خانه > انديشه زمانه > مقالات > جستوجوی خرد ایرانی – ١٢ | |||
جستوجوی خرد ایرانی – ١٢منصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چه گونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. پالودگیِ خرد و فرهنگ ایرانی از دورهی شاهنشاهی اشکانیان نیز، کمتر متنهایی، همچون شییهای زینتی، ظرفهای سفالی، سکهها و نگارهها بازمیماند. آگاهیهای پژوهشگران از این دوره هم اکثر بر مبنای روایتهای بیگانگان، بهویژه یونانیها و رومیها است که ترکیبی است از واقعیتهای تاریخی و افسانههای واهی. صد و پنجاه سال بعد از مرگ اسکندر (٣٢٣ پیش از میلاد)، در پادشاهیِ دیوتودوس، پارتها به رهبریِ اشک اول، نخستین تیرهی ایرانیاند که به اتحاد و قدرت میرسند و غرب ایران را تحت تسلط خود درمیآورند. اشکها سرانجام پس از این که اشک اول سلوکوس دوم را شکست میدهد و اشک دوم بر آنتیخوس سوم پیروز میشود، با شاهنشاهی مهرداد اول (١٣٨-١٧ پیش از میلاد)، بنیاد دودمان اشکانیان را میگذارند. آن چه از این دوره با روایت تاریخنویسان به دست میآید، همزیستیِ فرهنگهای گوناگون به رغم جنگهای نظامی و سیاسی است. در تیسفون، پایتخت اشکانیان، در کنار آیینهای ایرانی و حضور ایزدهای مهر، اَناهیتا، زروان و مزدااهوره، آیینها یا دینهای گوناگونی رواج دارد. چنان که عنصرهای بسیاری از فرهنگهای آن زمان، چون عنصر فرهنگ یونانی، هندی و سامی هم زمان با هم، در فرهنگ ایرانیِ دورهی سلوکیان نمود مییابد. در این زمان فرهنگهای ایرانی، یونانی و هندی با حفظ هویت و استقلال خود یا بدون آمیختگیِ بسیار با هم در شرق ایران، (سیستان و بلوچستان، اسکان سکاها- تورانیان، محل یونانی شدهی دورهی اسکندر و جانشینانش)، زنده و فعالند و فرهنگ سامی در شهرهای بینالنهرین، محل اسکان پارتها. در واقع آیینهای آریایی (ایرانی – هندی) که در دوران اسکندری و سلوکیان به دلیل فرهنگ یونانیگری ناپیدا و کمبنیه میشود، ابتدا به کمک شاهنشاهیِ بزرگ و درخشان کوشانیان و بعد با فرمان پادشاهان اشکانی، بار دیگر حضور فعال و چشمگیر مییابد و همزمان با وجود نقش ایزدها و نمادهای ایرانی برسکههای دودمان کوشانیان و حاکمیت آنها بر هندوستان، دو فرهنگ ایرانی و هندی متأثر از یک دیگر تداوم مییابند. هندیان آیینهای نو ایرانی را میپذیرند و ایرانیها آیین بودا را به شرق ایران (بامیان- افغنستان) میآورند. آن چه از تأثیر خرد و فرهنگ یونانی بر فرهنگ ایرانی در شاهنشاهیِ اشکانیان تا مدتی نمود مییابد، کردار چند پادشاه این دوره است. بر سکههای بازمانده از پادشاهیِ فرهادها نقشهایی حک شده است که بعضی از آنها استورهها، ایزدها و شخصیتهای یونانی را تداعی میکنند. چنان که تصویر فرهاد اول (٧٤– ١٨١میلادی) بر سکهی دورهی او برداشتی از تصویر هراکلس (هرکول) است که نماد قهرمانیِ دوران اسکندر و سلوکیان بود. در نگارهها و کاخها نیز اثرهایی بازمانده است که حاکی از تأثیر فرهنگ یونانی از دورهی گذشته است. مانند زبان یونانیِ در نگارههای شوش، نقش دیانا، خدای ربالنوع یونانی در معبد کنگاور، سبک معماری رومی در ستونهای معبد اَناهیتا در همدان. این تأثیر در سکههای فرهاد دوم (١٢٧– ١٣٨میلادی)، فرهاد سوم (٥٧– ٧٠میلادی)، فرهاد چهارم (٠٢– ٣٧میلادی) و گودرز اشکانی (٤٠– ٥٠میلادی) نیز دیده میشود.1 این تأثیر که میان دو فرهنگ ایرانی و یونانی متقابل بوده است، با تشکیل شاهنشاهیِ مهرداد اول کم کم رنگ میبازد و در میانهی قرن یکم میلادی بار دیگر ایزدهای ایرانی بر سکهها و مُهرها و شییها نقش مییابند. به طوری که حتا از نام پادشاهانی چون مهردادها، تیردادها و اردوانها نیز آشکار است، دوران آنها همراه است با جلوههای درخشانی از مهر و اَناهیتا که از بزرگترین و پر پرستارترین ایزدهای دودمان اشکانیان هستند. بازگشت به خرد و فرهنگ ایرانی در واقع ایرانیگرایی بار دیگر از دورهی مهرداد اول آغاز میشود و یونانیزدایی از پادشاهی بلاش اول (٥١– ٥٨) به طور جدی همهگیر میگردد. بلاش اول با حک کردن خط پهلوی بر سکهاش، بازگشت به خرد و فرهنگ ایرانی و گرایش به یونانیزدایی را گسترش میدهد. در تداوم همین احیای خرد و فرهنگ ایرانی است که در روی سکهی بلاش چهارم (١٤٧– ١٩١میلادی) منسک آتش حک میشود و در تداوم آن آیینهای مزدیسنی (مهری، اندروای، زروانی، زرتشتی) گسترش مییابند. اندروای، که در متنهای فارسی به نام دروای، وای، وای درنگخدای و وَیو نیز از آن یاد میکنند، یکی از کهنترین ایزدهای تاریح ایران است. حضور آن در اوستا و متنهای دیگری چون بندهش، و صفتها و کارکردهایش، به گونهای است که قدمت وجودش را کهنتر از ایزد زروان نیز نشان میدهد. اگر چه به درستی نمیتوان از منبعهای موجود دریافت که کدام یک از این دو ایزد بزرگ، از پیشینهی کهنتری برخوردار است، اما با توجه به حضور فعال زروان و تداوم پیروان آن تا دورهی پیش از تجاوز عربها، و اهمیت ایزد اندروای نزد قهرمانهای استورهایِ ایران، میتوان با احتیاط به این نتیجه رسید که وجود ایزد اندروای کهنتر از وجود ایزد زروان است و بعید نیست که به وجود آورندگان و پیروان زروان، بخشهایی از صفتها و کارکردهای آن را از ایزد اندروای گرفته باشند. اندروای، ایزد یگانهی زمانهی خود است. جایگاه و شوکت آن، آنچنان نزد پیروانش بزرگ و درخشان است که اوستا از آن به نام «اندروای زبردست» و سلحشور نیز یاد میکند. صفتی که با توجه به نماد هرکول در دورهی سلوکیان و تاخت و تاز مدام آنها پیش از سامان گرفتن مهرداد اول و بنیاد اشکانی، به نظر میرسد ضرورت زمانه است: «ای زرتشت! در گیهانشناسیِ اندروایگرایان، ایزد اندروای، در پیش از زمان ایستاده است. در فضای بیکران، در آن هنگام بیهنگام که هنوز نه نور هست و نه تاریکی. پس از وجود روشنایی و ظلمت نیز، اندروای در میان این دو فضا ایستاده است، در خلأ. در میان این جهان و آن جهان، در میان جهان مادی و جهان مینوی. در جهان تهیگی. بر میان سپندمینو و انگرَمینو یا در میان مزدا و اهریمن. جایگاه ایزد اندروای تا زمان زرتشت و حتا بعد از او به قدری مهم است که گردآورندگان و تدوینکنندگان اوستا، حتا در عهد ساسانیان، نه تنها نمیتوانند وجودش را نادیده بگیرند و بارها ستوده میشود که مورد ستایش و یاریدهندهی مزدااهوره نیز قرار میگیرد: «آفریدگار اهورهمزدا در ایرانویچ بر کرانهی [رود] دایتیای نیک بر تخت زرین، بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده، با دستان سرشار او را بستود.... ایزد اندروای، کهنترین ایزد پویا ویژگیِ بارز و مرتبه و قدرت ایزد اندروای، برتریاش بر مزدااهوره، بسیاری از نویسندگان و مفسران آیین زرتشتی را به توجیه وجود آن به گونههای متفاوت وامیدارد. به طوری که ناگزیر به تقسیم شخصیت آن بر اساس دوگانگیِ آیین بهدینی میشوند. به روایت دیگر، ایزد اندروای که یگانه است و بر فراز کل هستی، در دورهی ساسانیان و بعد ار آن، ایزدی ثنوی میگردد. اندروای سپندمینویی و اندروای انگرَمینویی. چنان که نویسندهی مینو خرد ایزد اندروای را دوگانه میشناساند. اندروای را، هم ایزد هوای اهورایی یا خوب و هم ایزد هوای اهریمنی یا بد مینامد. نویسندهی بندهش نیز معتقد است: «در بخش زبرین این جو، فروغ جاودانی فرمانروا است و آن جایگاه اهورهمزدا است و بخش زیرین آن که تیرگیِ ابدی آن را فراگرفته، جایگاه اهریمن است. ویو (هوا) در میان این دو بخش پر فروغ و تیره جای گرفته و آوردگاه دو مینوی نیکی و بدی است. بهشت در بخش پر فروغ و دوزخ در بخش تیره و همیستگان (برزخ) در بخش میانی (هوا) جای دارد4.» جایگاه فرادستی و قدرت بینهایت یا سریر عظیم ایزد اندروای بر کل هستی، آن را ایزد مهربانی و زیبایی و ایزد سلحشوران نیز میگرداند. چنان که تنها ایزد یاریدهنده و امیددهندهی شخصیتهای پهلوانیِ استورهها و تاریخ ایران است. هوشنگ پیشدادی، تهمورث زیناوند، جمشید خوبرمه، اَژیدهاک سهپوزه، فریدون آبتین، گرشاسپ دلیر، اَورسارَی بزرگ، هوتَوسا خاندان نوذر و سلحشوران دیگر ایرانی به هنگام نیاز و نبرد رو به سوی ایزد اندروای خواستههایشان را میطلبند. همچنان که تمام دوشیزگان برای دستیابی به ازدواجی پیروزمند در آستانهی ایزد اندروای میایستند: «دوشیزگان شوی ناگزیده، بر تخت زرین، بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر بِرَسم گسترده با دستان سرشار او را بستودند ... نشانههای بازمانده از این دورهی اشکانیان، همچنین نمایانگر در انزوا بودن آیین زرتشتی است. به اعتبار نام پادشاهان اشکانی و نگارههای رجب در نزدیکیِ تخت جمشید که نگارهی اردشیر بابکان و کرتیر نیز در میان آنها است، آیین زرتشتی در برابر آیینهای دیگر مزدیسنی از رونق چندانی برخوردار نیست یا دستکم دین و آیین رسمی شاهنشاهی اشکانیان نگشته است. چرا که در نگارهی اردشیر ساسانی میآید: «آیین زرتشت از بین رفته بود. من که شاهنشاهم آن را از نو برقرار نمودم». به روایت دیگر آن جایگاه و جلوهای که مزدااهوره، به ویژه در نیمهی دوم شاهنشاهیِ هخامنشیان مییابد و در بسیاری از نگارهها دیده میشود، در دوران اشکانیان کمتر میشود و به جای آن آیین کهن مهر رشد میکند و ایزدهای کوچک و بزرگ قومهایی که در قلمرو اشکانیان جای میگیرند. حضور نامهای مهر و تیر و نام چهار پادشاه مهرداد بودن، آشکارترین جلوهی این حادثه است. این واقعیت را به جز نقش قهرمان و مبارزهی او بر سکهها، حماسههای پهلوانیِ شاهنامهی ابوالقاسم فردوسی نیز که خود برگرفته از متنهایی چون خدای نامک است، نشان میدهد. در واقع نبودن عبادت و آیینهای مزدیسنی بسیار، نقش و حضور کمتر مغان در دربار و جشنهای بزرگی چون تاجگذاریها، زمینه را برای رشد حماسههای پهلوانی آماده میکند. حماسههایی که بنیاد اندیشهی آنها بیشتر از آیینهای مهر، اندروای و زروان برمیآید تا آیین بهدینی. نقش نمادهای فره، نبرد و تقدیر عنصر فره، عنصر نبرد و عنصر تقدیر، در ریختشناسیِ شخصیتها و ساختار داستانهای شاهنامهی ابوالقاسم فردوسی از همان اهمیتی برخوردار است که در آیینهای مهر، اندروای و زروان. در صورتی که آیین بهدینی، فره و نبرد و تقدیر کامل را برنمیتابد و مبنای هر حادثه در زندگی را بر اساس اندیشه و کردار و گفتار مینامد. از گرایش ژرف مردم به بختپذیری، به دلیل مصیبتهای بسیاری که بعد از شکست شاهنشاهیِ هخامنشیان به وجود میآید، از یک سو توجه به ایزدهای گذشته، مهر – میترا، اندروای، زروان و به ویژه اناهیتا بسیار میشود که بالطبع از پیروان مزدااهورهی بهدینی میکاهد. از سوی دیگر چون آموختهها، شنیدهها و به طورکلی وردها و دعاهای بهدینی مردم را از تقدیرپذیریِ گذشته تا حدودی میرهاند و به آنها همنشینیِ قلمرو «شهریاری مینوی» (ملکوت – بهشت) را نوید میدهد، زرتشتیان منتظر ظهور نخستین نجاتدهنده، اوشیدر میشوند. مجموعهی نابههنگامیهایی که با پیروزیِ اسکندر مقدونی بر ایران و ایرانی فرود میآید، دو راه بیشتر پیش روی مردم نمیگذارد. راه نخست گریز از ناراستیهای بهدینی است که به دنبال خود گرایش به ایزدهای تقدیرگرای گذشته را میآورد. چنان که از نشانهها و نمادهای بازمانده از دوران اسکندر تا اشکانیان آشکار است. راه دوم که راه بهدینی یا ایمان ژرفتر است، پذیرفتن همهی مصیبتها به عنوان نشانههای پایان نخستین هزاره از سه هزاره است. چرا که کل آموزش بهدینی در سالهای گذشته، بر اساس بخشهای مختلف اوستا و به ویژه اصلهایی که مغان تعلیم میدهند و از آن سرانجام کتابهایی چون وندیداد تدوین میشود، همه بر آن است که پس از نابودیِ فر و شوکت ایرانی (اشونهای بهدینِ ایرانویچ)، نابود شدن امنیت ملی و آیینی، نابود شدن معبدها و آتشکدهها، سوختن کتابخانهها و به ویژه اوستا، حاکمیت ظلم و بیخردیِ اهریمنیها، بیتوجه بودن به شأن و جایگاه، فرو ریختن ساختار جامعه و در نتیجه سلسله مراتب شاه، درباریان، مغان، لشکریان، پیشهوران و نهایت تاخت و تازهای بسیار که به دنبال خود هزاران ویرانی و هزاران مرگ و مصیبت به همراه میآورد، همه نشانههایی از دوران پایان هزاره یا آخرالزمان بودن است و آمدن یکی از سه فرزندی که زرتشت نوید داده است: اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانت، که هر کدام در پایان هزارهای، از نطفهی سپیتمان زرتشت در دریای کیانسه و آبستن شدن به وقت تنشوییِ دوشیزههای سروتَت فِدری (نامیبد)، وَنگهو فدری (وهبد) و اِرِدَت فدری (ویسپَ تَور وَیری - ارددبد)، متولد میشوند: «زرتشت به اهریمن پاسخ داد: اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس، سه نجاتدهندهی آرمانی نویسندهی متن روایت پهلوی، در بخش نوزدهم، «هزارهی اوشیدر و اوشیدرماه و سوشیانت»، وضعیت و چهگونگیِ آمدن سه پسر زرتشت یا ظهور سه نجاتدهنده در هر هزاره را شرح میدهد: «پس از آن که زرتشت به دیدار هرمزد آمد و از زرتشت، از هزارهی دینی، یک هزار و پانصد سال بگذرد، اوشیدر به سی سالگی بدیدار هرمزد رسد. همان روز، مهرایزد و خورشید به نیمروز بایستند. ده شبانه روز به بالاترین [جای] آسمان ایستند. سه سال گیاه، هر آن چه نباید، آن گاه نخشکد. [اوشیدر] دین را پاک بکند، هادمانسری را اندر کار گیرد و کار از هادمانسر کند. نوع گرگ همه به یک جای شوند و اندر یک جای بر هم آمیزند و گرگی که پهنایش چهار صد و پانزده گام، درازا[یش] چهار صد و سی و سه گام است پدیدار شود. [به] دستوریِ اوشیدر، [مردم] سپاه آرایند و به کارزار آن گرگ شوند. نخست یَزِش کنند و ایشان به یزش، بازداشتن [آن گرگ] نتوانند. پس، اوشیدر گوید که «بدان تیزترین و پهنترین تیغ آن دروج را پاره سازید». پس مردمان آن دروج را به اَشتَؤ و کارد و گرز و شمشیر و نیزه و تیر و دیگر ابزارها بکشند. یک فرسنگ پیرامون زمین و گیاه از زهری که از آن دروج آید، بسوزد. جُهی از آن دروج فراز دَوَد، به تن مگس سیاه، و به دروج مار شود و او را مسکن اندر او بود و بدان روز ستمگرتر نشود. ... به پایان هزاره، اوشیدر ماه، به سی سالگی به دیدار هرمزد رسد. ... ... پس از آن، به پایان هزارهی اوشیدرماه، سوشیانس، به سی سالگی، به دیدار هرمزد رسد7.» این چنین پیشگویی و این چنین امید بخشیدن به مردم است که سرانجام مغان یا به طور مشخص، آن «سه مجوس پیشگو» و ناراضی از وضعیت را، که همچنان وفادار بهاندیشههای سپیتمان زرتشت و روایتهای گذشته ماندهاند، وادار به تأیید پایان هزاره و آمدن اوشیدر میکند. حادثهای که دگرگونیِ کاملی در نام و جایگاه و تاریخ ایزد مهر – میترا ایجاد میکند و بنیاد استورهی مسیحیت را میسازد8. نگارهی کرتیر در نقش رجب، یکی از دهها سندی است که نشان میدهد مردم بسیاری در دورهی اشکانیان از بهدینی روی برمیگردانند: «... به یاری ایزدان و شاه شاهان، تعدادی آتش ورهران [بهرام] در ایران بنیان نهادم و ازدواجهای خویشیِ بسیاری را ترتیب دادم، بسیاری از افرادی که (از ایمان خود) روی بازگردانیده بودند، آشتی نمودند و بسیاری از افراد که پیرو تعالیم اهریمنان گشته بودند توسط من به پرستش ایزدان خوانده شدند9.» پینوشت فصل پالودگیِ خرد و فرهنگ ایرانی: ۱ - سر فرهاد دوم (١٢٧– ١٣٨میلادی) بهشکل سر دیو سکوری آرایش شده، فرهاد سوم (٥٧– ٧٠میلادی) با گرز و عقاب حک گشته. همین شباهتها در مورد فرهاد چهارم (٢– ٣٧پیش از میلاد). و گودرز (٤٠– ٥٠میلاد) نیز دیده میشود. ۲ - بند ٤٩، کردهی یازدهم، رام یشت، یشتها، اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، چاپ چهارم، ١٣٧٧، ص ٤٥٧ ۳ - همان. بند ٢ و ٣، کردهی یکم، رام یشت، یشتها، ص ٤٤٨ ۴ - همان. پیوست، ص ٩٢٦ ۵ - همان. بند ٣٩، ٤٠ و ٤١، کردهی دهم، رام یشت، یشتها ۶ - همان. بند ٥، بخش یکم، فرگرد نوزدهم، وندیداد، ص٨٦٣ ۷ - بخش نوزدهم، روایت پهلوی از ص ١٤١تا ١٥٩، پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، مؤسسه نشر آگه، چاپ چهارم، ١٣٨١، ص ٢٧٨، ٢٧٩و ٢٨٠ ۸- در فصل نخست همین کتاب بهاین بحث بیشتر پرداخته میشود. ۹ - دین ایران باستان، دوشمن گیمن، ترجمهی رویا منجم، انتشارات روز، تهران، صفحهی ٣٤١ بخشهای پیشین • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش یازدهم • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دهم • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نهم • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش هشتم |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|