خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > بیدلیلی عصمت | |||
بیدلیلی عصمتاکبر گنجیتفسیر واقعگرایانهی زبان دین، دینداران را با مسألهی صدق گزارههای دینی و دلایل صدق باورها مواجه میسازد. یکی دیگر از باورهای نظام اعتقادات دینی مسلمین، مسألهی عصمت انبیاء است. آیا این باوری صادق است؟ عصمت: شیعیان برمبنای پیشفرضی نامدلل، همهی پیامبران را معصوم فرض میکنند. عصمت نزد اینان دارای دو معنای حداکثری و حداقلی است. عصمت به معنای حداقلی؛ یعنی پیامبر در مقام دریافت، نگاهداری و ابلاغ وحی، مصون از خطا است. عصمت به معنای حداکثری؛ یعنی انسان خطاناپذیر، لغزش ناپذیر، انسانی عاری از هرگونه خطا و گناه و به معنای دقیق کلمه، انسان نا انسان. این مدعا با انسان شناسی علمی- تجربی که انسانها را موجوداتی خطاکار میشناساند، تعارض دارد. بشریت آنگونه که خود را در تاریخ آفتابی کرده (انسان تاریخی)، موجودی خطاکار است. انسان مصون از خطا، انسان نمیباشد. شیعیان به عصمت حداکثری باور دارند، برای اینکه دست کشیدن از عصمت حداکثری به معنای پذیرش امکان گناه و خطا در زندگی پیامبران است و این پیامدی ناپذیرفتنی است. به گفتهی شریف مرتضی، دلیل نفی تمام انواع معاصی (صغایر و کبایر، قبل و بعد از بعثت، عمداً و سهواً) از انبیاء به وسیله ی شیعیان، خارج کردن نبی از حوزهی ذم و عقاب است: «ان الشیعه انما تنفی عن الانبیاء علیهم السلام جمیع المعاصی من حیث کان کل شیء منها یستحق فاعله الذم و العقاب1.» ملاصدرا، صدور افعال و گفتاری که نبی را مستحق ذم و عقاب ننماید، با عصمت سازگار میدانست. به تعبیر دیگر، وقوع سهو از انبیاء منتفی نمیباشد. مرتضی مطهری هم از معنای حداکثری عصمت دفاع میکرد. مینویسد: «عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه، یعنی پیامبران نه تحت هواهای نفسانی قرار میگیرند و مرتکب گناه میشوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه میشوند... گناه نکردن و اشتباه نکردن پیامبران، معلول نوع بینش و درجهی یقین و ایمان آنها است2.» عدم گناه، امری اکتسابی است، اما عدم خطا، معلول علم حضوری است و در علم حضوری خطا راه ندارد: «پیامبران الهی از درون خود با واقعیت هستی ارتباط و اتصال دارند در متن واقعیت، اشتباه فرض نمیشود3.» این نظریه چند اشکال مهم دارد: اولاً: برای رد خطا، مجبور میشوند به ارتباط درونی، نه بیرونی، نبی با واقعیت هستی متوسل شوند. این سخن با سخن آنان که قرآن را حدیث نفس میدانند، چه تفاوتی دارد؟ علم حضوری، علم به رخدادها، فرآیندها و حالاتی در درون آدمیان است، نه علم به جهان خارج. علم حضوری، علم هرکس به کیفیات نفسانی خودش میباشد.علم حضوری تماماً وابسته به شخص ادراک گر است. علم حضوری، علم شخصی و منحصر به شخص ادراک گر است. بقیهی انسانها نمیتوانند نسبت به درونیات یک شخص خاص مدعی باور صادق موجه شوند. ادراک گر (عالم)، حالات درونی خود (معلوم) را نزد خویش حاضر مییابد. همچنین علم به احوال درونی با علم به جهان خارج تفاوت بنیادین دارد. باور، متعلق به ذهن است ولی واقعیت بیرونی، بیرون از ذهن است. اما در علم حضوری، بین عالم (ادراک گر) و معلوم (ادراک شده) فاصله وجود ندارد و معلوم، نزد عالم حاضر است. آیتالله منتظری هم برای تبیین خطاناپذیری وحی، به همین نظریه استناد کرده و مینویسند: «او با علم حضوری، عین حقیقت را مییابد و ادراک میکند. و قهراً اگر کشف، حقیقتاً کشف باشد نه تخیل و گمان کشف؛ خطا و لغزش در آن امکان ندارد. زیرا در کشف، عین حقیقت در معرض دید شخص مکاشف و در حضور او قرار دارد نه صورت ذهنی از آن، و در حقیقت خارجی، خطا معنا ندارد4.» اگر این نظریه صادق باشد، بین نبی و غیرنبی در علم حضوری تفاوتی وجود ندارد. اگر علم حضوری علم بدون خطا باشد، علم حضوری کافران و فاسقان و منافقان هم بدون خطا خواهد بود. به این ترتیب دو نوع علم حضوری وجود دارد: علم حضوری حقیقی (صادق) و علم حضوری کاذب (تخیلی، ظنی). البته نوع دوم از نظر معتقدان، علم حضوری تلقی نمیگردد. محیالدین عربی از برخی از بزرگان اهل سلوک نقل میکند که در کشف خود، شیعیان را به صورت خوک دیدهاند: «ومنهم رضی عنهم الرجبیون... و کان هذا الذی رایته قدا بقی علیه کشف الروافض... فکان یراهم خنازیر فیاتی الرجل المستور الذی لایعرف منه هذا المذهب قط و هو فی نفسه مومن به یدین به ربه فاذا مرعلیه براه فی صوره خنزیر فیستد علیه و یقول له تب الی الله فانک شیعی رافضی ... فان تاب و صدق فی توبته رآه انسانا... و دستهای از آنان، رضیالله عنهم، رجبیوناند... و این شخص که من دیدمش در کشف و شهودی رافضیان (شیعیان) را دیده بود.... آنان را به صورت خوک یافته بود. در آن حال، مردی پوشیده پیش او آمده او هرگز خبر نداشت که آن مرد پوشیده، اهل مذهب رافضیان است ولی، درواقع، او متدین و مومن به مذهب رافضیان بود. وقتی این مرد پوشیده بر او گذر کرد، او وی را به صورت خوکی دید. صدایش کرد و به او گفت: به پیشگاه خدا توبه کن، چرا که شیعی رافضیای... پس اگر او توبه میکرد و صادقانه توبه میکرد، او، وی را به صورت انسان میدید5.» بهطور طبیعی شیعیان این کشف را کشف حقیقی نمیدانند، اما اهل تسنن معتقد به ابنعربی، آن را کشفی صادق تلقی خواهند کرد. چه ملاکی برای تمایز کشف صادق از کشف کاذب وجود دارد؟ معتقدان به عدم خطا، برای توجیه نظر خویش، به علم حضوری متوسل میشوند. وقتی کشفهای کاذب بیشمار معرفی میگردند، نمیتوان کشف نبی را به عنوان معیار کشف صادق از کشف کاذب معرفی کرد. برمبنای تعریف قائلان به علم حضوری، علم هرکس به نفس خود، یکی از مصادیق علم حضوری است. اکثر آدمیان در خودشناسی گرفتار خطا میشوند. نیز، نه تنها خطای در خودشناسی، بلکه فریب در خودشناسی هم امری رایج است. ثالثاً: به فرض آنکه علم حضوری کاذب پذیرفته نشود، آیا امکان خطا در مرحلهی تبدیل علم حضوری به علم حصولی وجود ندارد؟ این نکته مورد تأیید قائلان به تفکیک علم حضوری از علم حصولی است. آیتالله منتظری در پاسخ این پرسش نوشتهاند: «اگر مراد از آن سوال، جستجو کردن از دلیل و نحوهی راه بردن و اطلاع و آگاهی پیدا نمودن به عدم خطای شخص مکاشف و وحی شده در حکایت از حقیقتی است که مدعی است حضوراً آن را یافته، جواب آن این است که در خصوص شخص پیامبر و معصوم(ع) که مورد بحث است، به هردلیلی که عصمت او را اثبات کردیم، به همان دلیل، عدم خطای او در حکایت از حقیقت مکشوف و صداقت او در خبر از آن، اثبات میگردد6.» این استدلال دوری است، چون برای اثبات خطاناپذیری پیامبر (عصمت)، به علم حضوری توسل شده است. اما در مقام پاسخ به این پرسش اندیشهسوز که مگر در مرحلهی تبدیل علم حضوری به علم حصولی امکان خطا وجود ندارد؟، دوباره به عصمت انبیاء استناد میشود. به تعبیر دیگر، نبی خطا نمیکند، برای اینکه علم او از جنس علم حضوری است. نبی در مقام تبدیل علم حضوری به علم حصولی خطا نمیکند، چون معصوم است. رابعاً: کلیهی قائلان به تفکیک علم حضوری و علم حصولی، خطا را متعلق به علم حصولی میدانند. اما به گفتهی آقای طباطبایی؛ هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است. وی در نهایه الحکمه مینویسد: «والذی یهدی الیه النظر العمیق ان الحصولی منه (من العلم) ایضاً ینتهی الی علم حضوری7.» آقای طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم هم همین نظر را تکرار مینماید: «اگر بخواهیم به کیفیت تکثرات و تنوعات علوم و ادراکات پی ببریم، باید به سوی اصل منعطف شده، ادراکات و علوم حضوریه را بررسی نماییم، زیرا همهی شاخهها بالاخره به این ریشه رسیده و از وی سرمایه هستی میگیرند. علم حضوری است که به واسطه سلب منشأیت آثار به علم حصولی تبدیل میشود8.» از این رو، تمام خطاهای علم حصولی به علم حضوری باز میگردند، برای اینکه علم حصولی محصول علم حضوری است. در مرتبهی اول، پس از اعراض نفس نبی از ملک و نظر به ملکوت، صور علمیه وحی در قوهی عاقله یا خیال نبی ظاهر شده و پس از آن به صورت الفاظ، به مراتب تخیل و حس تنزل میکند9. اما در بالاترین مرتبه، دریافت الفاظ و مفاهیم و صور علمیه مطرح نمیباشد، بلکه، نبی از طریق علم حضوری حقایق و اعیان وحی را مشاهده میکند10. به گفتهی صدرا، این همان مقامی است که قرآن دربارهی آن گفته است: ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی(نجم،۱۰). حال پرسش این است: در نوع پایینتر وحی، که مخیلهی نبی، حقایق معقول دریافتی را به اصوات و الفاظ تبدیل میکند، بهطور طبیعی امکان خطا وجود دارد. دلیل یا دلایل رد خطا کدامست؟ از سوی دیگر، نبی، مشاهدات حضوری خود را هم به قالب زبان میریزد. آیا تمام الفاظ فرآوردهی وحی را باید به مفهوم ظاهر و مدلول اولیهی آنها باز گرداند؟ آیا در موارد تعارض الفاظ با عقل (فلسفی، علمی، اخلاقی) بشری، میتوان از ظاهر الفاظ عدول کرد یا نه؟ آیا عدول از ظاهر الفاظ به دلیل آن است که معنای ظاهری خطا است یا دلیل دیگری دارد؟ سادساً: «علم حضوری» امری ناپذیرفتنی است. مطابق تعریف فیلسوفان تحلیلی، علم، باور صادق مدلل است. بنابراین، علم حضوری، اصلاً علم نیست، بلکه حالتی نفسانی است. به این ترتیب با توسل به آن نمیتوان مسألهای را حل کرد. سابعاً: چرا فیلسوفان و متکلمان مسلمان علم خود را از علم خدا بالاتر میدانند؟ خود خدا در قرآن به همهی انبیاء ۲۶ گانه خطا نسبت داده است. پس چگونه برای نجات مدعا و پیش فرض خودمان (که پیامبران معصوماند) سخن خدا را منصوب به خطا بودن میکنیم؟ خطا گفتن خدا اشکالی ندارد ولی خطا گفتن پیامبران اشکال دارد؟!!! ممکن است گفته شود که ما (درست مثل سید مرتضی در تنزیه الانبیاء) آیات قرآنیای را که به پیامبران، خطا نسبت میدهند را حمل به معانی غیر ظاهر میکنیم و دست به تأویل آنها میبریم. باید گفت که: آیا بهتر و درستتر نیست که دست از رأی خود (عصمت انبیاء) برداریم، نه اینکه برای حفظ رأی خود سخن خدا را تأویل کنیم؟ (خویش را تأویل کن نه نی ذکر را). دینداران تاکنون حتی یک دلیل برای تأئید صدق عصمت انبیاء (حداکثری یا حداقلی) ارائه نکردهاند و اساساً این مدعا، مدلل کردنی نیست. اگر صدق این مدعا خردگریز باشد، چارهای جز توسل به «تعبد به متن» و پذیرش پروژهی ایمانگرایی باقی نمیماند. اما آیا متن، متضمن چنین مدعایی است؟ به گمان من پاسخ منفی است. انسان، موجودی لغزش پذیر، خطا کار و گناه کار است و مفسران که نه دلیل عقلی و نه شاهدی در متون مقدس دینی برای تأیید پیش فرض خود نمییابند، دست به تأویل آیات قرآن میزنند تا پیش فرض نامدلل خود را پایدارنگاه دارند. مشکل از همان ابتدای خلقت آغاز شد. شیطان، آدم و حوا را «فریب» داد تا لباس از تن آنها برکشد و شرمگاهشان را نمایان سازد. در عهد عتیق و قرآن آمده است که پس از لغزش آدم و حوا، عریان بودنشان بر ایشان مکشوف شد، نه اینکه عریان شدند و قبل از آن عریان نبودند. آدم به دلیل «وسوسه شدن»، «فریب خوردن»، «عاصی شدن و راه گم کردن»، «تجاوز به حریم ممنوعه از طریق خوردن از درخت ممنوعه»؛ آدم شد و از بهشت رانده شد تا در زمین، انسانی زندگی کند. جنگ و دشمنی، فریب خوردن و برهنگی، بخشی از انسانیت انسان است (اعراف،۲۷-۱۹ و طه ۱۲۴-۱۱۵). گرسنگی، تشنگی، برهنگی، آفتاب خوردگی، دشمنی دائمی، اعراض از یاد خدا، توبه کردن، هدایت شدن و ... اوصاف زندگی زمینی – دنیوی – انسانی هستند. مفاهیم انسانی و غیرانسانی متضمن چه معنایی است؟ برخی افراد، انسانی، را به معنی مظهر فضائل اخلاقی، و غیرانسانی، را به معنای نماد رذائل اخلاقی قلمداد میکنند. اما انسان، چنانچه خود را در تاریخ به نمایش گذارده است، انسان کامل نیست، بلکه کاملاً انسان است. یعنی موجودی مختار، آگاه، جایزالخطا و اخلاقاً مشمول مدح و ذم است که فضیلت و رذیلت آفریده است. انسان به عنوان خلیفه زمین، موجودی خونریز و فسادگستر (بقره، ۳۰)، هلوع و جزوع و منوع (معارج، ۱۹ الی۲۱)، ظلوم و جهول (احزاب، ۷۲) است. در خسران (عصر، ۲) است. چون احساس استغناء کند، نافرمانی پیشه میکند (علق، ۶و۷) موجودی ناسپاس (عبس، ۱۷) است. همانگونه که گذشت، قرآن، سیمایی کاملاً انسانی از پیامبران ارائه میکند. وقتی فردی ادعای پیامبری میکند و همانند همهی آدمیان زندگی میکند، بهطور طبیعی این پرسش در اذهان میروید که پس «تفاوت» او با ما، در کجا است؟ قرآن به صراحت تمام بر بشر بودن انبیاء تأکید میکند. آنها غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند (فرقان،۲۰). و بشر بودن خود را به رخ میکشیدند (ابراهیم،۱۱). آدمیان گمان میکردند که دریافت کنندهی وحی یا کسی که تجربهی دینی را از سر میگذراند، نباید از جنس خودشان (انسان) باشد (اسراء، ۹۴- یونس، ۲- ابراهیم، ۱۰). اما پیامبر میگفت؛ من نیز چون شما انسانم (اسراء،۹۳)، ما دقیقاً «مثل» شما هستیم، یعنی انسانیم (ابراهیم،۱۱). پیامبر به زبان قوم (مطابق فرهنگ زمانه و در سطح عقول آنها) با مردم سخن میگفت (ابراهیم، ۴). پس مبنای «تفاوت» و ملاک «تمایز» چیست؟ تنها تفاوت این است که به برخی از انسانها، وحی میشود (فصلت، ۶- کهف، ۱۱۰). علامه طباطبایی برای تأیید عصمت انبیاء به دو آیه استناد میکند: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا، لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم: اوست دانای راز پنهان، که هیچکس را از غیب خویش آگاه نمیسازد، مگر پیامبری که او بپسندد، که پیشاپیش و پشت سر او نگهبانانی راه دهد تا معلوم بدارد که رسالت پروردگارشان را گزاردهاند (جن، ۲۸-۲۶). این دو آیه هیچ صراحتی در عصمت انبیاء ندارند. اما گزارش قرآن از زندگی انبیاء، با تئوری عصمت شیعیان ناسازگار است. شواهد زیر مثبت مدعای ما است: قرآن در آیات مختلف (انعام، ۷۴- ممتحنه، ۴- زخرف، ۲۶- توبه، ۱۱۴- صافات، ۸۵- شعرا، ۷۰- انبیاء، ۵۳- مریم، ۴۸ و ۴۲) پدر ابراهیم را بتپرست خوانده است. بت پرستی بخشی از تاریخ آدمیان است. اما با عصمت، مطابق تلقی مفسران و متکلمان شیعی، سازگار نمیافتد. لذا با عوض کردن کلام صریح قرآن، مدعی میشوند که در تمام این موارد، پدر به معنای عمو است. آنها توضیح نمیدهند چرا خدای متشخص انسانوار که قادر مطلق و عالم مطلق است نگفته است عموی ابراهیم بت پرست بوده است. آیا خدا ناتوان بوده است؟ آیا علم او کامل نبوده است؟ آیا میترسیده است؟ یا با کسی تعارف داشته است؟ قرآن در داستان خلقت و داستان آدم و حوا تأکید کرد که خونریزی و دشمنی دائمی بخش جداناپذیر زندگی زمینی – انسانی است. حضرت موسی پیش از رسالت، روزی دو نفر را در حال نزاع میبیند. اولی از پیروانش و دومی از دشمنانش بود. پیرو، از موسی، علیه دشمن مشترکشان یاری میطلبد. موسی دشمن مشترک را میکشد (قصص،۱۵). اما بعد توبه میکند و عمل خود را عمل شیطان و ظلم به نفس میخواند و از خدا طلب مغفرت میکند (قصص،۱۶). در اینجا، همچون داستان آدم و حوا، شیطان موسی را فریب میدهد، او را گمراه و وادار به قتل میکند. وقتی فرعون با کنایه این عمل موسی را به رخش میکشد (شعرا، ۱۹) موسی به صراحت میگوید؛ در زمان ارتکاب به قتل از خطاکاران بودم: انا من الضالین(شعرا،۲۰). به این ترتیب، ضلالت پیشین و کشتن فردی که بخاطرش توبه میکند ، با پیامبری تعارض ندارد11. مطابق روایت قرآن، خدا حضرت داود را مورد آزمایش قرار میدهد و او در آزمایش خطا میکند. اما بعد توبه میکند و خدا خطایش را میبخشد (ص، ۲۶-۱۷)12. ... وذوالنون را، آنگاه که خشمناک به رفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمیگیریم. و در تاریکی ندا داد: هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزه هستی و من از ستمکاران هستم. دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مومنان را اینچنین میرهانیم (انبیاء، ۸۷ و ۸۸). تردید و شک (ظن) در وعده نصرت الهی و پنداری (کذب) پنداشتن آن وعدهها هم با پیامبری تعارض ندارد: حتی اذا استیئس الرسل و ظنوا انهم قدکذبوا جاء هم نصرنا فنجی من نشاء و لایرد باسناعن القوم المجرمین (یوسف،۱۱۰). حتی ابراهیم خلیل الله هم هنوز به مقام اطمینان نرسیده بود و از خدا درخواست نمود تا چگونگی زنده کردن مردگان را به او بنمایاند: ... ابراهیم گفت: ای پرودگار من، به من بنمای که مردگان را چگونه زنده میسازی. گفت: آیا هنوز ایمان نیاوردهای؟ گفت: بلی، ولکن میخواهم که دلم آرام یابد. گفت: چهار پرنده برگیر و گوشت آنها را به هم بیامیز و هر جزیی از آنها را بر کوهی بنه. پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو میآیند (بقره،۲۶۰). هر انسانی میداند که خدا غیرمادی است، با این حال موسای پیامبر از خدا میخواهد تا خودش را به او نشان دهد: ... چون موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: ای پرودگار من، بنمای تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید. به آن کوه بنگر، اگر بر جای خود قرار یافت، تو نیز مرا خواهی دید. چون پرودگارش بر کوه تجلی کرد، کوه را خرد کرد و موسی بیهوش بیفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم (اعراف،۱۴۳). روایت قرآن از حضرت محمد(ص) با روایت فرا انسانی مفسران شیعی کاملاً متفاوت است. او کودکی یتیم و فقیر بود. قرآن از همان تعبیری که برای موسی استفاده کرده، برای پیامبر اسلام هم استفاده کرده است؛ یعنی پیامبر اسلام را پیش از بعثت، «ضال» شمرده است: و وجدک ضالافهدی (ضحی،۷۰). در سوره یوسف در باره پیامبر میگوید: عصمت به معنای مورد نظر شیعیان در قرآن جایی ندارد. موارد زیر با عصمت شیعی سازگار نمیباشند: ... تا خدا گناه تو را آنچه پیش از این بوده و آنچه از این پس باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید (فتح،۲). ... و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده مهربان است (نسأ، ۱۰۶). ... پس شکیبایی پیشه کن، که وعدهی الهی حق است و برای گناهت آمرزش بخواه و شامگاهان و بامدادان سپاسگزارانه پروردگارت را تسبیح گوی (غافر، ۵۵). ... بدان که فیالحقیقه خدایی جز خداوند نیست، و برای گناهت، و نیز برای مردان و زنان مومن آمرزش بخواه (محمد، ۱۹). ... نزدیک بود تو را از آنچه بر تو وحی کرده بودیم منحرف سازند تا چیز دیگری جز آن را به دروغ به ما نسبت کنی، آنگاه با تو دوستی کنند و اگر نه آن بود که پایداریت داده بودیم. نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی. آنگاه تو را دو چندان در آخرت عذاب میکردیم و برای خود یاروی نمییافتی (اسراء، ۷۵-۷۳). ... مبادا که برخی از چیزهایی را که بر تو وحی کردهایم واگذاری (هود، ۱۲). ... اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از کافران قصد آن داشتند که تو را گمراه کنند، ولی آنان جز خود را گمراه نکنند و هیچ زیانی به تو نرسانند (نساء، ۱۱۳). ... میانشان بر وفق آنچه خدا نازل کرده است حکم کن و از خواهشهایشان پیروی مکن و از ایشان بپرهیز که مبادا بفریبندت تا از بعضی از چیزهایی که خدا بر تو نازل کرده است سر باز زنی (مائده، ۴۹). ... خدایت عفو کند. چرا به آنان اذن ماندن دادی؟ میبایست آنها که راست میگفتند آشکار شوند و تو دروغگویان را هم بشناسی (توبه،۴۳). ... روی را ترش کرد و سر برگردانید. چون آن نابینا به نزدش آمد و تو چه دانی، شاید او پاکیزه شود. یا پند گیرد و پند تو سودمندش افتد. اما آن توانگر است. تو روی خود به او میکنی. و اگر هم پاک نگردد چیزی بر عهده تو نیست. و اما آن که دوان دوان به نزد تو میآید، و میترسد، تو از او به دیگری میپردازی (عبس،۱۰-۱). ... ای پیامبر از خدا بترس و از کافران و منافقان اطلاعت مکن. زیرا خدا دانا و حکیم است. از هر چه از پروردگارت به تو وحی میشود اطاعت کن زیرا خدا به آنچه میکنید آگاه است (احزاب،۱-۲). ... اگر بر ما سخنانی میبست، دست راستش را میگرفتیم ،سپس شاهرگش را قطع میکردیم، و هیچیک از شما مدافع او نبود (حاقه،۴۷-۴۴). به نظر مجتهد شبستری، قرآن، محصول نگاه موحدانه پیامبر به عالم و آدم است. در این تلقی، عصمت پیامبر، به عدم انحراف وی از «نگاه موحدانه به عالم» فروکاسته میشود. نبوت پیامبر در چگونه دیدن جهان و رسالت وی، ابلاغ این بینش بوده است و نه در بیان اینکه از نظر فلسفی یا علمی جهان چگونه است13.» نتیجه: ایدهی عصمت نه با دلیل عقلی تأیید میشود و نه میتوان با مستندات متن آن را تثبیت کرد. پیامبری که قرآن به تصویر میکشد، کاملاً انسان است. پیامبری که شیعیان برساختهاند، نا انسان است. اما آنها نه برای «صدق ختم نبوت» دلیل آوردهاند و نه برای «صدق عصمت انبیاء». اگر کسی معتقد به وجود خطا در کلام پیامبر (قرآن) باشد (رأی سروش)، این مدعا با تلقی قرآنی ازشخصیت پیامبران ناسازگار نمیباشد. ضمن اینکه کل بحث، برون دینی است، نه درون دینی، که بتوان با استناد به متن آن را ابطال کرد. موضع مقالهی حاضر مناقشه در صدق عصمت و خاتمیت نیست، نوشتار حاضر در ادلهیی که مسلمین برای صدق مدعا برساختهاند، مناقشه کرده و آنها را دلیل نمیداند.
پاورقیها: ۱- شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ص ۲۸. ۲- مرتضی مطهری، وحی و نبوت، انتشارات صدرا، ص۱۲-۱۱. ۳- پیشین، ص ۱۳. ۴- آیتالله منتظری، پاسخ آیتالله منتظری به پرسش هایی پیرامون نظریه قرآن و وحی دکتر سروش، ۳۱/۱/۸۷، رجوع شود به سایت آیتالله منتظری. ۵- فتوحات مکیه، جزء دوم، ص ۸ به بعد، مکاشفه بعضی رجبیون. با اینکه محیالدین عربی میگوید اگر شیعیان توبه کنند، صورت خوکی آنان به صورت انسانی تبدیل خواهد شد، برخی از شیعیان مدعی هستند ابنعربی شیعه بوده است. ۷- محمد حسین طباطبایی، نهایه الحکمه، قم، موسسه النشر الاسلامی، ص۲۳۹. ۸- محمد حسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ج۲، صص۳۸- ۳۷. ۹- «ولکن حیث ان النفس تکون بعد فی دار غربتها بالطبع ولم تنسلخ ولم ترتفع اذیالها بالکلیه عن علاقتها التدبیریه لقواها البدنیه و جنودها الحسیه، او آنها لم تتجرد عن عالم التمثل بالکلیه و ان تجردت عن عالم الماده بالکلیه، فیکون منالها فیما بحسب ذالک الشأن و تلک الدرجه، تحول الملک الحامل للوحی علی صوره فیشبح شخص بشری ناطق لکلمات الهیه منظومه مسموعه. کما قال تعالی: فتمثل لها بشراً سویا» – اما از آنجا که نفس بالکل و از هرجهت، از ارتباط تدبیری خود نسبت به بدن و جنود حسی آن، دست برنداشته یا از آن جهت که برغم تجرد کلی از عالم ماده، از عالم تمثل از هر جهت تجرد حاصل نکرده، به اندازهی سطح عالم تمثل بهره میگیرد. به این جهت فرشتهی حامل وحی به صورت شبح انسانی بشری بر او تمثل پیدا میکند و کلمات الهی را بصورت منظم و مسموع بر زبان جاری میکند، چنانکه خداوند فرموده است: فتمثل لها بشراً سویا (صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، قم، ج ۱، صص ۳۰۰-۲۹۹). این مرتبه از وحی، پایینترین مراتب وحی است و متناسب با شخصیت نبی است که هنوز به تجرد تام (؟) نایل نگشته است. نکتهی حائز اهمیت در فلسفه صدرا این است که تمام صور مخیل، وحیانی و حسی، ابداع و اختراع نفس هستند و قیام صدوری به نفس دارند. مطابق پیشفرضهای متافیزیکی صدرا، مثل افلاطونی وجود خارجی و واقعی دارند. نفس نبی، حقایق را در عالم مثال منفصل میبیند و سپس به کمک قوهی مخیله، صورتی متناسب با اصل در مقام تخیل خلق میکند. حتی یکون معرفته کمعرفتک وانما یتخلف المقلد فقط. هیهات، فان التقلید لیس معرفه بل هو اعتقاد صحیح و الانبیاء عارفون بالله و آیاته و معنی معرفتهم انهم کشف لهم حقیقه الاشیأ کما هی علیها، فشاهدوا ببصره الباطنه اوضح مما یشاهده الناس بالمحسوسات. ذالک بان ینکشف لهم الاشیأ کما هی علیها، فشاهدوها بالبصر الباطنه کما تشاهد انت المحسوسات بالبصر الظاهره فیخبرون عن مشاهه، لاعن سماع وتقلید» ( صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، قم، ج ۱، ص۴۲۱ ). ۱۱- روایت کتاب مقدس از این واقعه به قرار زیر است: ... و واقع شد در آن ایام که چون موسی بزرگ شد نزد براداران خود بیرون آمد و به کارهای دشوار ایشان نظر انداخته شخصی مصری را دید که شخص عبرانی را که از برادران او بود میزند. پس به هر طرف نظر افکنده چون کسی را ندید آن مصری را کشت و او را در ریگ پنهان ساخت. و روز دیگر بیرون آمد که ناگاه دو مرد عبرانی منازعه میکنند. پس به ظالم گفت چرا همسایه خود را میزنی؟ گفت کیست که تو را بر ما حاکم یا داور ساخته است. مگر تو میخواهی مرا بکشی چنانکه آن مصری را کشتی. پس موسی ترسید و گفت یقیناً این امر شیوع یافته است. چون فرعون این ماجرا را شنید قصد قتل موسی کرد و موسی از حضور فرعون فرار کرده در زمین مدیان ساکن شد (سفر خروج، باب دوم، آیات۱۱-۱۶). ۱۲- روایت کتاب مقدس، مبسوط است. خطاهای داود بر مبنای کتاب مقدس بدین قرار است: ... و خداوند ناتان را نزد داود فرستاد و نزد وی آمده او را گفت که در شهری دو مرد بودند یکی دولتمند و دیگری فقیر. و دولتمند را گوسفند و گاو بینهایت بسیار بود. فقیر را جز یک ماده بره کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده همراه وی و پسرانش بزرگ میشد؛ از خوراک وی میخورد و از کاسهی او مینوشید و در آغوشش میخوابید و برایش مثل دختر میبود. و مسافری نزد آن مرد دولتمند آمد و او را حیف آمد که از گوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافری که نزد وی آمده بود مهیا سازد و بره آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود مهیا ساخت. آنگاه خشم داود بر آن شخص افروخته شده به ناتان گفت به حیات خداوند قسم کسی که این کار را کرده است مستوجب قتل است. و چونکه این کار را کرده است و هیچ ترحم ننموده، بره را چهار چندان باید رد کند. ناتان به داود گفت؛ آن مرد تو هستی و یهوه خدای اسراییل چنین میگوید: من تو را بر اسراییل به پادشاهی مسح نمودم و من تو را از دست شاول رهایی دادم. خانهی آقایت را به تو دادم و زنان آقای تو را به آغوش تو و خاندان اسراییل و یهودا را به تو عطا کردم و اگر این کم میبود چنین و چنان برای تو مزیدی کردم. پس چرا کلام خداوند را خوار نموده در نظر وی عمل بد بجا آوردی و اوریای حتٌی را به شمشیر زده؛ زن او را برای خود به زنی گرفتی و او را با شمشیر بنیعمون به قتل رسانیدی. پس حال شمشیر از خانه تو هرگز دور نخواهد شد به علت اینکه مرا تحقیر نموده و زن اوریای حتٌی را گرفتی تا زن تو باشد. خداوند چنین گوید اینک من از خانه خودت بدی را بر تو عارض خواهم گردانید و زنان تو را پیش چشم تو گرفته به همسایهات خواهم داد و او در نظر این آفتاب با زنان تو خواهد خوابید. زیرا که تو اینکار را به پنهانی کردی اما من این کار را پیش تمام اسراییل و در نظر آفتاب خواهم نمود. و داود به ناتان گفت به خداوند گناه کردهام. ناتان به داود گفت خداوند نیز گناه تو را عفو نموده است که نخواهی مرد. لیکن چون از این امر باعث کفر گفتن دشمنان خداوند شده پسری نیز که برای تو زاییده شده است البته خواهد مرد. پس ناتان به خانه رفت و خداوند پسری را که زن اوریا برای داود زاییده بود مبتلا ساخت که سخت بیمار شد. پس داود از خدا برای طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده تمامی شب بر روی زمین خوابید و مشایخ خانهاش بر او برخاستند تا او را از زمین برخیزانند اما قبول نکرد و با ایشان نان نخورد. و در روز هفتم طفل بمرد و خادمان داود ترسیدن که از مردن طفل او را اطلاع دهند زیرا گفتند اینک چون طفل زنده بود با وی سخن گفتیم و قول ما را نشنید. پس اگر به او خبر دهیم که طفل مرده است چه قدر زیاده رنجیده میشود. و چون داود دید که بندگانش با یکدیگر نجوی میکنند؛ داود فهمید که طفل مرده است و داود به خادمان خود گفت آیا طفل مرده است؟ گفتند مرده است. آنگاه داود از زمین برخاسته خویش را شست و شو داده، تدهین کرد و لباس خود را عوض نموده به خانه خداوند رفت و عبادت نمود و به خانه خود آمده خوراک خواست که پیش گذاشتند و خورده و خادمانش به وی گفتند: این چه کار است که کردی وقتی که طفل زنده بود روزه گرفته گریه نمودی و چون طفل مرد برخاسته خوراک خوردی. او گفت وقتی که طفل زنده بود روزه گرفتم و گریه نمودم زیرا فکر کردم کیست که بداند که شاید خداوند بر من ترحم فرماید تا طفل زنده بماند. اما الان که مرده است پس چرا من روزه بدارم؟ آیا میخواهم دیگر او را باز بیاورم. من هم نزد او خواهم رفت لیکن او نزد من باز نخواهد آمد. داود، زن خود بتشیع را تسلی داد و نزد وی آمده با او خوابید و او پسری زاییده او را سلیمان نام نهاد و خداوند او را دوست داشت. (کتاب مقدس، کتاب دوم سموییل، باب دوازدهم، ۱ تا ۲۵). بخشهای پیشین: • بخش اول: عقلگرایی و ایمانگرایی • بخش دوم: برساختههای تاریخی • بخش سوم: بیدلیلی ختم نبوت |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بی اطلاعي آقاي گنجی از مباحث فلسفي با اين نوشتار کاملا عيان است.
-- سپهر ، Aug 30, 2008ايشان مفهوم علم حضوری را نفهميده اند و سعی کرده اند با کپی برداري کلمه به کلمه از متون مختلف به مفهوم علم حضوری بپردازند.
آقای گنجی
-- سعید ، Aug 30, 2008به مطلبی بسیار کلیدی اشاره کرده اید. در واقع ولی فقیه هم نایب امام زمان و این یکی نیز، ادامه دهنده راه دیگر امامان «معصوم» است.
یکی از بهترین برداشت ها از شیعه، نگاه دکتر شریعتی به این مقوله است. شریعتی هم تئوری امت و امام و اینکه جامعه به رهبری نیاز دارد را از تشیع استخراج می کند. جالب است او حدیثی از امام هشتم شیعیان را نقل می کند که: کلمه لا اله الا الله حصنی اما به شرطها و شروطها و انا من شروطها ×! یعنی اگر شرط امام را نپذیریم، توحید خدشه دار می شود!
در مورد عصمت و خطا حافظ می گوید:
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی؟
نیز:
« من آن نیستم که هرگز خطايی و لغزشی درکار و انديشه ام پيش نيايد و از کردار خويش نيز ايمن نیستم.» (علی بن ابی طالب خطبه ۲۰۷ / نهج البلاغه)
قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی = بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است. (سبا/50)
قل انما انا بشر مثلكم ... = اي پيامبر بگو من انساني همانند شما هستم. ( 110 /كهف )
برادر عزیز میزان درک شما از کل ماجرا و ناچاری شما برای آویختن به این مسایل بیهوده که بخیال گرامی خودتان فلسفه و الهیات است از همان شماره گذاری عربی در متن فارسی هویداست!
شما که تا "سابعا" تشریف بردید حالا حالا ها زمان میبرد که به این برسید اینهمه سال عقل اینهمه شیخ و حکیم دارالاسلام به اینجا ها نرسید مانده بود یک گنجی از گنجه در بیاید برای فهمیدنش؟
عزیزجان همه اسلام به همین یک بند آویزان است و الا که هر کسی (خری مثل بنده اصلا!) میفهمد که قصه دین قصه آدمهای ناتوان و کم سوادی است که نیازمند تعلق خاطر به نیرویی مرموز و فراطبیعی هستند تا آرامشان کند.
بدبختی از بعدش است که غلیان این تعلق خاطر دامن مابقی جماعت را میگیرد و دور گردنشان میپیچد و تا خفگی فشار میدهد!
بجای این همه تلف کردن وقت بین ملاصدرا و مطهری و ... یک نگاه به برترین دانشمندان دنیا بنداز برادر عزیز خیلی ساده تر میفهمی که کشک چیِِ، پشم چی!
-- خواننده ، Aug 30, 2008"طویل" نویسی وحاشیه رفتن روش مادام العمر پیروان "خط امام". اقای گنجی: لغت "عصمت" اصلا در قران وجود ندارد و برای نمونه "قلب سلیم " موهبتی الهی است که ابراهیم انرا دارا بود که نوشته های شما و هیچیک از علمای ذکر شده در نوشته هایتان هرگزقادر به تشریح ان نبوده ونخواهد بود. بزبان ساده اینکه خداوند به درون و بیرون یک یک مخلوقاتش اگاهی دارد و زمان صرف کردن در تجزیه و تحلیل گذشته گان پشیزی از گذشته سفید و یا سیاه من و شما را پاک نمی کند حتی اگر خود را اشرف مخلوقات تصور کرده و در زیر عناوین گوناگون مثل "معظم" و "راحل" وغیره غرق کرده و شمایل خود را همانند فر عونیان به در و دیوار و یا بالای جاده ها اویزان کنیم.
-- بدون نام ، Aug 30, 2008به این دو حدیث از پیامبر توجه کنید:
1- ما عرفناک حق معرفتک
2- من عرف نفسه فقد عرف ربه
در حدیث دوم پیامبر میگوید هر کس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت اما در حدیث اول میگوید من خدا را نتوانستم انچنانکه باید بشناسم.
اگر پیامبر خود را شناخته بود طبق گفته خودش خدا را هم میشناخت.پس پیامبر خود را نیز بطور کامل نشناخته است.
کسی که خود را نشناخته چگونه میتواند معصوم باشد؟؟؟
چنین کسی چگونه می تواند بگوید شخصی را که میبیند واقعا جبرئیل است یا توهم ذهنی یک انسان؟؟؟
به خصوص اینکه در قرن اخیر روانشناسان بیماران زیادی را دیده اند که بدون هیچ گونه قصد دروغگوئی واقعا خود را مسیح یا خدا میدانسته اند یا حتی امام زمان.یا اینکه در بیماری دیگر شخص فکر میکند واقعا مسیح را میبیند.(شیزوفرنی)
پس علم حضوری نمیتواند پایه استدلال قرار داشته باشد وقتی بیماری وجود دارد که شرایط مشابهی ایجاد میکند
-- reza ، Aug 30, 2008با تشكر از سلسله مقالات جناب گنجي
-- omid ، Aug 30, 2008اما آن را بدون نتيجه گيري مطرح نموده اند. اساسا با استفاده از برهان علمي اديان و مذاهب قادر نيستند برتري خود (و يا حقانيت خود) را بر ديگر اديان اثبات نمايند - (زيرا گرچه با گنجي هم عقيده هستم كه صرف عقل ملاك حقانيت ممكن است گاهي نباشد اما فراموش نكنيم جز آن معياري ديگري وجود ندارد پس مي توان آن را منطقا مترادف حقانيات دانست) همچنين اگر غير از اين بود مي شد از گروهي از دانشمندان بسيار با هوش و متفكر وآشنا با روش شناسي برهان علمي دعوت نمود كه با بررسي كليه اديان , ديني را كه صاحب حقانيت است را به مردم جهان معرفي نمايند. پر واضح است اين كار بيهوده است.واين كه بيش از 99% انسانها همان دين خانواده گي خود را بر مي گزينند نيز خود شاهدي بر اين مدعاست . اما نكته اينجاست هر دين و مذهبي خود را عين حقانيت و سعادت مي داند بدون اينكه توضيح دهد اگر نتواند حقانيت خود را به صورت منطقي ثابت كند پس الزما مي بايست براي ديگر اديان نيز دقيقا به اندازه خود احتمال حقانيت و سعادت قايل شود در غير اين صورت بايد توضيح دهد اين چگونه خدايست كه سعادت و حقانيت را به صورت نا عادلانه و به صورت شانس بين بشر توزيع مي نمايد.آيا پروردگار قوم برگزيده دارد؟آيا او عادل نيست؟اساسا حقانيات موروثي و غير قابل اثبات تا چه حد مي تواند ادعاي حقانيات نمايد! گمان مي كنم دليل اينكه اعلاميه حقوق بشر مي گويد دارا بودن دين يا نژادي خاص حقي براي برتري طلبي معتقد به آن براي وي ايجاد نمي كند از همين بحث فوق قابل نتيجه گيري بوده و به علت منطقي بودن آن است كه تا به اين حد بر عقل وجان انسانهاي آزاده مي نشيند . به اميد روزي كه عوام نيز مانند دانشمندان اين مفاهيم را درك نموده و با احترام كامل به كليه اديان , پيروان هر ديني در عين حال كه مختارند خود را برابر با حق فرض نمايند اما مختار نيستند خود را صاحب اين حق فرض نمايند كه بر عليه ديگر اديان مرتكب آپارتايد ديني شوند(شما در عين حال كه حق داريد از سفيد پوست بودن خود خوشحال باشيد اما حق نداريد حق سياه پوستان را پايمال نماييد- البته فراموش نكنيد شما خود را سفيد و او را سياه مي بينيد در حالي كه او هم مانند شما خود را سفيد و تو را سياه مي بيند!-چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد) ,به اميد روزي كه تمام بشريت بفهمد آپارتايد ديني به اندازه آپارتايد نژادي پست مي باشد كه در اين صورت بشر در دنيايي به مراتب انساني تر خواهد زيست.و كساني كه با تحريك دين به عنوان بخشي از هويت خشونت و تبعيض و اجبار بر عليه ديگران را تبليغ مي كنند به اندازه بزغاله از شعور بهره نبرده اند.
مردمان بر دو دسته اند, آنان که عقل دارند و دین ندارند ( منظور دینِ رسمی است) و آنان که دین دارند و عقل ندارند.
ابوعلا معری
آقای عزیر, اول اینکه, به گمانم به قول استاد سخن سعدی, کم گوی و گزیده گوی چون دُر --- تا ز اندکِ تو جهان شود پُر.
دوم اینکه باور کنید آقا در این دنیا, و از جمله در ایران خانه خراب ما, بسیاری از اهل خرد برای این لاطایلات مذهبی تره هم خورد نمی کنند. شاید بهتر باشد وقت و انرژی خود را بر کاری متمرکز کنید که به درد مردم ایران, که در سیاهچال دین فروشان مسلمان گیر افتاده اند, بخورد.
-- Mehrpour Irani ، Aug 30, 2008خلاصه اینکه به قول خیام بزرگ "با اهل خرد باش که اصل تن تو --- گردی و نسیمی و غباری و دمی است" موفق باشید!
همیشه برای من یک سوال بی جواب وجود داشته است که اگر فرض کنیم دین اسلام کامل ترین دین می باشد و با توجه به آموزه های دینی پیروان مابقی ادیان به علت شرک به خدا به طرق مختلف نهایتا به عذاب الهی در آخرت دچار خواهند شد و بی دینان که تکلیفشان مشخص است ولی می بینیم که با وجود جمعیت مسلمان که البته اختلافات فاحشی در اصول و احکام با هم دارند حدود 20% بشر تا اینجا نهایتا هدایت یافته اند(اگر به فرض همه آنها به تکالیفشان عمل کنند) و 80% انسانها دچار عذاب الهی خواهند شد لذا هدف خداوند از در پیش گرفتن روش هدایتی که در آن چنین انسانهای بیشماری بازنده هستند چه بوده است مگر خداوند بخشنده ترین و مهربان ترین نیست پس کجای کار ایراد دارد البته انتظار ندارم نظر شخصی خود را بگویید بلکه بر اساس آموزه های دینی واقعا روش هدایت بشر توسط خداوند جوابگو بوده است؟؟؟
-- حمید یعقوبی ، Sep 1, 2008بسیار جای تاسف است که برای آقای گنجی و امثالهم بایستی سی سال طول بکشد تا بفهمند .... عمر ما (غیر مذهبیان) و خودشان را تلف کردند، کتابفروشی های ما را آتش زدند، امثال ما را به زندان فرستادند و مجازات کردند تا آخر برسند به همان نتیجه ای که ما در سن بسیار کمتر رسیده بودیم.
-- پیام ، Sep 1, 2008آقای عزیز، رد کردن این که مفاهیم مذهبی عقلانی نیستند که کار سختی نیست. این را که استادان دین هم از گذشته می دانستند: مگر نگفته اند «پای استدلالیون چوبین بود؟» اینها را با استدلال و عقل چه کار؟ اینها به قول خودشان «اهل دلند». به عقل و منطق چه کار دارند؟
حالا جنابعالی آمده اید بعد از سی سال با میزان عقل و منطق مفاهیم دینی را بسنجید؟ وقت خود را تلف می کنید. آنها که به این مفاهیم اعتقاد دارند اصلا مقالات شما را نمی خوانند. آگر هم بخوانند نمی فهمند. آنانی هم که اعتقاد ندارند که می دانند که این چیزها با عقل سلیم جور در نمی آید. دیگر احتیاجی به مراجعه به قرآن و الهیون ندارند. این ها که از همان ابتدا باطلند. بنابر این مخاطب شما کیست؟ اگر خودتانید، وقت را به هرز ندهید. الآن که ایران نیستید، از فرصت استفاده کنید، کنسرتی بروید، موزه ای بیبینید، کار دیگری بکنید برادر من. الاهیات تمام شد. گذشت، ولش کنید بگذارید برود در حجره های قم.
با توجه به وضعيت و عواقب حكومت ديني در جامعه ما و نياز به تابو شكني و ضرورت وقوع تحول در باورهاي مردم كوچه و خيابان در هر صورت چنين مباحثي لازم و ضروري است.
-- omidy ، Sep 1, 2008یکی از خوش شانسی های اکبرگنجی اینست که در خارج از ایران است و میتواند حاصل مطالعات و یافته های خود را بدون خوف از اعدام و زندان در معرض دید و داوری دیگران قرار دهد، بنابراین از فرصت پربها را نه تنها خود ایشان بلکه ما خوانندگان آثارش نیز قدر و ارج می نهیم و امیدواریم همچنان ادامه دهد . بازتابی که از مطالب بدیع گنجی پیدا کرده میتوان به شدت تشنگی اذهان محصور در قرائت دولتی از دین ، پی برد!
-- سهراب ، Sep 1, 2008...ادامه:
فرموذید:
«قرآن، سیمایی کاملاً انسانی از انبیاء ترسیم میکند. آنها مثل دیگر آدمیانند، تنها تفاوت آنها با دیگران این است که به آنها وحی می رسد.»
که حتماً به آیه 110 سوره کهف اشاره کرده اید:
قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد...
در حالی که در تقریباً همه نسخه های قرآن هم مشابه برداشت شما ترجمه شده است، اما چنین معنایی از آن استنباط نمی شود که تنها تفاوت آنها با دیگران این است که وحی بر آنها نازل می شود!
سروش هم در بسط تجربه نبوی تأکید می کند که بر دیگر انسانها نیز وحی/الهام/رویا و ... وارد می شود و همو، تنها تفاوت پیامبران با دیگران را در جنبه تشریعی وحی و مسئولیت پیامبران ذکر می کند.
اگر مایل بودید پاسخ دهید...
-- سعید ، Sep 1, 2008بحث "بی دلیلی عصمت" را من آنگاه با "آیت الله" منتظری مطرح کردم که آقای گنجی در اعتراض به وضعش در زندان دست به اعتصاب غذا زده بود. بیشتر مطالب ایشان را من (حدود سه سال پیش) ضمن مکاتباتم با آقای منتظری مطرح کرده ام . به سایت:
-- حسین میرمبینی ، Sep 1, 2008www.motarezeh.com مراجعه کنید.
علم حضوري براي همه كس قابل تحصيل نيست . علم حضوري يعني حضور در برابر حقيقت ، يعني درك بي واسطه ي حقيقت يعني حقيقت شدن . همه كس نمي تواند ادعاي دريافت حضور را داشته باشد به خصوص فاسقان و كافران مطلقا ادر غيابند و اين سنت الهي است . اما علم حصولي البته آن است كه هر دانش پژوهي در جهت كسب پاره اي از آن مي كوشد و اي بسا به آن برسد و ممكن است فاسق و كافر هم باشد . به طور كلي چيزي را كه گنجي از ذهن دور مي دارد ، حكمت عملي است كه فضلاي بسياري در عصر حاضر از آن چشم پوشيده اند.
-- بدون نام ، Sep 1, 2008فلا تزکوا انفسکم
هیچ کس حق ندارد خود را پاک بشمرد حتی پیامبران ، و هیچ امامی به روشنی نگفته من هیچ خطایی و گناهی نمی کنم و بالعکس در دعای کمیل و صحیفه سجادیه اعترافات امامان را می بینیم.
قرآن اساسا غیر خدا را مرده می داند و گویا تنها خداست که حی و زنده و زندگی می کند . (انک میت و انهم میتون ) هر فعلی فعل اوست.
از این رو در قرآن همه ی موجودات از جمله پیامبران تحقیر می شوند و تنها خداوند عزیز شمرده می شود خدایی که در همه کس و همه جا حضور دارد.
عصمت پیامبران یک نوع شرک و بت سازی است . البته یک نوع عصمت پنهان در همه ی موجودات وجود دارد که محصول جبری بودن همه ی موجودات است و همه نسبت به خدا سایه و سراب هستند و تنها اوست که همه کاره است و از این رو فقط باید از او کمک گرفت و نه از خود و دیگران و امامان و ..... و البته خداوند در ما و انبیاء و دیگران تجلی می کند و هو الظاهر است .
از یک منظر دیگر عصمت همگانی است و هر کس توبه کند نه تنها پاک می شود بلکه سیئات او تبدیل به حسنات می شوند . یبدل الله سیئاتهم حسنات (فرقان 70
-- محسن ، Sep 9, 2008)
در دیدگاه جبری که من بدان معتقدم و توحید بدون جبر ممکن نیست ، اساسا گناهی وجود ندارد و در اصل خداوند ما را دعوت به گناه و دوری از خود می کند . در اصول کافی کتاب عقل و جهل خداوند ابتدا عقل را می آفریند و سپس به او می گوید از من دور شو (گناه یعنی دور شدن از خدا ) او دور می شود و سپس می گوید به من نزدیک شو (توبه ) و عقل بر می گردد ولی جهل فقط دور می شود و به خدا نزدیک نمی شود. نمونه ی آن آدم و ابلیس است که هر دو از خدا دور می شوند اما ابلیس توبه نمی کند و لی آدم به خدا نزدیک می شود. بهتر است در نظر من که ما مردم و خود را دعوت به گناه نکردن نکنیم که محال است بلکه دعوت به توبه کنیم.
از این منظر علی علیه السلام معصوم است چرا که بیش از همه توبه می کند و بیش از همه در برابر خدا خاضع و فروتن و هیچ می شود.
من ، تو هستم
-- ناصر طاهری بشرویه ..... روشنا ، Oct 22, 2008من ،" تو " هستم
" باد" ام
" آب " ام
"آتش" ام
" خاك" ام
آ ری ، من "موجود" هستم
من داستان"وجود" هستم،
داستان ازلی و ابدی"وجود" منم
"وجودي" ازلی و ابدی هستم
من کتاب محفوظی هستم
که قصه خودم را در "خود " دارم
قصه جلوه های "وجود" ،
قصه طربناکی "وجود"
هستی موجود" منم"
من "وجودي" موجود م،
قصه "عشق به وجود" منم،
آری، من" موجود" هستم
من عاشق "وجود" ام،
"وجودي" عاشقم،
"وجودي" معشوقم ،
من " عشق موجود" ا م
قصه این عشق منم،
من خود این عشق هستم،
خود را می شناسم،
همه احوالات خودم را می شناسم
من با عشق زندگی میکنم
برای عشق زندگی می کنم
من می دانم چه هستم
آ ری ، من" عشق" هستم
همه عاشق ها منم،
همه معشوق ها منم،،
از خودم آ گاهم،
از اسرار خودم آ گاهم
از" عشق خودم " آگاهم،
من "عشق آگاه "هستم
"آگاهی عشق " هسنم
" آگاهی موجود " منم
عاشق آگاهی ام،
معشوق آ گاهی ام،
"وجود عشق و آگاهی"، منم
آ ری، من" آگاهی " هستم،
داستان بودن خودم هستم،
رمز و راز خودم هستم
عشق خودم هستم،
عاشق خودم هستم،
معشوق خودم هستم
در خودم هستم،
با خودم هستم
لوح مکنون و محفوظ منم
این همه در من جاريست
در قلب من،
در نفس من
آری ، من" عشق و آگاهی" هستم
من ازلی و ابدی هستم
"ازل و ابد" موجود منم
من" هستی" ام
آری ، من "خودم" را می شناسم
من خود" آگاه"ام را می شناسم
من آ گاهی هستم ،
"عشق" بوده ام
"آگاهی" شده ام،
عشق" می ورزم "
"آگاهانه" عشق می ورزم
من وجودی، "آگاهي بخش" هستم
"عاشقي آگاه:" هستم
معشوقي اگاه " هستم"
عشق مي بخشم
آگاهي مي بخشم
" آ گاهي" هستم، " عشق" مي بخشم
"عشق" هستم ، "آگاهي" مي بخشم
من رحمان و رحیم هستم
هستم، آنچه می شوم
می شوم، آنچه هستم
من "خودآگاه" هستم
من" خدا " هستم
من "خود" هستم
خود را بشناس،
خدا را شناخته ای
من تو هستم
تاصر طاهری بشرویه........روشنا