Dec 2007


همين گفتگوی ساده - ۱: نيثن گونزالس
درگیری با ایران، از طریق مذاکره

نیثن گونزالس، نویسنده کتاب جنجالی «گفتگو با ایران» به زمانه می‌گوید: «اگر ما با ایران مذاکره نکنیم، ذر عراق خواهیم ماند. ایالات متحده آمریکا نمی‌تواند بدون کمک ایران، عراق باثبات بسازد. در صورت رخ‌داد هر گونه کشمکش و نزاع بین آمریکا و ایران، عراق به سرعت تبدیل به محل کارزار خواهد شد. منطقه‌ای برای جنگ با دشمن ارتش که در تاریخ بی‌سابقه خواهد بود که در یک کشور خارجی وارد جنگ با کشور دیگری شوید. سربازهای ما آن‌جا خواهند ماند که وارد جنگ با جمهوری اسلامی ایران شوند. همان طور که گفتم باید نگاه‌مان را عوض کنیم و ایده مان را از تغییر رژیم به منافع مشترک دوطرفه‌مان سوق دهیم. باید دید چه طور با کمک ایران می‌توانیم به منافع‌مان دست پیدا کنیم.»



اين‌سو و آن‌سوی متن (11)، «لیندون جانسون جنایتكار»، ژيلا تقی‌زاده
قامت کشيدن شخصيت

مهم‌تر از همه چیز در این داستان، نشانه‌گذاری‌های روزمره‌گی است. همین رخت‌آویز پشت در که دم‌دستی‌ترین و نزدیک‌ترین وسیله است، و به همین سادگی لباس‌های روی آن از یاد می‌رود، همین پشمی بودن پلیور که آیا مصنوعی است یا طبیعی؟ همین انشایی که در زمان کودکی نوشته شد و قرار بود جایزه‌ای بهش بدهند اما حق‌اش را خوردند و جایزه‌اش را ندادند، و انشاش را هم گم کردند، همین جنگ ویتنام که ساده از یادها رفت، همین آمریکا. آمریکای جنایتکار یا نه، همین شخصیت اصلی داستان که می‌توانست جای رفیق هم‌نام و هم‌شکلش باشد، همین اتفاق ساده، که او می‌توانست از اعضای فرهنگستان زبان فارسی باشد و نیست.



«در غربت پنجره‌ای مال من نیست»

هژبر میرتیموری را شاید با داستان‌های کوتاهش بشناسید. او یک نویسنده، پیکرتراش، گرافیست و کاریکاتوریست ایرانی‌ست که در هلند زندگی می‌کند. با او در مورد نگاهش به هنر و دلیل کم‌کاریش در پیکرتراشی در کشور هلند صحبت کردم. او می‌گوید: «وقتی می‌بینید در آزادترین کشور دنیا هم آزادی وجود ندارد، یا آن آزادیی که می‌گویند حقیقت واقعی ندارد و همیشه یک جریاناتی هست که مانع‌اند... دیوارها همه جا هستند. برای انتشار کتابم گفتند ما در صورتی به آن سوبسید می‌دهیم که شما در جاهایی تغییراتی بدهید؛ من هم گفتم اگر این کار را می‌کردم، توی ایران می‌ماندم و نمی‌آمدم اینجا.»



اين‌سو و آن‌سوی متن (10)، «دره سبز»، زرتشت افشاری
آنچه می‌بينم حساب است

جنگی به‌پا می‌کنند تا جامعه و کشوری در درد و وحشت غرق شود، کشته‌ها و معلولان و خسارات مادی و معنوی، همه به کنار، تصویر‌ها و تصوراتی در یک جامعه حک می‌شود، مثل عکس یادگاری نیست که بتوان پاره‌اش کرد، بر سنگ جامعه، به سکه و پیشانی ملتی حک می‌شود، و نویسندگان آنچه می‌بینند می‌نویسند، برای همین آنچه می‌نویسند حساب است. شاید در دوره‌ای، یا مقطعی بتوان چند نویسنده‌ی شناخته شده‌ی تیزگو را که زبان سرخ دارند، سر جایشان نشاند و زهر چشمی ازشان گرفت، و حتا زندگی را به کام‌شان مرگ کرد، اما جامعه در حال زایش است، و تصویر‌ها و تصورات دوره‌ی جنگ تا نسل‌های دور نیز خواهد ماند و به "اثر" خواهد کشید.



اين‌سو و آن‌سوی متن (9)، «رأس ساعت پنج»، ايمان عابدين
ما پیشاپیش آماده

بله، اینها دغدغه‌های ماست. چند وقت پیش داشتم آخرین مصاحبه‌ای را که رادیو بی‌بی‌سی با من داشته می‌شنیدم، زمانی که هنوز در ایران بودم؛ مهدی شریف از من می‌پرسد: «چه آرزویی داری؟»
و من گفته‌ام: «تنها آرزوی من این است که ما را نکشند.»
می‌بینید؟ این آرزوی یک نویسنده‌ی سی و چند ساله است در ایران.
از این جاست که داستان جواب نمی‌دهد، و نویسنده ناچار باید فکری بکند، قلم در سیاست بزند و... از آن پس اگر قلم جواب نداد؟