خانه
>
عباس معروفی
>
مروری بر داستان های قلم زرين
>
دشواری ساختن و پرداختن
|
اينسو و آنسوی متن (6)، «تيغه»، گیتی رجبزاده
دشواری ساختن و پرداختن
بشنويد
«تیغه» گیتی رجبزاده
مرد چاقو را برداشت. صدای تیغه چاقو که تیز می شد توی خانه پیچید. زن پشت به مرد گوشهایش را گرفت وخودش را توی مبل جمع کرد. روزنامه روی پاهایش بود.
"یه ورقه از اون روزنامه بده. "
مرد این پاو آن پا کرد. نایلون گوشتها را روی پیشخوان گذاشت.
"عزیزم مگه نشنیدی یه ورقه ازاون روزنامه رو بیار. "
مرد سرش را تکان داد و آمد بالای سر زن. دستها را از روی گوشهای او پایین آورد و روزنامه را از روی پاهاش قاپید.
"هی چکار میکنی؟ دارم میخونمش. "
زن دنبال او به آشپزخانه رفت. مرد همان صفحه را روی پیشخوان پهن کرد. زن کنارش ایستاده خم شد و با انگشت ستونی را دنبال کرد. مرد گردنش را بوسید و توی گوشش زمزمه کرد. زن با دست دیگرش او را پس زد. مرد نایلون گوشت را روی روزنامه گذاشت. چشمانش را ریز کرد و سرش را پایین برد. با صدای بلند خواند: "زنان در صفحات حوادث سال "
زن سرش را چرخاند و مرد را برانداز کرد که تکهای گوشت از نایلون بیرون میآورد. دستش را زیر چانهاش گذاشت و نفسش را با صدای بلند بیرون داد. خونابه از روی صفحه سر خورد و آمد نزدیک انگشت زن. تکهای سرخ و یکدست روی تخته با انگشتان مرد بالا و پایین میرفت و خرد میشد. مرد زیر لب آواز میخواند و با ریتمی ملایم پهلو به پهلوی زن میزد.
زن نگاهش کرد. مرد چشمکی زد و لبهاش را جمع کرد.
ورقهای دیگر آورد و صفحه خیس روزنامه را از زیر دست مرد جمع کرد. کمی آنطرفتر با احتیاط آن را پهن کرد و خم شد. مرد آوازش را قطع کرد.
"لااقل بلند بخون، حالا که اینقدر برات جالبه."
زن سرش را بالا گرفت و به صورت مرد نگاه کرد: "به نظرت آدم کشتن کار سختیه؟"
مرد چاقو را روی تخته کشید و به تیغه آن نگاه کرد: "تا کجای این دنیا ایستاده باشی. یه وقت سخته، یه وقت آسون."
"من میگم همیشه سخته ."
"چون یه زنی اینو میگی. حالا چی شده؟ مرده زنش رو کشته یا کار سخت با زنه بوده؟ "
زن بازوهاش را مالید و به ساعت نگاه کرد .
"بذار از اینجا بخونم. چرا تکه تکهاش کردین؟ این رو از مرده پرسیدن گوش میدی؟ "
"آره بخون."
"خیلی دوستش داشتم . وقتی فهمیدم با یه مرد..."
زن صدایش را پایین آورد. وزوزی آرام و کشدار توی آشپزخانه پیچید. مکثی کرد و به مرد نگا هی انداخت. مرد خندید .
"خیلی التماس کرد... اما ... و من با چاقو..."
زن زیر لب تکرار کرد:" با چاقو! "
" عزیز دلم اینا چیه میخونی ؟ "
زن با دهان نیمه باز نگاهش کرد. مرد تکهای گوشت را توی دست جا بجا کرد و رو به زن گرفت .
"این قلوهگاهه، اینم راسته، حالا مثل یه کدبانوی واقعی بیا اینجا، یه بوس بده، بعدش هم از خوندن اون لعنتی دست بردار."
زن روزنامه را مچاله کرد. نیم نگاهی به مرد انداخت و توی هال رفت. سیگاری آتش زد و خودش را روی مبل انداخت. مرد صداش کرد. زن پکی به سیگارش زد و رو به مرد چرخید .
"تو که یه مردی به من بگو، چطوری میشه آدم یکی رو که دوست داره بکشه اونم بخاطر این که... اصلاً خیانت یا چیزایی شبیه این."
مرد چاقو را روی گوشت چرخاند و استخوانی از لای آن بیرون کشید. آن را به طرف زن گرفت :" خیلی سادهاس مثل کاری که من کردم."
زن دستش را زیر چانهاش گذاشت. دود را از بین لبهاش بیرون داد: "باید ولش میکرد تا بره. هر رابطهای تا ابد موندنی نیس. نباید کسی رو مجبور به موندن کرد. ارزشی نداره، وقتی همه چی تموم شده."
مرد پوزخندی زد. زن به دستهای او نگاه کرد که تر و فرز گوشتها را ورقه ورقه میکرد.
"حتماً نمیتونسته. تو که مرد نیستی... تا بفهمی. همه چی رو که تو روزنامه نمینویسن."
زن برگشت و توی مبل فرو رفت. به دود سفید رنگی که از دهانش بیرون میآمد خیره شد. دود میچرخید و موج بر میداشت و بالاتر نا پدید میشد .
"سیگارت رو بیار اینجا یه پک بزنم."
زن بلند شد و آمد نزدیک او، سیگار را لای لبهای مرد گذاشت و لحظهای بعد برداشت. مرد گوشتها را توی ظرفی ریخت و با ادویه مخلوطشان کرد. زن نگاهش را دوخته بود به گوشتهای تکه تکه و زرد رنگی که انگار به هم پیچیده بودند.
"وقتی همه زندگی یه مرد بشه یه زن... اینجور چیزا پیش مییاد. اون وقت آخر خطه برای هر دوتا، آره خوشگلم کاری نمیشه کرد."
زن سیگار را که لای انگشتهاش دود میکرد، توی جا سیگاری چرخاند و له کرد:" باورم نمی شه... تو انگار قاتل رو درک میکنی. آره؟"
مرد سرش را تکان داد و خندید .
"چیه دلخور شدی؟ یا فکر میکنی هیچ وقت نباید ترکم کنی ؟ "
مرد صداش را پایین آورد .
"یادت باشه خیلی دوستت دارم. خیلی زیاد ."
زن پشت به مرد رفت پای پنجره. برگهای زرد و مسی عشقه چسبیده بود به دیوار حیاط. نگاهش به اسمان افتاد. باد دستههای کوچک ابر را با خود میبرد .
مرد گوشتها را به سیخ کشید .
"دیگه کار من تموم شد."
زن دستهاش را روی سینه جمع کرد. با سر انگشتان بازوهاش را مالید. مرد کبابپز را روشن کرد. زن دستش را روی شعله گرفت .مرد با پشت چاقو روی گوشتهای به سیخ کشیده ضربه زد و آنها را روی آتش گذاشت با دست به زن اشاره کرد .
"بچرخونشون تا نسوزن من میخوام یه سیگار بکشم."
زن سرش را بالا آورد واز پشت پرده نازک دود به مرد خیره شد. گوشتها زیر حرارت جمع میشدند و جز جز میکردند.
پاراللسازی
داستان "تیغه" نوشته گیتی رجبزاده، مانند یک ریل، قطار واقعهای را به پیش میبرد که انگار این واقعه قبلاً اتفاق افتاده است. آن هم به شیوهی موازی و پاراللسازی، یک طرف ریل واقعهی رخ داده است، و طرف دیگر واقعهای رخ خواهد داد.
حادثه یا واقعه از روزنامه خوانده میشود، آن هم در چند کلمه، و ناقص. درست انگار که واقعه قرار است اتفاق بيفتد، آن هم در چند ضربه. همانگونه که مرد با چاقو روی گوشت ضربه میزند. و همه چیز به قاعده پیش میرود، روزنامه، خبر، قصابی کردن مرد، نگرانی زن، عشق، تمام شدن عشق، واقعنگر بودن، انسان متمدن...
زن میگوید: «چطوری میشه آدم یکی رو که دوست داره بکشه اونم بخاطر این که... اصلاً خیانت یا چیزایی شبیه این. "
مرد چاقو را روی گوشت چرخاند و استخوانی از لای آن بیرون کشید. آن را به طرف زن گرفت:" خیلی سادهاس مثل کاری که من کردم. "
ورز دادن قلم
پر کردن فاصله بین دو نقطه در رمان و داستان مدرن، یکی از مهارتهاست که نویسنده باید روی آن قلمش را ورز بدهد. در رمان و داستان قرن نوزدهمی این فاصلهها از طریق روایت خطی پر میشد، اما در ساختار داستان مدرن، فاصله را با مهارت دیگری میتوان پر کرد.
میتوان داستان را از آخر تعریف کرد، یعنی از نقطهی x یا y که در حرکت بعدی به "z" برسد.
"تیغه" داستانی است که ساخته و پرداخته میشود. از همان لحظه شروع یک چیز همزمان شروع به حرکت میکند، چیزی در حال پرواز است، حادثه از جایی اخطار میشود، و در خطهای پایانی این اخطار هوشمندانه مثل یک گانگ به ارتعاش در میآید. مرد میگوید: «یادت باشه خیلی دوستت دارم. خیلی زیاد.»
ساختن در فعليت
گیتی رجبزاده داستان "تیغه" را در فعلیت ساخته است، حادثه روایت نکرده، بلکه داستانی خلق کرده که مدام در حال جوانه زدن است. از تمامی کلمههای داستان جوانهای سر باز میکند، و تا رو بگردانی شکفته میشود، و هنگامی که تمامش میکنی، یک درخت پر از میوه برابرت قرار گرفته که در عین کوتاهی با تمام شاخ و برگ، میدرخشد.
بسیاری از افراد، حادثه یا واقعه یا ماجرای مهم و زیبایی را در بیراههها و عدم آشنایی با تکنیکهای داستاننویسی خراب میکنند، و بسیاری از نویسندگان یک موضوع مرده و یک خبر سوخته را چنان تبدیل به داستان میکنند که دیگر هرگز نمیتوانی فراموش کنی.
استاد این گونه داستانها دی. جی. سالینجر است. اما نمیتوان نویسندگان نوپای ایران را دست کم گرفت. و نمیتوان داستان زیبای تیغه اثر گیتی رجبزاده را ندید.
دوستان عزیز رادیو زمانه،
برنامهی این سو و آنسوی متن را با مرور بر داستانهای ارسالی شما به قلم زرین زمانه ادامه میدهم.
و یادآور میشوم که نویسندهی باهوش، هر چیز لازم را مثل لقمههای کوچک آرام آرام به خورد خوانندهاش میدهد. و از فلاشبکهای طولانی و حوصله سربر میپرهیزد.
تا برنامهی دیگر، خدانگهدار
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
what haapened to the Sound ?we would like to hear his voice
-- Ahmad ، Nov 5, 2007lofan file sedaye tamame barnamehaye aghaye Maroufi ra lahaz konid. ma barnameha ra ba roye ipod download mikonim. har chand ke barha tazakor dadeh shodeh amma hich tartibe asari az Zamaneh dideh nashodeh. lotfan hamkariye bishtari mabzool farmayeed. az lotfe shoma sepasgozaram.
-- Afshin ، Nov 6, 2007--------------------------------------
زمانه: در اولين فرصت انجام میشود.
hey, we need sound!!!!
-- parsa ، Nov 7, 2007