خانه > گزارش ويژه > حقوق بشر > «سر جوانان را هدف گرفته بودند» | |||
«سر جوانان را هدف گرفته بودند»مریم محمدیدیروز مراسم سیزدهم آبان که بیش از ۳۰ سال است در ایران برگزار میشود، با جهره و مضمون دیگری برگزار شد. روزهای متمادی پیش از ۱۳ آبان، ذهن جامعه متوجه این مسأله بود و هم از جانب مخالفان دولت، هم از سوی دولتیان، اظهاراتی در مورد چگونگی برگزاری مراسم امروز عنوان شده بود. شب ۱۲ آبان وقتی خبر دستگیری دو تن از فعالین سازمان ادوار تحکیم وحدت که تعدادی از اعضای اصلی آن در زندان هستند منتشر شد، اکثراً آن دستگیریها را نیز در ارتباط با راهپیمایی ۱۳ آبان ارزیابی کردند. این برنامهی «روی خط زمانه» را به ۱۳ آبان و حواشی آن اختصاص دادهام و در گفتوگو با برخی صاحبنظران که خود شاهد راهپیمایی بودهاند، از مشاهداتشان و همچنین تحلیل آنها در این باره پرسیدهام. بنا بر اشارهای که به دستگیریها داشتم، از گفتوگو با همسر حسن اسدی زیدآبادی، عضو شورای مرکزی سازمان ادوار تحکیم وحدت آغاز و سپس با برادر محمد صادقی عضو دیگر دستگیر شدهی شورای مرکزی ادوار نیز گفتوگوی کوتاهی دارم. سپس پای صحبت ناظران و شاهدان راهپیمایی امروز مینشینم؛ خانم نرگس محمدی سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و همچنین مینو مرتاضی لنگرودی، فعال و تحلیلگر سیاسی که همراه همسرش دکتر حبیبالله پیمان در این اجتماع شرکت داشته است. گفتوگو با خانم عاطفهی خلفی، همسر حسن زیدآبادی، ساعاتی پس از دستگیری وی ضبط شده است:
سه نفر مأمور با حکم دادگاه آمدند. برخورد بااحترامی داشتند. همسرم را بازداشت کرده و با خود بردند. وقتی پرسیدم که او را به کجا میبرید، گفتند به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل خواهد شد و ما میتوانیم پروندهاش را از طریق شعبهی امنیت دادگاه انقلاب پیگیری کنیم. نگفتند علت دستگیری همسرتان چیست؟ حکم دادگاه را به خود آقای اسدی نشان دادند. معلوم بود حکم از کدام مرجع صادر شده است؟ حکم را متأسفانه ندیدم. فقط در این حد متوجه شدم که مأموری که مسئول بازداشت بود، حکم و امضا را به آقای اسدی نشان داد. اما چون مأمور دیگری همزمان مشغول فیلمبرداری بود، من نتوانستم جلو رفته و حکم را ببینم. خودتان و سایر اعضای خانواده فکر میکنید آقای اسدی چرا دستگیر شده است؟ فکر میکنم به خاطر فعالیتهای سیاسی اخیر ایشان و شاید هم در ارتباط با راهپیمایی ۱۳ آبان این اتفاق افتاده است. هرچند من حکم را ندیدم، اما تا آنجایی که متوجه شدم، دلایل بازداشت را به اطلاع خود آقای اسدی رساندند. گفتید یکی از مأمورین فیلمبرداری میکرد؟ متوجه نشدید به چه علت؟ بله، ولی فقط از خود ایشان فیلم میگرفت. از ما فیلمی نگرفتند. شاید میخواستهاند ثابت کنند که برخورد خشونتآمیزی نداشتهاند. برادر محمد صادقی، عضو دیگر دستگیر شدهی سازمان ادوار، در ارتباط با دستگیری آقای صادقی میگوید: ما نبودیم، خود او در منزل تنها بوده که بازداشتش کردند. مشخص است که او را از پای کامپیوتر بردهاند. کامپیوتر ایشان را هم بردهاند؟ خیر، عجیب همین است که هیچ چیزی را نبردهاند. حتی موبایل، لپتاپ و کامپیوتر را هم نبردهاند. شما امروز سعی نکردید دنبال کار ایشان را بگیرید؟ جایی نرفتید؟ امروز که امکانش نیست. خیابانهای تهران پر از گارد ویژه است. حکومت نظامی است. قرار است فردا به دفتر ادارهی پیگیری وزارت اطلاعات مراجعه کنیم.
اما خانم نرگس محمدی، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر، چه حوادثی را شاهد بوده است؟ من از ساعت ۱۰ به بعد تا حدود ساعت یک ظهر در مسیرهای طالقانی و میدان ولیعصر بودم و تا میدان ونک رفتم. سمت طالقانی و نزدیک سفارت سابق امریکا که محل تجمع کسانی بود که مجوز داشتند، ضرب و شتمی در کار نبود. اما هرچه به سمت خیابان ولیعصر میآمدیم، شاهد ضرب و شتمهای بسیار شدیدی بودم. دستکم ۱۰ تا ۱۵ نفر را نزدیک خودم دیدم که به شدت مجروح شده بودند. پسری را داشتند میزدند، چند نفر از خانمها جیغ زدند که «شما را به خدا نزنید!» و یک باره حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر از گاردیها به سمت این چند زن حمله کردند و آنها را هم زدند. شیشهها را خورد میکردند؛ دقیقا در خیابان ولیعصر، مابین ولیعصر و چهارراه طالقانی، در یک کوچهی فرعی وقتی نیروهای امنیتی حمله کردند، یکی از خانمها به سوی دفتری که در آنجا بود، فرار کرد. مأمورین به دنبال این خانم رفتند و شیشههای آن ساختمان را خورد کردند. اول خیابان مطهری شاهد درگیری بسیار بسیار وحشتناکی بود. هتلی به نام «هتل بزرگ تهران» آنجا است. کارگران این هتل که یکی از آنها هم افغانی بود، جلوی در هتل ایستاده بودند. نیروهای گارد آنچنان این کارگران را با باتوم زدند که من خودم خیلی حالم بد شد. صحنهی خیلی دردناکی هم دیدم؛ دقیقآ بالاتر از پارک ساعی، جوانی را با باتوم زدند و او روی زمین افتاد. در همین حال مأمورین سرش را به آسفالت میکوبیدند. خیلی دردناک بود! تمام مدت هم مردم از جلوی ساختمانهای اطراف فریاد میزدند که «ولش کن». هربار گارد به این جمعیتی که فریاد میزد حمله میکرد، آنها به داخل ساختمان فرار میکردند، اما دوباره فریاد میزدند که «ولش کن»! این صحنه چهار تا پنج دقیقه طول کشید. ولی من صدای فریاد و گریهی خانمها را از توی ساختمانها میشنیدم. خیلی دردناک بود! لباس این جوان را از تنش درآوردند، او روی آسفالت افتاد و دوباره فریاد همه بلند شد که «مُرد، ولش کنید». ولی او را با خود بردند. من خودم خیلی نگران هستم. نگران چنین وضعیتی هستم که اگر این جوانها جراحتهای سخت داشته باشند، سرنوشتشان چه خواهد شد. امیدوارم اتفاقی که در کهریزک افتاد، برای این گروه تکرار نشود.
به سمت کسانی که نماد سبز داشتند، حمله میکردند؟ هدف حملهی خود را چگونه انتخاب میکردند؟ من خودم شاهد بودم که به سمت افرادی حمله میکردند که حتی شعار هم نمیدادند؛ فقط راه میرفتند و حتی نشان سبز هم نداشتند. ولی فقط از همین حیث که جوان بودند، به آنها حمله میکردند. از فاصلهی میدان ولیعصر تا فاطمی و از فاطمی تا مطهری، برخورد خیلی سخت و سنگین بود. خانم محمدی، مجموعآ تحلیل شما از آنچه در این روز گذشت، چیست؟ تصور من این است که مردم دارند روی حقوق مسلم خودشان پافشاری میکنند. یعنی مردم میخواهند بگویند: «ما حق تجمع مسالمتآمیز داریم». مسألهی مهمتر هم این است که مردم در عین حال، با انعطاف برخورد میکنند. آنها از خودشان روز مشخصی را برای یک حرکت مشخص اعلام نکردند. الان ۳۰ سال است که روز ۱۳ آبان در ایران راهپیمایی برگزار میشود. خُب همینهایی که همیشه میآمدند، این بار هم حق داشتند بیایند. مردم میخواهند بگویند که حق تجمع مسالمتآمیز دارند و اصل ۲۷ قانون اساسی را بالاخره میخواهند به حکومت تفهیم کنند و این که این حق بنیادین آنها است، حقی که در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران امری پذیرفته شده است. به نظر من، این حرکت مردم چون مسالمتآمیز است و آرام و مدنی این حق را مطالبه میکنند و با این که دارند هزینهی سنگینی میدهند، میخواهند حرکتهای مدنی را در کشورشان تثبیت کنند. هرچه طرف مقابل خشونتآمیز رفتار میکنند، مردم مدنی هستند و دست به خشونت نمیزنند. کسانی که کتک میخوردند، حتی برنمیگشتند پرخاش کنند. خانمی دو تا باتوم خورده بود، باتوم سوم را ایستاده بود و میگفت: «بزن، بزن»! روحیه، پشتکار و ایمان مردم به حق خودشان، چیزی است که من از امروز برداشت کردم. خانم مینو مرتضی لنگرودی نیز مشاهداتی از راهپیمایی ۱۳ آبان دارد و درگیر مشکلاتی بوده است: بله، همراه همسرم (دکتر حبیبالله پیمان) در این راهپیمایی حضور داشتیم. راه را بسته بودند و ما از خیابان مفتح به سمت میدان هفت تیر میرفتیم. در میدان هفت تیر با وجودی که مردم شعار نمیدادند؛ فقط سکوت بود و دستها را بالا برده بودند، گاز اشکآور زدند، بعد هم دنبال مردم کردند و زدند. ما هم از این کتکها بینصیب نماندیم. آنچه برای من خیلی دردناک بود، این بود که این باتومهای سنگین را به سر جوانها میزدند که یا شکافته میشد یا… فکر میکنم برخورد پلیس ضد شورش در تمام دنیا قواعدی دارد و اگر شورش یا اغتشاشی باشد، قطعآ باید به پای مردم بزنند. در حالی که هیچکدام هم نبود، خودشان دعوت کرده بودند. حتی رییس پلیس گفته بود که استفاده از نمادهای سبز اشکالی ندارد. ولی اینها پارچههای سبز را درمیآوردند و با سیلی و باتوم به سر و صورت جوانها میکوبیدند. چرا باید باتوم چوبی را توی سر جوانها بزنند؟! این خیلی وحشیانه و خلاف حقوق بشر است. حقوق بشر هم نه، آیا شما با چوب میتوانید این گونه که سر جوانهای مردم میزنید، سر یک حیوان بزنید؟ با سرهای این جوانان مشکل دارید؟ از وقتی که آمدهام، این سرهایی که زخمی شده بودند، جوانهایی که دستهایشان را به سرشان گرفته بودند و خون میآمد، از جلوی چشمم دور نمیشود.
همسر من، دکتر حبیبالله پیمان، یک مرد ۷۴ ساله است، ۶۰ سال تاریخ مجسم و زندهی این مملکت است؛ سرش شکسته، بخیه خورده است. هرچند دردناک است و خدا رحم کرد که شیشهی عینک توی چشمش نشکست، ولی شاید در برابر صحنههایی که دیدیم، آنقدر تأسفآور نباشد. اول متوجه نشدیم، او هم که اصلآ به فکر خودش نبود، ما یک باره دیدیم سرتاپایش خونی است. اما نگران بچههایی بود که میزدند و فریاد میزد: «نزن، نزن توی سرش!» این چماق را میزدند توی سر جوانها. من خیلی ناراحتم، این صحنهها از جلوی چشمم دور نمیشود (خانم لنگرودی تمام این جملات را با تأثری عمیق بیان میکند). خانم لنگرودی، خیلی خیلی متأسف هستم! اما به عنوان سؤال پایانی پرسشی دارم؛ فکر میکنید علیرغم همهی اتفاقاتی که افتاده، آیا باید چنین حضورهایی ادامه داشته باشد؟ این حرکات را مثبت ارزیابی میکنید؟ بله مردم آرامند، مردم مهربانند. یک عقل و خرد جمعی در مردم بیدار شده، حافظهی تاریخی مردم، وجدان جمعیشان حرکت میکند. مردم بسیار مسالمتجو هستند. به خدا قسم، وقتی برخی شعارهایی مانند «مرگ بر روسیه» را تکرار میکردند، دیگران معترض میشدند که از این شعارها ندهید، میگفتند: کلمهی «مرگ» را نگویید. اکثرا دوست ندارند کلمهی مرگ تکرار شود. حداکثر شعارها «نه شرقی نه غربی، جنبش سبز ملی» یا «دولت سبز ملی» بود. مردم با کلمهی مرگ بیگانه هستند، دلشان نمیخواهد. حرکات بسیار مسالمتجو و بسیار شعورمندانه است. دستها به علامت پیروزی بالاست و سکوت است. وقتی ما به بیمارستان رفتیم که بخیه کنیم، کلی خانمهای مسن آمده بودند که سرهایشان شکسته بود. زنهایی که خودشان را روی جوانها میاندازند که آنها کتک نخورند. به هرحال، این ملت برای آزادی و استقلال خیلی هزینه پرداخته است. امیدوارم پرداخت این هزینهها کمتر شود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
گویی انسان شرح یک کابوس وحشتناک را می خواند. ... تا کی؟
-- بینام ، Nov 5, 2009جنبش سبز با آگاهی و صلح طلبیش با شهامت و دور اندیشیش نگاه آلوده ۳۰ ساله به ایرانی و ایرانزمین را در کمتر از ۳ ماه تغییر داد.
-- حمید ، Nov 5, 2009امروز من ایرانی در خارج از کشور به لطف زنان و مردان سبز ایران بر ملیتم میبالم.
امروز ایران از آن شماست که بعد از ۳۰ سال استبداد و تحجر اینچنین متمدنانه فریاد خود را به گوش حاکمان میرسانید.
با دست خالی اما دلی قرص ایران را از قهقرا نجات میدهید که این ملک همیشه وامدارتان خواهد ماند.
بر سرتان میزنند چون از اندیشیتان واهمه دارند و چه باک که ۳۰ سال زدند اما چون پولاد آبدیده ترتان کردند.
سپاس و درود بر سبزهای ایران بر زنان شیردل و مردان بیباک وطن
درخت پیر تن من ؛ دوباره سبز می شود
-- آرش ، Nov 7, 2009که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد
(ایرج جنتی عطائی)