خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > گله یا همان تودهای که رنج میبرد | |||
گله یا همان تودهای که رنج میبردترجمهی حمید پرنیانرسالهی سوم، بخش ۱۵ تا ۲۲ خلاصه نیچه معتقد است بیمارهایی که خودشان را بیمار کردهاند نمیتوانند دارای سلامتیِ روحی باشند، و بعد نتیجه میگیرد که این بیمار به «پزشکان و پرستارانی نیاز دارد که خودشان بیمارند». نقش زهدگرا دقیقن این است که به تودههای بیمار گرایش پیدا کند. زهدگرا باید خودش بیمار باشد، اما آنقدر سرپا و نیرومند هست که بتواند بر تودهها حاکم شود و آنها را رهبری کند. تودهها – به خاطر خشم و غضبی که دارند - باید کسی را پیدا کنند تا بتوانند او را مقصر رنجهایشان بدانند، و البته این جستجو برای یافتن قربانی، همیشه خشن و خطرناک بوده است.
زهدگرا هدفاش تغییردادن مسیر خشم و غضب است؛ او تودهها را وادار میکند که خودشان را مقصر رنجهایشان بدانند. این خودمقصری، تودهها را بیضرر میسازد، خودکنترلی و خودانضباطی تودهها را تقویت میکند، و آنها را به چارچوب مذهبی گناه میکشاند، و کمکشان میکند که خودشان را از سالمبودن دور کنند. زهدگرا فقط درد و رنج را کم میکند، درد و رنج را درمان نمیکند و از بین نمیبرد. بیمار کسی است که توانایی مبارزه با غرایز خودش را ندارد، و دین هم قدرت چندانی به وی ارزانی نمیکند تا بتوانند حس رنجش و ناخشنودی خودش را از بین ببرد. نیچه میگوید زهدگرایی برای مبارزه با حس شایع و همهگیر رنجش و ناخشنودی، از دو راه اقدام میکند. اولینراه این است که حواس و ارادهی آدمی را کُند و تیره میسازد تا درد این جهان را کمتر احساس کند. رستگاری – بهخصوص در فلسفهی هندی - گویی رهایی از همهچیز است: همینکه روح به خوابی عمیق فرومیرود، حقیقت و دانش و واقعیت و خوبی و شر و ... همگی بیاهمیت و ناچیز میشوند. دومینراه زهدگرایی این است که آنقدر کار شاق به گردن فرد میاندازد تا ذهناش را گیج کند و متوجهی رنجی که میبرد نشود. زهدگرا طبقات پایین جامعه را متقاعد میسازد که کار سخت برکت دارد، و مردم هم به همین خاطر با شور و حرارت به کارهای سخت میپردازند. زهدگرایی با همسایهدوستی و ترک نفس، تصویری بیضرر و سهلالوصول از ارادهی به قدرت را تجویز میکند. روح همیاری همانچیزی است که ضعفا را تشویق میکند تا در قالب یک گروه دور هم جمع شوند. درحالیکه این دو راه، راههای «مبرا و مقدس»ی برای ازبینبردن احساس رنجش و ناخشنودی هستند، از آن طرف ابزاری به نام «گناه» وجود دارد که بر «مجمعالخبائث احساسات» حکومت میکند و کنترلاش میکند. مراد نیچه از «مجمعالخبائث احساسات» همانا مفاهیم گناه و تقصیر و وجدان بد و امثال آن است. این گروه از احساسات از آن رو «گناهکار» دانسته میشوند که بیمار را بیمارتر میسازند. زهدگرا، فرد بیمار را متقاعد میسازد که علت رنج و بدبختیهایاش را در خودش جستجو کند، و این رنجها را مجازاتی برای گناهان خویش بداند. وقتی ما خودمان را گناهکار بدانیم، امیدی به بهبود و شفای خودمان نداریم. ما خودمان را بهاشتباه مقصر رنجهای خودمان میدانیم. نقد برای اینکه بتوانیم منظور نیچه از مفهوم «گله» (یا همان تودهای که رنج میبرد و دچار خشم و غضب است) را بفهمیم باید دو چیز را در ذهن داشته باشیم. اول اینکه گله، قدرتی ندارد. دوم اینکه بنیادیترین رانهی گله، ارادهی به قدرت است. از آنجا که گله بیقدرت است، پس ارادهی به قدرتاش تار و مار میشود و بهجای اینکه ارادهای نداشته باشد ترجیح میدهد که به هیچ اراده داشته باشد. یعنی زهدگرا برای این تودهی بیمار مانند پزشکی است که خودش هم بیمار است. منظور نیچه از این عبارت آن است که زهدگرا، افسار ارادهی به قدرت روبهزوال تودهها را به دست گرفته و رهبریشان میکند. زهدگرا به تودهها فرمان میدهد که ارادهشان را باید منهدم کنند و سخت کار کنند و احساس گناه و تقصیر کنند. انهدام اراده عمدتن با فلسفهی هندی همبسته است و شوپنهاور آورندهی این مفهوم به تفکر غرب بود. فضیلتی که هندوها تحت عنوان «وحدت با برهمن» دارند و نیروانایی که بوداییها تبلیغ میکنند، از انهدام ایگو یا خویشتن استقبال میکنند و از نابودی کامل غرایز و حلشدن در یک کلیت بزرگتر ستایش میکنند؛ یعنی قطرهی آب وقتی با اقیانوس آمیخته شد خودش را دیگر قطره نمیبیند، بلکه بخشی از اقیانوس است. اینجا تناقضی وجود دارد؛ اراده تبدیل به چیزی علیه خودش میشود و خودش را قادر میبیند که بر خودش غلبه و استیلا یابد. این اراده هرچه بیشتر بر خودش غلبه کند، خودش را ضعیفتر میسازد. در کار سخت و طاقتفرسا نیز همین اتفاق میافتاد؛ وقتی فرد درگیر کار و گروه کارگران میشود، فردیت خودش را گم میکند و بخشی از آن گروه و توده میشود. وقتی فرد خودش را کاملن در خدمت اجتماع بزرگتری میبیند ارادهاش ضعیف میشود. ارادهی افراد در گله، هرگز تقویت نمیشود، بلکه «رام» میشود تا نتواند خودش را اثبات کند و بر ارادههای دیگر غلبه پیدا کند. بنابراین، زهدگرایی هم نمیتواند «درمانی» برای «بیماری» گله داشته باشد. نیچه افراد گله را برای چنین زندگیای مقصر نمیداند. در واقع وقتی میتوانستیم افراد گله را ملامت کنیم که افراد گله قدرت داشتند و با وجود قدرتداشتن دچار زهدگرایی و زندگی گلهای میشدند. افراد گله، افراد گله هستند، و هیچ احساس مسوولیت و گناه و تقصیری ندارند. نیچه بهجای اینکه به آنها بگوید «شما باید از این وضع درآیید و عوض شوید» فقط به گفتن «اُف بر شما با این وضع زندگیتان» بسنده میکند. در واقع، افراد گله هیچ قدرتی ندارند و زهدگرایی توانسته است بهترین جایگزین برای قدرت آنها شود. http://www.sparknotes.com/philosophy/genealogyofmorals بخش پیشین • چشماندازگرایی نیچه |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با عرض سلام خدمت جناب پرنیان.
-- خواننده ، Sep 7, 2010چند وقتی است که منتظر بخش بعدی این سری مقاله ها هستم، صواب نیست اینقدر ما را منتظر گذارید!
به خاطر این دوازده سری هم از شما بسیار سپاسگذارم.