تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

تجدید حیات شبکه‌ی خشونت

مریم هاشمیان

هدف این نوشتار این است که با استناد به کتاب «تراژدی دموکراسی در ایران» نوشته‌ی عمادالدین باقی به اثبات این مدعا بپردازد که تفکر دولت فعلی، تفکر گروه وسیعی است که در اواسط دهه‌ی هفتاد به «محفل قتل‌های زنجیره‌ای» موسوم بود و لذا بروز و ظهور پدیده‌ی دولت احمدی‌نژاد نه زاده‌ی تصادفی تاریخی که سیری هدفمند و واجد ریشه‌های عمیق است.

در این نوشته از استناد به شایعات و یا حتی مستنداتی در زمینه‌ی ارتباط واقعی رئیس دولت و همفکران و همکارانش با گروه مذکور خودداری می‌شود و صرفاً به بررسی شباهت‌ها و تمایزات پرداخته می‌شود. چراکه تشخیص صرف چنین تفکری و فرآیند تغییر وجهه‌ی سیاسی اعضای چنین باند مخوفی و سیر صعودی مراتب مسئولیت‌ها و موقعیت‌های سیاسی آنان از دهه‌ی شصت تا امروز گویای روند قهقرایی و تأسف‌برانگیزی است که حتی شناخت صرف آن نیز دست‌کم ثمری که دارد این است که بازدارنده‌ی تداوم چنین سیری می‌تواند باشد.

کتاب یادشده برای اولین بار در اسفند ١٣٧٨ توسط نشر نی و برای نوبت ششم در در سال ١٣٧٩ منتشر شد و پس از آن و به دنبال دستگیری باقی از کتابفروشی‌ها جمع‌آوری شد و اکنون نیز صرفاً نسخه‌های کپی‌شده‌ی آن قابل دسترسی‌اند. شاید مطرح کردن بحثی که موضوع داغ سال‌های پایانی دهه‌ی هفتاد بوده در اواخر دهه‌ی هشتاد بی‌معنا و بدون کارکرد به نظر برسد اما به زعم من سیر حوادث به‌گونه‌ای است که بازخوانی اتفاقات سه دهه‌ی گذشته و یافتن ربط زنجیره‌ی حوادث این سال‌ها خاصه در ارتباط با انتخابات اخیر ایران را ضروری می‌کند.


بحث حاضر بر پذیرش فرضیه‌ی قابل اثبات باقی در خصوص گروه کارگردان خشونت‌های زنجیره‌ای مبتنی است. و ضرورت پرداختن به این بحث در چنین موقعیتی در تغییر فاحش جایگاه گروهی است که تاریخچه‌ی فعالیت آن از بدو تشکیل جمهوری اسلامی تاکنون، زمانه‌ای را که از سر می‌گذارنیم به نقطه‌ی حساسی در تاریخ ایران بدل می‌کند.عمادالدین باقی در «تراژدی دموکراسی در ایران» بر آن است که میان جناح راست و «گروه کارگردان» خشونت‌های محفلی و قتل‌های زنجیره‌ای باید تفکیک قائل شد.

به‌زعم او این گروه کارگردانی متشکل از زیرگروه‌های مختلف عملیاتی و مطبوعاتی و ... است و به‌رغم انهدام نسبی آن در زمان آشکار شدن قتل‌های زنجیره‌ای هم‌چنان با بهره‌گیری از واحد مطبوعاتی خود که در یکی از روزنامه‌های عصر دهه‌ی هفتاد (که در حال حاضر روزنامه‌ی صبح است و زیر نظر نهاد رهبری اداره می‌شود و دارایی‌اش متعلق به بیت‌المال است) خط سیر پنهان شبکه‌ای را دنبال می‌کرده که سعید اسلامی صرفاً عضو مؤثری از آن بوده نه هدایتگرش و با گردآوردن افرادی از نهادها و سازمان‌های مختلف چون نیروی انتظامی، قوه‌ی قضائیه و صدا و سیما و ... به صورت تیمی منسجم عمل می‌کند.

این گروه در واقع پشت جناح راست پنهان شده و ذی‌نفع اصلی جریان خشونت و سرکوب است اما از آنجا که با جناح راست وحدت منافع دارد و نیز به سبب فضای سیاسی دوقطبی حاکم بر دهه‌ی هفتاد ایران و تقابل میان این دوقطب گروه کارگردان فرصت مغتنمی داشته که زیر لوای جناح راست و به هزینه‌ی آن به اهدافش برسد.

حمایت جناح راست از این طیف، ناظر بر همان اشتراک منافع است نه همکاری تنگاتنگ و هدفمند این دو؛ گرچه صرف حمایت جناح راست فضای امنی برای اعمال مخوف این گروه فراهم کرده و امروز نیز با پذیرش ادعای این مقاله، چنین حمایتی نتایج ویرانگر مشابهی خواهد داشت که در نتیجه‌ی آن جناح راست هم از آسیب‌ها و فتنه‌هایش در امان نخواهد بود و وجهه و آبروی خویش را بیش از پیش از دست خواهد داد. بر این مبنا انتساب اعمال گروه کارگردان به جناح راست به زعم باقی اشتباه تاکتیکی جناح چپ بود.

در این مقال ضمن بیان ویژگی‌های گروه کارگردان و شبکه‌ی دستیاران آن با تکیه بر مقالات باقی در کتاب نامبرده به واکاوی الگویی که در طیف دولت نهم در حال تکرار است و رمزگشایی از شباهت‌های دو گروه خواهیم پرداخت.

لازم است یادآوری کنم که عمادالدین باقی در سلسله مقالات خود به صورت موردی و در مقاله‌های مجزا به ویژگی‌های ایدئولوژی و تفکر باند خشونت پرداخته و آن‌چه در این مقاله پیش روی مخاطب است دسته‌بندی‌ای است که نگارنده انجام داده و پراکند‌گی‌های آن مقالات را به صورت مدون و با هدف مذکور در ابتدای این مقاله بازتنظیم کرده است. ایده‌ی شباهت باند خشونت و دولت ایده‌ی نگارنده است و باقی طبعاً به واسطه‌ی زمان نگارش مقالات خود که به نیمه‌ی دوم دهه‌ی هفتاد بازمی‌گردد چنین منظوری نداشته و نمی‌توانسته داشته باشد.

باقی در کتاب خود استدلال می‌کند که گروه کارگردان دقیقاً همان گروهی است که در سال‌های اول انقلاب توسط آیت‌الله خمینی منزوی شد و در جریان ترور دکتر بهشتی در حزب جمهوری اسلامی توسط ایشان به جریان تحجر و مقدس‌مآبی و عافیت طلبی موسوم شد. هم‌زمان با انزوای این گروه در طبقات قدرت حاکم بر ایران، رفته‌رفته در سازمان‌های اطلاعاتی نفوذ کردند که به سبب نبود وزارت اطلاعات به صورت امروزی- که در فاصله‌ی سال‌های ٦٤ تا ٦٦ تشکیل شد- به صورت پراکنده در نقاط مختلف کشور فعالیت می‌کردند و از این مسیر توانستند خود را در تشکیلات وزارت اطلاعات وارد و اعتماد دولتمردان را به خود جلب کنند.

هدایتگران این گروه، تشکیلاتی زیرزمینی را پی‌ریزی می‌کنند و بدل به شبکه‌ی مخوفی از فساد و قتل و آدم‌ربایی و اعمال خشونت و قاچاق می‌شوند که در سایه‌ی امنیت تشکیلات وزارت اطلاعات و با بهره‌مندی از امکانات خاص آن وزارت‌خانه یکایک اهداف خود را بدون مانعی درخور برآورده می‌کنند.

بهره‌مندی از حمایت و گاه همکاری مدیران ارشد وزارت اطلاعات این شبکه را واجد قدرت اطلاعاتی بالایی می‌کند و در طول حدود یک دهه انواع جنایت‌ها و خشونت‌ها توسط این گروه اعمال می‌شود اما تا سال ١٣٧٧ و با رسوا شدن چهار قتل آخر از پرونده‌ی وسیع این ماجرا، یعنی ربودن و قتل و مثله کردن پوینده، مختاری، فروهر و اسکندری و اقدامات مطبوعات مستقل یا دوم‌خردادی و پژوهندگانی چون باقی و اکبر گنجی تاحدی پرده از فجایع این شبکه کنار رفت.

در آن زمان کسانی چون باقی و گنجی- و دیگران- در کتاب‌ها و مقالات گوناگون به بررسی ابعاد ماجرا و نیز چهره‌های پنهان و کلیدی آن پرداختند. هر دو این افراد به‌واسطه‌ی همین مقالات و افشاگری‌ها، سران شبکه‌ی جنایت را که ارتباط پیچیده و تنگاتنگی با برخی از سران نظام داشتند و از همین فاکتور و نیز ارتباط قتل‌ها با امنیت ملی برای مخفی ماندن چهره‌ و اعمال خود سود می‌بردند، زخمی کردند و هدف انتقام این گروه قرار گرفتند.

آنها بهای هویدا کردن اسرار را با حبس طویل‌المدت خود پرداختند. گروه خشونت که به‌زعم باقی از نیروی ایدئولوژی برای سرسپرده کردن نیروهای جوان و مذهبی و نیز در جهت توجیه خشونت‌ها سود می‌برد در دهه‌ی شصت در ساختار حکومت هیچگونه قدرتی نداشت و تا حدی چهره‌ای افراطی و کریه از خود عیان کرده بود. رد پای این گروه را در جنگ تحمیلی هم می‌توان دید.

در آن برهه این گروه به رغم مدعای خود نقشی بعضا‌ً بازدارنده و سنگ‌اندازانه ایفا می‌کردند و بعد از جنگ نیز بیشترین بهره‌برداری از شهدای جنگ تحمیلی، توسط همین گروه صورت گرفت. برای نمونه می‌توان به ماجرای بیان شده توسط همسر شهید باکری در خصوص عداوت محصولی وزیر و یار غار احمدی‌نژاد با شهید باکری در بحبوحه‌ی جنگ و تلاش‌های او برای حذف شهید باکری اشاره کرد.

این گروه با مظلوم‌نمایی و مخفی شدن پشت شهدا از اعتبار اینان بهره‌های هنگفت بردند و کثیف‌ترین اعمال را در لباس بسیجی و حزب‌اللهی انجام دادند و بیشترین رانت‌ها را با همین شیوه در دوران پس از جنگ به خود اختصاص دادند. تغییر موقعیت مالی آنان در دوران پیش و پس از جنگ قابل تأمل و بررسی جدی است. قصد من پرداختن بیشتر به تاریخچه‌ی این گروه نیست بلکه مهم این است که چگونه چنین گروهی از موقعیتی مهجور در حکومت به رده‌های فوقانی آن تغییر جایگاه داده است.

این شبکه در دهه‌ی هفتاد با طراحی و اجرای سناریو‌های پیچیده‌ی اطلاعاتی و امنیتی به اهداف خود می‌رسید، اما از میانه‌ی دهه‌ی هشتاد به طور رسمی مهم‌ترین پایگاه اجرایی حکومت یعنی دولت را به دست گرفته‌است. امروز طبعاً دیگر چندان نیازی به طراحی چنان سناریوهایی نیست. وانگهی فضای مملکت نیز دیگر پذیرای چنان پروژه‌هایی نیست. با این همه ساده‌انگارانه است اگر به دقایق برخی نمایش‌ها و پروژه‌های ملی و بین‌المللی دولت که واجد الگویی کاملاً منطبق با سناریوهای اجرا شده توسط سعید امامی و همفکران او است توجه نکنیم.

تفکر پنهان در پشت آن سناریوها امروز در سطحی کلان به فعلیت می‌رسد و تمامی ارکان حیاتی ملت را دربرگرفته است و به‌سهولت و با بهره‌مندی از حمایت شخص اول مملکت و نیز ارگان‌ها و نهادهایی که توسط جناح راست اداره می‌شوند به اهداف خود می‌رسد. سیر عقلانی تاریخ گواه آن است که به محض برملا شدن نیات پلید چنان شبکه‌ای از قدرت آن کاسته شده و بی‌اعتبار ‌شود، اما به چه دلیلی در ایران این سیر روندی معکوس داشته و نه تنها هیچ یک از اعضای شناخته شده و هادیان این شبکه مجازات و منزوی نشدند بلکه جماعتی از آن دسته، مناصب حساس دولتی را نیز تصاحب کردند؟

پس از رسوایی قتل‌های زنجیره‌ای و نیز سایر حوادث و عملیاتی که شبکه‌ی خشونت انجام داد و با توجه به حضور ولو کمرنگ مطبوعات اصلاح‌طلب، شبکه‌ی گذشته دچار شکاف و گسست شد و نیروهای آن بعضاً به سمت و سویی متفاوت از یکدیگر متمایل شدند. با این‌همه تفکری که قوام‌بخش حرکات نامتعارف شبکه‌ی مذکور است هم‌چنان برقرار بوده و در سیاستگذاری‌های دولت مشهود است؛ در عملکرد مشایی و سایر بستگان و در واقع خط‌‌‌‌دهندگان به حرکات احمدی‌نژاد.

برای روشن کردن ابعاد این تفکر و نیز شباهت‌های نزدیک یا بعضاً سیاست‌های مشابه دولت به ذکر موردی شباهت‌ها با استناد به مقالات باقی می‌پردازیم:

١-توهم قدرتمند بودن در منطقه
هم‌چنان که همگان شاهدیم واژه‌ی ابرقدرت بارها از سوی رئیس دولت نهم استفاده شده است. او ایران را ابرقدرت می‌داند و چنین نگرشی را در سخنرانی‌های خود ترویج می‌کند. توهم گلستان بودن ایران و دشمن خواندن هرکه با این مدعا مخالفت کند دقیقاً تصور موهوم باند خشونت بود و بر مبنای همین تفکر نیز مخالفان را جاسوس یا معاند تلقی کرده و اقدام به حذف فیزیکی یا شخصیتی‌شان می‌کردند.

چنین توهمی در دولت نهم نیز به سرکوب گسترده‌ی مردم و دشمن خواندن مخالفان و لذا مجاز بودن هر اقدام غیرانسانی‌ای در قبال آنان منتهی شده است. ترویج تصور کذب ابرقدرت بودن ایران و ارائه‌ی صورتی کاذب از موقعیت واقعی ایران در جهان رویه‌ای است که هم در دولت نهم و دهم شاهد آن بوده‌ایم و هم در مانورهای تبلیغاتی باند خشونت در صدا و سیما و رسانه‌های دولتی منتسب به باند مذکور.

٢- حذف شخصیتی و فیزیکی منتقدان

در شرایط خفقان‌بار دهه‌ی هفتاد و به سبب فقدان مطبوعات آزاد و کنترل تمامی رسانه‌های مرتبط با مردم خاصه صدا و سیما حذف شخصیتی مخالفان سیاست‌های حکومت به سهولت انجام می‌شد. ساخت برنامه‌هایی نظیر هویت و چراغ ناظر بر ارتباط تنگاتنگ یا دست‌کم نفوذ قوی باند خشونت در صدا و سیما است. چنین نفوذی مطمئناً در پشت سر از حمایت‌های دولتمردانی همسو با جریان خشونت برخوردار بوده است.

زیرا چنین آزادی‌ای در تخریب عناصر قدیمی و شناخته‌شده و هتک حرمت افراد و ریختن آبرو و حیثیت آنان به طور مداوم و طی چندین سال نمی‌تواند از چشم سران حکومت پنهان بماند. باید پرسید به چه دلیل در این خصوص هیچ اعتراضی از سوی آنان صورت نگرفته است؟ پاسخ به این سئوال و سئوالات در این مقال نمی‌گنجد، اما مسلم است که هدف از تخریب‌های شخصیتی توجیه جنایات بوده است. آیا کسانی که امروز در زندان‌های حکومتی و بازداشتگاه‌های مخوف سپاه تحت شکنجه قرار می‌گیرند یا در کوچه و خیابان مورد انواع هتاکی‌ها و آزارهای جسمی قرار می‌گیرند همان چهره‌های کثیفی‌اند که از ایشان در رسانه‌های دولتی و صداوسیما ساخته می‌شود؟ آیا بانیان چنین جنایت‌هایی با همان تفکر و ایدئولوژی باند خشونت نیست که خود را مجاز به چنان اعمالی می‌دانند و قربانیان خود را مستحق چنان مجازاتی؟

دولت نهم چنان‌چه در جریان مناظرات انتخاباتی هم شاهد بودیم بهترین حربه‌ای که برای حذف مخالفان می‌شناسد تخریب شخصیت است و هنوز و همچنان دولت و حامیان آن مخالفان را محارب یا جاسوس و یا برانداز می‌خوانند و ترور شخصیتی را ابزاری کارآمد در جهت حذف منتقدان خویش می‌دانند.

٣- استفاده‌ی گسترده از شکنجه و اعتراف‌گیری

چسباندن اتهاماتی چون جاسوسی و براندازی یکی از برچسب‌های معمول باند خشونت برای به حضیض فرستادن مخالفان‌شان بود. آنان با انواع شکنجه‌ها و حربه‌های موروثی از افراد اعتراف می‌گرفتند و آنان را به اقرار به ناکرده‌های خویش وادار می‌کردند. چنین شباهتی امروز آشکارتر از آن است که حتی نیازی به بازگفتن داشته باشد. در گذشته نیز باند خشونت از قربانیان خود به صورتی اعتراف می‌گرفت که موجه سیاست‌های خطا و بنیان‌کن وزارت اطلاعات و به‌طریق اولی دولت باشد.

اعترافات ساختگی سعیدی سیرجانی مبنی بر مرتبط بودن با شبکه‌های جاسوسی خارجی شباهت عظیمی دارد با اعترافات اخیراً پخش شده از سیما. هم‌چنان که در روند اعتراف‌گیری‌های گسترده‌ی پس از انتصابات ٢٢خرداد سال گذشته شاهد بودیم دستگیری‌ها و گرفتن اعترافات به صورتی سازمان‌یافته انجام می‌شد و انتخاب افرادی که می‌بایست در برابر دوربین‌ها به گناهان و خطاهای سیاسی و ایدئولوژیک خود اقرار کنند گویای چنین هدفمندی‌ای بود.

امروز نیز چون سال‌های ترک‌تازی باند خشونت انواع سیستم‌های پیشرفته‌ی شنود در اختیار عاملین جنایت‌ها است. در گذشته و امروز با معاونت صدا و سیما، اعترافات قربانیان خشونت پخش می‌شد تا بدین‌گونه ادعاهای سران باند خشونت و مهم‌تر از همه وجود دشمنی فرضی که می‌شد تمامی گرفتاری‌های کشور را به گردن او انداخت و نیز حقیقت توطئه‌های مخفی و پیچیده‌ی این دشمن اثبات شود.

٤- توهم دشمن فرضی در حال توطئه‌ی دایمی

سال‌ها - و بلکه‌دهه‌ها- است که مردم ایران به تئوری توطئه آشنا هستند و از زبان افراد مختلف در ساختار قدرت چنین عباراتی را می‌شنوند. تمرکز باند خشونت که مرکزیت آن در وزارت اطلاعات بود در سال‌های یکه‌تازی‌شان بر خنثی کردن توطئه‌ی دشمنی فرضی بود که نقاب عوض می‌کرد و گاه در لباس دوست به دشمنی می‌پرداخت. چنین تفکری دوست و دشمن را بر حسب تشخیص غلط خویش یکسره از دم تیغ می‌گذراند و در سلاخی مخالفان قادر به تشخیص دشمن واقعی از دوست نبود.

در سخنرانی سعید امامی (اسلامی) در دانشگاه همدان که مشروح آن در جلد اول تراژدی دموکراسی نقل شده با یک مسئول تراز اول وزرات اطلاعات مواجه‌ایم که دایماً در حال پرده برداشتن از جزئیات نفوذ و توطئه‌های دشمن است، اما چرا وزارت اطلاعات زمان فلاحیان هم‌چون امروز صرفاً پس از وقوع حوادث شوم دست به کار می‌شود؟ تفکر مشترک دولت فعلی و باند خشونت ریشه‌ی ضعف‌های خود را به دشمنان خارجی که پیوسته در حال خرابکاری درون مرزهای ایران‌اند منتسب می‌کنند.

آنان همانند جنجگویی در تاریکی پیوسته شمشیر می‌گردانند، اما به عبث و با صرف هزینه‌های مالی و فرهنگی و اجتماعی بسیار. رئیس دولت نهم و حامیانش همچنان قائل به تئوری توطئه‌اند و این ادعا را بارها در تریبون‌های رسمی خود اعلام می‌کنند و پیاده‌نظام آنان که مطبوعات یا سخنگوهای بی‌شمار دولت‌اند همواره در حال تقویت همین تئوری و فضای وهم‌آلود جنگ سردی هستند که پیش از همه قرار است بذر بی‌اعتمادی و دلسردی نسبت به منتقدان و دگراندیشان را در دل مردم کاشته و موجه‌ترین حربه برای حذف خشونت‌بار منتقدان باشد و در نهایت نیز بتوان گناه تمام کوتاهی‌ها را به گردن او انداخت.

٥- توجیه جنایات و نقض حقوق بشر

نقض حقوق انسانی در تاریخ سی سال گذشته هر کجا که تفکر باند خشونت حاکم بوده بیش از هر زمان دیگری در ایران بروز و ظهور یافته است. در دوران انزوای نسبی و کوتاه‌مدت باند خشونت پس از روی کار آمدن محمد خاتمی کمتر شاهد ادعاهای غرب مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران هستیم یا دست کم هدف این ادعاها و چه بسا مسئولیت واقعیت‌ها متوجه دولت نیست.

ربودن افراد خاصه دگراندیشان و روشنفکران، مثله کردن منتقدان، شکنجه‌های فجیع در زندان، تجاوز به عنف و حریم شخصی زندگی افراد، ترور شخصیتی و نابود کردن کرامت انسانی، فسادهای مالی و اخلاقی زیر نقاب مسئولیت سیاسی و بی‌شمار موارد دیگر مصادیق اتهام نقض حقوق بشر در ایران بوده که از قضا در دوران حکومت باند وحشت بر وزارت اطلاعات به اوج خود می‌رسد. چنان که در ماجرای فرج سرکوهی و اتوبوس حامل نویسندگان و بسیار مورد دیگر می‌توان سراغ کرد.

موارد مشابه همین اعمال در دوران حکومت دولت نهم خاصه پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری رخ داد، منتها نه به صورت پنهانی یا منفرد بلکه در سطحی کلان و با گستره‌ای باورنکردنی. به قدرت رسیدن چنین گروهی با چنان تفکری است که امکان وقوع چنین اعمال بی‌شرمانه‌ای را در سطح کلان و ملی فراهم می‌کند و این همان برهه‌ی حساسی است که ایران بیش از هر زمان به نقض حقوق بشر متهم می‌شود که البته اتهام دور از واقعیتی نیست.

در آن زمان سعید امامی و همفکرانش به جای پذیرش خطاهای خود سعی در برشمردن موارد نقض حقوق بشر در ممالک متمدن و مدعی ایران داشتند که البته در جای خود ادعایی قابل بررسی است، اما ناقض و پوشاننده‌ی موارد رخ داده در ایران نمی‌تواند باشد. امروز هم احمدی‌نژاد به جای پذیرش رفتار غیر مسئولانه و غیر انسانی خود و همفکران و حامیانش در تمامی محافل داخلی و خارجی منحصراً به موارد نقض حقوق بشر در امریکا و اروپا می‌پردازد.

با مقایسه‌ی ادبیات احمدی‌نژاد در تمام موارد مندرج در این مقاله با سخنان سعید امامی و حامیانش در دوران مسئولیت او می‌توان حتی شباهت باورنکردنی‌ای میان نحوه‌ی استدلال و سرهم‌کردن شواهد و قراین و توجیهات پوچ پیدا کرد. تا آنجا که این شباهت چیزی بیش از شباهت ساختاری یا فکری صرف به نظر می‌رسد و اگر تنها نتیجه‌ای که ازین استدلال می‌توان گرفت وجود همین شباهت ساختاری و فکری باشد باز هم از عمق فاجعه کاسته نمی‌شود و این ناقض مدعای این مقاله نمی‌تواند باشد.

٦- تأکید شدید بر مقابله با اسرائیل

گرچه شعار حذف اسرائیل اول بار توسط آیت‌الله خمینی مطرح شد اما در ادواری از تاریخ سی سال گذشته اهمیت مضاعف یافت و تأکید خاصی بر آن نهاده شد. ما در این جا به دوره‌ی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و احمدی‌نژاد به عنوان دو دوره‌ی عمده در این خصوص می‌پردازیم.

در دوره‌ی اول شاهد اوج تلاش‌های باند خشونت زیر پوست وزارت اطلاعات هستیم و در دوره‌ی دوم بنا به ادعای این مقاله، قدرت دولت در دستان همین باند است. سخنرانی سعید امامی در همدان در سال ٧٥ حتی به لحاظ واژگان عیناً مشابه ادبیات احمدی‌نژاد است. انکار نسل‌کشی یهودیان در جنگ جهانی دوم و حتی انکار رقم شش میلیون که گفته می‌شود آمار یهودیان کشته‌شده در این جنگ است مشخصاً توسط همین دو فرد مطرح شد.

سایر مدافعان حذف اسرائیل هرگز بر ضد کشتار یهودیان ادعایی مطرح نکرده بودند. امامی و احمدی‌نژاد انگار منبع مشترکی برای این ادعا داشته‌اند و همین خود موجد این سئوال تأمل‌برانگیز است که چرا این دو تن درست در بحرانی‌ترین شرایط ایران به لحاظ سیاست خارجی و تحریم‌های بین‌المللی که از قضا نتیجه‌ی مستقیم سیاست‌های همین افراد و همفکرانشان بوده به طرح چنین مسأله‌ی تنش‌زایی می‌پردازند که نه تنها مخالفت و واکنش اسرائیل و هم‌پیمانانش را به دنبال دارد که یهودیان سراسر جهان را نیز به واکنش و خصومت وامی‌دارد.

آیا چگونه است که این دو فرد هر دو به طرح ادعایی می‌پردازند که تا پیش از آن نقل هیچ محفلی نبوده و برای کسی چنان اهمیتی نداشته است؟ خصومت با اسرائیل نیز در این دو دوره به اوج خود می‌رسد و بر حساسیت‌های موجود در فضای سیاست خارجی ایران سایه‌ای شوم انداخته و وضع را از آنچه هست ناگوارتر می‌کند. فریاد نابودی اسرائیل بخشی از بازی‌های عوام‌فریبانه‌ای است که علاوه بر برآوردن اهداف پشت پرده بر فقر اقتصادی مردم و معضلات دیگر سرپوش می‌گذارد و این نیز از سیاست‌های مشترک این قماش و آن دسته است که در دیگر اوضاع و شرایط داخلی مشابهی نداشته است.

٧- تصوری غرب‌گرایی روشنفکران

صورت دیگر این مسئله «تهاجم فرهنگی» است که یکی از اهداف مهم سیاست‌های باند خشونت بود. کیهان، سعید امامی و صدا و سیما و دیگر عناصر این باند که در ارگان‌ها و نهادهای کشور نفوذ کرده بودند در دهه‌ی هفتاد برنامه‌ی هماهنگی برای مبارزه با تهاجم فرهنگی داشتند. آنان جبهه‌ای خیالی را برای مردم و مسئولین تصویر می‌کردند که در آن دشمنان قسم‌خورده‌ی انقلاب و مردم دستادست هم، چونان مار به درون مرزهای کشور می‌خزند و جوانان و حتی اندیشمندان را مبتلا به آفت فرهنگ غربی می‌کنند.

برای این باند این مسئله مطرح نیست که چگونه انقلاب اسلامی طی دو دهه نتوانسته چنان تأثیری بر مردم بگذارد که فوج فوج به دامن دشمن درنیفتند بلکه مسئله‌ی اصلی مبارزه با دگراندیشان و اندیشمندانی است که چشم‌های‌شان را بر شرایط خفقان‌آور کشور نبسته‌اند و دست به نقادی اوضاع مملکت می‌برند. در این شرایط متفکری که لاجرم و به‌واسطه‌ی رشته‌ی تخصصی‌اش حتی در سطح دانشگاه به تئوری‌های غربی می‌پردازد پیاده نظام دشمن و عامل توطئه‌ی تهاجم فرهنگی است. البته که امروز این عبارت منسوخ و نخ‌نما شده و به‌تعبیری لو رفته است، اما تفکر بنیادین سازنده‌ی آن همچنان پایدار است و در مسیر خود اسمی و صورت‌های جدیدی جعل می‌کند.

متأسفانه فرد اول مملکت نیز بدل به بلندگویی برای نشر و امر به چنین سیاست غلط و منحطی شده است. حتی در گذشته نیز مشروعیت چنین گرایش مخوفی توسط شخص اول مملکت فراهم شده بود که در سخنرانی‌هایش برای اقشار مختلف مردم از ضرورت مقابله با تهاجم فرهنگی سخن می‌گفت و با همین کار تمامی امکانات لازم برای پیاده شدن سیاست‌های مخوف و قرون وسطایی این باند را آماده می‌کرد و همچنان نیز چندان که شاهدیم می‌کند.

تهاجم فرهنگی، حدف علوم انسانی، اسلامی کردن دانشگاه‌ها که به صورت‌های مختلف در هر دو دوره نمود یافته انگ‌هایی چون لیبرال، التقاطی و ... اتهام دگراندیشان منتقدان در گذشته بود. زمزمه‌های مبنی بر حذف علوم انسانی و اکتفای به داشته‌های اسلامی و اسلامی کردن دانشگاه‌ها که اول بار توسط باند خشونت و دوم بار در زمان مسئولیت احمدی‌نژاد شنیده شد بخشی از یک ایدئولوژی واحد و تنگ‌نظرانه است که متأسفانه به جای عقبگرد کردن به جلو تاخته و ارکان حیاتی کشور را به دست گرفته و در نتیجه همان سیاست‌های مرگبار و منزوی‌کننده را در سطحی کلان در دانشگاه‌ها و مدارس و مراکز آموزش عالی اجرا می‌کند و دقیقاً همسو با تفکری است که سال‌ها به قتل روشنفکران مشغول بود و اگر شبکه به واسطه‌ی رسوایی سال ٧٧ تا حدی فلج نمی‌شد این جریان به سمت هرگونه نواندیشی اعم از دینی و غیر دینی گسترش می‌یافت.

٨- مخدوش کردن حقیقت آزادی فکری در غرب

اعضای باند خشونت و بالمآل سرکردگان دولت نهم و دهم به جای پذیرش فضای محدود فکری و خفقان و سانسور گسترده در ایران دایماً در حال کتمان آزادی نسبی غرب در این حیطه بوده‌اند و همزمان ایران را با کشورهای فروتر از این نظر قیاس کرده‌اند تا بتوانند هم‌چنان توجیهی برای استبداد خویش دست و پا کنند و شرایط تأسف‌انگیز حاکم بر فضای فکری و پژوهشی ایران را که محصول ایدئولوژی انحصارطلب و فاقد تساهل و تسامح آنان است حفظ کنند.

٩- تمایل به تحلیل‌های مبتنی بر گمانه و رمالی

متأسفانه در نگرش هر دو طیف تمایل به تحلیل‌های سطحی و ادعاهای پوپولیستی چشمگیر است. ادعاهای رحیم مشایی که شاید نزدیک‌ترین فرد به احمدی‌نژاد باشد همگی بیش از آن که تحلیلی عقلانی و مستدل باشند بر خیال و پیشگویی و رمالی مبتنی‌اند. احمدی‌نژاد بارها در سخنانش به استقبال مردم از خودش توجه یک کودک به سیاست‌هایش و استفاده‌ی او از نظرات یک کودک (!)، علاقه‌ی مردم جهان به خودش و ... سخن گفته است.

این ویژگی ارتباط تنگاتنگی با نگرش پوپولیستی امامی و همفکرانش دارد. در ادبیات سعید امامی نیز چنین توهمات و ادله‌ای برای مشروع و مقبول خواندن خویش بسیار است و خواننده‌ی مشتاق می‌تواند به مجموع سخرانی‌های امثال امامی و فلاحیان و سایرینی در این طیف فکری مراجعه کند. علاقه‌ی این قوم بیش از همه به ادعای نزدیکی بیش از حد با مردم است و مقبولیت خویش را نه در اعتراضات گسترده که در حمایت‌های اقشار ضعیف و کم‌توان جامعه می‌جویند.

تظاهر به ساده‌زیستی و از مردم بودن مشروعیت لازم برای اعمال خودسرانه و فاقد عقلانیت را به آنان می‌دهد. سعید امامی و احمدی‌نژاد در سخنرانی‌های خود بارها ادعا کرده‌اند که در سفرهای‌شان به شهرهای داخل و ممالک خارجی یا با استقبال فوق‌العاده‌ی مردم شهرها و ممالک دیگر مواجه بوده‌اند یا با مسئولینی از سایر کشورها برخورد کرده‌اند که زبان به تحسین اشتباهات فاحش این دو گشوده‌اند. این ترفند مشترک این دو و همفکران‌شان برای مشروعیت بخشیدن به فجایعی است که به بار آورده‌اند. ماجرای هاله‌ی نور، امدادهای غیبی پدیده‌هایی نوزا و جدید نیستند و گرچه در تاریخ ما به این دو طیف فکری منحصر نمی‌شوند اما در بررسی همه‌جانبه، ذکر مشابهت‌های این‌چنین نیز درخور تأمل و مداقه است.

١٠- مبارزه با افکار واجد مقبولیت تحت عنوان معاند

یکی از اهداف باند خشونت مبارزه با مسلک‌ها و افردی است که تفکری دگراندیشانه ولو اسلامی دارند. این تفکر قائل به دسته‌بندی گروه‌های مخالف خود ذیل عنوان اصلی معاندت با اسلام است. حذف کشیشان و تصور آن که چنین افرادی مسئول گرایش مردم به ادیان و مکاتب فکری و مذهبی جز اسلام هستند باند خشونت را مجاز کرده بود با این گروه‌ها برخوردهای جدی و بعضاً خشونت‌آمیزی داشته باشند.

برخورد حذفی با رهبران اهل سنت، دراویش و کشیشان را با مروری بر حوادث دو دهه‌ی گذشته می‌توان سیاست مشترک باند خشونت و دولت نهم دید. هم‌چنان که هنوز هم به رغم محدودیت حاصل از تنویر افکار عمومی شاهد برخوردهای خشن با دراویش گنابادی هستیم. چندان که در زمان مسئولیت امامی نیز در فهرست سیاه قتل‌های زنجیره‌ای می‌توان اسامی کشیش‌ها و رهبران اهل سنت را دید که البته با صحنه‌سازی و نمایش‌های گسترده مسئولیت چنان فجایعی به گردن مجاهدین خلق انداخته شد.

١١- عوامل و کارگزاران مشترک در صدا و سیما

استفاده از صدا و سیما برای توجیه اشتباهات با حربه‌ی فضاسازی عنصر مشترک دو جریان است. صدا و سیما در دوران یکه‌تازی باند خشونت و دولت نهم و دهم بدل به رسانه‌ی محدودی شد که در برهه‌های حساس نقش توجیه عملکردها، فضاسازی و آماده ساختن بستر لازم برای اقدامات فاقد توجیه این دو گروه در ظاهر مجزا را بر عهده داشته است. نکته‌ی قابل ذکر آن که رئیس شبکه‌ی سوم سیما فردی است پورمحمدی نام که پسرعموی مصطفی پورمحمدی است.

مصطفی پورمحمدی معاون فلاحیان در سال‌هایی از دهه‌ی هفتاد بود که اوج فعالیت باند خشونت در زمان تصدی فلاحیان به عنوان وزیر اطلاعات است. مصطفی پورمحمدی در دولت نهم نیز وزیر کشور احمدی‌نژاد بود. صدا و سیما در زمان مسئولیت سعید امامی با تولید برنامه‌هایی چون هویت و چراغ که به دستور و همکاری سعید امامی ساخته می‌شد بستر مناسبی برای قتل‌های زنجیره‌ای فراهم می‌کرد. نمایش‌های عظیم محاکمه و اعتراف‌گیری از مثلاً منافقان متهم به بمب‌گذاری در حرم امام رضا یا قتل کشیشان و ... با نظارت امامی در صدا و سیما تدارک دیده می‌شد.

امروز نیز با تداوم مسئولیت پورمحمدی به عنوان مدیر شبکه و معاون ضرغامی پروژه‌های مشابهی در صدا و سیما اجرا می‌شود. نمایش مضحکی که پیرامون بازداشت عبدالمالک ریگی، اعترافات متهمان پس از انتخابات دهم، ماجرای دانشمند هسته‌ای ایرانی ترتیب داده شد نمونه‌ای از همین موارد است.

١٢- استفاده از چهره‌های مشترک

در کابینه‌ی دولت نهم علاوه بر پورمحمدی می‌توان از شخصی چون صفارهرندی نام برد که همکار شریعتمداری مدیر مسئول کیهان و سردبیر آن نشریه بود و اتفاقاً همراه با شریعتمداری در دوران ترک‌تازی باند خشونت علاوه بر هدایت بخش مطبوعاتی باند خشونت مسئولیت بازجویی از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای را نیز برعهده داشت. انتصاب فلاحیان به سمت مشاور احمدی‌نژاد گویاترین نمونه‌ی چنین ارتباطاتی است.

امروز دولتی که نماینده‌ی چنین تفکر سرکوبگرانه‌ای است نیاز چندانی به پروژه‌های پنهان قتل و آدم‌ربایی ندارد، بلکه تصمیمات کلان دولت در عمل و به سهولت برآوردنده‌ی اهداف شبکه‌اند. اگر شبکه‌ی خشونت در دهه‌ی هشتاد از سکوت و اغماض هاشمی و سایر مسئولان بهره می‌برد و ناگزیر از پخش بولتن‌های محرمانه و فضاساز و یا ساخت برنامه‌هایی نظیر هویت و چراغ در سیما بود، امروز در سطحی گسترده از طریق تمام شبکه‌های تلویزیونی و با حمایت مستقیم و بی‌سابقه‌ی رهبر جمهوری اسلامی و زیر سایه‌ی همین حمایت به ترک‌تازی می‌پ‍ردازد و حتی خود را در قبال مجلسی سرسپرده و منفعل نیز پاسخگو نمی‌داند.

برنامه‌های تلویزیونی نظیر نقاب که قرار است به افشای چهره‌های ضد دینی اصلاح‌طلبان بپردازد خاصه پس از جریانات یک ساله‌ی پس از انتخابات باید به عنوان تداوم همان مسیر و ایدئولوژیی نگریسته شود که زمینه‌ساز فجایع دهه‌ی هفتاد بود. اگر در زمان ریاست جمهوری خاتمی با هر هزینه و مخارجی این شبکه رسوا می‌شد و تلاش‌های عده‌ای برای ختم پرونده به ثمر نمی‌رسید آیا شاهد بروز سریع آنتی‌تز اصلاحات یعنی همان تفکر دولت امروز نبودیم؟
چه بستری می‌توانست شرایط اوج گرفتن و پیروزی فاحش شبکه‌ای را که در آستانه‌ی اضمحلال و رسوایی بود فراهم کند؟ پرسش‌های از این دست بسیارند و خود گواه روشن ارتباط نزدیک دولت با عوامل و دست‌اندرکاران شبکه‌ی خشونت و در واقع پیوستگی میان این دو بوده و پرداختن بدان‌ها به شناخت سیری مخرب در تاریخ ایران منتهی خواهد شد.

عملکرد احمدی‌نژاد نهادهای جامعه‌ی مدنی را رسماً به ارگان‌هایی صوری و برآورنده‌ی اهداف دولت بدل کرده است. تمایز میان ملت و مردم در دولت احمدی‌نژاد مضاعف شده است. ملت عبارتند از گروه همسو با دولت و مردم که هرگز به حساب آورده نمی‌شوند برابرند با قاطبه‌ای که با سیاست‌های احمدی‌نژاد مخالفند. این تقابل مجعول یادآور همان حکایت شوم خودی و غیرخودی است که در سال‌های قدرتمندی باند خشونت سربرآورد و در آن دایره‌ی خودی چنان تنگ و بسته است که جز معدودی افراد با تفکرات خاص و مشابه در آن قرار نمی‌گیرند.

بیرون از این دایره‌ی تنگ همه غیر خودی‌اند و مستحق عقوبت. احمدی‌نژاد ابایی ندارد از این که تمام مردم ایران را غیر خودی بداند. اثبات ارتباط نهانی اعضای دولت نهم با باند خشونت نه در استطاعت این مقاله است نه موضوعی است که بدون بررسی پرونده‌های افراد و به صورتی حقوقی و قانونی محلی از اعتبار داشته باشد. هدف از این مقاله ردیابی شباهت‌هایی بود که در صورت شناخته شدن چه بسا نقاط کور تاریخ را روشن کرده و از رویداد حوادث مشابه ممانعت کند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)