غالب آنها فرصت طلباني بودند كه در دولت نهم خود را قايم كرده بودند.(آنچه در خيابانها ديده ميشد بغير از اين افراد بودند).
مگر نه اينكه همين آقاياني كه امروز روز اكثرا مدرس دانشگاه شده اند مثل همين آقاي جلائي پور ومرتضي مرديها و هاشم آقاجري ها ،در همان حوزه دانشگاه و كلاسهاي درس مواد و مطالب درسي را كاملا به صورت گزينشي و جهت دار مطرح كرده و آموزش ميدادند و در هر حال با غير خود شان رو راست نبوده اند. در همين راستا چرا به هنگام طرح وقايع دهه 60 بر مي آشوبند؟(البته با تذكر اينكه بعضي طرح كنندگان دهه 60 هم اين مسائل را نه از سر صداقت بلكه براي بهره برداري سياسي مطرح ميكنند).
مگر نه اين كه در اعتقادات عميق خود همين آقايان تواب بايد در ته صف نماز بايستد در حالي كه در دهه 60ايشان مگر گردانندگان نظام نبودند؟ اگر به قول خودشان دوستان سپاسي(كساني كه در سالهاي55 به شاه سپاس گفتند در سر صف صبحگاه) شان تنها عاملان آن فجايع بودند و اينها كاري از دستشان بر نمي آمد !!!! حداقل اعتراضي مثل آقاي منتظري ميكردند. در حالي كه همين ها در آن روز ها به قرينه اسناد و مدارك حتي اسناد عمومي مثل روزنامه ها براي آقاي منتظري هم شاخ و شانه ميكشيدند و زير علم امامشان به سر و سينه مي كوفتند و يخه مي دراندند (يكي همين جناب كروبي).
وقتي يكي در همان سال 60 در جائي مثل كردستان فرماندار بوده لابد پيشمرگه ها را ناز و نوازش ميكرده خب اگر اين طور بود چرافرماندار استان مثلا سمنان يا يزد نبوده ؟
از عمده افرادي كه واقعا به بحث خودي و غير خودي اعتقاد دارند همين آقايان اصلاخ طلبان هستند.اينها مطالب زيادي در چنته دارند وحتي در خارج از ايران هم مصلحت انديشي شان ادامه دارد. اصلا مصلحت چه معني دارد؟
يعني شما صغير هستي و خير و صلاحت را نمي داني و يا توجيه ميكنند كه در موقعيتي هستيم كه رو در رو با اقتدار گرايان است(و خودشان تازگي ها از ممالك دموكراتيك توسط بعضي از تجار وارد شده اند و عمري با آموزه هاي دموكراتيك تربيت شده اندو اكنون اين مستشاران براي ما معلمين دموكراسي هستند چرا چون بعد مرگ امامشان در سالهاي آخر دهه 60 وقتي از مناسبشان بركنار شده اند در دانشگاههاي غير حضوري شان جامعه شناسي و ديگر علوم انساني را فرا گرفته اند.وبعد از اينكه در سالهاي اوليه انقلاب با اعمالي چون تسخير سفارت امريكا هژموني را از دست گروههاي چپ -كه تازه آنها را در بين مردم معرفي كرده بودند"كمو يعني خدا و نيست هم كه نيست يعني كمونيست به معني خدا نيست" -گرفتند و نقش مار به مردم نشان دادند؛حالا هم در دانشگاههايشان ماركس و هابرماس و مكتب فرانكفورت را مصادره كرده اند و خود را چپ ميخوانند )
معلوم ميشود تغيير و اصلاح لازم است منتها تا حدودي كه طراحان و كنترل كنندگان آن تغييرات هم خود حضرات باشند.
از دو کامنت زیر این مصاحبه خیلی آموختم!
-- سعید ، Aug 17, 2010