خانه > گزارش ويژه > تاریخ > شرم تکرار خویشتن | |||
شرم تکرار خویشتنبرگردان: وحید عوضزادهدر یکی از اولین سفرهایم به پراگ پس از متلاشی شدن حکومت کمونیستی در سال ۱۹۸۹، یکی از دوستانم که تمام آن سالها را آنجا زندگی کرده بود به من گفت: ما به یک بالزاک احتیاج داریم. چون چیزی که اکنون شاهدش هستی بازسازی یک جامعهی سرمایهداری است با همهی شقاوت و حماقتش؛ با وحشیگری کلاهبردارها و تازه به دوران رسیدهها. حماقت کاسبکارانه جای حماقت ایدئولوژیک را گرفته است. ولی خیرهکنندگی این تجربهی جدید این است که خاطرهی آن دوران همچنان در ذهن ما زنده است ـ هر دوی این تجربهها در هم تنیدهاند و مانند دوران بالزاک، تاریخْ بلبشوی غریبی برپا کرده. دوستم ماجرای پیرمردی را برایم تعریف کرد که روزی روزگاری جایگاهی والا در حزب [کمونیست] داشت. این مرد دخترش را بیست و پنج سال پیشتر به پسرِ یک بورژوای معروف شوهر داد که همهی دارایی خانوادگیشان توسط دولت ضبط شده بود. و پیرمرد از نفوذش استفاده کرد و شغلی برای دامادش به عنوان هدیه ازدواج دست و پا کرده بود. امروزه روز پیرمرد در تنهایی و انزوا روزگار میگذراند. خانوادهی دامادش داراییهای سابقاً دولتیشدهشان را پش گرفتهاند و دخترش از بابت پدرِ کمونیستش احساسِ سرشکستهگی میکند و فقط جرأت دارد در خفا به دیدن پدرش برود.
دوستم میخندد و میگوید: «ملتفتی؟ این ماجرا کلمه به کلمه عین داستان بابا گورییو1 است.» داستان مرد قدرتمندی که در دوران وحشتسالاری2 برای دخترانش شوهرانی از «طبقه دشمن» دست و پا میکند و بعدتر در دورانِ بازگردانی سلطنت3 دیگر نمیتواند دخترانش را در انظارِ عمومی ملاقات کند. ما مدتی به این ماجرا خندیدیم. امروز دوباره به آن خنده فکر میکنم. دقیقاً به چه چیزی میخندیدیم و چرا؟ آیا آن آپاراتچی4 پیرْ مضحک بود، چون تجربهی کس دیگری را تکرار میکرد؟ اما این خود تاریخ بود که خودش را تکرار میکرد، نه آن پیرمرد. و چنین چیزی لازمهاش این است که تاریخ بویی از شرم نبرده باشد، بویی از شرم، هوش و سلیقه. این بیسلیقهگی تاریخ بود که ما را به خنده انداخت. این ماجرا مرا به پیشنهاد دوستم برمیگرداند. درست است، این دورهای که مردم دارند در بوهیمیا5 از سر میگذرانند بالزاک را با فریاد به خود میخواند؛ شاید. شاید خواندن رمانهایی دربارهیِ بازگشت سرمایهداری با شخصیتهای متعدد و داستانی فراگیر، مانند رمانهای بالزاک برای مردم چِک روشنگر باشد. ولی هیچ رماننویسی که لیاقت عنوان رماننویس را داشته باشد چنین رمانی را نخواهد نوشت. نوشتنِ یک کمدی انسانی دیگر کاملاً مضحک است. چرا که هرچند تاریخ (تاریخِ مردمان) ممکن است با بیسلیقهگی خودش را تکرار کند، تاریخِ یک هنر تابِ تکرار را نخواهد داشت. هنر آینهای نیست که بتوان در آن همهی بالا و پائین تاریخ را با همهیِ دگرهها6 و تکرارهای بیپایانش ثبت کرد. هنر مانند یک دسته نوازندگان دهاتی که خادمانه پا به پای تاریخ رژه میروند نیست. هنر کارش آفریدن تاریخِ خودش است. آنچه نهایتاً از اروپا باقی خواند ماند تاریخِ تکرار شوندهاش نخواهد بود که در خودش مُعرفِ هیچ ارزشی نیست. تنها چیزی که اقبال اندکی استقامت را خواهد داشت تاریخِ هنرِ اروپاست. یادداشتها: ترجمه شده از بخشِ یکم کتاب پرده |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ترجمهی خوبی است اما اگر اشتباه نکنم، منظور از "بوهیمیا" در این متن، تنها اشاره به منطقهای در جمهوری چک نیست، یا شاید حتی اصلاً اشارهای هم به آن منطقهی خاص جغرافیایی در آن کشور نداشته باشد.
در فرهنگ غربی، "زندگی بوهیمیایی" یا
a Bohemian lifestyle به زندگی افرادی اشاره دارد که در پاریس در قرن نوزدهم زندگی میکردند، با ارزشهای بورژوایی سازگار نبودند، خانه و کاشانه یا اموالی نداشتند، از اخلاقیات رایج پیروی نمیکردند اما در عوض به گذراندن وقت خود با کار کردن در کافهها، رفتن به کتابخانهها، تفریحات و مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، حتی دزدی و نهایتاً شریک شدن با یکدیگر در محل زندگی موقتی و غیره میپرداختند.
در غرب، امروزه هم در مورد کسانی که نوعی زندگی به روش یادشده در بالا را داشته باشند همچنان از همین اصطلاح استفاده میشود.
-- ادیب ، Aug 27, 2009