خانه > عباس معروفی > مروری بر داستان های قلم زرين | |
مروری بر داستان های قلم زريناينسو و آنسوی متن (17)، «اتوبوس صلواتی»، ب.سامان درد سختِ نوشتنانگار نویسنده خاطرهای را از بیحوصلگی روی کاغذ میآورد و هیچ به این فکر نمیکند که او مسئول گلش است. آخر آدم وقتی داستانی مینویسد باید به این فکر کند که گلش تک است، یگانه است، و اهلی دست و دلش شده است. تقریباً تمام نویسندگان دنیا موضوعات اجتماعی را دستمایه کار قرار دادهاند و زمانهی خود را در داستانی ثبت کردهاند. عکسی از روزگار خود گرفته و قاب کرده و به دیوار جهان آویختهاند. اينسو و آنسوی متن (16)، «اما تو روسپی نبودی»، ياسمن شکرگزار واگويه و شعلهورنوشتن چنین داستانهایی به شعر طعنه میزند. تا آدم، تا نویسنده به شعر نرسیده باشد نمیتواند به این آسانی در رگهای اعصاب خواننده، هجای سرخی را تکرار کند؛ سلام سلام. اينسو و آنسوی متن (15)، «موريانه ها همه جا هستند»، آتوسا زرنگارزاده شيرازی لایهی گنگ موریانهدر چنین داستانهایی، هر قدر ساختار واقعی و فضای واقعیت قویتر و قابل لمستر باشد، حضور موریانههای ذهنی، قویتر عمل میکند. پیش از اینها گفتهام، برای بیمرز کردن واقعیت با تخیل و رویا، هر قدر به بار واقعیت بيافزاییم، فضا برای گسترش رویا مهیاتر میشود. در چنین داستانهایی تصویر سازی و شخصیتپردازی و ساختن واقعیت به سان باند پرواز عمل میکند. باند پروازی برای یک هواپیما که بتواند در آسمان تخیل تا مرز نقطه شدن پیش رود، حتا به ملکوت اعلی بپیوندد. اينسو و آنسوی متن (14)، «گنگ همچون رادیکال 2»، خسرو شاکری احساس در برابر منطقدر چنین داستانهایی که لایهای احساسی جریان دارد، معمولاً یافتن عناصر`متضاد رابطهی قویتری با حسهای داستان برقرار میکند تا عناصر مشایه. مثلاً اگر نویسنده، شخصیت اصلی داستان را معلم ریاضی نگیرد و به جای او معلم ادبیات بگذارد، مسلماً حس و خون کمتری میتواند در رگهای داستانش جاری کند. اينسو و آنسوی متن (13)، «شیخ روزبهان را با الف و لام مینویسند» احمد بيرانوند الف لاااام داستانوقتی با سیمین دانشور حرف میزدم و او خوشحالیاش را از دریافت قلم زرین زمانه ابراز میکرد، به من گفت که اخیراً داستانی نوشته و کتابش چاپ شده که برایم میفرستد. سیمین میگفت: «من در این داستان شخصیتهای بزرگ تاریخ را به شهادت خواستهام و آنها را به حرف آوردهام، حافظ، سعدی، خیام، و همه. همه هستند.» میبینید؟ این تصویر، زمانی در ذهن مثل چراغ خاموش و روشن میشود که یک نویسنده از خود میپرسد اگر حافظ الآن اینجا بود چه اتفاقی میافتاد؟ من از او چه میپرسیدم و او چا پاسخی میداد؟ اينسو و آنسوی متن (12)، «با منطق رويا» تبسم غُبيشی با منطق رویانویسنده یک دام بر سر راه شخصیتهاش گذاشته که وقتی از روزمرگی پا به آن میگذارند، اسیر سرزمین خواب میشوند، و همه چیزشان به هم میریزد. نیمی واقعی، نیمی وهم، همان در سرزمین خواب و رویا باقی میمانند. در چنین داستانهایی اگر بخش واقعیت آن بلنگد، بخش وهمآلود آن نیز خواهد لنگید. اينسو و آنسوی متن (11)، «لیندون جانسون جنایتكار»، ژيلا تقیزاده قامت کشيدن شخصيتمهمتر از همه چیز در این داستان، نشانهگذاریهای روزمرهگی است. همین رختآویز پشت در که دمدستیترین و نزدیکترین وسیله است، و به همین سادگی لباسهای روی آن از یاد میرود، همین پشمی بودن پلیور که آیا مصنوعی است یا طبیعی؟ همین انشایی که در زمان کودکی نوشته شد و قرار بود جایزهای بهش بدهند اما حقاش را خوردند و جایزهاش را ندادند، و انشاش را هم گم کردند، همین جنگ ویتنام که ساده از یادها رفت، همین آمریکا. آمریکای جنایتکار یا نه، همین شخصیت اصلی داستان که میتوانست جای رفیق همنام و همشکلش باشد، همین اتفاق ساده، که او میتوانست از اعضای فرهنگستان زبان فارسی باشد و نیست. اينسو و آنسوی متن (10)، «دره سبز»، زرتشت افشاری آنچه میبينم حساب استجنگی بهپا میکنند تا جامعه و کشوری در درد و وحشت غرق شود، کشتهها و معلولان و خسارات مادی و معنوی، همه به کنار، تصویرها و تصوراتی در یک جامعه حک میشود، مثل عکس یادگاری نیست که بتوان پارهاش کرد، بر سنگ جامعه، به سکه و پیشانی ملتی حک میشود، و نویسندگان آنچه میبینند مینویسند، برای همین آنچه مینویسند حساب است. شاید در دورهای، یا مقطعی بتوان چند نویسندهی شناخته شدهی تیزگو را که زبان سرخ دارند، سر جایشان نشاند و زهر چشمی ازشان گرفت، و حتا زندگی را به کامشان مرگ کرد، اما جامعه در حال زایش است، و تصویرها و تصورات دورهی جنگ تا نسلهای دور نیز خواهد ماند و به "اثر" خواهد کشید. اينسو و آنسوی متن (9)، «رأس ساعت پنج»، ايمان عابدين ما پیشاپیش آمادهبله، اینها دغدغههای ماست. چند وقت پیش داشتم آخرین مصاحبهای را که رادیو بیبیسی با من داشته میشنیدم، زمانی که هنوز در ایران بودم؛ مهدی شریف از من میپرسد: «چه آرزویی داری؟» اينسو و آنسوی متن (8)، «سيگار می کشی؟»، فارس باقری خاک آلوده و صادقانهفارس باقری در این داستان نهایت ایجاز را با استقراء ریاضی در هم بافته و داستانی از سرزمین نیستی نوشته است که در آن زندگی موج میزند؛ بله، زندگی، سادگی، رفاقت، همدلی، و آرامش به جنگ نیشخند میزند، باشد که بشر دیگر روی جنگ نبیند. اينسو و آنسوی متن (7)، «در مه»، امير مهاجر داستانی با طعم غربتدر تبعید یا مهاجرت، این زندگی معمولی آدمهاست با تمام عشقهاشان، پیوندهاشان، شوخیهاشان، خوردنها و نوشیدنهاشان، همه و همه چیز رو به زوال است، رو به تباهی است، کسی هم نمیتواند کاری براش بکند، انتخابی است که کردهاند، یا انتخاب شدهاند که اینگونه تمام شوند. اينسو و آنسوی متن (6)، «تيغه»، گیتی رجبزاده دشواری ساختن و پرداختنپر کردن فاصله بین دو نقطه در رمان و داستان مدرن، یکی از مهارتهاست که نویسنده باید روی آن قلمش را ورز بدهد. در رمان و داستان قرن نوزدهمی این فاصلهها از طریق روایت خطی پر میشد، اما در ساختار داستان مدرن، فاصله را با مهارت دیگری میتوان پر کرد. اينسو و آنسوی متن (5)، «صيد قزل آلا»، شيوا رمضانی در حافظهی ادبیات دراماتیکآدم مسخ میشود، یکی مثل کارگر فیلم عصر جدید، یکی مثل گرهگوار سامسا، یکی مثل همین مرد داستان "صيد قزل آلا" که ماهی شده، و تا جایی این مسخ شدگی یا بیماری را طی میکند، که کار به مسخ دیگری بینجامد. اينسو و آنسوی متن (4)، «آنگيل»، کيا بهادری سوار بر گردهی داستانداستان به سوی یک حادثه شلیک میشود، مسیرهایی تماشایی را میپیماید، ماجراها و قصههای عجیب را دور میزند، و در مسیر خود، آراسته پیش میرود تا از آن شهر جاندار، از آن مدینه فاضله یک شهر سنگی ساخته شود، و میشود. اينسو و آنسوی متن (3 )، «کلمات کليدی»، م. ا. گوران پیچیدگی ذهن در ذهناین مهم است که داستاننویس بلد باشد اگر میدانی میسازد، و درخت چناری در آن میکارد، حتماً در زمانی دست به ساخت و ساز بزند که ناچار باشد چند قدم برود عقب، تکیه بدهد به درخت چنار دور میدان، و در همان وقت چشمش به کلاغی بیفتد که روی شاخه نشسته. اينسو و آنسوی متن (2 )، «ن... نقاشی»، نسرين مدنی نویسنده با هیچ مواجه استراوی باید از جلد نسرین مدنی بزند بیرون، و مخاطب را از طرف نقل منفک سازد. هر چه طرف نقل نزدیکتر باشد، داستان مخاطبان بیشتری خواهد یافت. اينسو و آنسوی متن (1 )، «نقطهای وسط پيشانی»، محمدرضا پريشی طرف نقل، مخاطبی که وجود ندارد؟معمولاً داستانهایی که طرف نقل آن برای نویسنده مشخص باشد، چه بهصورت پنهانی که نویسنده برای سایهاش مینویسد، و چه بهصورت علنی که در داستان «نقطهای وسط پیشانی» میبینیم، سطح باور بالاتر میآید، حتا اگر مخاطب دیگر نباشد یا زنده نباشد. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|