تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
اين‌سو و آن‌سوی متن (13)، «شیخ روزبهان را با الف و لام می‌نویسند» احمد بيران‌وند

الف لاااام داستان


«شیخ روزبهان را با الف و لام می‌نویسند» احمد بيران‌وند



البته من این‌جور داستان نمی‌نویسم . یعنی این‌جور می‌نویسم ولی آن‌جور که شما فکر می‌کنید نمی‌نویسم. من با این جور نوشتن شبیه می‌شوم . شبیه آن جوری که او می‌نویسد. یا شبیه ان جوری که او می خواهد. دقت کنید این او ، «هو» نیست. لیلاست. لیلا دوست من است البته در این لیلا هیچ گونه ایهام یا مجازی وجود ندارد ویا شما نمی‌توانید این لیلا را لیلی بخوانید که بعدها به مجنون ربطش بدهید . این لیلا خود لیلاست و هیچ تحفه ای هم نیست و یک جورهایی هم هست. دوستی من و لیلا الزاماً عاشقانه نیست قرار نیست عارفانه هم باشد یک جورهایی است که جور در نمی‌آید. ولی شما خواهشاً دخالت نکنید. یک جوری خودمان حلش می‌کنیم . لطفاً ادامه‌ی روایت را دنبال کنید. بله می‌گفتم همه چیز از «شیخ روزبهان» شروع شد.

گویند شیخ روزبهان آن صاحب اسرار، آن رهیده از اغیار، گزیده‌ی خلایق و مغروق بحر حقایق روزی چشمش به زنی صاحب جمال بیوفتاد و دل در گرو او بنهاد. چنان که چو شیخ صنعان از خلق فارغ گشتی و شیدایی پیشه کردی. جماعت مریدان چو حال وی بدیدند زن بیافتند و شرح شیخ بگفتند. زن چو کرامات و کمالات و مقامات شیخ شناخت به رضاء ، خویش به محضرش رسانید و در مجالس وعظ و شور شیخ حاضر شد تا بدان جا که شیخ آسوده گشت و نور جمال زن در نظرش کور شد. و چون دگربار خویش بیافت قصد حق کرد و از آن قصد سوی محبوب شد...

نه اشتباه نکنید داستان به هیچ وجه عرفانی نیست چرا که قرار نیست ما به چیزی برسیم همان طور که معلوم نبود شیخ روزبهان به چیزی رسید یا نه. لیلا معتقد است که اصولاً من مسئله را بزرگ کرده‌ام . ولی باور کنید من حتا مسئله را هم نمی‌دانم و فقط مطمئنم که با دیدن دخترهای زیادی زهوارم در رفته است . شما می‌توانید مرا جلف بخوانید ولی جسارت مرا در زبان و شیوه ی نوشتن داستان نمی‌توانید انکار کنید. چون من آن‌قدر مستدل می‌نویسم که حتا لیلا هم جا خورده است. لیلا نمی‌داند که شیخ روزبهان می‌تواند اول مشغول و عاشق زن باشد بعد تصادفاً یا به مشیت در یک شب و حتا یک روز چشمش به خدا بیفتد و شیدا شود .آن گاه مریدان خدا را بیافتندی و شرح شوق شیخ با او بگفتندی و چون حق عزوجلاله کمالات و کرامات شیخ بیافت و بشناخت در محضر وعظ و شور شیخ حضور یافتی. و شیخ چون زمانی به مصاحبت حق مشغول گشت دلش دو صد چندان انس یافت، چنان که جمال زن روز به روز در نظرش رنگ باخت. اما لیلا این معنی بر نتافت که او کجا و سخن اسرار کجا. به شما حق می‌دهم .

عناصر داستان چنین می‌نماید که داستان یک روایت نیمه فمینیستی با رگه‌های طنز چخوفی باشد. البته نمی‌توانیم به خاطر تم‌هایی که در روایت وجود دارد و همین‌طور ابتکاراتی که در زبان داستان شکل گرفته گرایش فرمی داستان را نادیده بگیریم. من به سیگار خوش‌بین نیستم ولی مرا محق بدانید که با وجود پریشانی محتوایی که در نوشته‌ام دیده می‌شود حضور یک سیگار الزامی به نظر می‌رسد. برای این که تبلیغ محصولات کار خانه‌ای خاص محسوب نشود از عنوان کردن نوع سیگار خودداری می‌کنم و آن را به سلیقه‌ی مخاطب وا می‌گذارم. که این خود رسیدن به درجه‌ای از تأویل و فرا روایت و ساختارشکنی است. لیلا با ساختارشکنی موافق نیست و دلش می‌خواهد همه چیز سر جای خود باشد. اما زود جای خودش را فراموش می‌کند و از این و آن نشانی‌اش را می‌پرسد با توجه به شرایط مذکور او دیگر جایی پیش شیخ روزبهان ندارد و همین‌طور بعید می‌دانم که حوصله‌ی ظرافت و نازک اندیشی‌های دختران هندو را داشته باشد وگرنه می‌توانست با آن چشم خمارش معشوقه‌ی بیدل یا صائب شود. لیلا خیلی چیزها می‌تواند باشد که نیست. برای همین من در یک شطح ساختمش. آن هم در یک عصر پاییزی که با «بایزید» بودم.

گفتم: در «لامم».

گفت: «لا».

گفتم: در«لامم» .

گفت: «لااله الاالله»

گفتم: در «لامم»

گفت: «لااله الاهو»

گفتم: «لیلا».

فکر کردم با این همه لام و الف چه کنم که نا گاه سر از تو در آوردم. شاید هم ناخودآگاه نبود. به گمانت با این همه لام و الف چه باید می‌کردم؟ تو این چیزها را می‌فهمی؟تو معنی الف و لام را می‌فهمی؟ معنی کوچه را وقتی با چادر گل گلی می‌گذری می‌فهمی؟ می‌دانی وقتی باد چادرت را تکان می‌دهد چه حالی می‌شوم؟ می‌دانی وقت به لب گزیدن چادر چه شورها که به پا نمی‌کنی؟ چه شیخ روزبهان‌ها که از پا در نمی‌آوری؟ ببین چقدر با چادر در روایتم قشنگ می‌نشینی چنان که گمان می‌کنم باد بدون چادرت چیزی کم دارد. ولی با زنبیل که می‌گذری یاد بچه‌هایت می‌افتم که تنهات گذاشته‌اند. یاد آن همه لالایی که تا حالا توی گوش هیچ نوه‌ای نخوانده‌ای و شاید اگر این چادر لای دهن نبود صف نانوایی با خودت زمزمه‌شان می‌کردی. «به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم». سپردم. هیچ وقت به هوش نبودم. می‌بینی حالا که تو سطرها را به آب و آتش می‌زنی تا شیخ روزبهان دوباره عاشقت شود چرا من اسیر چشم‌های مادر بزرگ نشوم. چرا باور نمی‌کنی داستان کوچک من ظرفیت این همه گریز تو را نداشت. چشم‌هات را که باز کنی می‌بینی «لالایی» هم پر از الف و لام است که مادربزرگ هم وقتی با «بایزید» شطح گفته بود در یافته بود. البته مادربزرگ در «لام» نبود. در «شین ِ» شیخ بود. ولی نمی‌دانم چطور سر از «لام» در آورد. او همیشه در حاشیه‌ی پنیر و سبزی و سماور داستان حضور داشت تا این که بچه‌های محل برایش توضیح دادند که تصادفاً یا از قضا پیرمردی عاشق خط و خال هندویش شده است. و او به چای ریختنش ادامه داد. در این‌جا لیلا خودش را پشت داستان پنهان می‌کند تا مبادا من شخصیت او را به شخصیت پیرزن نزدیک کنم. او می‌خواهد زیبایی و دلربایی‌اش را تا آخر داستان حفظ کند. بله می‌گفتم حقیت امر این است که همه چیز ازخود «شیخ روزبهان» شروع نشد. در روایات است آن بانو که جمال بگذشته‌اش را را با خود داشت و به ظاهر از پری‌رویان و به باطن از زیبارویان بود و از عارفان دوران هم نبود، در کوچه پس کوچه‌های شهر به ناگاه چشمش به... به یکباره چشمش به... به ناگهان چشمش به... خواننده‌ی عزیز از ادامه‌ی روایت معذورم. گویا مادربزرگ قبل از آن که به سطور شیخ روزبهان برسد، مرده است. امروز هم کسی او را با چادر گل گلی ندیده است. این را لیلا وقت لالایی بیخ گوشم زمزمه کرد.

لیلا به وقت لالایی؟

این کلمات آخر چقدر الف و لام دارند.



کلمه‌بازی در گذشته و حال

احمد بیران‌وند در داستان «شیخ روزبهان را با الف و لام نمی‌نویسند» با چرخیدن در لابلای نام‌های خاص کلمه‌بازی و جمله‌سازی کرده تا فی‌البداهه داستانی هم از آن حاصل کند، واقعه یا حادثه‌ای مهم در داستان رخ نمی‌دهد، ولی نویسنده در دو زمان موازی یعنی در گذشته و حال چرخیده است.

در گذشته‌ای روشن‌تر، و زمان حالی که بیش‌تر در پرده می‌گذرد، نویسنده دچار خودسانسوری می‌شود. انگار دستش در روایت ماضی بازتر بوده تا در مضارع.

ور رفتن با نام و شخصیت و فضای آدم‌های خاص و کلمه‌بازی در گذشته و حال، تفننی است که بسیاری از نویسندگان، از جمله خوزه لوئیس بورخس را به خود مشغول می‌داشته است.

مشاهير در داستان تازه سيمين دانشور
وقتی با سیمین دانشور حرف می‌زدم و او خوشحالی‌اش را از دریافت قلم زرین زمانه ابراز می‌کرد، به من گفت که اخیراً داستانی نوشته و کتابش چاپ شده که برایم می‌فرستد. سیمین می‌گفت: «من در این داستان شخصیت‌های بزرگ تاریخ را به شهادت خواسته‌ام و آنها را به حرف آورده‌ام، حافظ، سعدی، خیام، و همه. همه هستند.»

می‌بینید؟

بسیاری از نویسندگان دل‌شان می‌خواهد با فضا و شخصیت‌های ادبی تاریخ همزبانی کنند، آنها را بیاورند روی میز تحریرشان، و با آنها عکس یادگاری بگیرند.

این تصویر، زمانی در ذهن مثل چراغ خاموش و روشن می‌شود که یک نویسنده از خود می‌پرسد اگر حافظ الآن اینجا بود چه اتفاقی می‌افتاد؟ من از او چه می‌پرسیدم و او چا پاسخی می‌داد؟و همینجور شوخی شوخی یکی از بزرگان تاریخ بشری را می آورد به اتاقش و شروع می‌کند به کلمه‌بازی و جمله‌سازی.

وحدت يا تضاد
راستش، رفتن و چرخیدن با بزرگان از تاریخ برگزشته‌ای چون حلاج و حافظ و شیخ روزبهان و فردوسی، و دهن به دهن شدن با آنها، شرطش داشتن یا ایجاد وحدت موضوع یا وحدت زمان و مکان، و یا وحدت شخصیت است. فرقی نمی‌کند، وحدت یا تضاد، مهم این است که در نهایت ایجاز، پایه‌های رئالیستی اثر بر زمین سفت قرار گیرد، مهم این است که درخت واقعیت را بکاری، و در شاخه و برگش لانه‌ی نور بگذاری.

راوی داستان "شیخ روزبهان را با الف و لام نمی‌نویسند" اگر احمد بیران‌وند نباشد، جوانی است که دارد با دختری به نام لیلا شوخی می‌کند، سر به سرش می‌گذارد، به او فضل ادبی می‌فروشد، و برای اینکه حتا جیغش را در بیاورد، با دیدن او یاد مادربزرگش می‌افتد که چادر گل‌گلی سرش می‌کرد و در گذشته‌ی تاریخ دل شیخ روزبهان را می‌برد. و داستان بی‌سرانجام تمام می‌شود با بازی‌های قشنگی که گاه در طول داستان جلوه می‌کند. به خصوص آنجایی که مادربزرگ با چادر گل‌گلی‌اش از کوچه می‌گذرد. چه فرقی می‌کند، مادربزرگ یا لیلا؟

نوشتن اینگونه داستان‌ها پایه‌های محکم رئالیستی می‌طلبد، و نیز ایجاد وحدت. فرقی نمی‌کند، ایجاد وحدت یا تضاد.

دوستان عزیز رادیو زمانه

برنامه‌ی این‌سو و آن‌سوی متن را با داستان‌های ارسالی شما به مسابقه‌ی قلم زرین زمانه ادامه می‌دهم.

تا برنامه‌ی دیگر خدانگهدار

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام
راستش من در باره بخصوصی نظر ندارم. به تازگی مواجه شدم با این فضای داستان نویسی و ارسال و مسابقه و غیره. داستانهای برای ارسال داشتم. می خواهم بدانم ایا امکان ارسال هست؟ وچه باید کرد!
________________________________
تا دور دوم مسابقه فلم زرين زمانه صبر کنيد.
اعلام خواهد شد.

-- علی رضا ، Jan 24, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)