خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > عقلایی بودن زندگی پس از مرگ | |||
عقلایی بودن زندگی پس از مرگاکبر گنجیمبدأ و معاد، دو آموزهی محوری ادیان توحیدی است. تفسیر واقعگرایانه از زبان دین مدعی است که خدا، موجودی واقعی و مستقل از آدمی و ادراک او است. زندگی پس از مرگ هم واقعی است و آدمی حقیقتاً پس از مرگ به حیات خود ادامه میدهد. ولی ناواقعگرایان، منکر وجود مستقل از ذهن باورهای دینی چون خدا و آخرت هستند. به گفتهی فوئرباخ، انسان، خدا را بر مبنای آرمانها و آرزوهای والای خود میآفریند. خدا، محصول تخیل آدمی است. ناواقعگرایان، زندگی پس از مرگ را به ارزشهای انسانی تحویل میکنند که با آن میتوان زندگی این جهانی آدمی را ارزیابی کرد. محمد مجتهد شبستری هم، زبان دین را زبان ناواقعگرایانه تعبیر کرده و میگوید: آیات قرآن دربارهی زندگی پس از مرگ را نباید به معنای گزارههای صدق و کذب بردار تلقی کرد و گمان کرد که واقعاً حیات پس از مرگ وجود دارد، این آیات، محصول پیشنگاه پیامبر اسلام به عالم خارج هستند1. اگر زبان دین، واقعگرایانه تعبیر شود، سیمایی که قرآن از خدا و آخرت به تصویر میکشد، درموارد عدیده با عقل (فلسفی و علمی) تعارض دارد. اگر این آموزهها، آموزههای صدق و کذب بردار باشند، مومنان به ناچار در چنبرهی دو راهی اسیر خواهند شد: نفی آموزههای دینی، یا نفی فرآوردههای عقل بشری. راه دیگر این است که این آموزهها را صدق و کذب بردار ندانیم و آنها را نمادین فرض کنیم. مفسران و دینداران چارهای جز تأویل این آیات نداشتهاند. زندگی پس از مرگ، مثبت نظر ما است. اثبات معاد و جسمانی بودن آن: مبدأ و معاد، مهمترین اعتقادات مسلمین هستند. مفسران فقط آیات توحیدی را تأویل نکردهاند؛ بلکه آیات معاد و زندگی پس از مرگ را هم تأویل کردهاند. حیات پس از مرگ، مطابق آیات قرآن، زندگی شخصی با همین جسم مادی دنیوی است. اعراب از پیامبر سوال میکردند آیا پس از اینکه ما مردیم و استخوانهای ما پوسید و خاک شد، دوباره زنده میشویم و همین استخونهای پوسیده، حیات دوباره خواهند یافت؟ پیامبر هم به آنها پاسخ مثبت میداد. در حالی که میتوانست به آنها بگوید، شما مسأله را بد فهمیدهاید، حیات پس از مرگ «مادی- جسمانی» نیست، تا لازم باشد همین استخوانهای پوسیده و بدن مادی شما دوباره زنده شود، بلکه حیات روحانی است. اما پیامبر نه تنها چنین پاسخی نداده، بلکه به صراحت تمام بر زنده شدن همین بدن مادی در جهان آخرت، و زندگی دوباره آن در بهشت یا جهنم، تأکید کرده و گفته است: اجزای همین بدن مادی، در آخرت به سود یا زیان شخص، شهادت میدهند و شخص با همین اندام جسمانی خود گفتوگو خواهد کرد. برخی از مستندات مدعای ما به قرار زیر است: ... قال من یحی العظم و هی رمیم. قل یحییها الذی انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم: گوید چه کسی استخوانها را – درحالی که پوسیدهاند – از نو زنده میگرداند؟ بگو همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورده است، زندهاش میگرداند، او به هر آفرینشی دانا [و توانا] است (یس، ۷۹-۷۸). آقای طباطبایی در تفسیر این آیات مینویسد: «خدای تعالی نه چیزی را فراموش میکند و نه به چیزی جاهل است، وقتی او آفریننده این استخوانها در آغاز و در نوبت اول بود، و در مدتی هم که این استخوان حیات داشت نسبت به هیچ حالی از احوال آن، جاهل نبود، و بعد از مردنش هم جاهل به آن نبود، دیگر چه اشکالی دارد که دوباره آن را زنده کند؟ با اینکه قدرت خدا نسبت به احیای این «عظام» ثابت است، و جهل و نسیانی هم در ساحت او راه ندارد2.» ... اء ذا متنا و کنا ترابا و عظما اء نا لمبعوثون. اوء اباونا الاولون. قل نعم و انتم داخرون. فانما هی زجره وحده فاذا هم ینظرون: [گویند] چون مردیم و خاک و استخوانها [ی پوسیده] شدیم، آیا ما از نو برانگیخته [و زنده] خواهیم شد؟ و همچنین پدران نخستین ما؟ بگو آری، و شما خوار و زبون باشید (صافات، ۱۹-۱۶). ... آیا چون مردیم و خاک و استخوانهای [پوسیده] شدیم، آیا ما جزا خواهیم یافت (صافات، ۵۳). ... آیا چون مردیم و خاک شدیم [از نو زنده شویم]، این بازگشتی بعید است (ق، ۳). ... آیا انسان چنین میپندارد که هرگز استخوانهای [پوسیده و پراکنده] او را گرد نمیآوریم؟ حق این است که تواناییم بر این که سر انگشتهای او را فراهم آوریم (قیامت، ۴-۳). ... گویند آیا ما به حالت نخستین [زندگی] بازگردانده شویم، آنگاه که استخوانهایی پوسیده شدیم (نازعات، ۱۱-۱۰]. ... و گفتند آیا چون استخوانهای [پوسیده و] خرد و خاک شدیم، در هیأت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم شد (اسرأ، ۴۹). ... و گفتند آیا چون استخوانهای [پوسیده و]خرد و خاک شدیم در هیأت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم شد (اسرأ، ۹۸). ... آیا به شما وعده میدهد که چون مردید و خاک و استخوان [پوسیده] شدید، از نو برانگیخته میشوید، بعید است آنچه به شما وعده دادهاند (مومنون، ۳۶-۳۵). ... گویند آیا چون مردیم، و خاک و استخوان [پوسیده] شدیم، از نو برانگیخته میشویم (مومنون، ۸۲). ... و میگفتند آیا چون مردیم و خاک و استخوانهای [پوسیده] شدیم، آیا برانگیخته خواهیم شد (واقعه، ۴۷). ... امروز بر دهانهایشان مهر گذاردیم و درباره آنچه میکردند، دستهایشان با ما سخن بگویند، و پاهایشان گواهی دهند (یس، ۶۵). ... تا چون به آنجا رسند، گوشها و چشمها و پوستهایشان درباره آنچه کردهاند، برآنان گواهی دهند. به پوستهایشان گویند چرا بر ما گواهی دادید؟ علامه طباطبایی میگوید: به نظر برخی از مفسران «جلود» پوست آلت تناسلی آدمی است که در آخرت علیه اعمال زشت شخص، شهادت خواهد داد3. ... میوهاش گویی کلههای شیاطین است. آنگاه ایشان خورنده از آنند، و پرکننده شکمهای خویش از آن (صافات، ۶۶-۶۵). در سوره بقره داستان میراندن و زنده کردن جسمانی – مادی یک پیامبر درهمین عالم خاکی طرح شده است: ... یا[داستان] کسی را که بر شهری گذشت که سقفها و دیوارهایش فروریخته بود، [در دل] گفت؛ چگونه خداوند [اهل] این[شهر] را پس از مرگشان زنده میکند؟ آنگاه خداوند او را [مدت] صد سال میراند، سپس زنده کرد، [و به او] گفت چه مدت [در این حال] ماندهای؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز [در این حال] ماندهام. فرمود چنین نیست، صد سال [در چنین حالی] ماندهای، به خوردنی و نوشیدنیات بنگر که با گذشت زمان دیگرگون نشده است، و به درازگوشت بنگر، و [بدینسان] تو را مایه عبرت مردم خواهیم ساخت، و به استخوانها بنگر که چگونه فراهمشان مینهیم، سپس بر آنها[پرده] گوشت میپوشانیم، وهنگامی که [حقیقت امر] بر او آشکار شد، گفت میدانم که خداوند بر هر کاری توانا است (بقره، ۲۵۹). تعارض معاد مادی – جسمانی با عقل فلسفی فیلسوفان مسلمان، مفسران را واداشته است تا اینگونه آیات را تأویل کنند. درواقع مفسرین به چهار گروه تقسیم میشوند: الف- کسانی که به معاد «مادی – جسمانی» قائل هستند. اینان نیاز به تأویل آیات کریمه قرآن مجید ندارند. ب- کسانی که به معاد «روحانی» قائل هستند. اینان کلیه آیات مربوط به آخرت را تأویل میکنند. به عنوان نمونه، ملاصدرا نقل میکند که یکی از فلاسفهی مسلمان، تمام آیات قرآن در خصوص حیات پس از مرگ را بر معانی روحانی حمل کرده و میگفته، تمام خطابات قرآن متوجه عوام و اعراب جاهل بوده است که درکی از روحانیت نداشتهاند، به اینترتیب، قرآن مطابق با سطح فهم و درک اعراب جاهلی سخن گفته است4. ج- مطابق نظریه محیالدین عربی، سهروردی، ملاصدرا و مولوی؛ موجودات در جهان آخرت از جنس «صور خیالیه» هستند، که اگرچه ابعاد و شکل دارند، ولی مادی نیستند. به نظر صدرا، گروهی از آدمیان حشر ندارند، برای اینکه قیامت آنها در همین دنیا آغاز شده است. پیروان این نظریه هم آیات را تأویل میکنند. به نظر اینها، تمام هستی، خدایی است. هم اکنون هم همهی موجودات، در خدا هستند: انا لله و انا لیه راجعون. چون خدا موجودی غیرمتشخص است (به تعبیر مولوی، دریای هستی است: ما ز دریاییم و دریا می رویم کشتی نوحیم در دریای روح حیات شخصی پس از مرگ هم غیر قابل قبول است. پس ازمرگ، شخص چون قطرهای در دریای هستی، محو و با دریا یکی میشود. مطابق این تلقی، اینک هم جهان از خدا جدا نیست. (تصویر هندوها از حیات پس از مرگ). اینان نیز کلیهی آیات آخرتی را نمادین میدانند و آنها را تأویل میکنند. علامه طباطبایی، فیلسوف صدرایی، برای حل این معضل راه دیگری پیشنهاد کردهاند. به گفته ایشان، قرآن دارای ظاهر و باطن است. ظاهر آن «مناسب سطح افکار ساده عامه» است، اما باطن آن «اختصاص به خاصه دارد و با روح حیات معنوی درک میشود». مطابق ظاهر قرآن، خداوند، فرمانروا و سلطان جهان است و انسانها بندگانش هستند که باید از اوامر و نواهی او پیروی کنند. خداوند کسانی را که اوامر او را اجابت کردهاند به بهشت میبرد و نافرمانان را به جهنم میفرستد تا جاودانه در آنجا زندگی کنند. این بیان ظاهری (یعنی حیات مادی – جسمانی اخروی) مطابق تفکر اجتماعی آدمیان و «سطح فهم ساده و همگانی» ساخته شده است تا اکثریت مردم را در بربگیرد. اما بیان باطنی قرآن در خصوص زندگی پس از مرگ، برای کسانی است که «در ساحت حقایق جای پایی و به زبان باطنی» آشنایی دارند. آدمی در آخرت «حقانیت و یگانگی خدا» را مشاهده خواهد کرد و حقیقت اشیاء بر او مکشوف خواهد شد و «در جوار خدای پاک» به سرخواهد برد5.» مرتضی مطهری، فیلسوف صدرایی، مجازاتهای اعتباری دنیوی را برای زندگی پس از مرگ قبول نداشت. متافیزیک صدرایی، به او آموخته بود که روابط اعتباری در جهان آخرت جاری نیست. به گمان وی، عالم آخرت، برخلاف دنیا، جهان ثبات و عدم تحرک است و روابط دنیوی انسانی در آنجا جاری نیست. آخرت معلول طبیعی دنیاست. اعمال و رفتارهای دنیوی، عللی هستند که معلول هایی میآفرینند. حیات پس ازمرگ، «تجسم اعمال» فردی دنیوی است، نه آنکه چون دنیا، افراد محاکمه و مجازات شوند. مانند میوه که بهطور طبیعی بر درخت ظاهر میشود. بهشت و جهنم، تجسم فردی رفتارهای دنیوی فرد است. این نوع تحلیل سکولار (علی- معلولی)، به تأویل کل آیات معادی قرآن منتهی میشود6. نواندیشان دینی رویکرد دیگری به زندگی پس از مرگ دارند. محمد مجتهد شبستری، تمام آیات قرآن در این زمینه را ناواقعگرایانه تفسیر میکند. به گمان وی، آیات قرآن در این زمینه، اخبار عالم غیب نیستند، بلکه، این آیات، محصول نگاه پیامبر اسلام به هستی است7. به نظر عبدالکریم سروش، تصاویر قرآنی بهشت و جهنم، تماماً اسطورهای و نمادین است. سروش در مقالهی «ذاتی و عرضی» تصاویر بهشت و جهنم را عرضی و محصول فرهنگ عربی معرفی میکند: «اینکه قرآن، نشان از حوران سیه چشم (نه زنان چشم آبی) در بهشت میدهد، و اینکه آنان را در خیمهها ساکن میبیند (حور مقصورات فیالخیام)... اینکه در بهشت، از کوزهها و بالشها و فرشهای زرباف نشان میدهد (اکواب موضوعه و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه)، اینکه حدیث هول قیامت را با تعبیر وانهادن شتر آبستن ده ماهه بیان میکند (و اذا العشار عطلت)، اینکه شرارهای آتش جهنم را به شتران زرد مایل به سیاهی مانند میکند (انها ترمی بشرر کالقصر کانه جماله صفر) و...»8، تمام اینها، صورتهای اسطورهای عصری است که تجربهی دینی در آن محقق شده است. به گفتهی سروش، قرآن، سیه چشمان بهشتی را در خیمههای عربی مینشاند. اسطوره در نگاه سروش؛ به معنای صورتافکنی برهستی بیصورت است. منتها، صورتها از فرهنگ و آداب و رسوم زمانه اخذ میشوند. توصیف معاد و آخرت در قرآن ، نوعی صورت بخشی بر عالم بیصورت است. هیچکس نمیداند حقیقت بهشت، جهنم، صراط، میزان، برزخ، فرشته، شیطان، غلمان، حورالعین و... چیست؟ به نظر غزالی؛ تمام اینها مربوط به علم مکاشفه است نه علم معامله. ماهیت عالم پس از مرگ بر کسی روشن نیست و تصاویری که در قرآن از آخرت ترسیم شده است، صورتهایی است که پیامبر اسلام، مطابق اسطورههای عصر، بر تجربه خود افکنده است. نگاه سروش و مجتهد شبستری به زندگی پس از مرگ، با تصور عموم مسلمین تفاوت بسیار دارد. تصویری که قرآن، از بهشت و جهنم ارائه میکند، به نظر اکثریت مفسران و متکلمان مسلمان، تصویری حقیقی (مطابق با واقع) است. مطابق این تصویر، پس از مرگ، شخص به حیات خود ادامه میدهد. این مدعا، نیازمند اثبات دو امر است: الف- ملاکی برای هویت شخصی فیلسوفان ذهن، در خصوص ملاک هویت شخصی فاقد اجماع هستند. از سوی دیگر، تاکنون دلیل یا دلایلی ارائه نشده که هویت شخصی، با هر ملاکی، پس از مرگ به بقای خود ادامه خواهد داد. ادیان ابراهیمی و پیروانشان هیچ دلیلی برای زندگی شخصی پس از مرگ ارائه نکردهاند. مصطفی ملکیان، مسأله را به روشنی تمام توضیح داده است: «اگر من یکی از چشمهای شما را نابینا کنم، شما یک بخش از معلومات را از دست خواهید داد. اگر چشم دیگر شما را هم نابینا کنم، از این به بعد، یکسری دیگر از معلومات را هم نخواهید داشت. اگر گوشهایتان را هم از بین ببرم؛ باز هم یک بخش دیگر از معلومات را از دست میدهید. اگر بینی شما را هم بشکنم؛ باز یکسری از معلومات را از دست میدهید و اگر زبان و کام شما را هم ببرم و نابود کنم؛ یکسری معلومات دیگر را از دست خواهید داد. این را هم اضافه کنید که لامسهی شما را هم بگیرم که تبعاً بخش دیگری از معلومات را نیز از دست خواهید داد، اما یکباره به شما بگویم که هیچ نگران نباش! هنگامی که همهی اینها را یکجا از شما گرفتم، همهی معلوماتی را که تاکنون نداشتهاید را هم بدست خواهید آورد. این سخن ادیان و مدعیان زندگی پس از مرگ است. یعنی ادیان میگویند؛ هنگامی که تمامی راههای کسب معلومات، از شما گرفته شد و مرگ به سراغتان آمد، نه تنها شما چیزی از دست نمیدهید بلکه به یکباره به تمام چیزها و اموری که قبلاً هم هیچ علمی به آنها نداشتید، عالم خواهید شد. چه استدلال منطقی در پس این نظریه وجود دارد؟9» به نظر ملکیان ممکن است زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد، اما تاکنون هیچ استدلال منطقی در دفاع از آن عرضه نشده است. کما اینکه دلیل قاطعی بر نفی زندگی پس از مرگ نیز ارائه نشده است . درواقع وی، گزارهها را به سه نوع «خرد پذیر، خرد ستیز و خرد گریز» تقسیم میکند. گزارههای خرد پذیر، برمبنای ادله پذیرفته میشوند. گزارههای خرد ستیز، بدون تردید رد خواهند شد. اما در خصوص گزارههای خرد گریز، از نظر روانشناختی بررسی خواهد شد که آیا آثار و نتایج مترتب بر اعتقاد، به یک گزاره بهتر است یا آثار و نتایج مترتب بر اعتقاد، به عدم این گزاره یا آثار و نتایج مترتب بر عدم اعتقاد به این گزاره؟ به عنوان نمونه، «حیات پس از مرگ وجود دارد» یکی از گزارههای خرد گریز است. باید دید اعتقاد به این گزاره یا عدم اعتقاد به این گزاره، کدامیک، موجب آرامش و شادی و امید ما میشوند، و به تعبیر دیگر بهداشت روانی برای ما پدید میآورند. در گزارههای خرد گریز، گزارههایی انتخاب خواهند شد که بهداشت روانی آدمی در گرو پذیرش آن باشد؟ «اخلاق باور»، که در خصوص پروسهی باور آوردن داوری میکند، باور آوردنهایی که براساس استدلال باشد را درست میداند و باور آوردنهایی که همراه با استدلال نباشد را نادرست میداند. زندگی شخصی پس از مرگ، به نظر برخی از فیلسوفان ذهن، جزو گزارههای خرد ستیز است . اگر چنین باشد، برمبنای اخلاق باور، باور به زندگی شخصی پس از مرگ، موجه و مجاز نیست. نتیجه: نه دلیلی بر صدق حیات شخصی پس از مرگ ارائه شده است و نه تصاویر بهشت و جهنم قابل دفاع عقلانی است. شاید این آموزهها به همان نحو که در قرآن آمدهاند صادق باشند، ولی سخن ما ناظر بر ادلهی صدق این مدعیات است. یادداشت حاضر نشان داد که حتی مفسران، متکلمان و فیلسوفان واقعگرای مسلمان هم، آیات مربوط به زندگی پس از مرگ را تأویل کردهاند تا با مقبولات عقلای عصر سازگار افتد.
پاورقیها: ۱- به گفتهی شبستری، «آیات قرآن، بیان گزارههای فلسفی به منظور اخبار از واقعیت یا اخبار از غیب نیست»، بلکه «قرآن، یک قرائت (خواندن) نبوی از جهان است. البته در سراسر این قرائت، شخصیت پیامبر به گونههای مختلف آشکار شده است.» قرآن، دربردارندهی گزارههای صدق و کذب بردار نمیباشد؛ بلکه محصول «پیشنگاه» پیامبر به عالم است. پیشنگاه محمد، نگاه موحدانه به عالم و آدم است. هیچیک از آیات قرآن دربارهی عالم پس از مرگ، «جملههای اخباری نیستند بلکه جملههایی هستند که یک تجربهی فهمی – تفسیری از سرنوشت و سرانجام انسان را نشان میدهند.» مجتهد شبستری بارها به تأکید تکرار میکند که آیات قرآن دربارهی «مبدأ و معاد» و «سرنوشت انسان در دنیا و آخرت» را نباید گزارههای اخباری صدق و کذب بردار تلقی کرد، «این تعبیرات اخبار از دادهها، فلسفه گویی و یا اخبار از غیب نیستند.» تلقی عموم مسلمین از عصمت پیامبر(حداقل) این است که او در مقام «دریافت»، «فهم» و «ابلاغ» کلام خدای متشخص انسانوار خطا نمیکند. اما وقتی قرآن، کلام خدا نباشد، دیگر عصمت چه معنایی خواهد داشت؟ به نظر مجتهد شبستری، عصمت نبی به این معنا خواهد بود که او: «هیچ گاه از این فهم تفسیری توحیدی جهان منحرف نمیشود و به غیرخدا دعوت نمیکند. او در این نبوت و رسالت معصوم است. نبوت پیامبر در چگونه دیدن جهان و رسالت وی، ابلاغ این بینش بوده است و نه در بیان اینکه از نظر فلسفی یا علمی جهان چگونه است» (رجوع شود به: محمد مجتهد شبستری، قرائت نبوی از جهان، ماهنامه مدرسه، شماره ششم، تیرماه ۱۳۸۶، صص۱۰۰-۹۲). شبستری میگوید، پیامبر «از جایی، به صورت گزارهی [یحتمل الصدق و الکذب] خبر نمیدهد: در قرآن از جن سخن رفته است، اما اصلاً نظر بر این نبوده که چون جن گفته شده است پس جن وجود دارد. اصلاً اینها مطرح نبوده است. همینطور، وجود یا عدم وجود شیطان... معاد، حتی در قرآن اخبار گزارهای حاکی از یک امر واقعی نیست، معاد، تفسیری است از انسان... اینطور نیست که محتوای تجربه، معرفتی باشد که به پیامبر داده میشود و گفته میشود این معرفت را ابلاغ کن. این نیست. معرفت، داده نمیشود، دید داده میشود، بینش داده میشود، و نه گزارههای یحتمل الصدق و الکذب» (محمد مجتهد شبستری، هرمنیوتیک و تفسیر دینی از جهان، ماهنامه مدرسه، شماره ششم ، صص۸۸-۶۷). ۲- علامه طباطبایی، ترجمه تفسیرالمیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد۱۷، ص۱۶۶. تمام ارجاعات متن حاضر به المیزان، به دوره بیست جلدی ترجمه یاد شده است. ۳- المیزان، جلد۱۷ ، صص ۵۷۶-۵۷۵. ۴- ملاصدرا، اسفار اربعه، جلد ۹ ، صص ۲۱۵-۲۱۴. ۵- سید محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی، صص ۱۶۶- ۱۶۱. ۶- مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، فصل مجازاتهای اخروی، صص ۲۱۶- ۱۸۹. «آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکو کاران و بدکاران داده میشود؛ تجسم خود عمل آنهاست» (ص ۲۰۶) . «مجازات آخرت، تجسم یافتن عمل است. نعیم و عذاب آنجا، همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و تمثل پیدا میکند» (ص ۲۰۹). راسل، یکی از مهمترین فیلسوفان تحلیلی و از بنیانگذاران فلسفه ریاضی و منطق است. چیزی به نام «فلسفه اسلامی» وجود ندارد، فلسفه فیلسوفان مسلمان، برمبنای متافیزیک یونانیان برساخته شده است. راسل با این فلسفه آشنا بود، ولی آن را قبول نداشت. فلسفه فیلسوفان مسلمان، اگر تعاریف بوعلی در شفا در خصوص برهان، مبنا قرار گیرد، یک معرفت غیربرهانی است. بسیاری از تعاریف و براهین اینها، توتولوژیک است. مطهری در عدل الهی بهگونهای سخن گفته است که نظام هستی به هر نحو باشد، عادلانه است. فیلسوفان مسلمان باید به این پرسش پاسخ گویند: ساختارعالم هستی در چه صورتی غیرعادلانه خواهد بود؟ ۷- محمد مجتهد شبستری وعدههای قرآن در خصوص زندگی پس از مرگ را گزارههای اخباری – فلسفی نمیداند، این آیات، محصول نگاه تفسیری پیامبر به جهان است: «حتی مهمترین آیات مربوط به اصل حشر و قیامت انسانها هم در قرآن بازگو کنندهی یک تجربه فهمی – تفسیری از سرانجام انسان هستند. مثلاً در موارد متعددی از قرآن گفته میشود بیرون آوردن انسانهای مرده از خاک، مانند زنده کردن درختان و زمین پس از فصل زمستان است. پیامبر در بینش وحیانی خود، انسانها را مانند درختان و گیاهان میدیده که سرسبز میشوند و سپس میمیرند (به اصطلاح قرآن) و سپس در فصل بهار دوباره زنده (به اصطلاح قرآن) میشوند. تعبیرات مکرر از آفریده شدن انسان از خاک و پیدایش انسان در زمین و تعبیر انتشار انسانها در روی زمین و رفتن انسانها دوباره به زمین و بیرون آمدن انسانها دوباره از زمین در قرآن مثلاً در سوره ۳۰، آیه ۱۹، جملههای اخباری نیستند بلکه جملههایی هستند که یک تجربه فهمی – تفسیری از سرنوشت و سرانجام انسان را نشان میدهند... اگر سرانجام انسان به سوی خدا نبود، خلق انسان «عبث» میبود. پس انسان عاقبت در پیشگاه خدا حاضر خواهد شد و ممکن نیست از انسان، فهمی جز این داشت... اینکه انسان با مشقت به سوی خدا میرود، اینکه خلقت انسان عبث نیست، اینکه انسان به حال خود رها نمیشود، اینکه خدا قادر است او را زنده کند، اینکه او در حیات اخروی «جزا» خواهد دید، اینکه حیات دنیوی، لهو و لعب و کالای غرور است، همهی اینها، فهمهای تفسیری دینی از انسان هستند که برمبنای «بینش تفسیری محوری» عبث نبودن و حقانیت داشتن و غیرباطل بودن جهات صورت میپذیرد. آن «پیشنگاه»، این نگاهها را هدایت میکند. موید مهم دیگر این مدعا، نامهایی است که در قرآن برای مرحله قیامت و حشر انسان به کار برده شده است: مثلاً «یوم الفصل» سوره ۶۴، آیه ۴۰، «یوم الحساب» سوره ۲۴، آیه ۳۵، «یوم التغابن» سوره ۶۴، آیه ۹؛ نامهای روز قیامت هستند. تعبیرات فصل به معنای جدا شدن حق از باطل، حساب کشی از انسان، آگاه شدن به مغبون بودگی و مانند اینها تعبیراتی هستند فهمی – تفسیری از وضعیت آینده انسان در آخرت. با دقت بیشتر معلوم میشود که تعبیر بسیار مکرر «الیوم الاخر» که در دهها مورد از قرآن دربارهی حشر و قیامت و آخرت به کار برده شده، خود یک تعبیر فهمی – تفسیری است. اینکه حیات دنیوی «روز اول» است و حیات اخروی «روز دیگر» است؛ یک فهم تفسیری از سرنوشت و سرگذشت انسان است. این تعبیرات اخبار از دادهها و یا فلسفهگویی از اخبار از غیب نیستند» شبستری میگوید پیامبر «از جایی، به صورت گزاره یحتمل الصدق و الکذب خبر» نمیدهد: «در قرآن از جن سخن رفته است، اما اصلاً نظر بر این نبوده که چون جن گفته شده است پس جن وجود دارد. اصلاً اینها مطرح نبوده است. همینطور وجود یا عدم وجود شیطان.. .معاد حتی در قرآن اخبار گزارهای حاکی از یک امر واقعی نیست. معاد تفسیری است از انسان... اینطور نیست که محتوای تجربه، معرفتی باشد که به پیامبر داده میشود و گفته میشود این معرفت را ابلاغ کن. این نیست. معرفت داده نمیشود. دید داده میشود، بینش داده میشود، و نه گزارههای یحتمل الصدق و الکذب» ( محمد مجتهد شبستری، هرمنیوتیک و تفسیر دینی از جهان، ماهنامه مدرسه، شماره ششم، صص۸۸-۶۷ ). ۸- بسط تجربه نبوی، ص ۵۶- ۵۵. ۹- مصطفی ملکیان، گریز معنوی، رویکردی به دینگریزی و دینگرایی انسان معاصر، ص۲۱. بخشهای پیشین: • بخش اول: عقلگرایی و ایمانگرایی • بخش دوم: برساختههای تاریخی • بخش سوم: بیدلیلی ختم نبوت • بخش چهارم: بیدلیلی عصمت |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقاي گنجي عزيز مرسي از نوشته. لطفا اين مقاله من را بخوانيد . فکر کنم هم نزديکي برخي نگاههاي مشترک را ببينيد، با اينکه من خويش را اسلام شناس نمي شناسم و بحث من چشم انداز روانکاوانه بحران ايمان در ايران است و هم اميدوارم اين نگاه روانکاوانه بخشي از معضل را به شما و دوستان نشان دهد که کمتر به آن توجه شده است و به باور من براي رسيدن به تحول ديني و عبور از بحران ايمان ايراني بايستي به اآن واقف بود و اشاره کرد. اين نوشته دو بخش ديگر نيز به نام روانکاوي بحران عشق و روانکاوي بحران خردگردايي در ايران دارد که اگر خواستيد ميتوانيد در سايتم بيابيد. اگر هم دوست داشتيد نظرتان را در ايميل سايتم و يا اينجا برايم بنويسيد. اين لينک مطلب است و هم لينک سايت.
-- داريوش برادري ، Sep 2, 2008http://sateer.de/1980/07/blog-post.html
اين طوري كه شمامقاله منويسي تامدتي ديگر ازقران چيزي نمانده بدهكار جنابعالي واقايان سروش وشيستيري مشويم مقاله امروز دكتر بني صدررا درموردعلم وقران بخوانيدباطلاع شما برسانم كتاب عدل الهي اقاي مطهري توسط ايشان در فرانسه نقد شدوايشان پذيرفت كتاب توانايي و ناتواني لطفا نظرات اقايان سوش وشبستري رامرتب برايمان رونويسي نكنيد
-- ااااميرمنصوراا ، Sep 2, 2008خیلی مضحک است که همه سعی کرده اند از منظور قرآن سر در بیاورند. معنای ظاهری و معنای باطنی و ... همه سفسطه است.
جالب است قدرت ایمان ( بلاهت ) آنقدر زیاد است که شخص نمی تواند قبول کند محمد همه ی این حرفها را در هر موقعیتی با سیاست می زده و اصولا باید در همه ی آنها شک کرد.
تناقض از سر و روی قرآن می بارد. اما همه به دنبال کشف دلیل این تناقضات وقت خود را زایل می کنند و آخرش هم به هیچ نتیجه ای نمی رسند.
-- ط ، Sep 2, 2008گنجی گرامی ابتدا اینکه به نظرم رسید کمی ناگهانی این بخش را به پایان بردید و نتیجه گیری را ارائه کردید. ولی در کل از اینکه واقعیت ادیان بر شما هم اشکار شده است بسیار خوشحال هستم چرا که دینداری یکی از بزرگترین آفت هاییست که نخبگان ممکن است به آن دچار باشند. هرچند باور دارم که دین و اعتقاد یک مساله شخصی و خصوصی است ولی روشنفکری که در عمل بهترین راهکار برای برقراری مردمسالاری در ایران را تا این لحظه ارائه کرده چه گواراست دیدن آنکه بر خلاف ادعای بدخواهان قصد پوشاندن جامه زیبا و بزک کردن دین را ندارد
-- شبیر ، Sep 2, 2008خب حالا بعد از این همه نوشتن نتیجه گیری شد که هیج دلیل عقلی برای اثبات معاد نیست...خب منظور؟ می خوای چی رو ثابت کنی آقای گنجی؟ برایند نهایی این حرفا چیه؟
بیا بجای این همه گزارش دهی از اینکه فلانی چی گفته و می گه حرف خودت رو بزن و این قدر مطلب رو پیچ نده! شما که ماشالله از کسی نمی ترسی (شاید بترسی من نمی دونم!) پس این همه نقل و حدیث برای چیه؟
چند وقته که کشف کردی برای فلان و فلان هیچ دلیل عقلانی موجود نیست... بیچاره بهاییه امر براش مشتبه شده گنجی داره به بهاییت تمایل پیدا می کنه از آقا دعوت می کنه بیایی یه خرده ایقان بخونی...اون یکی هم حتما فکر می کنه آقا احتمالا دیگه شیعه نیست ... و حالا این!
من واقعا نمی خوام تفتیش عقاید کنم ولی ازت خواهش می کنم اگه اعتقاد خاصی به مرام و دین مشخصی داری اون رو به روشنی اعلام کن و اگه نداری شفاف اعلام کن ندارم تا خواننده تکلیفش رو بدونه.
اگه هم واقعا خودت رو یک لیبرال خالص منادی حقوق بشر و غیر بشر می دونی که به هیچ سیستم عقیدتی دینی دیگه خودش رو پایبند نمی دونه لطف کن این رو اعلام کن و کار خودت رو انجام بده تا شاید جایی بهت جایزه آزادی قلم بدن (آخه اجر اخروی دیگه نباید واقعا برات مهم باشه)
به نظر من سیاسی کردن بحث های کلامی و عدم شفافیت در موضع اعتقادی علاوه بر این که جلوی نقد سازنده رو می گیره هیچ دردی رو از دردای این ملت دوا نمی کنه.
و در آخر یه نتیجه گیری:
متاسفانه بنظر می رسه که تاریخ مصرف اکبر گنجی برای ملت ایران دیگه تموم شده و در عوض برای قدرت طلبان و دین فروشان جمهوری اسلامی تازه مصرفش شروع شده!
-- بدون نام ، Sep 3, 2008آقای گنجی، به خیال خودتان دارید کار بنیادین میکنید؟ از ریشه و اساس مبارزه میکنید؟
-- هادی ، Sep 3, 2008روی منبر رفتهاید عزیز من.
این حرفها را زدهاند بارها و باز هم خواهند زد.
فکر میکنم کارهای خیلی مهمتری باشد برای انجام دادن.
مقاله ی جالبی بود.اما چرا مطلبی در مورد دسته ی الف که معاد جسمانی را مخالف عقل نمیدانند دیده نشد؟
-- محمد ، Sep 3, 2008چراکه این مقاله به کار انها نمی امد.
اصولا وقتی به دینی ایمان داشته باشی باید مطیع ان باشی.مثلا استدلال انها این است که عقلی که گذشته و حال خود را خوب نمی شناسد چگونه در باره ی اینده(معاد) نظر دهد؟ضمن تشکر از ایشان امیدواریم اقای گنجی پاسخ دهد.
سوالي دارم: آيا انسانهاي ديوانه هم روز جزا و حساب و زندگي پس از مرگ دارند؟ آنان را بهشت ميبرند يا جهنم؟
-- سوال ، Sep 3, 2008اگر آنان را جهنم مي فرستند به كدامين گناه؟ اگر آنان را بهشت ميبرند آيا اين ظلم به عقلا نيست؟ چرا حيوانات نيز مانند آنان بهشتي نباشند؟ اگر آنان بهشتي باشند در اين صورت عقلا روز قيامت در حسرت آنان بسر خواهند برد.
اگر كسي جواب اين سوال را مي داند خوشحال مي شوم مرا از ابهام خارج نمايد.
این جا میشود سووالی عقلانی و منطقی کرد، انسان چه نیازی دارد بهدنبالِ زندگی پس از مرگ باشد؟ چرا در صورت قبولِ مرگ برابر تجزیه و نابودی آگاهی و تبدیل جسم به شکلی دیگر، مشکل پیدا میکند؟ چرا هدف و معنای زندگیَش نیاز به تصور ادامهی حیات دارد؟ بهنظرِ من نیازی به این نیست مگر اینکه انسان نتوانسته باشد فاصلهی تولد و مرگش را بدونِ برتر دانستنِ خودخواهانه خود نسبت به کلِ هستی طی کند. در واقع انسانی که ارتباط خود را با هستی از دست داده نیازمند مفریست ساختهی ذهن تا لحظات پرتافتادگیش را از ارتباط با هستی و حرمانِ ذهنی و افسردگی ناشی از آن را پر کند.
-- خاطرهها ، Sep 3, 2008اديان معتقد به موجود بودن خدا ندارند و همه ي فلاسفه و دين مداران خدا را وجود ميدانند نه موجود.
-- فرهاد-فرياد ، Sep 3, 2008اكر نظر آقاي ملكيان را اينطور ببينيم كه انسان فقط ميتواند توسط حواس 5 كانه با جهان خارج ارتباط برقرار كند از اين رو شناخت دنياي آحرت غير ممكن خواهد بود و هرآنجه كفته ناشي از حيال بردازي هايش ميباشد .
غافلان همسازند.... تنها توفان كودكان ناهمكون ميزايد
`پيغمبر گفته است ابلهان را مي بيني كه پيش از همه به بهشت مي روند . البته مقصود ايشان جاهلان نبوده است بلكه كساني بوده است كه واقعا و از نظر فيزيولوژيكي سفيه اند . اما باغ بهشت و ميوه ها و نهرهاي روان از عسل مصفي به اين جهت وعده داده نشده كه عرب بيابان نشين آن را در خواب هم نمي ديد . بلكه باغ و ميوه و نهر و مصاحبت زيبا رويان از هر دو جنس و نيز جايي كه در آن حرف هاي بيهوده گفته نشود و هر روز از سوي خداوند به انسان سلام گفته شود و اين متكئين عليها متقابلين يطوف عليهم ولدان المخلدون . آري اين ها نيازهاي روح هر انسان است در هر جاي دنيا . اين كه آقاي گنجي در جايي به نام نتردام زندگي مي كند كه شايد خيلي سرسبز است و اين كه او به نظر من متعادل تر شده است مال اين است كه خلقت انسان جوري است كه به باغ نيازمند است به درختان بلند وزيباو حالت گياه كه رشد مي كند . او به تدريج در ميان درختان ودر مجاورت قرآن ( كه در آن شفا هست ) به اين نكته هم مي رسد كه همجنس گرايي به اين دليل كه ناموس خلقت را و راز رشد را كتمان مي كند شيطاني است و بد است كه از آن دفاع كنيم . گنجي شايد به اين نكته برسد كه در دنياي ضرورت هاي منطقي نقصي هست . اين دنيا مثل شهري است كه چراغ هايش هميشه روشن است و شايد در اين شهر بچه هايي متولد بشوند كه هيچوقت ستاره ها را نبينند . دنيا ي تجزيه و تحليل هاي عقلاني جايي نيست كه بطن قرآن در ان فهميده شود . ناهنجاري مدرنيته در حكومت بي قيد و شرط ذهن است . ذهن كه يك تكه از زندگي بشر بوده است حاضر نيست چراغ هايش را يك دم خاموش كند تا الهام ، خواب و وحي چهره بنمايد . همه چيز در خدمت اين است تا اين چراغ روشن بماند . در نور اين چراغ روشني وجود بشر كتمان شده است . شما به حكمت عملي نياز داريد جناب گنجي . حكمت عملي را همان ملاصدرا به شما نشان خواهد داد.
-- بدون نام ، Sep 4, 20084 September 2008
Dear Mr Ganji,
To my surprise, I failed to encounter in your essay any reference to the views by e.g. Ludwig Wittgenstein on philosophy in general and on such metaphysical subject matter as life after death. Without wishing to criticise you, it is very telling that in your essay you almost entirely refer to ancient philosophers and their “modern” exponents; they are moreover, without exception, all religious philosophers and interpreters (Ludwig Feuerbach, the only Western philosopher to whom you have referred in your essay, was a Christian philosopher who happened to have had some problems with Christianity as practised by Christians, and not with Christianity itself – rather like Ersmus of Rotterdam).
There is no a priori reason why questions with regard to life and life after death should be the preserves of religions and religious individuals, yet religions and religious individuals seem to have entirely monopolised this area of intellectual enquiry. You neglect even to refer to the incompleteness theorems of Kurt Gödel which for ever changed the ground rules of philosophy. The relationship between the ancient philosophy of Greeks (within whose boundaries you confine yourself) and the modern philosophy is that of the Newtonian Mechanics and Einstein’s Theory of Relativity, or even Quantum Mechanics. The question arises as to the reason why humanity remains so deeply and emotionally attached to the views of ancient and medieval philosophers, and of Prophets for that matter, to the detriment of the most fundamental insights that have been gained in the modern times, especially by the 20th century philosophers and logicians (for completeness, I am not an atheist and, moreover, entertain no desire to place one religion above another). Perhaps you wish to consider this question and provide an answer to it. In my opinion, our failure to make use of the fruits of the modern philosophical insights has its root in the abject failure of our educational systems (systems, because the problem is endemic to all societies the world over). In these systems, philosophy has no place, rather narrow specialism in one’s field of expertise (mostly related to engineering and applied sciences) is the all-important criterion for “success”. This fact is best reflected in the way various countries are ranked in the area of public education (in measuring the merits of various educational systems, the subject “philosophy”, whether it is taught or not, does not feature at all).
In the foreword of his book Tractatus Logico-Philosophicus, Wittgenstein writes:
“The book deals with the problems of philosophy, and shows, I believe, that
the reason why these problems are posed is that the logic of our language
is misunderstood. The whole sense of the book might be summed up the
following words: what can be said at all can be said clearly, and what we
cannot talk about we must pass over in silence.”
“Thus the aim of the book is to draw a limit to thought, or rather--not to
thought, but to the expression of thoughts: for in order to be able to draw
a limit to thought, we should have to find both sides of the limit
thinkable (i.e. we should have to be able to think what cannot be thought).”
“It will therefore only be in language that the limit can be drawn, and what lies on the other side of the limit will simply be nonsense.”
In my opinion, these are the most honest words ever put in writing by a significant thinker. Below I shall quote some of the relevant propositions by Wittgenstein in his Tractatus Logico-Philosophicus on the subject matter of life after death.
Before presenting the above-mentioned propositions by Wittgenstein, I should like to make some general remarks concerning your references to “Abrahamic Faiths”. As Ali-Akbar Dehkhoda has pointed out in Loghatnameh-ye Dehkhoda (referring to the researches by Dr Mohammad Moin on the subject matter), the Hebrew word “Pardes” (i.e. Paradise) entered into the language in the 5th century BC, following the arrival of Jews in Babel, and that in the sections of Old Testament that predate this arrival, the notions of Heaven and Hell are not specific; only later was “Pardes” - originally meaning “Garden” and “Orchard” (from the Avestan word “Pairi-daeza”, where “Pairi” stands for “Perimeter” and “Daeza” for “To Accumulate”, “To Surround”, “To Enclose”) - endowed with the spiritual meaning that “Pardes” conveys to us today. According to Dehkhoda (again with reference to Dr Mohammad Moin), only later the Hebrew word “Gan”, meaning “Garden of Eden”, came to be identified with “Pardes”. In fact, those who are familiar with the text of Genesis (the first Book of Old Testament), will testify that whereas this book gives an account of the origin of life, i.e. of Creation, it is entirely silent on the subject matter of life after death. In point of fact, Judaism offers no answer, whatever, to the question regarding life after death.
According to Dehkhoda, the Persian word “Behesht” originates from the Avestan word “Vahishteh” - which consists of the word “Voho” (which is the comparative of the suppressed adjective “Anghu”, meaning “Good”) and “Isht” - means “The Better World”. Dehkhoda further adds that the word “Ferdows” (the Arabicized form of “Pairi-daeza”), in the meaning of “Garden” or “Orchard”, is mentioned twice in Qoran and that there is no consensus amongst Islamic scholars as to the nature of “Ferdows”.
I hope that the above remarks have made it evident that “Abrahamic Faiths” were not the originators, rather the borrowers and imitators, of matters that pertain to life after death. This observation makes the self-imposed restriction by you, Mr Ganji, to “Abrahamic Faiths” rather incomprehensible.
Finally, here are some of the relevant propositions by Wittgenstein to which I referred above. The interested may wish to know that the text of Tractatus is publicly available on the website of Gutenberg.org and can be downloaded free of charge; the relevant address is as follows:
http://www.gutenberg.org/dirs/etext04/tloph10.txt
Those interested in the original text in German, alongside its English translation (together with an insightful introduction, in English, to the text of Tractatus by Bertrand Russell), should consult Tractatus Logico-Philosophicus as originally published by Routledge in 1981 (the title seems to have a 2nd edition, published in 2001).
“(6.53) The correct method in philosophy would really be the following: to say nothing except what can be said, i.e. propositions of natural science--i.e. something that has nothing to do with philosophy--and then, whenever
someone else wanted to say something metaphysical, to demonstrate to him
that he had failed to give a meaning to certain signs in his propositions.
Although it would not be satisfying to the other person--he would not have
the feeling that we were teaching him philosophy--this method would be the
only strictly correct one.”
“(6.4311) Death is not an event in life: we do not live to experience death.
If we take eternity to mean not infinite temporal duration but
timelessness, then eternal life belongs to those who live in the present.
Our life has no end in just the way in which our visual field has no
limits.”
“(6.4312) Not only is there no guarantee of the temporal immortality of the
human soul, that is to say of its eternal survival after death; but, in any
case, this assumption completely fails to accomplish the purpose for which
it has always been intended. Or is some riddle solved by my surviving for
ever? Is not this eternal life itself as much of a riddle as our present
life? The solution of the riddle of life in space and time lies outside
space and time. (It is certainly not the solution of any problems of
natural science that is required.)”
“(6.5) When the answer cannot be put into words, neither can the question be
put into words. The riddle does not exist. If a question can be framed at
all, it is also possible to answer it.”
“(6.52) We feel that even when all possible scientific questions have been
answered, the problems of life remain completely untouched. Of course there
are then no questions left, and this itself is the answer.”
“(6.521) The solution of the problem of life is seen in the vanishing of the
problem. (Is not this the reason why those who have found after a long
period of doubt that the sense of life became clear to them have then been
unable to say what constituted that sense?)”
“(6.522) There are, indeed, things that cannot be put into words. They make
themselves manifest. They are what is mystical.”
“(6.53) The correct method in philosophy would really be the following: to say nothing except what can be said, i.e. propositions of natural science--i.e. something that has nothing to do with philosophy--and then, whenever
someone else wanted to say something metaphysical, to demonstrate to him
that he had failed to give a meaning to certain signs in his propositions.
Although it would not be satisfying to the other person--he would not have
the feeling that we were teaching him philosophy--this method would be the
only strictly correct one.”
“(6.54) My propositions are elucidatory in this way: he who understands me
finally recognizes them as senseless, when he has climbed out through them,
on them, over them. (He must so to speak throw away the ladder, after he
has climbed up on it.) He must transcend these propositions, and then he
will see the world aright.”
“(7.) What we cannot speak about we must pass over in silence.”
Yours sincerely,
-- BF ، Sep 4, 2008BF.
با سلام ، ضمن احترام به جناب گنجی بنظرم میرسد برای نقد قران سراغ هر گزاره ای نباید رفت، که معاد از ان جمله است. احتمالا مورد تصدیق شما و هر عقل سلیمی(کامن سنس) هست که برای یک خداباور- خدای متشخص یا نامتشخص- پذیرش معاد (با هر کییفیتی) نتیجه ای طبیعی و معقول است. پس مسئله معاد مسبوق به خداباوری است. خداباوری هم تا انجا که من میفهمم گزاره ای خرد ستیز و حتا خردگریز نیست( و عده ای همچون سوینبرن مدعیند خداباوری حتا با شروط متعارف و مقبول علمی، علمی ترین و مقبولترین تبیین هستی است -استنتاج از راه بهترین تبیین-) ، لب کلام اینکه گمان نمیکنید اگر محل ورود و خروج به یک بحث قدری حساب شده تر باشد بهتر باشد.
-- منوچهر ، Sep 4, 2008شاید نوشت: شاید شما خداباوری را خردستیز یا خردگریز بدانید، در انصورت کامنت من بلا وجه است. البته در اینصورت هم با لحاظ کردن عقل عملی/پراگماتیک کامنت من شاید بیوجه نباشد. بعد هم اگر جواب( بعضی) کامنتها را بدهید، کمی تا قسمتی ابری بدک نیست.
در پاسخ به جناب بي نام عرض كنم اگر كسي مبارزهء سياسي كرده و هزينه هاي سنگين آنرا نيز پرداخته است دليلي ندارد كه نظر خود را نسبت به حساسترين و موثرترين عناصر فرهنگ اين سرزمين كه دين است ابراز نكند، من ميتوانم با نظرات ايشان موافق يا مخالف باشم ولي حداقل فايدهء آن اينست كه مرا به تفكر واميدارد تفكري كه خارج از چارچوب تحميل شده رسمي ميباشد.
-- سهراب ، Sep 4, 2008با سلام ، ضمن احترام به جناب گنجی بنظرم میرسد برای نقد قران سراغ هر گزاره ای نباید رفت، که معاد از ان جمله است. احتمالا مورد تصدیق شما و هر عقل سلیمی(کامن سنس) هست که برای یک خداباور- خدای متشخص یا نامتشخص- پذیرش معاد (با هر کییفیتی) نتیجه ای طبیعی و معقول است. پس مسئله معاد مسبوق به خداباوری است. خداباوری هم تا انجا که من میفهمم گزاره ای خرد ستیز و حتا خردگریز نیست( و عده ای همچون سوینبرن مدعیند خداباوری حتا با شروط متعارف و مقبول علمی، علمی ترین و مقبولترین تبیین هستی است -استنتاج از راه بهترین تبیین-) ، لب کلام اینکه گمان نمیکنید اگر محل ورود و خروج به یک بحث قدری حساب شده تر باشد بهتر باشد.
-- منوچهر ، Sep 5, 2008شاید نوشت: شاید شما خداباوری را خردستیز یا خردگریز بدانید، در انصورت کامنت من بلا وجه است. البته در اینصورت هم با لحاظ کردن عقل عملی/پراگماتیک کامنت من شاید بیوجه نباشد. بعد هم اگر جواب( بعضی) کامنتها را بدهید، کمی تا قسمتی ابری بدک نیست.
(فرزانه شدیم)
بوی عشق آمد و شور آمد ه
-- ناصر طاهري بشرويه - روشنا ، Oct 26, 2008جانانه شديم
نور عشق آمد ه ما شاهد و
فرزانه شديم
ما ز بت خانه گذشتيم
به ميخانه شديم
همه بت ها بشكستيم
که فرزانه شديم
به خدا باده وهم ساغر و
پيمانه شديم
مست و رندانه وهوشيار
که فرزانه شديم
تن و اين جامه گسستيم
چو ديوانه شديم
پيش چشم همگان كافر و
فرزانه شديم
ما نه عقليم و نه مغزيم
كه فرزانه شديم
نه سر و سينه نه شستيم
كه فرزانه شديم
ما زبالا و نه پستيم
كه فرزانه شديم
ز پر و بال گذشتيم
كه فرزانه شديم
ما همه مست الستيم
كه فرزانه شديم
ز ازل بو ده و هستيم
كه فرزانه شدبم
ما همه بي سر و دستيم
كه فرزانه شديم
با پر و بال نشستيم
كه فرزانه شديم
ما همه عاشق هستيم
كه فرزانه شديم
عاقل و عاشق ومستيم
كه فرزانه شديم
ما سميعيم وبصيريم
كه فرزانه شديم
آگه از خاك و اثيريم
كه فرزانه شديم
ما كليميم و مسيح ايم
كه فرزانه شديم
هم نبي ايم و وصی ايم
كه فرزانه شديم
ناصر طاهري بشرويه...روشنا
سروش عشق و آگاهي
Nice content. Thank you for your information.
-- finance software ، Aug 11, 2010I like that you
think. Thank you for share very
-- investment earnings ، Aug 13, 2010Was an interesting article, thank you..
-- best mortgage rate ، Aug 29, 2010i have enjoyed reading thank for sharing your story Greeting.
-- home mortgage rate ، Aug 29, 2010