Apr 2007


جستار ادبی
واگويه‌هايی به من ديگر

آیا هدايت خواسته فضایی دراماتیک ایجاد کند؟ آیا کتاب واگویه‌های من به منِ دیگر است؟ و آیا برای این که راحت‌تر باشد با خود کنار بیاید چنین موجودی ساخته است؟ نمی‌دانم. اما وقتی می‌بینم استاندال به هنگام نوشتن "سرخ و سیاه" تصور می‌کرده که دارد به دوستش نامه می‌نویسد، و وقتی می‌بینم هدایت سایه‌ای اختراع کرده تا خود را فراتر از آن قرار دهد، احساس می‌کنم این تنها راهی بوده که او بتواند شرح دردش را بیان کند.



يادنامه
مراسم شمع‌آجين ژازه، يا تاجگذاری من

و تاجگذاری ما در حد يک بازی بود. بازی خاطره‌انگيزی که از قاعده‌ی هنر پيروی می‌کرد. ما برانداز نبوديم، ولی انگيزه‌ی اين‌همه ستم را هم هرگز نفهميديم. ژازه يک شاهد مثال برجسته است که جز کار هنری چيزی بلد نبوده است. او تمام عمرش اثر خلق کرده و نوشته، اما وقتی هم در وطنش زندگی می‌کند سر جاش نيست. برای همين است که مدام مقايسه می‌کند.



برنامه بيست و چهارم، اين سو و آن سوی متن
تاريخ داستان، داستان تاريخ


تاریخ از شخصیت‌های مرده حرف می‌زند، اما در رمان و داستان، شخصیت‌ها به زندگی باز می‌گردند، تا یک بار دیگر فرصت کافی برای "آگاهانه زیستن یا مردن" داشته باشند.
شکسپیر در هملت، مکبث، اتللو، و شاه لیر بار دیگر این مردگان را به دنیای زندگان کشاند.



چرا می‌نويسيم؟ برای کی؟

"کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود" و رابطه‌ی رمان و داستان با خواننده در پیدایی طرف نقل؛ درست در لحظه‌ای که نویسنده در ذهنش خطاب به یک موجود، یک انسان، یک سایه، یک خدا می‌نویسد، دارد سطح شعور، احساس، درک، سواد و جایگاه خواننده را هم تعیین می‌کند. آنوقت مخاطبان و خوانندگان از هر قشر و سن و دسته‌ای کارش را با لذت و دقت می‌خوانند.



چهار ستون داستان

هر داستان و رمانی چهار دلیل و چهار ستون دارد؛ زمان نقل، مکان نقل، دلیل نقل، طرف نقل.
هدایت می‌گوید: «من برای سایه‌ام می‌نویسم.» استاندال برای نوشتن "سرخ و سیاه" دچار بحران‌های عظیم روحی می‌شود. چنان احساساتش رقیق است که از یک‌سو کتاب قانون فرانسه را می‌خواند که با منطق و خشکی قانون، کمی خود را از رقت دور کند، و جلو احساساتش رابگیرد که اثرش رمانتيک نشود، از سویی می‌گوید: «خیال می‌کردم دارم برای دوستم نامه می‌نویسم.»



سواد شخصيت

می‌گويند شانس برای يک بار هم شده در خانه‌ی آدم را می‌زند. آنچه کازانتزاکيس در کتاب گزارش به خاک يونان نوشته، چند بار اين فرصت طلايی را از دست داده است، يکيش ديدن همين سنگ سبزی است که زوربا از او خواسته آن را ببيند، و او سر باز زده است.
می‌گويند شانس يک بار هم شده در خانه‌ی آدم را می‌زند. گاهی آن را نمی‌شناسيم و از کف می‌دهيمش، گاهی آنقدر سرمان شلوغ است که آن را نمی‌بينيم، گاهی قدرت تشخيص نداريم، گاهی داريم و از دست می‌نهيمش، اما او می‌آيد و ما اگر بغلش نکنيم، باخته‌ايم.



قلم زرين زمانه، يک گام ديگر

ارزش جایزه‌ها در هر دایره‌ای هر‌چه باشد، در نهایت همه چیز به نفع یک متن خوب تمام می‌شود. جایزه‌ی نوبل، پولیتزر و بوکر، در حلقه‌ای بزرگ و جهانی همین هدف را پی می‌گیرند که جایزه‌ی کوچکی مثل "قلم زرین زمانه" قصد دارد.



بازتاب آن سوی خبر

انسان محور اصلی و دستمایه‌ی برخی فیلمسازان است. خواسته‌ها، دردها، تنهایی، شکست، درماندگی، انحراف، سرگشتگی، ترس و اضطراب با ساختار‌های مدرن در داستان‌های امروز نمود محوری یافته است.
اگر حادثه‌ای مهم هست، بحث بر سر موقعیت انسان در حالت‌های مختلف است. آدم در دمای بالا یا سرمای زیر صفر چه وضعیتی پیدا می‌کند؟ مهم این است



منطق روایت

علیرضا محمودی ایرانمهر داستان "ابر صورتی" را با منطق روایت یک کشته‌ی جنگی نوشته است. یک کشته‌ی جنگی که سال‌ها بعد جسدش از زیر خاک کشف می‌شود، دارد روز ورود جسدش را به شهرش روایت می‌کند. و طبیعی است که در روایت هر چیزی با منطق خود پیش برود. دستش از دار دنیا کوتاه باشد، دیگر حق دخالت در چیزی را نداشته باشد، حتا اگر ببیند که حقی پایمال می‌شود. و دیگر حق دفاع از خود را هم نداشته باشد، و برای خود یک قاعده‌ی بازی بسازد، و تا آخر بر سر آن قاعده پای فشارد.



زبان ويژه داستان

مردم سخن می‌گویند، اما این شاعران و نویسندگانند که لغت‌ها و واژه‌ها را امضا می‌کنند تا در لغت‌نامه‌ها ثبت شود. کار شاعران و نویسندگان سوای نوشتن و سرودن، امضای کلمات است.
بسته به جایگاه بیان، زبان قالب می‌بندد. بسته به خواستگاه کلام، زبان شکل می‌گیرد، و بسته به پایگاه اندیشه، زبان پرو بال باز می‌کند.



فراخوان مسابقه قلم زرین زمانه

گزيده‌ای از داستانها از اين پس در اين سو و آن سوی متن بررسی خواهند شد. اگر دوست داشتيد داستانتان را بخوانيد يا برشی از آن را می‌توانم در اين برنامه فايلهای ۵ دقيقه‌ای از داستان شما را پخش کنم. ولی متن داستان را همراه کنيد.



روان شخصيت

تمامی رمان "جنایت و مکافات" درگیری درونی راسکولینکوف است. این کشمکش درونی در اصل به عنوان عنصر کشش به کار رفته و رمان را پیش می‌برد. اما ساختار ذهنی، و کردار راسکولنیکف، آنقدر در هم تنیده و به هم بافته شده است که اگر ادبیات به داشتن راسکولنیکوف نبالد، علم روانشناسی به حضور داستایوفسکی در این جهان افتخار می‌کند.



شخصیت کیست؟

راستی چه چیزی در داستان تیپ را از شخصیت متمایز می‌کند. آیا به این فکر کرده‌اید که رمان‌نویس به جای تیپ‌سازی ناچار است شخصیت بیافریند؟ و اصلاً می‌دانید اینها چقدر با هم فرق دارند؟



رنگ‌آميزی ذهن

نگاه کردن به شاهکارهای نقاشی چندین برابر پراهمیت‌تر از گشت و گذار در طبیعت است.
نگاه کردن به تابلو دشت‌ آفتاب‌گردان وان‌گوک که برگزیده‌ی نگاه یک هنرمند بزرگ به طبیعت است، همانقدر جالب است که آدم با خواندن داستان یا رمانی انگار یک زندگی را در دالان خاطره‌اش مرور می‌دهد، بی‌آنکه در تلخ و شیرین آن زندگی مستقیماً حضور یافته باشد.



زبان شعر، زبان داستان

اگر زبان داستان و رمان بر پایه‌ی عقل استوار باشد، و بر اساس استدلال متن را پیش ببرد، زبان شعر میانه‌ی خوبی با استدلال و منطق ندارد. زبان دل است و کشف و شهود.



نویسنده در برابر حادثه

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که هر روز و هر لحظه آن حادثه است. نویسنده نمی‌تواند به سادگی از کنار حوادث بگذرد. حس پلیسی‌اش او را وا می‌دارد سرسری هم که شده چیزکی سر در بياورد و یا تا ته ماجرا را پی‌بگیرد. و این نه به‌خاطر یافتن سوژه بلکه از سر کنجکاوی است.