تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بخش چهاردهم

جست و جوی خرد ایرانی - ۱۴

منصور کوشان

ایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعه‌ی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعه‌ی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه می‌خواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ...

جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر می‌شود، بر آن است تا در گذر از متن‌های کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متن‌های معتبر تاریخی، پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأمل‌پذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو می‌شود، چه گونه عقیده‌ی تک‌خدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن می‌شود و به دنبال خود نظام‌های خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم می‌کند.

نویسنده‌ی دینکرد می‌نویسد:
"شاپور، شاه شاهان، پسر اردشیر، کتاب‌های دینی در باره‌ی پزشکی، نجوم، حرکت، زمان، ماده، آفرینش، زایش، مرگ، تغییر و رشد و سایر هنرها و صنایع را که در هند و سایر کشورها پراکنده بود با اپستاک1 یکی ساخت."2

این‌گونه نگرش شاپور به دوره‌ی پایانی‌ِ پادشاهیِ او مربوط می‌شود. به زمانی که رأی به تبعید شدن مانی می‌دهد.، وگرنه، نه تنها منش نخستینش نمی‌تواند مغایر با اندیشه‌های مانی باشد، که خود عاملی است برای تشویق و ترغیب آن. ذوق و شوق او برای فراگیری‌ِ علم‌های گوناگون و شناخت اندیشه‌های متفاوت در آغاز پادشاهی نشان می‌دهد از چه رو به مانی این فرصت را می‌دهد که پیرامون فرهنگ زمانه‌ی خود و اصلاح اندیشه‌های موجود پژوهش‌هایش را هم‌چنان تا بیرون از مرزهای دین و کشور پیش ببرد و آیین خود را تبلیغ کند.

خاستگاه عرفان ایرانی، اسلامی

از آن جا که نقش مانی، به ویژه معرفت او، سهم بسیار مهمی در خرد و فرهنگ ایران، به ویژه در عرفان ایرانی – اسلامی دارد، شایسته است که تفکر و آرمان او و ساختار مانویت یا منش انفعالی‌ِ عرفان این آیین، به تمامی بررسی و شناخته شود.


مانی از نوجوانی همراه پدرش، فتک حسکانیه‌ی همدانی که یکی از معتکفان آتشکده‌ی اَناهیتا در تیسفون است، از بابل راهی‌ِ دشت میشان می‌شود. چرا که به روایت محمد ابن اسحاق الندیم، "روزی در آن بتکده صدای رسایی شنید که به او می‌گفت: ای فتک، گوشت مخور، شراب ننوش، و با زنان میامیز. و این ندا در مدت سه روز بارها تکرار شد. فتک این را که شنید به گروهی پیوست که در ناحیه‌های‌ِ دشت میشان و معروف به مغتسله بودند. و هنوز بازماندگانشان در آن دشت‌های پست باقی هستند و همان طور زندگی می‌کنند که به فتک فرمان رسیده بود." [3]

صرف نظر از این که متن‌‌هایی از این دست، اغلب پس از به شهرت رسیدن و مرگ شخصیتی استثنایی آفریده می‌شود و شکل‌های گوناگونی هم می‌گیرد، روایت ابن ندیم و دیگران از پیشینه‌ی مانی و دوران کودکی‌اش بازگوکننده‌ی ریشه‌ها و چه‌گونگی‌ِ شکل‌گیری‌ِ تفکر مانی و ساختار آیین مانویت است. چنان که دوری از بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی از مرام‌های فرقه‌ی مانداییان است و ازدواج نکردن از منش‌های عارفانه‌ی فرقه‌ی مغتسله و پذیرش ریاضت‌های بسیار سخت از کردارهای فرقه‌ی الخزایی: این سه کنشی که تأثیر آن‌ها را می‌توان در کل ساختار آیین مانی دریافت، هم‌چنین از دوره‌ی نوجوانی‌ِ ویژه‌ی او آگاهی می‌دهد. ابن ندیم بر اساس کتاب‌های مانی، شاپورگان و کفالایا، می‌نویسد:

"به دوازده سالگی تمام رسید، به گفته‌ی خودش، از سوی شهریار فردوس روشنی که خدا است، ... بر او وحی شد و فرشته‌ای وحی را آورد، ... این فرشته به او گفت از این جمعیت کناره گیر، تو پیرو آنان نیستی، تو باید از هر آلودگی بپرهیزی و ترک شهوت‌ها کنی، اما چون خردسالی، هنوز هنگام آن نرسیده که ظاهر شوی."4

مانی تا حدود بیست سالگی در محفل‌ها و فرقه‌های گوناگون مغتسله، ماندایی و خزایی به سر می‌برد. اگر چه هم روایت نویسندگانی چون ابن ندیم و هم نوشته‌های خودش نشان می‌دهند که او از همان نوجوانی در جدال با اندیشه‌های حاکم بر زمانه و درگیر با عقیده‌ی فرقه‌هایی است که به ضرورت و گاه به ناگزیر در آن‌ها شرکت می‌کند، اما باز با تأمل و مدارا در کنار آن‌ها می‌ماند. گویی منتظر زمانی است که به‌ او الهام شود "گاه ظاهر شدن است." پس هنگامی که درمی‌یابد دیگر محفل‌های کوچک و بزرگ مغتسله، ماندایی و به ویژه خزایی به هیچ وجه نمی‌توانند او را اغنا کنند، به همه‌ی آن‌ها پشت می‌کند. به قول خودش در کفالایا، هنگام که درمی‌یابد زمان ظاهر شدنش فرارسیده است، همراه با دو دوست و پدرش که از نخستین باورمندان به اندیشه‌هایش هستند، راهی‌ِ شهرهای گوناگون و سرزمین‌های مختلف می‌شود و لحظه‌ای از دعوت مردم و تشویق آن‌ها برای پیوستن به آیین خود، بر اساس فلسفه‌ی دو بُن، نور و ظلمت و تکوین جهان در سه دوره‌ی زمان آغازین (پیش از آفرینش جهان استومند)، زمان کنونی و زمان فرارو (بعد از حیات جهان دنیوی یا زمین) بازنمی‌ماند.

بدیهی است مانی نیز چون هم‌اندیشانش، همه‌ی کسانی که می‌خواهند تفکری نو و دنیایی نو را بنیاد بگذارند، همه‌ی درها به رویش باز نیست. او نیز ناگزیر است که در راستای آرمان ذهنی و هدف عینی‌اش، ناملایمت‌ها را تحمل کند. خود او بارها از این بی‌توجهی‌ِ مردم به سخنان و اندیشه‌اش شکایت می‌کند:

"من به این جهان آمده‌ام، من مانی‌ِ تنها، آمده‌ام تا کلام خدا [پدر - زروان - شهریار روشنی] را برسانم. اما (مردم) به من فرصت ندادند تا پیام خود را به اراده‌ی خویش آشکار کنم و مرا پذیرا نشدند." [5]

به رغم سخن‌هایی از این دست، با توجه به متن‌هایی که از مانی و پیروانش بازمی‌ماند، این واقعیت انکارناپذیر است که او با وجود همه‌ی مشکل‌ها، خیلی سریع می‌تواند آیین خود را در میان جامعه‌های گوناگون جا بیاندازد و فریادش را به گوش همه‌گان برساند. او بیش از آن که تصور کردنی باشد، به قول خودش "دروازه‌ی بهشت" را به روی مردم می‌گشاید و این امکان را می‌یابد تا در هر کجا نمایندگانی را بگذارد تا در تبلیغ و گسترش مانویت بکوشند و صدای او را به گوش نیوشندگان برسانند:

"من مؤمنی وفادار هستم، چون غنچه‌ای شکفته، از کشور بابل. تبار من از کشور بابل است و سربلند در دروازه‌ی بهشت ایستاده‌ام.
من مؤمنی هستم که از کشور بابل آمده‌ام و به همان جا خواهم رفت. از کشور بابل می‌آیم تا فریادم را به سر تا سر جهان برسانم." [6]

خرد و بینش مانی

از آن‌جا که بهشت مانی، به معنای بازگشت به سپهر روشنانی، مأمن و مسکن نخستین انسان است، به معنای بازگشت به من ازلی‌ِ خود است، بازگشت به من فرشته‌ای‌ِ خود است، بازگشت به جهان گیومرثی است و به ویژه از آن‌ جا که بنیاد آیین او با آن چه دین‌های دیگر و به‌دینی‌ِ موبدان زرتشتی وعده‌ی آن را می‌دهند، به کلی متفاوت است، فریادش به گوش مغان ناخوشایند می‌آید و کاخ استبداد آن‌ها را می‌لرزاند. فریاد او، بنیاد ظلم و تعدی را از آن‌رو متزلزل و ویران می‌کند که هر گونه وعده و امید واهی را از مردمان می‌گیرد. دیگر نمی‌توان حضور طبقه‌های گوناگون، تفاوت خون‌ها، مرتبه‌های دولتی، اجتماعی و مالکیت را به مردمان نآاگاه تحمیل کرد. کسی آمده است که با توجیه و تفسیر جهان‌بینی‌اش، همه‌گان را از یک گونه می‌نامد و تن همه‌گان را کثیف، تاریک و زندان نور می‌داند. رسالتی را رهبری می‌کند که در آن مگر نور و ظلمت، به عنوان دو بن یا دو اصل آغازین، هیچ عنصر و اندیشه‌ی محفل و آیین دیگری در آن نمی‌گنجد. مردم همه با یک دیگر برابرند و تنها راه آزاد بودن، رهایی‌ِ نور از تاریکی، آزادی‌ِ روان از تن است. امکانی که با عزلت و گوشه‌نشینی و ریاضت ممکن می‌شود و انسان می‌تواند از طریق آن، به من نخستین خود، من فرشته‌ایِ خود بازگردد و از فلاکت‌های این دنیا و تاریکی‌ِ موجود نجات یابد.


در روزگاری که شاهنشاهی‌ ساسانی روز به روز گسترده‌تر می‌شود، مغان قدرت بیش‌تری به دست می‌آورند، لشکریان و درباریان از موهبت‌های بهتری برخوردار می‌گردند و کشاورزان و پیشه‌وران از هر حقی مگر خوراک اندک روزانه، بیش‌تر محروم می‌مانند، پیام مانی چون آذرخشی می‌درخشد و تندر آن لرزه بر تن مغان و درباریان می‌اندازد. پچپچه‌ی آن‌ها در کاخ‌های ساسانی و معبدها و آتشکده‌ها می‌پیچد که چه باید کرد اگر همه‌ی رعیت‌ها، دست از هر گونه کار و کوشش بکشند و تولید نسل و تولید محصول و کارخانه‌ی سربازسازی از فعالیت بازبماند؟ این هراس، مغان، موبدان و هیربدان را از هر سلک و عقیده‌های مزدیسنی و در رأس آن‌ها کرتیر را به فکر می‌دارد.

در واقع حضور مانی در دربار شاپور، در بعد از شهرت او به عنوان پیامبری نو با اندیشه‌هایی نو در میان ایرانی‌ها، هندی‌ها و چینی‌ها است. به بیان دیگر مانی دو بار مورد غضب و خشم شاپور و روحانیان دربار او قرار می‌گیرد. به روایت خود مانی در شاپورگان، شاپور پیش از ملاقات مانی و مجذوب سخنان و شخصیت او شدن، قصد دستگیری و کشتن او را دارد. اما همین که پیروز پادرمیانی می‌کند و مانی را به حضور شاپور می‌برد، سرنوشت بازی‌ِ دیگری را آغاز می‌کند:

ابن ندیم در کتابش الفهرست روایت می‌کند:

"مانی آیین خویش را بر پیروز، برادر شاه، پسر اردشیر، آشکار ساخت. پیروز او را نزد برادرش شاپور برد. مانویان گویند هنگامی که او به حضور شاپور رسید بر دوش‌هایش نوری هم‌چون دو چراغ می‌درخشید، شاپور چون این بدید او را گرامی داشت و شأن و اعتبار مانی نزد او فزونی گرفت. با آن که پیش‌تر قصد گرفتاری و قتل او را داشت، اما بیمی آمیخته به احترام در او ایجاد شد و از دیدارش شادمان گشت. پرسید بر او چه گذشته و نوید داد که دیگربار دعوتش خواهد کرد. مانی از او چند چیز خواست از جمله احترام به پیروانش در کشور و در کشورهای دیگر امپراتوری و این که بتوانند هر جا می‌خواهند سفر کنند. شاپور خواسته‌های او را پذیرفت. مانی پیش‌تر در هندوستان و چین و خراسان به موعظه پرداخته و در هر ناحیه یکی از همراهان خود را گماشته بود."7

بعد از این نخستین ملاقات میان شاه و پیامبر، فرصت هم برای مانی و هم برای پیروانش فراهم می‌شود تا بیش‌تر و بهتر در راه نفوذ و پویایی‌ آیین خود در میان مردم بکوشند. به ویژه که شاپور از ‌تمام شاهان و فرمانداران شاهنشاهی‌اش می‌خواهد که در راه راحتی و آسایش مانویان بکوشند و وسیله‌های لازم را برای آن‌ها مهیا گردانند.

مانی خود از همراهی‌ها و مساعدت‌های شاپور یاد می‌کند و تاریخ‌نویسان عرب ایرانی‌‌تبار مانوی‌ِ به ظاهر مسلمان نیز، روایت‌های بازمانده از دوره‌ی هم‌دمی‌ِ شاپور و مانی را به ثبت می‌رسانند:

"شاپور از من حمایت می‌کرد. به تمام بزرگان در باره‌ی من نامه‌ای نوشته بود: «از او نگهداری کنید و حمایتش نمایید به گونه‌ای که هیچ کس جرم و گناهی علیه او مرتکب نشود."8

اگر چه حمایت شاپور سبب می‌شود که مانی و پیروانش با آزادی‌ِ بیش‌تر و امکان‌های به‌تر آیین خود را به میان توده‌ها ببرند و پیروان بسیاری را جمع کنند و در اکثر شهرها عمارت‌های ویژه‌ی خود را برپا سازند، اما همین نیز سبب کینه‌توزی‌ِ بیش‌تر کرتیر و روحانیان می‌گردد و سبب می‌شود که لحظه‌ای از شرارت، توطئه و دسیسه علیه این پیامبرِ مخالف هرگونه مبارزه‌ی اجتماعی و همراهی با دولتیان و مالکان، دست برندارند و چنان سیاست خود را پیش ببرند که شاپور را خواسته یا ناخواسته همراه خود گردانند.
هنگامی که شاپور با اصرار مغان، از جمله کرتیر رو به رو می‌شود که روز به‌ روز بر تمامی امرهای سیاسی و اجتماعی مسلط‌‌تر می‌گردند، به‌ترین راه‌حل را در این می‌یابد که با تبعید کردن مانی موافقت کند.

این نخستین هم‌آهنگی‌ شاه با موبدان، پایه و بنیاد حادثه‌های شومی می‌شود که از پادشاهی‌ِ بهرام اول (273 – 276) در دودمان ساسانیان آغاز می‌شود. مغان با رهبری‌ِ کرتیر، مانی و مانویان را برنمی‌تابند و خواستار مرگ آن‌ها می‌شوند. چرا که دو اصل آیین مانی یا ثنویتی که او باور دارد و آن را بن وجود هستی می‌داند، مغایر با خواست‌های آن‌ها و بنیاد اندیشه‌ای است که زندگی، قدرت و جایگاهشان را تداوم می‌بخشد. در آیین مانی باور به جدایی‌ِ سپندمینو، انگرَمینو، مزدا و اهریمن، روشنایی و ظلمت، نیکی و بدی وجود دارد. در آیین مانوی، جهان مینوی و جهان مادی مستقل از یک دیگرند. در جهان مینوی، حاکمیت با روشنایی است و همه‌ی هستی از ‌نور است. در جهان مادی، حاکمیت با تاریکی است و هر چه وجود دارد از ‌ظلمت است با اندکی نور محبوس در آن. آفرینش انسان یا هبوط او به زمین، همراه است با ظلمتی که شعاع کوچکی از نور در آن وجود دارد. بنابراین، انسان در اصل موجودی پالوده و پاک نیست. همه‌ی ویژه‌گی‌های فرشته‌ای‌ِ انسان در گذر از آن جهان مینوی به این جهان مادی رها شده است و برای بازگشت به اصل خود، اصل نوری یا من فرشته‌ای‌ِ خود هیچ راهی وجود ندارد مگر این که با ریاضت، دور بودن از لذت‌های زندگی، انزواطلبی، پرستاری و نیایش، امکان بازگشت به سرچشمه‌ی وجودی‌ِ خود را فراهم آورد.
ادامه دارد

پی‌نوشت فصل شکوفایی خرد و فرهنگ ایرانی و چالش‌های نو:

1 - اپَستاک یا اوستا به متن‌های اصلی‌ِ دینی گفته می‌شود که می‌خواندند، چنان که زند به شرح و حاشیه‌های‌ِ چنین متن‌هایی گفته می‌شود.
2 - دین ایران باستان، دوشمن گیمن، ترجمه‌ی رویا منجم، انتشارات روز، تهران، ص 67

3 - مانی و سنت مانوی، فرانسوا دکره، ترجمه‌ی دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان، چاپ دوم، 1383، ص 50

4- همان، ص 64

5 - همان، ص 74

6 - همان، ص 74

7 - همان. ص 70

8 - همان، ص 71

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش سیزدهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دوازدهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش یازدهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دهم

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)