مروری بر داستان های قلم زرين


اين‌سو و آن‌سوی متن (17)، «اتوبوس صلواتی»، ب.سامان
درد سختِ نوشتن

انگار نویسنده خاطره‌ای را از بی‌حوصلگی روی کاغذ می‌آورد و هیچ به این فکر نمی‌کند که او مسئول گلش است. آخر آدم وقتی داستانی می‌نویسد باید به این فکر کند که گلش تک است، یگانه است، و اهلی دست و دلش شده است. تقریباً تمام نویسندگان دنیا موضوعات اجتماعی را دست‌مایه کار قرار داده‌اند و زمانه‌ی خود را در داستانی ثبت کرده‌اند. عکسی از روزگار خود گرفته و قاب کرده و به دیوار جهان آویخته‌اند.
هاینریش بل دلش گرفته است که برلین را با دیواری تیره و سیمانی و بلند نصف می‌کنند، برای همین داستانی که از دیوار می‌نویسد چنان آدم‌ها و شخصیت‌ها و فضا را می‌سازد که هنوز وقتی می‌خوانی دلت می‌لرزد که چرا دارند بین انسان‌ها دیوار می‌کشند. حتا آدم‌هایی که نیستند و از روی شماره نامی از آنها برده می‌شود، در ذهن می‌مانند و عزیز می‌شوند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (16)، «اما تو روسپی نبودی»، ياسمن شکرگزار
واگويه و شعله‌ور

نوشتن چنین داستان‌هایی به شعر طعنه می‌زند. تا آدم، تا نویسنده به شعر نرسیده باشد نمی‌تواند به این آسانی در رگ‌های اعصاب خواننده، هجای سرخی را تکرار کند؛ سلام سلام.
نوشتن چنین داستان‌هایی تنها با صداقت کلمات ساخته و پرداخته می‌شود. صداقتی که تنها در کلمات هست، حتا اگر تمام داستان تخیل نویسنده باشد، دروغ باشد، مگر نه اینکه داستان‌نویسان دروغگویان مادرزادند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (15)، «موريانه ها همه جا هستند»، آتوسا زرنگارزاده شيرازی
لایه‌ی گنگ موریانه

در چنین داستان‌هایی، هر قدر ساختار واقعی و فضای واقعیت قوی‌تر و قابل لمس‌تر باشد، حضور موریانه‌های ذهنی، قوی‌تر عمل می‌کند. پیش از اینها گفته‌ام، برای بی‌مرز کردن واقعیت با تخیل و رویا، هر قدر به بار واقعیت بيافزاییم، فضا برای گسترش رویا مهیاتر می‌شود. در چنین داستان‌هایی تصویر سازی و شخصیت‌پردازی و ساختن واقعیت به سان باند پرواز عمل می‌کند. باند پروازی برای یک هواپیما که بتواند در آسمان تخیل تا مرز نقطه شدن پیش رود، حتا به ملکوت اعلی بپیوندد.



اين‌سو و آن‌سوی متن (14)، «گنگ همچون رادیکال 2»، خسرو شاکری
احساس در برابر منطق

در چنین داستان‌هایی که لایه‌ای احساسی جریان دارد، معمولاً یافتن عناصر`متضاد رابطه‌ی قوی‌تری با حس‌های داستان برقرار می‌کند تا عناصر مشایه. مثلاً اگر نویسنده، شخصیت اصلی داستان را معلم ریاضی نگیرد و به جای او معلم ادبیات بگذارد، مسلماً حس و خون کم‌تری می‌تواند در رگ‌های داستانش جاری کند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (13)، «شیخ روزبهان را با الف و لام می‌نویسند» احمد بيران‌وند
الف لاااام داستان

وقتی با سیمین دانشور حرف می‌زدم و او خوشحالی‌اش را از دریافت قلم زرین زمانه ابراز می‌کرد، به من گفت که اخیراً داستانی نوشته و کتابش چاپ شده که برایم می‌فرستد. سیمین می‌گفت: «من در این داستان شخصیت‌های بزرگ تاریخ را به شهادت خواسته‌ام و آنها را به حرف آورده‌ام، حافظ، سعدی، خیام، و همه. همه هستند.» می‌بینید؟ این تصویر، زمانی در ذهن مثل چراغ خاموش و روشن می‌شود که یک نویسنده از خود می‌پرسد اگر حافظ الآن اینجا بود چه اتفاقی می‌افتاد؟ من از او چه می‌پرسیدم و او چا پاسخی می‌داد؟



اين‌سو و آن‌سوی متن (12)، «با منطق رويا» تبسم غُبيشی
با منطق رویا

نویسنده یک دام بر سر راه شخصیت‌هاش گذاشته که وقتی از روزمرگی پا به آن می‌گذارند، اسیر سرزمین خواب می‌شوند، و همه‌ چیزشان به هم می‌ریزد. نیمی واقعی، نیمی وهم، همان در سرزمین خواب و رویا باقی می‌مانند. در چنین داستان‌هایی اگر بخش واقعیت آن بلنگد، بخش وهم‌آلود آن نیز خواهد لنگید.
در چنین داستان‌هایی نویسنده تا می‌تواند باید روی رآلیسم اثر با دقت تمام کار کند، از همه چیز، از اشیا، و از هر ترفندی که می‌‌شناسد شهادت‌خواهی کند تا در راست‌نمایی داستان لنگ نزند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (11)، «لیندون جانسون جنایتكار»، ژيلا تقی‌زاده
قامت کشيدن شخصيت

مهم‌تر از همه چیز در این داستان، نشانه‌گذاری‌های روزمره‌گی است. همین رخت‌آویز پشت در که دم‌دستی‌ترین و نزدیک‌ترین وسیله است، و به همین سادگی لباس‌های روی آن از یاد می‌رود، همین پشمی بودن پلیور که آیا مصنوعی است یا طبیعی؟ همین انشایی که در زمان کودکی نوشته شد و قرار بود جایزه‌ای بهش بدهند اما حق‌اش را خوردند و جایزه‌اش را ندادند، و انشاش را هم گم کردند، همین جنگ ویتنام که ساده از یادها رفت، همین آمریکا. آمریکای جنایتکار یا نه، همین شخصیت اصلی داستان که می‌توانست جای رفیق هم‌نام و هم‌شکلش باشد، همین اتفاق ساده، که او می‌توانست از اعضای فرهنگستان زبان فارسی باشد و نیست.



اين‌سو و آن‌سوی متن (10)، «دره سبز»، زرتشت افشاری
آنچه می‌بينم حساب است

جنگی به‌پا می‌کنند تا جامعه و کشوری در درد و وحشت غرق شود، کشته‌ها و معلولان و خسارات مادی و معنوی، همه به کنار، تصویر‌ها و تصوراتی در یک جامعه حک می‌شود، مثل عکس یادگاری نیست که بتوان پاره‌اش کرد، بر سنگ جامعه، به سکه و پیشانی ملتی حک می‌شود، و نویسندگان آنچه می‌بینند می‌نویسند، برای همین آنچه می‌نویسند حساب است. شاید در دوره‌ای، یا مقطعی بتوان چند نویسنده‌ی شناخته شده‌ی تیزگو را که زبان سرخ دارند، سر جایشان نشاند و زهر چشمی ازشان گرفت، و حتا زندگی را به کام‌شان مرگ کرد، اما جامعه در حال زایش است، و تصویر‌ها و تصورات دوره‌ی جنگ تا نسل‌های دور نیز خواهد ماند و به "اثر" خواهد کشید.



اين‌سو و آن‌سوی متن (9)، «رأس ساعت پنج»، ايمان عابدين
ما پیشاپیش آماده

بله، اینها دغدغه‌های ماست. چند وقت پیش داشتم آخرین مصاحبه‌ای را که رادیو بی‌بی‌سی با من داشته می‌شنیدم، زمانی که هنوز در ایران بودم؛ مهدی شریف از من می‌پرسد: «چه آرزویی داری؟»
و من گفته‌ام: «تنها آرزوی من این است که ما را نکشند.»
می‌بینید؟ این آرزوی یک نویسنده‌ی سی و چند ساله است در ایران.
از این جاست که داستان جواب نمی‌دهد، و نویسنده ناچار باید فکری بکند، قلم در سیاست بزند و... از آن پس اگر قلم جواب نداد؟



اين‌سو و آن‌سوی متن (8)، «سيگار می کشی؟»، فارس باقری
خاک آلوده و صادقانه

فارس باقری در این داستان نهایت ایجاز را با استقراء ریاضی در هم بافته و داستانی از سرزمین نیستی نوشته است که در آن زندگی موج می‌زند؛ بله، زندگی، سادگی، رفاقت، همدلی، و آرامش به جنگ نیشخند می‌زند، باشد که بشر دیگر روی جنگ نبیند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (7)، «در مه»، امير مهاجر
داستانی با طعم غربت

در تبعید یا مهاجرت، این زندگی معمولی آدم‌هاست با تمام عشق‌هاشان، پیوند‌هاشان، شوخی‌هاشان، خوردن‌ها و نوشیدن‌هاشان، همه و همه‌ چیز رو به زوال است، رو به تباهی است، کسی هم نمی‌تواند کاری براش بکند، انتخابی است که کرده‌اند، یا انتخاب شده‌اند که اینگونه تمام شوند.



اين‌سو و آن‌سوی متن (6)، «تيغه»، گیتی رجب‌زاده
دشواری ساختن و پرداختن

پر کردن فاصله بین دو نقطه در رمان و داستان مدرن، یکی از مهارت‌هاست که نویسنده باید روی آن قلمش را ورز بدهد. در رمان و داستان قرن نوزدهمی این فاصله‌ها از طریق روایت خطی پر می‌شد، اما در ساختار داستان مدرن، فاصله را با مهارت دیگری می‌توان پر کرد.
می‌توان داستان را از آخر تعریف کرد، یعنی از نقطه‌ی x یا y که در حرکت بعدی به "z" برسد.



اين‌سو و آن‌سوی متن (5)، «صيد قزل آلا»، شيوا رمضانی
در حافظه‌ی ادبیات دراماتیک

آدم مسخ می‌شود، یکی مثل کارگر فیلم عصر جدید، یکی مثل گره‌گوار سامسا، یکی مثل همین مرد داستان "صيد قزل آلا" که ماهی شده، و تا جایی این مسخ شدگی یا بیماری را طی می‌کند، که کار به مسخ دیگری بینجامد.



اين‌سو و آن‌سوی متن (4)، «آنگيل»، کيا بهادری
سوار بر گرده‌ی داستان

داستان به سوی یک حادثه شلیک می‌شود، مسیر‌هایی تماشایی را می‌پیماید، ماجراها و قصه‌های عجیب را دور می‌زند، و در مسیر خود، آراسته پیش می‌رود تا از آن شهر جاندار، از آن مدینه فاضله یک شهر سنگی ساخته شود، و می‌شود.
چیزی شبیه طوفان نوح، و شاید همین پشتوانه‌ی اسطوره‌ای، لایه‌ای ناپیدا به داستان می‌افزاید.



اين‌سو و آن‌سوی متن (3 )، «کلمات کليدی»، م. ا. گوران
پیچیدگی ذهن در ذهن

این مهم است که داستان‌نویس بلد باشد اگر میدانی می‌سازد، و درخت چناری در آن می‌کارد، حتماً در زمانی دست به ساخت و ساز بزند که ناچار باشد چند قدم برود عقب، تکیه بدهد به درخت چنار دور میدان، و در همان وقت چشمش به کلاغی بیفتد که روی شاخه نشسته.
و بعد بلد باشد که کلاغ را پر بدهد، و بگوید: «بال بال زد، اما غار غار نمی‌کرد. صدای ناله‌ی زن...»



اين‌سو و آن‌سوی متن (2 )، «ن... نقاشی»، نسرين مدنی
نویسنده با هیچ مواجه است

راوی باید از جلد نسرین مدنی بزند بیرون، و مخاطب را از طرف نقل منفک سازد. هر چه طرف نقل نزدیک‌تر باشد، داستان مخاطبان بیش‌تری خواهد یافت.
با این حال بد نیست به برنامه‌ی "شخصیت‌پردازی در فعلیت" نگاهی بیندازد، تا ببیند که آگاهانه یا ناخودآگاه از تکنیک خوبی استفاده کرده است.



اين‌سو و آن‌سوی متن (1 )، «نقطه‌ای وسط پيشانی»، محمدرضا پريشی
طرف نقل، مخاطبی که وجود ندارد؟

معمولاً داستان‌هایی که طرف نقل آن برای نویسنده مشخص باشد، چه به‌صورت پنهانی که نویسنده برای سایه‌اش می‌نویسد، و چه به‌صورت علنی که در داستان «نقطه‌ای وسط پیشانی» می‌بینیم، سطح باور بالاتر می‌آید، حتا اگر مخاطب دیگر نباشد یا زنده نباشد.