خانه > انديشه زمانه > مقالات > زبان عبدالکریم سروش | |||
زبان عبدالکریم سروشاکبر گنجی۹- عبدالکریم سروش: سروش بیتردید یکی از روشنفکران تأثیر گذار دوران معاصر ایران است. انقلاب فرهنگی یکی از مهمترین موضوعات مورد نزاع بین او و مخالفانش است. واکنش او در برابر انتقادهایی که از وی به دلیل استفاده از این زبان میشود، این است که من با کسی محاجه نمیکنم و به کسی نمیتازم، تنها پس از آن که فردی بارها مرا با زبان خود بکوبد، پاسخی در خور زبان او خواهم داد. باز هم تکرار میکنیم، محل نزاع، ادلهی طرفین علیه یکدیگر نیست، محل نزاع زبانی است که از آن علیه یکدیگر استفاده میکنند. از نظر تاریخی میتوان نشان داد که سروش در استفادهی از این زبان علیه مخالفانش پیش قدم بوده یا مخالفانش با این زبان او را کوبیدهاند و او سپس وارد میدان شده و با همان زبان به آنها تاخته است؟ در موضوعی که ما دنبال میکنیم، استفادهی از این زبان، به معنای تأیید و تثبیت این زبان است. این اقدامی خودشکن است. ۹-۱- سروش و سید جواد طباطبایی: سخنان سیدجواد طباطبایی علیه سروش را از نظر گذراندیم. اینک نوبت آن است که پاسخ سروش به او را با هم بخوانیم: «نويسنده ی تازه به دوران رسيدهای كه سخنان كهنهی بسيار میگويد و عمری است كه با هگل پا به گل مانده است و تنها هنرش سرقت علمیاز اين و آن است، كتابی نمینويسد كه در پيشگفتار يا پانويس آن، با چاقوی زبانش عقدهای نگشايد يا با كژدم قلمش زهری نريزد. اكنون سالهاست كه چنين زهر فروشی میكند و من خاموشی و خطاپوشی میكنم و در سايه عافين و كاظمين مینشينم. اما روزی که ديگ غيرت بجوشد و جامهی صبر بدرد و خامهی تأديب نامهی آن ناشسته روی ناسزاگوی را سیاه کند، «بانگ و فرياد برآيد كه مسلمانی نيست». از قضا همین ناسزاگویِ نخوت فروش در زمرهی کسانی است که به دروغ روشنفكری دينی را به «تصفیه ی استادان» متهم میكنند و از اين طريق عناد و كينهی ستبر خود را با روشنفکری دینی و خادمانش تسکین میبخشند. آيا ناقدان نيكخواه را هنوز عزم نهی از منكر نيست؟ خود دهان آنان را نمیدوزند آن گاه با تلخی بر من میشورند كه چرا با اينان ترشرويی میكنی.»117 کس دیگری هم هست که به «لوتر اسلام» آلرژی دارد. او هم به تصلب و امتناع تفکر، مبتلا است و عمری است با هگل پا به گل مانده است.گفتم به او لقب «ماکیاولی» بدهند تا آرام بگیرد.»118 ۹-۲- سروش و سید حسین نصر: در متن زیر سروش به سخنان سید حسین نصر دربارهی روشنفکری دینی پاسخ گفته است: «برخلاف پندار و كوشش سنتگرايان كه رجعتی خام و ناممكن به گذشته را خواستارند و البته آن را در جامهای از الفاظ پرطمطراق میپوشانند، و سر حلقهی آنان كه روزگاری از دفتر فرح پهلوی با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان سلطنت میگشت، اينك پر مدّعا تر از هميشه به مدد مدّاحان و شاگردان ديرين خود به ميدان آوازهجويی پآنهاده است.»119 «در باب آقای دكتر نصر، من راز پنهانی را فاش نكردم. آقای نصر خود به رابطهی با دربار مباهی و مبتهج است و اين را به صدای بلند فرياد میزند. به علاوه پروژهی مطرح شدن دكتر نصر يك پروژهی صددرصد سياسی است برای پاك كردن خط روشنفكری دينی. لذا شايسته ی برخورد سياسی است.»120 ۹-۳- سروش و رضا داوری: شاید اغراق نباشد اگر ادعا شود که رضا داوری بیش از دیگران طرف نزاع سروش بوده است. به عنوان مثال، رضا داوری گفته بود که روشنفکری دینی مانند آبغورهی فلزی است. عبدالکریم سروش در مقالهی «شیر و شکر» (بهمن ۱۳۸۶) به سخنان او چنین پاسخ داده است. مینویسد: «آبغورهی فلزّی الحقّ چيز ديگری بود. تجلی ذوق و استعداد نهفتهيی بود كه فقط بعضی از «شاعران در زمانه عسرت» پيدا میكنند و میماند تا غوره نشده مويز شوند و آنگاه در «زمانه عشرت» جوانه میزند و جوانی و طنّازی از سر میگيرد. اين نوشته اما در نقد فيلسوفان آبغورهای يا در دفاع از روشنفكری دينی نيست كه حاجت به دفاع و حجّت ندارد... يكی از اين خيالانديشان گفته بود كه در همه رمآنهايی كه در غرب نوشته میشود، ماهيت غرب كه استكبار و نفسانيت است حاضر است. از او پرسيدم شما همه رمآنهای غربی موجود را خواندهايد؟ رمآنهای دو قرن آينده را چطور؟ از كجا میدانيد آنها چگونهاند و چه درونمايهيی دارند يا خواهند داشت؟ پيدا بود كه اين پرسشها بيهود است و وصال به حريم ماهيات، او را از مراجعه به عالم خارج و از احتياط در فتوا مستغنی كرده است... عجيبتر اين كه همين منکران كه برای پاداش پنج روزه «رگهای گردن را به حجت قوی» كردند و از ولايت افلاتونی سخن گفتند و به امتزاج آن دو مقوله «غيرمتناقض» و آب و ناندار فتوا دادند، امروزه به تناقض روشنفكری و دينداری رسيدهاند! ولايت افلاطونی میشود اما روشنفكری دينی نمیشود... میتوان گفت روشنفكری دينی چون آبغوره فلزی است و میتوان گفت چون شربت به ليمو است و البته مثال زدن هم به قريحهی طنز و ذوق و استعداد بستگی دارد (كه در بعضیها خيلی قوی است!) و هم به انصاف. (كه آن هم انصافاً در بعضی ها خيلی بالاست)»121 شهروند امروز(شمارهی ۶۴) در گفتوگو با عبدالکریم سروش به او اطلاع میدهد که : «آقای داوری اردكانی گفتهاند كه دكتر سروش اگر طرفدار پوپر بود به جای ستاد انقلاب فرهنگی بايد به دولت بازرگان وارد میشد و حامیبازرگان میبود». عبدالکریم سروش در پاسخ میگوید: «البته بنده انقلابی گری و زيركی استاد محترم آقای داوری را نداشتم و به برنامه هويت نرفتم و نامه عليه دانشگاهيان امضا نكردم و پای ثابت روزنامهی كيهان نبودم. ضمنا هيچ منافاتی بين ستاد انقلاب فرهنگی و دولت آقای بازرگان هم نمیديدم. آقای حبيبی هم در دولت بود و هم در ستاد. ما كار فرهنگی میكرديم و بازرگان كار سياسی و حكومتی. اتفاقا وقتی من از ستاد انقلاب فرهنگی استعفا دادم كه ديدم همان استاد محترم وارد شورای انقلاب فرهنگی شد. دانستم كه ديگر جای من نيست. چراكه میديدم گروههای فشار از فلسفه او با فشار بيرون میآيند كه آمدند و دانشگاهها را عرصه ی تاخت و تاز قرار دادند. هجدهم تير و چهاردهم خرداد و... فرزندان همان فلسفه بودند. رها كنيد اين قصه پرغصه را.»122 سروش در مقالهی «حضور بی رحم تیشهی تخریب»(مهر ماه ۱۳۸۷)، ضمن پاسخ به سخنان مراد فرهادپور، مینویسد: «تو که نمیخواهی از نردبان پوسیدهی پوپر ستیزی بالا بروی و مثل آن جدالگر سالهای نخستین انقلاب ( که از قضا او را باید ایدئولوگ جریان حاکم بخوانی که ریشه ایدهی ولایت را در افلاتون میجست) پستها و پاداشهای کلان بگیری؟ «با پادشه بگوی که روزی مقدر است». این گونه سخن گفتن هر اسمی و صفتی داشته باشد نقد عالمانه و منصفانه نیست. تخریب و تخفیف و اهانت و بیانصافی است و بد سرمشقی است برای جوانانی که بدین ویرانگریها نظر میکنند و اثر میپذیرند. نمیدانم که نویسندگان ما تا کی میخو اهند در پوپر ستیزی با هم مسابقه بگذارند و در گرداب این گفتمان گرفتار بمانند؟ آنکه آغازگر این حملههای هیستریک بود اینک خود پشیمان و پریشان است و به جدال خصمانه و نا عالمانهی خود شرمسارانه اعتراف میکند و با نوشتن مقاله و کتاب میکوشد آبروی بر خاک ریختهی خود را به جوی خوش نامیبازگرداند، چه جای مقلدان و معربدان.»123 ۹-۴- سروش و مراد فرهادپور: مراد فرهادپور نظرات عبدالکریم سروش در مورد رابطهی عقل و انقلاب را به تیغ نقد گرفت. عبدالکریم سروش طی یک مقاله به سخنان او پاسخ گفت. مینویسد: «دریافت من این است که مراد فرهاد پور، به «افکار» چندان اهمیت نمیدهد که به حواشی آنها. آشکارتر بگویم وی جرات رویارویی با فکر و قدرت نقد معرفتی آن را ندارد و این بیقدرتی و بیجراتی را در لفافی از انگیزه خوانیها، سیاست مالیها و ماستمالیها، تخفیف و تمسخرها، طعن و کنایهها، شماتتها و ملامتها، حرمت شکنیها و فرا فکنیها فرو میپوشاند... در نوشتههای وی هر چه بگردی سکوت پر لطافت تفکر حس نمیشود اما تا بخواهی غوغای بینزاکت تمسخر به گوش میرسد. لذت از ویران کردن و نفرت از برهان آوردن، غیبت دردناک عینک تحلیل و حضور بیرحم تیشهی تخریب چهار خصلت اصلی اثار اوست... [فرهادپور] صاف و پوست کنده (و پوست کَننده) ، به من میگوید این حرفها به تو نیامده. تو کسی نبودی. سواد و صلاحیتی نداشتی. حداکثر حرفهای (هایدگر؟) و پوپر را نجویده و نیم پخته تکرار میکردی. دری به تختهای خورد و یک شبه «ایدئو لوگ اصلی« جریان حاکم شدی و حالا نمک نشناسی میکنی و عقل را به جنگ انقلاب میفرستی... من ادعایی کردهام (و آن این است که در انقلابها سهم عقل خوب ادا نمیشود)...کمر ادعای مرا بشکن چرا سر مرا میشکنی...همین سنگ پارهها که بطرف من پرتاب میشود دیوار ادعای مرا بلندتر میکند. وقتی آدم بیسواد و بیصلاحیتی که سرمایهیی جز سفاهت ندارد یک شبه ایدئولوگ اصلی انقلاب میشود آیا خود روشنترین دلیل بر این نیست که انقلابها غیر عقلانیاند؟ چه دلیلی ازین بالاتر؟ میگویند کسانی که دیگران را تحقیر میکنند خود عقدهی حقارت دارند...مراد فرهاد پور[میگوید]: «مثال بارز این گونه عشق به تئوری و نظریه پردازی به ویژه مونتاژ نظریه (که امروز به بنبست و بیفایدگی و سترونی اجتماعی، سیاسی مبحث هرمنوتیک دینی و غیر دینی و نیز تکراری شدن و خستگی همگانی از این گونه مسائل دامن زده است) نظریه بسط تجربه نبوی است». به علاوه این حرفهای هرمنوتیکی را هزار سال است که همه گفتهاند و تکرار میکنند حتا «وهابیون هم همین کار را کرده و میکنند... و برای مثال پرداخت پول به جای شتر برای زکات با همین روشها صورت میگیرد منتها این کاری است که فقها خیلی بهتر انجام میدهند بدون نیاز به هر گونه هر منوتیک گادامری». میگوید شبستری که خود از آغاز معترف بود که کارش «ترجمه وکاربست یک سنت فکری غربی» است. آن دیگری هم با همهی ادعاها و القاب بزرگ چون «لوتر اسلام»، قبض و بسطش «با آرای کسانی چون بارت و بولتمان و شوایتزر شباهت بسیار دارند» و کشف این شباهت کار تازهیی نیست و «این جریآنهای فکری نه فقط ایده یا مفهوم نویی به کار بولتمان اضافه نکردند بلکه به لحاظ قدرت تحلیل و تحقیق انتقادی و دید تاریخی رادیکال با او فاصله بسیار دارند». دلیلش هم سلطهی فلسفه تحلیلی است که با «گسترش دلال بازی ورانت خواری وافت فرهنگی- اخلاقی وسیاست زدایی پوپولیستی ارتباط مستقیم دارد». ۹ «فروغی سست عقیدهای عملهی ظلم و هدایت فرویدیستی بورژوامنش و دشتی، هوسرانی فرومایه و بیاعتقاد.»125 «به جستجو برآمدم که قصه چيست و محمود دولتآباد کيست. خبر آوردند خفتهای است در غاری نزديک دولتآباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بیخواب شده و دست و رو نشسته به پشت ميز خطابه پرتاب شده و به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکريم سروش سخن رانده و او را «شيخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است و اين همه عقدهگشايی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمايت از مهندس موسوی که در پی پوشيدن قبای خجستهی صدارت است. گزافه و ياوه بسيار شنيده بودم اما اين گافهای گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی ديگر بود...او میتوانست به اين خفتهی پريشانگو بياموزد...شيخ ستاد بودن نه حسن است، نه عيب آن که عيب است دروغ زنی و دريوزگی و چاپلوسی کردن و سابقهی استالينی داشتن و فرصتطلبانه ژست آزادی خواهی گرفتن است...حالا بنگريد خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمیداند و اعضايشان را نمیشناسد و از کارهاشان خبر ندارد و ديروز و امروز را به هم میبافد و زمان را در مینوردد و دروغ بر دروغ میانبارد و جهل بر جهل میتند، چون ماموری نامعذور به اميد پاداشی موعود حمله بر معلمیيک قبا میآورد که از ديدگاه استالينی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسی خواهی جرمی و خطيئهای ندارد...به تاوان داشتن رايی مستقل و مشروع، آنان را پيش گلادياتورها میافکنند و پوست و پوستينشان را میکنند و هلهله کنان قصهاش را بر سر بازار و برزن میگويند و در رسانههای خبری خود میآورند. اما مباد از ياد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصوير موحشی است که هيچ گاه از ياد جوانان اين ديار نخواهد رفت.»126 ۹-۷- سروش و آرامش دوستدار: تا حدی که من اطلاع دارم، تنها موردی که سروش به سخنان آرامش دوستدار پاسخ گفته، مورد زیر است: «جمع میان تفكر و دینداری كاملا ممكن است... روشنفكری هم نوعی از تفكر است و بنابراین جمع میان روشنفكری و دینداری هم ممكن است. مگر این كه كسی از ابتدا مدعی شود كه اساسا تفكر و تدین با هم نمیسازند مثل آن آقایی كه در آلمان نشسته و نه دوستدار حقیقت است و نه حقیقت در او آرامشی پدید آورده است. او بر طبل این اندیشه ناصواب میكوبد كه تدین و تفكر با همدیگر قابل جمع نیستند. من حقیقتا نارواتر از این سخن، سخنی نمیبینم. هم تجربه تاریخی و هم تامل عقلانی، هر دو گواهی میدهند كه این مقوله یك مقولهی كاملا ممكن است. اینها یك خطایی كردهاند و من این خطا را در مقلدان ایرانی آن اندیشه هم دیدهام. اینها را در معرفت شناسی جدید، خصوصا آثار پارهای از متفكران فرانسوی كه از «امتناع تفكر» میگویند خواندهاند. ولی به غلط اندیشیدهاند كه این امتناع تفكر فقط به دین و دینداری میچسبد. اینها نفهمیدهاند كه هر نظام فكریای، یك سلسله از امور را نیندیشیدنی و ناپرسیدنی میكند. آزادترین پارادایم فكری هم به دلیل این كه یك سیستم است، پارهای پرسشها را میزاید و پارهای پرسشها را نیز به عقب ذهن میراند و ناپرسیدنی میكند. این اختصاصی هم به اندیشهی دینی ندارد. امروزه هیچ فیزیكدانی درباره حركت پاندول، به شیوه ارسطویی نه میاندیشد و نه میپرسد و نه چنان سئوالاتی در ذهن او میروید...اینها هم یك كلمهی «امتناع تفكر» شنیدهاند اما نمیدانند كه این واژه برای طرد كردن نظامهای معرفتی دینی ساخته نشده است. هر نظام معرفتی و فكری و فلسفی به طور اتوماتیك یك دسته از سئوالات را ناپرسیدنی میكند. بعد هم فریاد برآورده اند كه لازمه فكر دینی، امتناع تفكر است و از این طریق چه ضلالتهای دیگری هم كه پدید آورده اند..»127 پاورقیها: ۱۱۷- رجوع شود به نامهی مورخ ۱۳۸۶/۲۰/۴ در اینجا ۱۱۸- رجوع شود به عبدالکریم سروش، حضور بی تیشهی تخریب، در اینجا ۱۱۹- رجوع شود به سخنرانی مرداد ۱۳۸۵ در اینجا ۱۲۰- رجوع شود به اینجا ۱۲۱- رجوع شود به اینجا ۱۲۲- رجوع شود به اینجا ۱۲۳- رجوع شود به اینجا ۱۲۴- رجوع شود به عبدالکریم سروش، حضور بیتیشهی تخریب، در اینجا سخنانی که سروش در متن از مراد فرهادپور نقل کرده، متعلق به این مقالهی اوست: ۱۲۵- عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری، صراط ، ص ۲۹۳. ۱۲۶- رجوع شود به اینجا ۱۲۷- رجوع شود به اینجا بخش پیشین: • پاکسازی اساتید و دانشجویان |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بنده هم واقعن فکر می کنم تفکر دینی اصلن وجود ندارد .پایه های دین اساطیر مذهبی است : بهشت، جهنم ، آدم و حوا و در آخر خدا .می توان گفت تخیل یا خیال بافی دینی .تاریخ مذاهب سراسر کشتار و شکنجه است .چه گونه می توان از روشن فکر مذهبی حرف زد .
-- بدون نام ، Jun 11, 2010چه گونه می توان از فکر سخن به میان آورد .
دست بالا می توان گفت افکار بدوی .فکر کردن مثل آدم های بدوی .
...پرانی های سروش بر علیه دولت آبادی چه شد؟
-- بدون نام ، Jun 11, 2010اقا یا خانم بدون نام. اگر متن را می خوانید، می دیدید که بند 6-9 سخنانی است که سروش علیه دولت ابادی بیان کرده است. وقتی شما متنی به این روشنی را نمی بینید(یعنی نمی خواهید ببینید)با دیگر امور چه خواهید کرد؟تمام مقاله های گنجی دو نکته داشته
-- مجید ، Jun 11, 2010اول- دشنام گویی را کنار بگذاریم
دوم-اتهام زنی های بی اساس را کنار بگذارایم
دو نظری که در اینجا آمد، اهانت است،فاقد دقت است، و نشان دهنده یآن است که خواننده تحمل نیروهای مذهبی را ندارد. اگر مقالات گنجی نکته ای داشته باشد، آن نکته این است که همدیگر را تحمل کنیم و با همکاری هم آینده را بسازیم
جالب است که دکتر سروش هدایت را بورژوا منش می نامد حال آن که هدایت را اگر خواسته باشیم در طبقه ای اجتماعی جای بدهیم باید در طبقه ی آریستوکراسی بگذاریم نه بورژوازی. گمان می کنم دکتر سروش در آن زمان برداشت دقیقی از دو طبقه ی بورژوا و آریستوکرات و خاستگاه زبانی و فکری و رفتاری آنها و تاثیرشان در شیوه ی نوشتار نویسندگان ساختارشکن هر طبقه نداشته اند.
-- mahdi fotuhi ، Jun 12, 2010آقای سروش خیلی کم تحمل ومغرور نشان می دهد .نثری که او به کار می گیرد مقرنس ، پر از کلمات عربی و خسته کننده است .
-- بدون نام ، Jun 12, 2010من یک کشفی در خودم کردم! دلیل اینکه قبلا سروش را به بد زبانی محکوم می کردم این بود که در یک متن حمله و زد حمله را نخوانده بودم و بنابراین جواب سروش در ذهنم به خاطر اهمیت خودش، برجسته شده بود. البته این فضای کتک کاری لفظی باید کلا محکوم شود ولی نباید فقط سروش را شماتت کرد. البته توانایی آقای سروش را دیگران در له کردن طرف مقابل ندارند! ولی باز این فضا را باید نکوهید و به نظر من نباید اشخاص را یک طرفه محکوم کرد.
-- ممدآقا ، Jun 12, 2010فروغی و هدایت هر دو آدم های نجیبی بودند .
-- بدون نام ، Jun 12, 2010دلم می خواست هدایت زنده بود تا جواب سروش را می داد !
آقای گنجی مگر هدایت و فروغی ودشتی به سروش حمله کرده بودند که این گونه مورد حمله قرار گرفته اند .
-- بدون نام ، Jun 12, 2010سروش در مقامی نیست که به هدایت و فروغی حمله کند .
خواندن نوشته های آقای گنجی و مراجعه به سایت آقای سروش من گمان میکنم تا حدى بتوانم دیدگاه آقای سروش به موضوع را درک کنم: از قربانیان حادثہ گرفته تا دست اندرکاران فرهنگ دولتی آن سالها، تا مسولین حکومت وقت، تا "ضد انقلاب " از مرگ گریخته گویی همه و همه دست به یکی کرده اند تا همه کاسه کوزه ها را بشکنند سر سروش و تنها هم سر او. از هیچ کس دیگری اسمی به میان نمی آید. انگار سروش یک تنه انقلاب فرهنگی کرده است و همه گناهان به گردن اوست. من احساس مظلومیت ا و را درک میکنم.
میشود با جدا کردن "انقلاب فرهنگی" از "ستاد انقلاب فرهنگی" و "شورای انقلاب فرهنگی " از آن دو دیگر، و پرداختن به ظرایفی که از عهده ی وکیل یا متکلمی زبر دست بر میاید کیفر خواستی که مدعى است " سروش دانشگاه را بست" را به سهولت رد کرد و ضمن رد کلیه اتهامات وارده بطور کلی از این ماجرا دست شست. من فکر میکنم آقای سروش به خوبی از عهده این کار برآمده اند.
البته همه استدلالات هم دلنشین نیست. مثلا شاید هیچ مصوبه ای از "ستاد" نتوان یافت که در آن حکم شده باشد بر آنچه رفت اما اشکال اینگونه استدلال آنست که اگر چنین مصوبه ای وجود داشت باز میتوانستیم احتجاج کنیم که آقای سروش در جلسه مربوطه حضور نداشته اند. علاوه بر آن این استدلال همه "ستاد" بی تقصیر جلوه میدهد.
در زمانه ای که کافی بود آقا بگوید "من آیندگان نمیخوانم" تا دفتر آن روزنامه آتش بگیرد. در زمانه ای که حکومت هرگز به قوانین خودش عمل نمیکند و حتی برای بردن افراد حکم جلب نشان نمیدهند ، درزمانه ای که همه کارها بطور "ھیٲ تی" انجام میشود و نیازمند هیچگونه ضابطه ای نیست، این طبیعی است که جامعه همه "ھیٲ ت" را شریک و مسئول بداند.
"آقا" یک کلمه میگویند مردم تحمل نمیکنند و فردایش ندا در خون میغلتد. شما تصور کنید آقای سعید مرتضوی روزی بگویند "شما فقط یک مدرک یا یک نامه از من بیاورید که دستور تجاوز به زندانیان کهریزک را داده باشم" . یا اینکه آقای معلم دامغانی بگوید من که کاره ای نبودم من فقط به کار فرهنگستان هنر مشغول بودم تا هنر این مملک آباد شو د .
-- omid ، Jun 12, 2010من به هیچ رو در مقام قیاس شخصیت سروش با افراد بالا نیستم! میخواهم بگویم همان گونه که امروز بسیاری همه این افراد را هم کاسه میدانند ما هم آنروز همه را در یک کاسه میگذاشتیم . آقای سروش نخستین کسی بود که در جلسات تلوزیونی سخن میگفت . او بود که دیگران ر ا معرفی میکرد و مسئولیتها یشان توضیح میداد. برای من دانشجو همین کافی بود که وی را شیخ انقلاب فرهنگی بیا نگارم.
به گمان من باید پذیرفت که سروش ( نه تنها سروش امروز بلکه سروش آن سالها هم ) اگرعاقبت کار را میدانست احتمالا زودتر خودش را از آن دور میکرد و البته اگر جرات مییافت تا سخنی در مذمٺ آن بگوید شاید امروز سر بلند تر میبود. اگر چنان کرده بود اما، شاید امروز دیگر نبود که تلاشی بکند برای تهیه پاد زهری برای جامعه و فرهنگ عقرب زده ما... تاریخ خواهد گفت.
بدون نام دومی هستم.
-- بدون نام دوم ، Jun 12, 2010به حد کفایت و بر حسب اتفاق با صحبتهای سروش آشنا هستم و دیگر حاضر نیستم برای شنیدنش وقت بگذارم مخصوصا وقتی مجموعه ای از بد زبانی ها و بی ادبی های او گردآوری شده باشد. زبان درازی سروش در قبال دولت آبادی من را بسیار دلگیر کرده بود و در این مقاله به سرعت در بین عنوانها دنبال اسم دولت آبادی گشتم و چون مانند بقیه بولد نشده بود فکر کردم از قلم افتاده.
دشمنی با مذهبی و غیر مذهبی ندارم اما تحمل سروش (نه به دلیل اراجیف بافتنش، بلکه به دلیل محقر بودن شخصیتش و خوی مهاجمش) بسیار مشکل است، چه برسد که بتوان با او همکاری یا همدلی کرد. با تمام احترامی که برای هدف سلسله مقالات گنجی قائلم، معتقدم اگر همان احترامی که به افراد شریف میگذاریم به سروش هم بگذاریم اصولا مفهوم احترام لوث میشود.
جناب گنجی
-- Yeki ، Jun 12, 2010قطعا برای استحکام استدلال ها و نیز برای رعایت مسائل اخلاقی لازم است در متن ذکر کنید که آن آقایان به سروش چه گفته اند که او اینگونه جواب داده است. ذکر منابع برخی موارد در پاورقی به هیچ وجه کافی نیست.
آقای سروش را بسیار دوست دارم و در ژرف اندیشی ایشان هی= ش÷ی ندارم ولی از ایشان همایت نمی÷نم
-- amoghlee ، Jun 12, 2010در ته غاری کسی شمعی بر افروخت
-- Otanes ، Jun 12, 2010غار نشینان را رهی به برون نمود
ان نابغه را لوتراسلام خواندند
غارنشینان در او ناجی خود یافتند
...
افسوس که ان غارنشینان بخشی از هموطانند
آقای فتوحی آریستوکراسی یک نوع نظام سیاسی است نه طبقه اجتماعی!
-- farid ، Jun 13, 20101-نظریات سروش در مورد هدایت و فروغی نه تنها نادرست که همانطور که شما گفته اید، انگ زنی -به سبک حزب توده- است که از قضا خود آقای سروش هم بسیار مخالف این شیوه بوده است. در مورد دکتر نصر، باز هم این شیوه نقد شخصیت به جای اندیشه ( که خود سروش در پاسخ به فرهادپور به درستی به آن اشاره می کند) دیده می شود.
-- بدون نام ، Jun 13, 20102- پاسخ سروش به نوشته (ها)ی فرهادپور در مورد خودش، از نظر من متعادل، طنزآمیز و البته نشاندهنده سخنان سست فرهادپور است. به سختی می توان آن را بی ادبانه خواند.
3-در مورد دکتر طباطبایی و آقای دوستدار، اگر نوشته های خود آنان را در مورد سروش قیاس بگیریم، سخن سروش بسیار نرم خویانه خواهد بود!
4- در مورد مشاجره با محمود دولت آبادی، باید اشاره کرد که سروش آغازگر ماجرا نبوده است.
در نهایت در پاسخ به آن دوست کامنت گذار، بگویم که نثر سروش مقرنس(؟!) نیست که مسجع است. مختارید که عربی دوست داشته باشید یا نداشته باشید؛ نظر شما چیزی از قدرت قلم سروش (حداقل در جوابیه نویسی!) که یک نمونه عالی اش پاسخ او به لاریجانیِ فقیه، بر سر نظریه قبض و بسط است، کم نخواهد شد.
بله دوست عزیز ببین چه مسجع چه معنی میدهد
-- ابوالمحسن ، Jun 14, 2010سجع. [ س َ ] (ع مص ) بانگ کردن قمری . (دهار). بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نالیدن شتر ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
به طور خلاصه یعنی آقای فرج دباغ چهچهه میزند.
البته نثر ایشان مقرنس هم هست یعنی اینکه تزیینات و زواید بسیار دارد.
درشت گویی شاید در نگاه اول رذیلتی اخلاقی باشد...اما مانند تمامی اخلاقیات تابعی از شرایط است... به نظر میرسد درشت گویی به کسانی که پا از دایره نقد عفیف فراتر مینهند و بر حرمتشکنی و تهمت زنی اصرار می ورزند عملی اخلاقی و نیک محسوب شود....دکتر سروش هم همچون همه آدمیان از خطا مبرا نیست اما باید انصاف داد کلام آتشین ایشان در اکثر موارد به حق و بعد از صبوری بسیار بر منتقدان مغرض فرود می آید
-- رضا ، Sep 3, 2010