تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
زبان روشنفکری معاصر. بخش هفتم، انقلاب فرهنگی(۳)

ارکان انقلاب فرهنگی

اکبر گنجی

۸- ارکان انقلاب فرهنگی: سخن بر سر این بود که روشنفکران غیر دینی سروش را بانی انقلاب فرهنگی جلوه می‌دهند. سروش طراح، سازمان دهنده و عامل بستن دانشگاه‌های ایران در سال ۱۳۵۹ بود و پاک‌سازی دانشگاه‌ها از استادان و دانشجویان غیر دینی کار او بود. در مسأله‌ی انقلاب فرهنگی چندین موضوع متفاوت وجود دارد که باید در خصوص تک تک آنها روشنگری کرد:

۸-۱- تعطیل کردن دانشگاه‌‌ها: عبدالکریم سروش بارها توضیح داده است که پس از تعطیلی دانشگاه‌ها، ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد. از این رو ستاد انقلاب فرهنگی نه تنها هیچ نقشی در تعطیل کردن دانشگاه‌ها نداشت، بل‌که کوشید تا دانشگاه‌ها را بازگشایی کند. داوری در خصوص مدعای اول (تعطیل کردن دانشگاه‌ها) به سادگی امکان پذیر است.

برای این که می‌توان به سادگی به چند سال اول انقلاب رجوع کرد و دید که چه کسانی دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاندند. تمامی افرادی که در دانشگاه‌های سراسر کشور این طرح را عملی ساختند، شناخته شده هستند. آنها نه تنها از اقدامی که کرده اند پشیمان نیستند، بلکه همچنان از آن دفاع می‌کنند. اولین سرپرست شورای مدیریت دانشگاه تهران درباره‌ی وضعیت دانشگاه در آن شرایط گفته است:

«پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌، چون‌ در انتخاب‌ مسئولان‌ سازمان‌ها ضابطه‌ی‌ مكتبی‌ وجود نداشت‌، افرادی‌ با بینش‌های‌ گوناگون‌ از انقلاب‌ و اسلام‌، امور كشور را دردست‌ گرفتند و هركس‌ آن‌چنان‌ عمل‌ كرد كه‌ ازانقلاب‌ و اسلام‌ درك‌ می‌كرد و مدیریت‌ موقت‌ دانشگاه‌ تهران‌ نیز از این ‌قاعده‌ مستثنا نبود. ما هنگامی‌ كه‌ به‌ اصرار مهندس‌ بازرگان‌، این‌ مسئولیت ‌را پذیرفتیم‌ ـ ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ ـ دانشگاه‌ مثل‌ غالب‌ سازمان‌های‌ مملكتی‌، وضع‌ كاملاً استثنایی‌ داشت‌ و در اختیار گروه‌های‌ سیاسی‌ بود. چند تانك‌ عظیم‌ چیفتن‌ در محوطه‌ی‌ دانشگاه‌ پارك‌ شده‌ بود و دو سازمان‌ چریكی‌ مجاهدین‌ خلق‌ و فداییان‌ خلق‌ یكی‌ در دانشكده‌ی‌ علوم‌ و دیگری‌ دردانشكده‌ی‌ فنی‌ به‌ مردم‌ تعلیمات‌ نظامی‌ می‌‌دادند و مسجد دانشگاه‌، مركز كمیته‌ وانبار اسلحه‌ و وسایلی‌ بود كه‌ از خانه‌ی‌ طاغوتیان‌ به‌ دست‌ مردم‌ فتح‌ می‌گردید و به‌ آن‌ جا آورده‌ می‌‌شد. در چنین‌ شرایطی‌ ما مجبوربودیم‌ طبق‌ فرمان‌ امام‌، كلاس‌ها را هرچه‌ زودتر دایركنیم‌ و دانشگاه‌ را به ‌وضع‌ عادی‌ برگردانیم‌ ودر این‌ كار موفق‌ شدیم‌.»

سید صادق محصولی، عضو شورای مرکزی آن زمان انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت گفته است:

«كل دوستان یكی از دلواپسی‌هایشان این بود كه بالاخره چه كار می‌شود كرد. هر روز این قضیه تشدید می‌شد و عرصه برای بچه‌های طرفدار انقلاب در دانشگاه‌ها تنگ تر می‌‌شد و روز به روز هم قضایا به شكلی پیش می‌رفت كه در واقع گروه‌های مخالف انقلاب دائماً به اسم یك حزب جدید می‌آمدند و از دانشگاه به عنوان مركز ستادشان اتاق یا سالن می‌‌گرفتند و این داشت به صورت قانون می‌شد.

یك قانون نانوشته كه هر كسی یك حزب اعلام كرد می‌‌تواند یك دفتر از دانشگاه بگیرد و همین طور بدون هیچ كنترلی پیش می‌رفتند. یعنی یك نوع حاكمیت گروه‌ها بر دانشگاه‌ها بود، نه حاكمیت انقلاب بر دانشگاه‌ها. برای اینكه این حاكمیت تغییر كند و به حاكمیت انقلاب بر دانشگاه تبدیل شود، مستلزم این بود كه یك توقفی در وضعیت موجود ایجاد شود تا از یك طرف، به لحاظ آموزشی كه عرض كردم تمام متون، سیستم و روش‌ها، با آن محورهایی كه آنها دنبال می‌‌كردند تغییر كند و از طرف دیگر به دنبال این بودیم كه یك جو مناسب برای كار آموزشی پیش آید، یعنی دانشگاه از حالت سیاست زده صرف و آن هم مركزی علیه انقلاب نه در جهت انقلاب، تبدیل شود به یك مركز آموزشی در خدمت انقلاب. سیاست بازی‌های مخالف نظام آن هم از نوع مسلحانه‌اش یعنی چریكی‌های فدایی مسلحانه با نظام می‌جنگیدند، منافقین مسلحانه می‌جنگیدند، خلق تركمن، خلق عرب، خلق فلان و... اینها مردم تركمن و مردم عرب كه نبودند، اینها گروهك‌هایی بودند كه با سوء استفاده از عنوان خلق تركمن و خلق عرب و خلق بلوچ و خلق كرد، علیه نظام جنگ می‌كردند و در دانشگاه هم كه می‌‌آمدند كار سیاسی، عملیاتی و حتی پشتیبانی درمانی خودشان را می‌كردند و از امكانات دانشگاه استفاده می‌بردند. خب هر عقل سلیمی ‌اجازه این بهره ‌برداری را نمی‌دهد و اگر خود دانشجوهای انقلابی به فكر نباشند، چه كسی باید كاری انجام دهد».

محمد علی سید نژاد عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم، درباره‌ی وضعیت دانشگاه‌ها در آن زمان گفته است:

«دانشگاه تبدیل شده‌ بود به محلی برای خانه‌ی تیمی گروه‌های مختلفی که از تجزیه‌ طلبی در نقاط مختلف کشور حمایت می‌کردند و این اصلاً برای ما خوش‌آیند نبود که دانشگاه تبدیل به حیاط‌ خلوت گروه‌های سیاسی شود. این معنایش فضای باز دانشگاه نبود. زیرا اساساً گفتمانی شکل نمی‌‌گرفت.

شما وقتی با اسلحه گارد دانشگاه را به تصرف در می‌‌آورید و مجهز می‌شوید، به این معنا نیست که ظرفیتی برای گفت‌وگو پدید آورده‌اید. واقعیت این است که دانشگاه نیامده ‌بود که تبدیل به کانونی برای تبادل نظر و ایجاد رشد فکری شود...بعد از پیروزی انقلاب گروه‌ها بستری را به وجود می‌‌آوردند که خشونت را به اجتماع و نظام نوپا تزریق کنند...گروه‌هایی که در داخل دانشگاه مسلح بودند، گروه‌های مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی بودند که ضد نظام جمهوری اسلامی بودند...در داخل دانشگاه انواع گروه‌های ضد جمهوری اسلامی مانند پیکار و پیشگام و مجاهدین خلق و این‌ها شروع کردند به خرد کردن سنگ‌ فرش دانشگاه و پرت کردن آن از بالای ساختمان‌های اصلی به طرف مردم.

اتفاقاً این گروه‌ها بدشان نمی‌آمد که در این درگیری‌ها کسی کشته شود تا بتوانند در لوای خون‌خواهی این کشته، انقلاب فرهنگی را با شکست رو به رو کنند. این که خشونت به کالبد جمهوری اسلامی دمیده شود ترفندی بود که توسط مخالفان جمهوری اسلامی بعد از انقلاب زده شد. نظام جمهوری اسلامی، نظامی نبود که در شروع کارش نظام خشنی باشد.»57

سیدنژاد نکات تاریخی خوبی را توضیح داده است که برای فهم فرایند شکل گیری انقلاب فرهنگی لازم است. می‌گوید پس از انقلاب فکر تأسیس دفتر تحکیم وحدت را با محسن میردامادی و عسگرزاده در میان گذاشته و آنها از این طرح استقبال کرده و بدین ترتیب انجمن‌های اسلامی شکل می‌گیرند. سپس به این فکر می‌افتند که در جمع شان نماینده‌ی امام وجود داشته باشد. رأی گیری می‌کنند و در مجمع عمومی علی خامنه‌ای، بنی صدر، موسوی خوئینی‌ها، محمد مجتهد شبستری، حسن حبیبی و حبیب الله پیمان بیشترین رأی را می‌آورند. اما آیت الله خمینی می‌گوید به هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای مراجعه کنند. همه‌ی این افراد را به جلساتی دعوت می‌کنند تا نظراتشان را درباره‌ی خطراتی که انقلاب را تهدید می‌کنند، بیان کنند.

در این جلسات ابراهیم اصغرزاده، محمود احمدی نژاد، میرعمادی، بی طرف، و چند تن دیگر شرکت داشته اند. تحکیمی‌ها به دو گرایش فرهنگی و سیاسی (پلی تکنیک و شریف) تقسیم می‌شوند. گرایش سیاسی تصرف سفارت آمریکا را پیشنهاد می‌کند که رأی نمی‌آورد. به همین دلیل به طور مستقل تحت عنوان دانشجویان پیرو خط امام اقدام می‌کنند. بقیه انتخابات مجدد برگزار می‌کنند تا شورای مرکزی تحکیم تکمیل گردد. این بخش که گرایش فرهنگی داشت، به دنبال تحول نظام آموزشی می‌رود تا سلطه فرهنگی را محو نماید. سید نژاد به نمایندگی از جمع با بهشتی، باهنر، رجایی و دیگر اعضای شورای انقلاب دیدار می‌کند. می‌گوید: «غالباً این ایده مورد استقبال قرار می‌‌گرفت.

اما این ایده تا عملیاتی شدن فاصله داشت». سپس در کمیته‌ی فرهنگی دفتر تحکیم: «تجارب کشورهای سوسیالیستی و غیر سوسیالیستی را مورد مطالعه قرار دادیم، از جمله حرکت‌هایی را که در کشورهای شرقی چون ایران بوده‌است، نیز بررسی کردیم». پیام نوروزی آیت الله خمینی، «حجت» را بر آنها تمام می‌کند. با رجایی صحبت می‌کنند «و ایشان بسیار از ایده‌ی تعطیلی دانشگاه‌ها استقبال کردند و هنگامی که گفتیم که دانشگاه‌های مختلف در این رابطه اختلاف نظر دارند؛ ایشان گفتند اگر نتوانستید دانشگاه‌های دیگر را هماهنگ کنید، من خودم، شخصاً آمادگی آن را دارم که بیایم و در سالن ۱۷ شهریور دانشگاه تربیت معلم، تعطیلی این دانشگاه را اعلام کنم». بدین ترتیب فرایند «عملیاتی» شدن انقلاب فرهنگی آغاز می‌شود. یک ساختمان متعلق به یکی از دیپلمات‌ها در پشت سفارت آمریکا به دفتر این امر تبدیل می‌شود. طرح انها به وسیله‌ی مجاهدین ربوده و در مجاهد افشا می‌شود.

طرح فوریت پیدا می‌کند و دوم اردیبهشت روز تعطیلی دانشگاه‌ها معین می‌شود. سیدنژاد به عنوان نماینده‌ی انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها، بیانیه‌ی آغاز انقلاب فرهنگی را پیش از خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران قرائت می‌کند. سیدنژاد درباره‌ی نقش محمود احمدی‌نژاد می‌گوید:

«در شورای اولیه که در تحکیم بود، شاید من و آقای احمدی ‌نژاد در تجزیه و تحلیل مسائل، زمینه‌های فرهنگی را مؤثرتر می‌دانستیم و به اهرم‌های فرهنگی اولویت می‌دادیم تا ابزارهای سیاسی. البته در موضوع سفارت آمریکا مشخصاً من خاطرم هست که آقای احمدی نژاد در جلسه مطرح می‌‌کردند که اصلاً چه کسی گفته ‌است که اصلی‌ترین خطری که نظام جمهوری اسلامی را تحدید می‌کند از طرف آمریکاست؟ مگر ما خیانت توده‌ای‌ها را در جریان کودتای ۲۸ مرداد فراموش کرده‌ایم؟ شوروی و خطر مارکسیست‌ها برای ‌مان ملموس‌تر است و در صحبت‌هایشان اشاره‌ای هم به حرف‌های امام می‌‌کرد که آمریکا از شوروی بدتر، شوروی از آمریکا بدتر و انگلیس از هر دو بدتر.

به استناد این جملات ایشان عنوان می‌کرد که اگر می‌‌خواهیم سفارت را تصرف کنیم باید سفارت شوروی را هم تصرف کنیم. چون سیاست ما نه شرقی نه غربی است. اما در مباحث دیگر روی‌ کرد ایشان فرهنگی بود، البته فرهنگی به شدت ضد مارکسیستی.»58

عباس عبدی گفته است: روحیه‌ی ضدچپ آنها (علم و صنعتی‌ها) چندان به مذاق بچه‌‌‌های لانه خوش نمی‌آمد. ولی چپی‌ها هم در آن زمان دانشگاه را به ستاد جنگ تبدیل كرده بودند. البته فراموش نكنیم كه «انقلاب فرهنگی» در بادی امر یك ایده اجرا شده در چین بود و كمونیست‌ها تصور نمی‌كردند كه زمانی این ایده به دست بچه مسلمان‌ها و علیه خودشان به كار گرفته شود. تصفیه اساتید را هم اول همین چپی‌ها آغاز كردند.

قبل از انقلاب فرهنگی، در خود دانشگاه‌ها، من و آقای میردامادی، مخالف اخراج آقای دكتر سیروس شفیقی، رئیس دانشگاه بودیم. ولی چپی‌ها به شدت ایشان را محكوم می‌كردند و كسی هم در آن فضا مخالفتش به نتیجه‌ای نمی‌رسید و حتی مورد اتهام واقع می‌شد...وضعیت دانشگاه‌ها اصلا قابل قبول نبود و باید به نحوی قضیه جمع می‌شد.

یك اتفاقی بود كه افتاده بود. نمی‌توانستیم كار دیگری بكنیم. البته در آنجا بحث من دفاع از انقلاب فرهنگی هم نبود. بحث آن بود كه چرا دانشگاه‌ها به اینجا كشیده شده است. شرایط عادی، حاكم نبود. در آن زمان اختلاف ما با راست‌ها دیگر موضوعیتی نداشت. تقابل دو جریان طرفدار تسخیر سفارت و انقلاب فرهنگی در این زمان دیگر بی‌معنی بود. شاید اختلاف ما با راست‌های مذهبی شدیدتر هم شده بود اما در برابر چنان بحرانی، این اختلافات رنگ می‌‌باخت».

صادق محصولی در همین مورد گفته است:

«بعضی از دوستان دفتر تحكیم كه بیشتر فكر می‌‌كردند كه این لانه جاسوسی می‌بایست به صورت مركزی برای ادامه كار سیاسی آنها ادامه داشته باشد حاضر نمی‌‌شدند بپذیرند و با انقلاب فرهنگی مخالفت می‌كردند. علت این مخالفت‌ها برای ما روشن بود، آنها فكر می‌كردند كه با راه‌اندازی این تز كه یك حركت انقلابی و دانشجویی جدید به نام انقلاب فرهنگی بود، دیگر دكان لانه‌ی جاسوسی بسته خواهد شد. زیرا بهره برداری سیاسی از آن می‌شد. اما از نظر ما انقلاب فرهنگی در واقع نه تنها معارض حركت تسخیر لانه جاسوسی نبود بلكه مكمل آن هم محسوب می‌شد.

آن نتیجه‌ای را كه انقلاب می‌خواست از تسخیر لانه جاسوسی گرفته شده بود، اما بقیه‌ی گروه‌ها و شخصیت‌ها داشتند سوء استفاده شخصی می‌كردند و طبیعی است زمانی كه قضیه‌ی انقلاب فرهنگی مطرح شد مخالفت‌هایی صورت گرفت و هر چقدر صحبت كردیم نتوانستیم اجماع را بدست آوریم و در آخر زمانی كه نتیجه گرفته نشد، دوستان دانشگاه‌های مختلف با هم تماس گرفتند و این‌گونه یادم است كه گفتند اگر شما شروع كنید ما به دنبال شما می‌آییم و این كار را شروع كردیم و دانشگاه‌های دیگر هم یكی پس از دیگری به انقلاب فرهنگی پیوستند. برنامه‌ها و جلسات در دانشگاه علم و صنعت و پلی تکنیک در زمستان ۵۸ ادامه می‌یابد.»

بدین ترتیب دانشگاه علم و صنعت علم دار انقلاب فرهنگی می‌شود. در تک تک شهرها دانشجویانی که اقدام به بستن دانشگاه‌ها کردند، شناخته شده اند. در مشهد سرلشکر فیروزآبادی رهبری این پروژه را برعهد داشت. در شیراز، به گفته‌ی مجید محمدی، جلسات تعطیل کردن دانشگاه در منزل محسن کدیور تشکیل می‌شد. در آن جلسات محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی (وزیر فرهنگ و آموزش عالی خاتمی)، کوچک زاده (نماینده‌ی مجلس فعلی)، کریم شورانگیز(استاندار کهکیلویه و بویر احمد در دوران محمد خاتمی) و... شرکت داشتند.

صادق زیبا کلام یکی دیگر از مدافعان تعطیلی دانشگاه‌ها در آن زمان بود. پیشنهادهای او، داستان انقلاب فرهنگی چین و قصه‌ی کامبوج را به یاد می‌آورند. او نوشته بود:

«اما راه چاره چیست ؟ بایستی در وهله‌ی اول دانشگاه‌ها را تعطیل نمود، اما نه بدون برنامه و بی‌هدف، بلکه به طور سازمان یافته دانشجویان و استادان را داوطلبانه از طریق جهاد سازندگی روانه‌ی روستاها نمود و عده‌ی زیادی از استادان را روانه‌ی کارخانجات نمود تا مشکلات صنعتی و تنگناهای فنی را از نزدیک ببینند و از پشت میز دانشکده در تهران ، سعی در حل مسئله‌ی ذوب آهن اصفهان ننمایند. همزمان با این مرحله، تنی چند از صاحب‌نظران در مورد هر رشته‌ای شروع به بررسی می‌کنند که اولا آیا این رشته‌ی تحصیلی به درد جامعه‌ی بعد از انقلاب می‌خورد یا نه، و اگر جواب منفی است از مهر امسال برای آن رشته دیگر دانشجو نگیرند و از دانشجویان فعلی این رشته بخواهند یا تغییر رشته دهند ، یا دولت تضمین نخواهد نمود که پس از فارغ التحصیل شدن برای آنان کار ایجاد نماید.

اگر رشته‌ی تحصیلی در این مطالعه‌ی اولیه تشخیص داده شد فی‌النفسه لازم است، لاکن محتوی آن بایستی تغییر کند، که دیگر مشکلی نیست و صاحب‌نظران آنچه را که بایستی تغییر یابد، خود تغییر خواهند داد... بیاییم با از بین بردن نظام دانشگاهی دلالی که متعلق به نظام وابسته به امپریالیزم بود، دانشگاهی بوجود بیاوریم که فکرش و نقشش در تداوم خط انقلاب باشد و شعار «دانشگاه سنگر آزادی» را تبدیل به شعار «دانشگاه سنگر انقلاب» بنمائیم.»59

محل نزاع تأیید یا عدم تأیید نظرات طراحان انقلاب فرهنگی نیست، محل نزاع، نقش عبدالکریم سروش در بستن دانشگاه‌هاست. در حالی که طراحان و مجریان انقلاب فرهنگی شناخته شده هستند، چگونه می‌توان سروش را طراح و مجری بستن دانشگاه‌ها قلمداد کرد؟ طراحان و مجریان انقلاب فرهنگی یا عبدالکریم سروش را نمی‌شناختند، یا اگر هم نام او را شنیده بودند، با او هیچ ارتباطی نداشتند. سروش هم در آن زمان افرادی چون احمدی نژاد و شکوری و مهاجرانی و محسن کدیور و مصطفی معین و توفیقی و فیروزآبادی و مجید محمدی و ابراهیم نبوی را نمی‌شناخت60.

به هر حال سروش یک جوان تازه برگشته‌ی از فرنگ بود و در آن فضای به شدت چپ زده، هیچ کس نظر مثبتی درباره‌ی نسل برگشته از غرب نداشت. در بحث‌هایی که بین سروش و رضا داوری در همان سال‌ها درباره غرب در گرفت، سروش در مقام مدافع غرب ظاهر شد، اما رضا داوری دشمن غرب به شمار رفت. دو مقاله‌ی «غربیان و حسن و قبح شئون و اطوار آنان» و «وجود و ماهیت غرب» سروش؛ چهره‌ای غرب‌گرا از او ترسیم می‌کرد. این چهره در آن زمانه و زمینه خریدار چندانی نداشت.61

نکات یاد شده نشان می‌دهند که چه کسانی در سراسر کشور دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاندند. آن دسته از دانشجویانی که انقلاب فرهنگی را پدید آوردند و دانشگاه‌ها بستند، اگر هنوز در قید حیات باشند، در برابر هم در دو جبهه‌ی مختلف قرار گرفته‌اند. در یک سو محمود احمدی نژاد، صادق محصولی، سرلشگر فیروزآبادی و... قرار گرفته است، و در سوی دیگر، شکوری راد، عطاء الله مهاجرانی، محسن کدیور، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی، هدایت الله آقایی، و...ایستاده‌اند.

انقلاب فرهنگی به واقع یک تراژدی بود. عده‌ی زیادی (اساتید و دانشجویان) اخراج و از ادامه‌ی تحصیل عده‌ی زیادی ممانعت به عمل آمد. اما بازیگران داستان انقلاب فرهنگی هم سرنوشت بهتری پیدا نکردند. بهشتی در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد. رجایی و باهنر در انفجار نخست وزیری کشته شدند. حسن آیت ترور شد. تعدادی از همان‌ها که انقلاب فرهنگی را آفریدند، در جبهه‌های جنگ کشته شدند. برخی از آنها (ابراهیم نبوی، محسن کدیور، هدایت الله آقایی، و...) زندان‌های جمهوری اسلامی را تجربه کردند. برخی دیگر هم روانه‌ی تبعید شدند. اشغال کننده‌گان سفارت امریکا هم بعدها به زندان افتادند (ابراهیم اصغرزاده، عباس عبدی، میردامادی، و...). به سخنان سید نژاد گوش بسپارید که انقلاب فرهنگی چگونه از فاعلان خود انتقام گرفت؟ می‌گوید:

«من جزو نیروهای موافق نظام بودم و شناخته شده هم بودم و مرتکب هیچ خطای آئین‌نامه‌ای نشده‌ بودم، هنگامی که دانشگاه‌ها بازگشایی می‌‌شدند، با گزارشی از بازرسی کل کشور که در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح شد، تصمیم به اخراج من از دانشگاه گرفتند. من تا مدت‌ها مراجعه و مکاتبه می‌کردم.

بسیاری از اساتیدی که در شورای عالی انقلاب فرهنگی بودند، مانند دکتر سروش، آقای احمدی و شریعت‌مداری و دیگران را از نزدیک می‌شناختم. در این نامه‌نگاری‌ها پرسیده بودم بر اساس کدام مفاد از آئین‌نامه تخلفات، محروم شده‌ام؟ اخراج ما تبدیل به تبعید شد. به من و هشت نفر دیگر گفتند که هر کس، هر جا متولد شده‌ است در دانشگاه همان استان درس بخواند. این منطقی نبود زیرا در کنکور سراسری با توجه به نمره‌ی قبولی، در این دانشگاه بودم. در آئین‌نامه‌ی انضباطی نیز، چیزی تحت عنوان تبعید یا نفی بلد نداریم.

در نتیجه، من مراجعه کردم که اگر شما می‌‌خواهید با ما برخورد کنید، باید مطابق موازین قانونی و حقوقی باشد. بعضی از این دوستان چون ترم آخرشان بود، رفتند و فارغ التحصیل شدند اما من چون ۷۴ واحد بیشتر نگذرانده‌ بودم، نرفتم و تا چند سالی، در محرومیت به سر بردم. تا در دوره‌ای که آقای دکتر فرهادی وزیر علوم و آموزش عالی شدند، موافقت کردند که من در دانشگاه تهران مهمان شوم و یک سالی را به این صورت در دانشگاه تهران تحصیل کردم و بعد برگشتم به دانشگاه تربیت معلم...ما خودمان خیلی زود جزء تصفیه ‌شدگان شدیم و بین ما و متولیان این کار شکاف زیادی به وجود آمد.»62

به این ترتیب، هزاران تن از تدریس و تحصیل محروم شدند. گروه بزرگی از فاعلان انقلاب فرهنگی و اشغال سفارت آمریکا به بازندگان بعدی تبدیل شدند. برنده‌ی این ماجرا، «اسلام فقاهتی بنیادگرایانه» بود.

پاورقی‌ها:

۵۷- رجوع شود به اینجا

۵۸- رجوع شود به اینجا

۵۹- روزنامه‌ی کیهان، ۱۳۵۹/۲/۱۳.

۶۰- روزنامه‌ی هم میهن درباره‌ی انقلاب فرهنگی با هدایت الله آقایی، عضو شورای مرکزی کارگزاران
سازندگی و دانشجوی فعال در انقلاب فرهنگی، مصاحبه کرده و او نکته‌ای گفته است که با مدعای ما ناسازگار است. به پرسش و پاسخ توجه کنید:

«پرسش: همان‌طور كه می‌دانید در ماجرای تسخیر سفارت آمریكا، یك شورای مركزی مشخص و شورای بازویی از دانشگاه‌های مختلف وجود داشت كه كارها را پیش می‌بردند. می‌خواهم بدانم آیا در ماجرای انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها نیز می‌توان چنین شورایی كه تصمیم‌گیر بود را پیدا كرد؟

پاسخ: شورای خاصی وجود نداشت. جمعی از دانشجویان عمدتا علم و صنعت و تربیت‌معلم با همدیگر جمع شده بودند و بیشتر حركت‌های سیاسی و فرهنگی را در دانشگاه‌ها شكل می‌دادند. اما با واكنش گروه‌های سیاسی چپ و ماركسیست‌ها در برابر آنها، مساله به دولت و ریاست‌جمهوری كشیده شد كه در نهایت امام، دستور تعطیلی دانشگاه‌ها را دادند.

پرسش: آیا رابطه خاصی میان دانشجویان فعال در انقلاب فرهنگی و اعضای شورای انقلاب وجود داشت؟

پاسخ: بله، بیشتر با مرحوم باهنر و بهشتی مرتبط بودند و بخشی از آنها هم با كسانی مثل دكتر سروش همراه بودند. این توضیح را هم بدهم كه در آن زمان گروه‌های ماركسیستی، فعالیت خود را براساس نفی دین استوار كرده بودند، بنابراین ما نسبت به آنها حساسیت زیادی در سال‌های اول انقلاب پیدا كرده‌ بودیم.

اما مشكل از آنجایی شروع شد كه این مواجهات از فضای دانشگاه خارج شد. اگر رویارویی‌ها از دانشگاه خارج نمی‌شد و به جامعه نمی‌كشید، با استدلال حل می‌شد. در خارج از دانشگاه، مردم عادی تظاهرات راه انداختند و به این ترتیب، داستان به عامه مردم كشیده شده بود. این‌چنین بود كه كسانی همچون آقای بهشتی و باهنر در شورای انقلاب، بحث‌ها را به امام منتقل كردند و به نظر من، امام هم برای جلوگیری از تشنج، به این جمع‌بندی رسیدند كه دانشگاه تعطیل شود و ستادی برای ترمیم كتب دانشگاهی و فضای دانشگاه‌ها شكل بگیرد. ما البته فكر نمی‌كردیم كه این تعطیلی، طولانی بشود كه متاسفانه چنین شد...طیفی در دانشگاه علم و صنعت، انجمن اسلامی دانشجویان را در دست داشتند كه آقای احمدی‌نژاد و هاشمی‌ثمره هم از آنها بودند. آنها آدم‌های متدینی بودند اما سلیقه‌های خاص و متفاوتی داشتند، مثلا می‌خواستند در داخل دانشگاه، حوزه علمیه درست كنند كه ایده‌شان ناموفق ماند. البته یك ساختمان را هم به همین‌منظور در داخل دانشگاه گرفتند و افرادی را هم از قم آوردند. ایده دیگری كه داشتند این بود كه دانشجویان را بفرستند قم تا طلبه بشوند و بعد با لباس طلبگی برگردند و در دانشگاه درس بدهند. این كار آنها هم البته نگرفت. چون آنهایی كه به قم رفتند یا همانجا ماندند یا حوزه را رها كرده و به كار دانشگاهی روی آوردند. آنها همان‌طور كه گفتم اعتقادات خاصی داشتند و امروز هم همان اعتقادات را در اداره كشور دنبال می‌‌كنند.»

رجوع شود به اینجا

۶۱- اگر سروش را طراحان و عاملان انقلاب فرهنگی نمی‌شناختند، او چگونه به ستاد انقلاب فرهنگی راه یافت؟

سروش در دورانی که دانش آموز دبیرستان بود، حوادث ۱۵خرداد ۱۳۴۲ اتفاق افتاد. تظاهرات خیابانی مردم را از نزدیک دید. پس از آزادی آیت الله خمینی از زندان، به دیدار او در قم شتافت و برای اولین بار او را از نزدیک دید. در سال ۱۳۷۱ در این خصوص نوشت:

«امام خمینی و دکتر علی شریعتی، دو محبوب دیگر من‌اند... در دوران دانشجویی، کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر و بیشتر شناختم. در بحبوحه‌ی انقلاب که امام به پاریس آمد، مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او درباب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: «آزادی آری، توطئه نه». و بر آزادی فکر و بیان، تأکید و تصریح کرد. گفت: «این مارکسیستها نمی‌دانند فلسفه را با ف می‌نویسند و یا با ضاد، مع الوصف آثارشان را در فلسفه و خصوصاً در اقتصاد باید خواند». کتاب نهاد ناآرام جهان مرا به توصیه‌ی مرحوم مطهری خوانده بود و تحسین وی مرا مسرور کرد...به ایران که بازگشت، توفیق دیدار بیشتر شد. در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی چندین بار به دیدن او شتافتم. با او کمتر می‌گفتم و از او بیشتر می‌شنیدم» (عبدالکریم سروش، قصه‌ی ارباب معرفت، صراط ، صص بیست و هشت و بیست و نه).

کتاب نهاد ناآرام جهان و نقدی بر تضاد دیالکتیکی او که پیش از انقلاب منتشر شده بود، برای نقد فلسفه‌ی مارکسیسم، ایدئولوژی‌ای که در دهه‌ی پیش از انقلاب ایدئولوژی مترقی به شمار می‌رفت، به درد مذهبی‌ها می‌خورد. در مناظره‌ی با مارکسیست‌ها، او و مصباح یزدی شرکت داشتند. اما پس از انقلاب که فلسفه‌ی علم پوپر را تدریس و ترویج کرد، فاصله‌ها شکل گرفت و عمیق و عمیق‌تر شد.

۶۲- رجوع شود به اینجا

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
زمانه و زمینه‌ی انقلاب فرهنگی

نظرهای خوانندگان

آنهایی که پیش از انقلاب دانشجو بوده اند می دانند که در آن زمان دانشجوها از نظر سیاسی سه گروه بودند. یک اقلیت که شدیدا فعال بود. یک اکثریت که فعال نبود اما به اقلیت فعال سمپاتی نشان می داد و یک اقلیت خیلی کوچک که بی نهایت ترسو و ضد انقلاب و حرکتهای انقلابی بود. در انتخابات دانشجویی ترم اول پس از انقلاب طبیعتا تمامی نماینده ها از گروه اول و دوم انتخاب شدند. در ترم دوم ناگهان ورق برگشت. دسته سوم که از (راه توبه) در اسلام استفاده کرده بود و بی سر و صدا وارد انقلاب شده بود ابزار دست توطئه گرهای بیرون شد و در یک برنامه ریزی سراسری دانشگاهها را مثل بیرون دانشگاهها با چماق و تقلب اشغال کرد. من آن زمان دانشجوی علوم دانشگاه مشهد بودم و شخصا دو تا از همین ها را می شناسم که اسمشان در میان ساواکی ها بود بعدها هم به مقامهایی رسیدند. اگر بخاطر خانواده هایشان نبود حتما اسمشان را می بردم. گفتن این حرف از این نظر اهمیت دارد که اینجوری وانمود نشود که این توظئه گرها در دانشگاه ها اکثریت داشته اند و از اول هم نماینده واقعی دانشجوها بوده اند.

-- بدون نام ، Jun 3, 2010

آقای گنجی شما بی حب و بغض مینویسید . در جناح چاپ هم فرخ نگهدار و کاخساز بی حب و بغض مینویسند . بهنود هم در مستقلین و داریوش همایون هم در سلطنت طلبان بی حب و بغض مینویسند . البته این به این معنا نیست که نامبردگان بالا مشی سیاسی و یا اعتقادی ندارند یا طرفدار نظریه خاصی نیستند بلکه به این معنی است که اینها ایدیولوژیک و مطلق به مسائل و رویداد ها نگاه نمیکنند . بسیار خوب خواهد بود که این آقایان در یک وب سایت نظراتشان را در مورد مسائل مهم ( اشغال سفارت امریکا ، انقلاب فرهنگی ، غائله کردستان و ترکمن صحرا ، ...) ان جور که واقعا معتقدند بنویسند تا مردم ایران و نسل جوان بتواند با مقایسه آنها به حقیقت دست یابد .
رادیو زمانه کارنامه بهتری دارد نسبت به سایت های دیگر بهتر است پیشقدم شود . بلکه ما از شر این ابلیس گروه پرستی و ایدیولوژی سالاری و تحریف تاریخ با غوغا سالاری راحت شویم . دموکراسی با تعصبا ت گروهی و قبیله ای و مذهبی و ایدیولوژیک دست یافتنی نیست .
ما به عمل گرایان غیر متعصب نیاز داریم .

-- sahar ، Jun 3, 2010

مقاله اقای گنجی طبق معمول مستند بود.این گونه روشن کردن تاریکی های انقلاب فرهنگی برای نسل جوان مفید است. به هر حال خیلی نکات هنوز معلوم نیست. دانشگاه اسلامی و اجرای دستور خمینی به ستاد انقلاب فرهنگی که تمام چپ ها را اخراج کنند. اینها را باید روشن کرد که کار کی بوده؟ ایا اخراج ها هم کار دانشجویان بود یا اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، یا وزارت علوم یا جای دیگری؟

-- پرویز ، Jun 3, 2010

جناب گنجی بنده نکته دیگری را هم عڔض کنم :
شما با تاکید بر اینکه فلانی (گمان میکنم براهنی) بجای "ستاد انقلاب فرهنگی" گفته " شورای انقلاب فرهنگی" و این که ستاد مربوط به پنج سال نخست و شورا مربوط به پس از آن است بنا را بر این گذاشتید که گفتن "شورا" بجای "ستاد" از حیله گری ناقد و برای اینست که سروش را بیش از آنچه بوده سهیم نشان دهد. من که این تغییر نام را خود از یاد برده بودم این تعبیر شما را نپسندیدم . در مقاله بالا آمد دیدم که جناب "سید محمدعلی سیدنژاد " هم چندین بار از کلمه "شورا " بجای "ستاد" استفاده کرده اند. فکر نمیکنید ممکن است جناب براهنی هم سهوا گفته باشد "شورا" ؟

-- omid ، Jun 4, 2010

این سوال پیش می آید که چطور چهارتا جوانک جرات می کردند اینقدر بی پروا و بی مسولیت رفتار کنند؟ با چه پشتوانه فکری؟ چه دوران بدی، بیچاره آنها که سوار بودند در آن زمان، بیچاره آنها که جانشان را باختند، چه آنها که اعدام شدند، چه انها که در جبهه ها در شش سال دوم از نعمت زندگی محروم شدند.

-- ممدآقا ، Jun 4, 2010

در تایید حرف کامنت گذار اول جالبه که امروز علی خامنه ایی همان حرف سی سال پیش خمینی را زد که «ملاک حال فعلی افراد است.» این حرف در اول انقلاب راه همه فرصت طلب ها را باز کرد. حالا اما فرصت طلبی نمانده که به جمهوری اسلامی نپیوسته باشه. در ضمن دانشجوهای تازه انقلابی شده با اینکه انجمن اسلامی و چماق کشی را راه انداخته بودند در ترم های بعد هم با زور توانستند چند تا را به شوراها بفرستند.

-- بدون نام ، Jun 4, 2010

این سری مقالات و نوشتها، قدمهای اولیه به سرازیری و نزول فکری- فرهنگی‌ است که گریبانگیر خیلی‌ از خارج نشینان صاحب قلم شده، مرده از گور بلند کردن، از تاریخ درس نگرفتن، تعارفات و حق دوستی‌ برآورد کردن (در اینجا بین گنجی و سروش)و.....همهٔ اینها برای روزی رساندن خود در این غربت غرب و دکانداری سیاسی است که نفعش به از ما بهتران میرسد.

-- ایراندوست ، Jun 4, 2010

به گمان من کسانی که سروش را طراح انقلاب فرهنگی میدانند دراشتباه هستند. آقای سروش اما - علیرغم میل خود شاید - در این سالها به چهره و صورت انقلاب فرهنگی تبدیل شد. نه از آنرو که در طراحی "انقلاب فرهنگی" دستی داشت بلکه بخاطر آنکه اهل فکر و اندیشه بود وبه شدت کفر ستیز. شاید بلاغت و دانش موجب این زحمت و دردسر برایش شد که بشود چهره و صورت چیزی که امروز از آن تبری میجوید.

زمانی ایشان سینه جلو داد و به جنگ آسیای بادی کمونیسم رفت که سایه اژدهای مخو فی بر سر ما در حال گسترده شدن بود. چند سال پس از آن اتحاد شوروی فرو ریخت و بساط کمونیسم بر چیده شد اما گویش و منطق "حز ب فقط حز ب الله رهبر فقط روح الله " بر سر جایش ماند و دایره را بر همه تنگ کرد و تر و خشک را با هم سوخت.

ایشان در ابتدای انقلاب همه حرفش این بود که دیانت و معنویت زیر بناست و عقل و اندیشه رو بنا، که پای استدلالیون چوبین بود، که کسی که دین ندارد اخلاق ندارد، که نزد آدم بی دین هدف وسیله را توجیه میکند (البته این حرف مزخرف را خیلی ازچپیها میزدند و میزنند ) آقای سروش میگفت بی دینها میگویند همه امور نسبی است در حالیکه واجب الوجود مطلق است. خدا مطلق است... حرف سروش فراتراز رد کمونیسم بود. بیچاره مرحوم احسان طبری در همان گفتگوی تلوزیونی به ایشان گفت "خدای شما هم اگر مطلق است درک شما از او نسبی است " . سروش به درستی قدرت مطلقه حزب کمونیست و سیستم تک حزبی را رد میکرد اما به همان شدت بر هر منطقی که میخواست مسایل اینجهانی را با تکیه به عقل اینجهانی پاسخ گوید میتاخت.

اینها به کنار دانشگاه هم واقعا ستاد جنگ ومحل سنگر بندی و ذخیره اسلحه نبود. گرو ههای سیاسی هم لابد عقلشان پاره سنگ میبرده که بهترین جایی که برای مخفی کردن و انبارکردن اسلحه پیدا میکرده اند دانشگاه بوده، من حد اقل به چشم خودم اینها را ندیدم هر چند هرچیزی امکان دارد.

من اما این را بیاد دارم که تشکیل شورا و مداخله در امور اداره و دانشگاه طی دوران انقلاب (یعنی پیشتر از بهمن ۵۷ ) امری عادی شده بود. مشکل "حز ب الله" این بود که در دانشگاه کمتر از چهل درصد آرا را داشت در حالیکه در بیرون ۹۸% مردم گوش به خمینی داشتند. این خامی است که ما تصور کنیم که امر بگیر و ببند و کشتن و"پاک سازی" و امٿال آن توسط نیروهای حز ب الله صرفا عکس ا لعملی بوده در مقابل چپ رویهای چپ های بی کله ! توجه داشته باشیم که به هم ریختن تظاهرات و گرد هما ییهای مسالمت آمیزحتی پیش از بهمن ۵۷ آغاز شد و پس از انقلاب به سرعت به سطح حمله با چوب و چاقو و شلیک گلوله و پرتاب سه راهی ارتقا پیدا کرد. "روشنفکران دینی " در این ایام نظاره گر این وضع بودند. سایه امنی در پناه حمله بردن بر عدوی مشترک میجستند غافل از اینکه نوبتشان در انتظار است و بالاخره صدایشان تنها وقتی در آمد که چوب تکفیر بر بالای سر خودشان به پرواز آمد. این را هم بگویم که این سکوت نابجا و زشت در برابر ظلم منحصر به دینداران نبود، همه در مورد هم همینگونه عمل میکردند فی ا لمثل ما ندیدیم کسی از خقوق هم وطنان بهایی دفاعی کند نه چپی و نه راستی !


-- omid ، Jun 4, 2010

بسیار زیركانه مرز قربانی و جانی ماستمالی شد۰

-- فرهاد ، Jun 22, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)