تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
زبان روشنفکری معاصر، بخش ششم
انقلاب فرهنگی (۲)

زمانه و زمینه‌ی انقلاب فرهنگی

اکبر گنجی

۷- زمانه و زمینه‌ی انقلاب فرهنگی: به تراژدی انقلاب فرهنگی از منظرهای مختلف می‌توان نگریست. انقلاب فرهنگی در زمانه و زمینه‌ای روی داد که همه‌ی گروه‌های مخالف رژیم پیشین در حال جنگ برای تسخیر قهرآمیز دولت بودند.

لنین به همه آموخته بود که هدف انقلاب، تسخیر قهرآمیز دولت است. از این منظر، چه کسی در آن زمانه لنینیست نبود؟ حتی نویسنده‌ای چون غلامحسین ساعدی در ۱۷ آذر ۱۳۵۷ در هفته‌نامه‌ی احمد شاملو نوشت:

«بله، کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه‌ی مسالمت آمیز را برای ابد به طاق نسیان سپرده است. پیشرفت لحظه به لحظه‌ی مبارزات قهرآمیز یک سال گذشته، امروزه روز شکل یک انقلاب مسلحانه را پیدا می‌کند... تا لحظه‌ای که اسلحه نیست، می‌توان با مشت خالی سراغ درفش تیز رفت ولی اگر اسلحه باشد جواب هر ضربتی را با ضربت محکم‌تر و قوی‌تر می‌شود داد... .

زمانی که تو را می‌کشند، برادر و خواهر و بچه‌ی تو را می‌کشند، همسایه و هموطن و هم‌رزم تو را می‌کشند حق نداری ساکت بنشینی، هر جلادی که از میان برود، هر جلادی را که از میان برداری، یک قدم به پیروزی نزدیک شده‌ای... ضربت زدن از هر طرف، و در رأس تمام مبارزات انقلابی، مبارزه‌ی قهرآمیز و مسلحانه. جواب «های» اگر «هوی» است، جواب اسلحه حتماً اسلحه است.»46

پس از پیروزی انقلاب، جبهه‌ی نیروهای انقلابی که رژیم شاه را سرنگون کرد، به سرعت تمام فرو پاشید و همه به روی یکدیگر اسلحه کشیدند. کردستان و گنبد و خوزستان و... به میدان رویارویی تمام عیار تبدیل شد. آیت‌الله طالقانی خطر را گوشزد کرد و بدرستی آینده‌ی انقلاب را در پرتو رویدادهای زمانه، پیش‌بینی نمود:

«اگر هموطنان کرد ما با دولت مسئله‌شان را صادقانه در میان نگذارند و حل نکنند، هر روز باید منتظر حوادث باشیم. اگر کردستان مواجه با شکست شود و مشتعل شود، ایران مشتعل می‌شود و ما گرفتار طاغوت و جلادی خواهیم شد که از آریامهر بدتر و تجربه‌دارتر خواهد بود.»47

این سخن گوش شنوایی نیافت. طالقانی که می‌کوشید در کردستان صلح برقرار سازد، وقتی حاصل کوشش‌هایش هیچ بود، زبان‌اش تند و تندتر شد. آخرین خطبه‌های نماز جمعه‌ی او زبان دیگری داشت. گفت:


«هر چه ما مسلمان‌ها از اول اسلام ضربه خورديم، به دست منافقين بوده است نه به دست كفار. كفارچهره‌ی شناخته شده‌ای دارند. صفشان جداست. ولی منافق يعنی انسان چند چهره. آن كسی كه با چهره‌ی دين نفوذ می‌‌كند در صف مسلمان‌ها… امروز برادرها، خواهرها، فرزندان عزيز اسلام، ما دچار چنين منافقان شرور و حيله‌گر و فريبكاری هستيم كه گاه به چهره‌ی اسلام در می‌آيند و به چهره‌ی ايرانی.

بسيار هم اظهار دلسوزی می‌كنند برای مردم ولی وابسته و مرتبط به جاهای ديگر هستند. چهره، چهره‌ی ايرانی، ولی روح و درون و نفسش، نفس و انديشه و فكر عرف امپریاليسم، صهيونيسم و ديگر قدرت‌ها. يعنی كوبيدن مسلمان‌ها در چهره‌ی اسلام و ايرانی و اختلاف در صفوف... اين گرفتاری‌هايی كه امروز در مركز، در شهرستان‌ها و به‌ خصوص در كردستان برای اين كشور پيش آمده، به‌ دست كيست؟… مساله، مساله‌ی سطحی نيست كه ما گمان كنيم با يك خواسته‌هايی طرف هستيم.

از اين جهت خواست‌هايشان هم گنگ هست. می‌آيند تعهد می‌دهند ولی پايبند تعهدات‌شان هم نيستند والا كدام دولت، كدام منشا اثر و كدام رهبری است كه با خواسته‌های معقول و منطقی يك گروهی مخالفت كند؟ چه بهانه‌هايی دارند؟ چه می‌خواهند؟... چه می‌خواهيد؟ می‌گويند می‌خواهيم فرهنگ كردی را ترويج كنيم. خوب بكنيد، كی جلوی شما را گرفته؟ می‌خواهيم انجمن‌های شهر و روستا را تشكيل بدهيم، خوب بدهيد كی جلوگيری كرده؟ بعدش چه؟ ديگر چه می‌خواهيد؟ پايگاه‌های نظامی ارتش از اينجا برود! پاسدارهای غيربومی از اينجا بروند! يعنی چه؟ آخرش چی؟ آخرش هم اين كه ما هر كاری دلمان بخواهد به دست خودمان باشد، فقط دولت مركزی به ما نان بدهد، آرد بدهد، نفت بدهد و پول بدهد.

آخر مساله به اينجا می‌رسد ديگر. هيچ حق دخالت در كار ما نداشته باشيد. نفت را از خوزستان بياورند به اينها بدهند و اينها هيچ تمكينی از دولت مركزی نداشته باشند. اين شدنی است؟ همه چيز به دست خودمان، فقط بودجه به دست دولت! با شما می‌توان عهد و پيمان بست؟ مردمی كه از اول گفتند ما به جمهوری اسلامی رای نمی‌دهيم، يعنی خودشان را از ۹۸ درصد مسلمان‌ها و مردم ايران جدا كردند.

يهودی رای داد، زرتشی رای داد، مسيحی رای داد، صائبی رای داد، يك عده گفتند ما رای نمی‌دهيم. خوب رای نمی‌دهيد، ديگر چه می‌خواهيد؟ آن ملا و آن پيشوای مذهبی كه می‌گويد من رای به جمهوری اسلامی نمی‌دهم، يعنی چه؟ اين چه پيشوای مذهبی است؟… همان وقتی كه ۵ ماه قبل مساله سنندج پيش آمد و ما رفتيم سنندج، بعد از تحقيقات معلوم شد، يك درگيری بين كميته‌ی شيعه و كميته‌ی اهل سنت ايجاد شد. بعد يك نفری كشته شد و بعد هم يكی از همين آقايان سران رفت تلويزيون و راديو را گرفت و دستور داد كه ژاندارمری را بگيريد… بعد شهربانی هم تسليم شد.

بعد حمله كردند طرف پادگان نظامی. اما آنها از خودشان دفاع كردند. اگر آن روز مركز نظامی ارتش سنندج سقوط كرده بود، می‌دانيد چه فاجعه‌ای می‌شد؟ ما هم غافل بوديم!…تا وارد شديم، عوامل و دور و بری‌های اينها داد و فرياد برداشتند كه ارتشی‌ها جوان‌های ما را كشتند، زن‌های ما را كشتند.

خوب ما را ناراحت كردند كه چرا بايد ارتش اين كار را بكند؟ خدا رحمت كند مرحوم قرنی را! با او تماس گرفتيم و او گفت كه ما دستوری نداديم برای حمله به مردم. اين‌ها حمله می‌كنند به پادگان. ما دفاع نكنيم؟ اسلحه‌هايمان را بدهيم به اينها؟ سربازان خود را به كشتن بدهيم؟ ما هم باور نكرديم!… رفتيم پادگان برای اينكه اعتراض كنيم چرا بر سر مردم خمپاره می‌اندازيد؟ ببينيد دسيسه را، تبليغات را. بعد متوجه شديم يك عده جوان‌های سرباز متدين و متعهد كه ايستادگی كردند در برابر حمله‌ی آن‌ها! گفتند آقا، به ما حمله می‌كنند.

ما از خودمان دفاع نكنيم؟… آن‌وقت برای من پيام می‌فرستند علمای آنجا كه به ما مثل مغول‌ها حمله می‌كنند! اين ارتش شما ما را می‌كوبد! ارتش ابتدائا وارد شد؟ فتنه را كی ايجاد كرد؟ از كجا شروع شد؟ هيچ بررسی شده؟ اينها آيا به قول و عهدشان قانع هستند؟ اگر واقعا مسائل‌شان اين باشد، بسيار آسان قابل حل است ولی اين نيست.

اينها كسانی هستند كه رفتند اروپا و خارج، زير لاك خودشان پنهان شدند، اين مردم مسلمان خون دادند، حالا ساكت‌ها، به صدا درآمدند. تسليم ‌شده‌ها انقلابی شدند! وابسته‌ها دوباره آمدند روی كار… ۳۰ ميليون جمعيت ايران و مسلمان‌ها، تسليم يك مشت خودخواه و وابسته به ديگران نخواهند شد.

خودشان بايد در ابتدا حساب اين‌ها را برسند، نمی‌رسند؟ ارتش دخالت نمی‌كند؟ نمی‌تواند؟ همه ملت. ما هم راه می‌افتيم، امام خمينی هم راه می‌افتد. ما اين انقلاب را مفت به‌ دست نياورديم كه بازيچه يك مشت بازيگر بين‌المللی باشيم. ۶۰ هزار از بهترين جوان‌های ما كشته شدند… اين ملت تحمل نمی‌كند. قرآن هم تحمل نمی‌كند. قرآن می‌گويد: "قاتلوهم حتی لاتكون فتنه" هرجا فتنه شد بايد بجنگيد. فتنه را قرآن و دين ما تحمل نمی‌كند.»48

مبارزه‌ی قهرآمیز برای تسخیر دولت به سرعت تمام درگرفت. همه به جان هم افتادند. دانشگاه‌های سراسر کشور هم نمی‌توانستند از این رویارویی در امان بمانند. معمولاً به داستان انقلاب فرهنگی از زاویه‌ی نگاه مخالفان جمهوری اسلامی و افرادی که از حق درس خواندن و درس دادن محروم شدند، نگریسته می‌شود.

اما در این بخش از منظر کسانی که به دنبال استقرار و تثبیت نظام ولایت فقیه بودند، به مسأله نگریسته خواهد شد. آنها چه تحلیلی از زمانه داشتند؟ چه کسانی را رویاروی خود می‌دیدند؟ کدام میادین را میدان نبرد تلقی می‌کردند؟

اکبر هاشمی رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران (تیر ماه ۱۳۶۱) تحلیل‌اش از وقایع ماه‌های اول انقلاب را بازگو کرده است. این تحلیل نشان می‌دهد که انقلاب فرهنگی بخشی از جنگ قدرت سال‌های اول انقلاب بود.

البته زبان هاشمی در این تحلیل نباید نادیده گرفته شود. او همچنان از زبان دشنام و اتهام‌زنی استفاده می‌کند. میان این سخن که «برخی از مخالفان سال‌های اول انقلاب با آمریکا ارتباط داشتند» و این مدعا که «همه‌ی کسانی که در آن زمان در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند، عروسک‌های آمریکا بودند و فرمانشان به دست آمریکا بود»، تفاوت بسیار وجود دارد. این تحلیل از نظر هاشمی رفسنجانی آن قدر مهم بوده است که آن را در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ روی وبسایت خود قرار داده تا همه آن را بخوانند. می‌گوید:

«رسیدیم به ‏قانون اساسی؛ که آنها خیال می‏‌کردند همان قانون اساسی که به ‏مجلس خبرگان تحویل شده بود، تصویب می‌شود. خیالشان هم مقداری جمع بود. یکدفعه دیدند که نه! زیربنا هم دارد خراب می‌شود... وقتی که مجلس خبرگان، به‏ اصول مربوط به‏ ولایت فقیه رسید و معلوم شد که سررشته امور به ‏دست این "ولیّ" می‏ماند و روحانیت سرنخ را در دست می‏‌گیرد و به ‏عنوان نماینده‌ی واقعی مردم، مرکز قدرت‌هاست، سروصداها بلند شد.

سفارت آمریکا فعّال شد؛ آن آقا از اسکاندیناوی بلند شد آمد اینجا و آن آقا - که این روزها نقشش رو شد - در قم فتوا و نظر داد که اصول فلان و فلان را من قبول ندارم، به‏آنها رأی نمی‏دهم و این دیکتاتوری است. همه به هم افتادند و به ‏آن صورتی که می‏‌دانید، باز ضربه ‏زدن شروع شد. مقدّمات انقلاب دوّم فراهم شده بود... گروهک‌ها، خودشان را آماده کرده بودند، هر یکی ۷ - ۸ تا هم روزنامه داشتند.

در آن مرحله، فسیل‌های سیاسیِ گذشته هم شروع کردند از آمریکا و اروپا و شوروی آمدند؛ توده‏‌ای‏ها، جبهه ملّی‏ها و دیگران هی آمدند. هر کدام هم که می‌آمدند، یک ستون در روزنامه‏‌ها برایشان باز می‌شد؛ مقاله می‏نوشتند، خاطرات می‏نوشتند و به ‏هرحال، کار خودشان را می‌کردند.

روزنامه‏‌ها هم، مثل اطّلاعات و کیهان و آیندگان و نشریات دیگر که مثل قارچ روییده بودند (که در هر خانه‏‌ای، صبح‌ها ۱۰ تا روزنامه و مجلّه می‏ریخت) کار خودشان را می‏کردند؛ این طرف هم از طریق مردم و جاهایی که داشت، کارهای خودش را می‏کرد. ضربه دوّم، بعد از سیر این دو جریان شروع شد؛ ضربه‏ای که ملّت وارد کرد، اشغال لانه جاسوسی بود که خیلی اهمّیت داشت. شیرازه‌ی جریانات از هم پاشید! آن‌هایی که گرفته شدند ۶۰ نفر بیشتر نبودند، یک ساختمان کوچکی هم بیشتر تصرّف نشده بود، امّا اشکال عمده این بود که شیرازه از هم گسیخت. یعنی، ما فرماندهی، اتاق کنترل و اتاق فرمان را گرفتیم!

این اتاق که تسخیر شد، حرکت‌ها دیگر خیلی درست و حساب شده نبود؛ هر کس به میل خودش حرکت می‌کرد، خراب شد. اوّلین ضربه‏‌ای که آنها خواستند بزنند، انحلال دولت موقّت بود. فکر می‌کردند که وقتی دولت موقّت منحل شود، یکدفعه رژیم از هم می‏‌پاشد و دیگر کسی نیست که کارها را به‏عهده بگیرد! هنوز، استعفا به ‏دست امام نرسیده بود که امام گفتند: "یااللَّه! خوب شد، قبول کنید!" آن یکی بلند شد و گفت می‌خواهم بروم آمریکا مذاکره کنم. امام فرمود: "اگر خواستی بروی، از روی هوا که داری می‏روی، عزلتان می‏‌کنم؛ هیچ حقّی نداری که بروی برای مذاکره! مذاکره چیست؟! یک عدّه جاسوس را گرفته‏‌ایم، باید رسیدگی شود".

انقلاب بزرگتر شروع شد و نیروی ملّت، خطّ امام، مردم و ارگان‌هایی که نام بردم، محکم به ‏کار خودشان ادامه دادند و هیچ اثری روی جریانات جاری کشور، با حضور قاطع امام و حمایت بی‏دریغ مردم، نگذاشت. شاید دیگران فکر می‌کردند که بعد از استعفا، یکدفعه مردم به خیابانها می‏ریزند و آن حرفهای روز اوّل انقلاب شروع می‌شود! شاید این فکر را داشتند! منتها آن مردمی که ما می‌بینیم طرفدار آنها هستند، به خیابان بریز نیستند! آنها فقط حاضرند، همان جوری که یکی دو هزار زن بی‏حجاب تظاهرات کردند، تا دم نخست‏وزیری بیایند؛ آن جایی که بدانند کسی کاری به‏ کارشان ندارد؛ در همان حد حاضرند تظاهرات کنند! به هرحال، ملّت ضربه را زد و آنجا را گرفت.

شیرازه از هم پاشید، مدیریت هم یک کمی اصلاح شد و نهادها با قوّه و قدرت بیشتری کارشان را ادامه دادند. یکی از کانون‌های فساد که که بدترینِ کانون‌ها شده بود، همین دانشگاه بود که ضربه دوّم را هم باز دانشجوها زدند و این مراکز فساد را هم اشغال کردند و به‏ عنوان "انقلاب فرهنگی" تعطیل نمودند و دوباره جریان‌ها تداوم یافت.

انقلاب دوّم، با سروصدای کم، ولی با ابعاد مختلفی در آثار، شروع شد. اینجا دیگر باید آمریکا رسماً به ‏میدان و صحنه بیاید...تشدید مسأله کردستان؛ البته قضیه‌ی کردستان و گنبد و خوزستان و جاهای دیگر، بین مراحل اوّل و دوّم هست؛ یعنی آمریکا کارت‏های خودش را هم به‏ کار گرفته بود؛ بلوچستان را کم، و گنبد و کردستان و خوزستان را هم شلوغ کرده بود که در نهایت، در همان گام‌های اوّل به‏ نتیجه برسد.

وقتی‏ که ضربه را خورد، آن کارها ادامه پیدا کرد؛ بحران کردستان را تشدید کردند و کارهای دیگر را هم پیش می‏‌بردند. در این مرحله، وضع ما بهتر بود. قانون اساسی را نوشتیم، خطوط روشن شد، تسلّط اداریمان بیشتر شد، جهاد و سپاه هم مسلّط‌تر بودند. بزرگترین کار آنها این بود که در مراکز قانونی ما، دوباره نفوذ کنند؛ قضیه‌ی ریاست جمهوری بنی ‏صدر، اینجا درست می‏‌شود... .

در شورای انقلاب، دایماً موضع مخالف می‌گرفت؛ موضع مخالف دولت موقّت می‌گرفت و با انتقادکردن‌ها و انگشت گذاشتن روی کمبودهایی که در زمان دولت موقّت بود - که آن هم طبیعی بود - خودش را قهرمان جلوه می‏‌داد... آمریکا، این دفعه خیالش راحت است؛ عراق را دیده، چپی‏‌ها را خریده، منافقین را خریده، و جبهه ملّی و سایر گروهک‌های چپ و راست هم که دیگر روی شاخش بود! چیزی کم نداشت! رئیس جمهور را هم درست کرده، و مجموعه‌ی اینها، یک وضع بسیار مطلوبی برای آمریکا فراهم ساخته بود... وضع عمومی طوری بود که ما نمی‌‌توانستیم حرف‌هایمان را بزنیم، افشاگری درست نبود.

گاهی، مثل مهاجر و انصار در خانه‏‌ها راه می‌‏افتادیم، اینجا و آنجا. دوستان ما یادشان هست که ما در مدرسه‌ی سپه‌سالار - همین مدرسه شهید مطهّری - و در جلسه‌ی جامعه مدرّسین در قم، تقریباً بر سر این مسایل گریه کردیم و مسایل گفته شد... البتّه همان‌ها هم در اصل او [بنی صدر] را بیشتر از عروسکی فرض نمی‏‌کردند، که بعداً کلکش را بکنند! محاسبه آنها چیز دیگری بود.

همه این جریان‌ها در مقابل خطّ امام بود. در یکی از جلساتی که برای شِکْوه، در قم خدمت امام رفته بودیم، یک راهنمایی به‏ ما کردند، فرمودند: "شماها بروید دنبال مجلس". همین‏‌طور کوتاه و موجز. دأب امام این است که حرف‌هایشان را - اغلب - استدلالی به ‏ما نمی‏‌گویند. هیچ‏ وقت توضیح نمی‌دهند که من چرا این را می‌گویم... سیاست خطّ امام این شد که مجلس را طوری به ‏وجود آوَرَد که دست کم در برابر نهاد ریاست جمهوری بتواند مقاومت کند.

خوب! می‏دانید که نقطه حسّاس عملکرد ریاست جمهوری، همان انتخاب کابینه است. اگر کابینه انتخاب شد، دیگر از دستش در رفته و کار تمام شده است. در این مرحله، او مایل است آن‏جوری که می‏‌خواهد کابینه‏اش شکل بگیرد. اگر رئیس جمهور، روی نخست‏وزیر و وزرا امضا گذاشت و از دستش رد شد، دیگر تمام است و صدایش به‏ جایی نمی‏‌رسد! بنی ‏صدر هم روی این قضیه هوشیار بود، شیطان‌ها هم به ‏او می‏‌گفتند! الحمدللّه، این توفیق برای مجموعه ما به ‏وجود آمد. آن "ائتلاف بزرگ" که با خطّ سبز در روزنامه جمهوری اسلامی آن‏‌موقع نوشته شده بود، خودش یک ضربه بود بر مغز آنهایی که می‌‌فهمیدند چه اتّفاقی دارد می‌‌افتد! بعضی‌‌ها از آن خطّ سبز - اصلاً - شوکه شده بودند؛ بعضی‌‌ها هم انتقاد می‏‌کردند که چرا شما ائتلاف بزرگ نوشتید؟ شما شانتاژ تبلیغاتی کردید (!) چه کردید و از این حرف‌ها.

و آن ائتلاف بزرگ، خیلی از مسایل را حل کرد و سرانجام مجلس با آن وضعی که می‌‏دانید به ‏وجود آمد؛ سنگر مجلس. امام هم فرمود: "مجلس در رأس امور است و هر تصمیمی که بگیرد و شورای نگهبان تصویب کند، هیچ مقامی - هر کس می‏‌خواهد باشد - حق ندارد در مقابل او حرف بزند"...با به ‏وجود آمدن مجلس و تثبیت آن مسایل، روند درگیری‌‌ها روز به روز بیشتر بود.

پایگاه دانشگاه را از دستشان گرفته بودیم، مجلس در اختیار خطّ امام بود، نمازجمعه‏ها، همه جا در اختیار خطّ امام بود، پایگاه قانونی ولایت فقیه هم خیلی از مسایل را حل می‏‌کرد. روحانیت به‏ عنوان بهترین وسیله‌ی پیشبرد انقلاب، در میدان بود و به هرحال، مجلس به‏عنوان سنگر و تریبون مورد اعتماد، هر لحظه‏اش در اختیار مردم بود... جنگ روزنامه‏‌ای داشتیم، جنگ رادیو - تلویزیونی داشتیم.

در همین رادیو و تلویزیون، چه جنگ‌هایی داشتیم؟! با چه حیله‏هایی بنی‏صدر، طرفداران خودش را در آنجا می‌گذاشت؟ امّا چند تا خطّ امامی و حزب‏اللّهی بودند که برنامه‏‌هایشان را به‏‌هم می‌زدند و نمی‌گذاشتند کاری پیش ببرند، ولی باز هم آنها شلوغ می‏‌کردند.

رادیوهای کشورهای خارجی: رادیو آمریکا، رادیو اسرائیل، رادیو بی. بی. سی، رادیو آلمان، رادیوهای بیگانه گروهک‌ها، و رادیو عراق - تمام این‌ها - شده بودند تریبون لیبرال‏‌ها و ضدّ خطّ امامی‏‌ها... انجمن‌های اسلامی در درون ادارات که امان را از لیبرال‏های اداری بریده بودند و نمی‌گذاشتند در آنجا زیاد خلاف کنند، حضور انجمن‌های اسلامی در همه‌جا و خیلی چیزهای دیگر، تمام طیف خطّ... یک چیزهایی از اختیارات شاه معدوم بود، همه را امضا می‏‌کرد و مورد استفاده قرار می‏داد. خطّ امام هم یک چیزی به ‏نام سلب اختیارات امضاهای "فرمان همایونی" به‏ مجلس آورد که لیبرال‌‏ها را خیلی عصبانی کرده بود... .

مجلس پیشنهاد عدم کفایت سیاسی بنی‏‌صدر را مطرح کرد که یک نقطه تاریخی است... حمایت مردم که آمریکا و دشمنان روی آن حساب نمی‏کردند، مهم است، که من گفتم اشتباه بزرگ آمریکایی‏ها این است. خوب! مجلس یک حرکت قانونی کرد، با آن رأی عجیب! فقط یک ‏نفر رأی مخالف داد و همه کسانی هم که بنی ‏صدر روی آنها حساب کرده بود، با این اصل موافقت کردند یا دست کم به‏‌سکوت گذراندند... قلب اروپایی‏‌ها در تپش بود! به لحظات مجلس نگاه می‏‌کردند.

آن ضربه را مجلس زد، آنها هم باید ضربه بزنند! قضیه راهپیمایی‌ها و روز ۱۷ شهریور باید تکرار شود! انقلاب سوّم، به‏‌آن اوج حوادثش رسید؛ کار مجلس تمام شد، بنی ‏صدر مخفی شد... این‌ها پیش از این جریان، در ۳۰ خرداد آزمایش کرده بودند.

در آن روز، منافقین و پیکاری‏ها و اقلّیت و جبهه ملّی و تمام اینها، همه نیروهایشان را جمع کردند و به‏‌صورت مسلّح ریختند در خیابانها و ادای انقلاب مردمی را درآوردند... رمز اصلی قضیه که از اوّل تا حالا وعده دادم بگویم، این است که آمریکا و دشمنان ما نمی‌فهمیدند مبنای قوّت و قدرت این انقلاب چیست و یک جای دیگری تیر می‌زدند! نمی‏‌دانستند که اسلام، ریشه‌ی اصلی همه‌ی اینهاست و ایمان مردم و همان فقاهت -اسلام فقاهتی که خطّ امام روی آن تکیه می‏کند و همان اسلام رساله‏ای که ما می‌خواهیم و همین حوزه علمیّه و همین وضع، اینها مایه است.»49

مبارزه‌ی قهرآمیز برای تسخیر دولت به سود مدافعان "اسلام فقاهتی" و "اسلام رساله‌ای" پایان یافت. ابتدا با همکاری همه‌ی گروه‌ها دولت بازرگان، که "لیبرال" و "جاده صاف کن آمریکا" قلمداد می‌شد، کارش ساخته شد.

اکثر چپ‌ها، حداقل در زبان هنوز خود را جزو "جبهه‌ی ضد امپریالیستی به رهبری امام خمینی" معرفی می‌کردند. سال ۱۳۶۳ توهمات فروریخت و نوبت سرکوب آخرین گروه‌های چپ (حزب توده و فدائیان اکثریت) فرا رسید. شاید بتوان ادعا کرد که رژیم پس از آن - نظر داخلی- تثبیت شد. انقلاب فرهنگی بخشی از فرایند تسخیر قهرآمیز دولت بود.

رژیمی که در همه جا با مخالفان درگیر مبارزه‌ی قهر آمیز بود، نمی‌توانست دانشگاه‌ها را به مخالفانش واگذار کند.50

در روز جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ اعضای شورای انقلاب با آیت الله خمینی درباره‌ی تعطیل کردن دانشگاه‌ها و خروج گروه‌ها از دانشگاه تشکیل جلسه دادند و در خصوص بیرون راندن همه‌ی گروه‌ها از دانشگاه‌ها به توافق رسیدند. امام جمعه‌ی تهران در همان روز علی خامنه‌ای بود. سخنان او در خطبه‌ها نشان دهنده‌ی مبارزه‌ی قهرآمیز برای تسخیر دولت بود. او گفت:

«نظام دانشگاهی ما همان نظام دانشگاهی رژیم گذشته است... ملت ایران نمی‌تواند به این دانشگاه امیدوار باشد... دانشجویان مسلمان ما که اکثریت قاطعی در دانشگاه‌ها هستند، این فرصت را پیدا نمی‌کنند که اسلام را بیاموزند و بیاموزانند. حداقل توقع دولت جمهوری اسلامی از دانشگاهی که از بودجه‌ی بیت المال همین مسلمان‌ها استفاده می‌کند... این است که دانشگاه‌ها لااقل زمینه‌های رشد اسلامی را فراهم کند؛ نه این که با او مخالفت کند و گروه‌های ضد اسلامی، دانشگاه را تبدیل به پایگاه حمله به اسلام کنند.

همان ضد انقلابی که تا دیروز در خدمت آریامهر بوده، امروز... ماسک چپ به صورت بزند و دانشگاه را به تشنج بکشاند. دانشگاه اسلامی تحمل این مسایل را نمی‌کند. پسران و دختران دانشجو، دردمندانه و خون به جوش آمده اظهار می‌کنند دیگر نمی‌توانند این وضع را تحمل نمایند. ببینند که یک استاد مخالف با اسلام،در سر کلاس درس به اسلام توهین کند. نمی‌خواهند ببینند که گروه‌های مخالف مسلح، گروه‌بندی خود را در داخل دانشگاه بکنند.

دانشگاه را تبدیل به مرکزی کرده بودند که چند نفر قداره بند علیه جمهوری اسلامی عده‌ای را به ترکمن صحرا و عده‌ی دیگری را به کردستان بفرستند... این‌ها باید دانشگاه را تخلیه کنند. اگر این مراکز که مراکز فساد شده است به صاحبان اصلی آن یعنی ملت تحویل نشود، خود ملت خواهد رفت و از این مراکز پاسداری خواهد کرد و همکاران دانسته و نادانسته‌ی امپریالیسم آمریکا را از آن جا خواهد راند... شما حق دارید، از این که دانشگاه اسلامی نیست و پرچم داس و چکش در این مکان‌ها بالا می‌رود. مردم خون ندادند که این طور بشود.»51

خامنه‌ای در سخنرانی دیگری در همان زمان گفت:

«پدرکشتگان این انقلاب در دانشگاه مقابل مردم سنگر گرفته‌اند.»52

هاشمی رفسنجانی هم گفته بود:

«مدت‌ها بود كه حوصله‌ی دانشجويان وفادار جمهوری اسلامی از جنجال گروه‌ها در دانشگاه به سررسيده بود ودائماً به ما مراجعه می‌‌كردند كه كاری بكنيم.»53

علی خامنه‌ای بعدها در یک سخنرانی به خاطرات خود از دانشگاه‌ها در دوران اول انقلاب سخن گفت:

يک نمونه‏اش، همين قضايای دانشگاه تهران بود که گروهک‌های الحادی آمدند دانشگاه تهران را تصرّف کردند و از اتاق‌ها و سالن‌ها و مراکزش به‏‌عنوان اتاق‌های جنگ، انبارهای سلاح و مرکز توطئه عليه اصل انقلاب و عليه نظام استفاده کردند! فضا را قُرق هم کردند؛ يعنی يک حالت ارعابی نه فقط در مسؤولان آن روز - مسؤولان آن روز، دولت موقّت بودند که اصلاً جان و توان و دل و جگرِ ورود در اين ميدان‌ها را نداشتند؛ آنها که هيچ! - که حتّی در دل بسياری از افراد انقلابی هم ايجاد کرده بودند.

در محيط خودِ دانشگاه تهران، اينها بيشترين رعب را ايجاد کردند. من يادم نمی‌رود که در يکی از سخت‏ترين آن روزهايش، اتّفاقاً خودم در دانشگاه بودم و يک برنامه هفتگی داشتم. در مسجد دانشگاه تهران، آن روز طبق معمول، روزِ برنامه بود. آمدم، ديدم دانشگاه خلوتِ خلوت است. به مسجد آمدم؛ شايد بيست نفر، سی نفری در مسجد بيشتر نبودند.

وقتی وارد مسجد شدم، چند نفر آمدند و گفتند: آقا! زود از اين‏جا برويد! گفتم مگر چه شده؟! معلوم شد که بله، دانشگاه را قُرق کرده‏اند و از زدن و کشتن و اين چيزها هم اصلاً ابايی ندارند! چه کسانی در مقابل اينها ايستادند؟ خودِ دانشجويان. اوّلين، يا يکی از اوّلين نشانه‏های بروز فعّاليت مؤثّرِ بسيار کارساز جوشش دانشجويی، در همين قضيه بود. دانشگاه نيمه تعطيل بود، اما دانشجويان - يعنی يک مجموعه انقلابی محض - همه زنده و فعّال آمدند و داخل دانشگاه ريختند و آن‏ جا را تطهير کردند. اين قضيه، مربوط به سال پنجاه و هشت است که آن را عرض می‌‏کنم. اين يکی از نمونه‏‌هاست.»54

انقلاب فرهنگی بخشی از پروژه‌ی تسخیر دولت به روش‌های قهرآمیز بود. آیت الله خمینی و همفکران و همراهان او به دنبال استقرار و تثبیت نظام جدید بودند. گروه‌های مخالف هم به دنبال تسخیر دولت بودند. همه‌ی مکان‌ها به میدان نبرد تبدیل شده بود. هیچ کس نبود که انقلاب و دولت را دستاورد و حق خود نداند.

مخالفان دانشگاه‌ها را به "اتاق جنگ" تبدیل کرده بودند. به گفته‌ی ماکس وبر، دولت مدرن انحصار مشروع قوه‌ی قهریه است. معلوم بود که زمامداران جدید چنین دانشگاهی را تحمل نخواهند کرد. این چنین بود که این سنگر جدید فتح شد. آیت الله خمینی رهبر کاریزماتیک انقلاب بود. موج آفرینی و فرستادن امواج بزرگ در اقیانوس بزرگ جامعه، بخشی از کارکرد این نوع رهبری است. هاشمی رفسنجانی گفته است که شورای انقلاب و دولت موقت مطلقا از برنامه‌ی اشغال سفارت آمریکا خبر نداشتند.

او و سید علی خامنه‌ای در آن زمان برای ایام حج به مکه رفته بودند که شب از رادیو می‌شنوند که دانشجویان سفارت آمریکا را اشغال کرده‌اند. فردای آن روز هر دو به ایران باز می‌گردند تا در جلسات شورای انقلاب شرکت کنند. شورای انقلاب و دولت موقت از مدت‌ها قبل به دنبال راهی برای حل مسائل ایران و آمریکا بود، ولی آیت الله خمینی همیشه مخالفت می‌کرد. هاشمی می‌گوید:

‌دانشجویان با ارتباطات خاصی به بیت امام پل زده بودند... مسئله در دست مسئولان اجرایی نظام نبود. مسئله مربوط به دانشجویان، امام و عده‌ای خاص مثل آقای موسوی خوئینی‌ها و حاج احمد آقا بود.»55

در آن دوران آیت الله خمینی و یاران و پیروانش بیشترین پایگاه اجتماعی را داشتند. اما این پایگاه رفته رفته کوچک و کوچک‌تر شد. این واقعیت هم چیزی نیست و نبود که زمامداران حاکم بر ایران را بترساند. برای این که معتقد بودند و هستند که با یک اقلیت فداکار و مصمم، می‌توانند همیشه بر ایران حاکم باشند. هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۸۲ از همین زاویه به کسانی که از زوال مشروعیت نظام سخن می‌گویند، روبرو شد و گفت:

«نظام می‌تواند ۲۰ درصد مردم را به طور فعال به نفع خودش در صحنه نگه دارد تا فداکاری کنند و ابزار قانونی هم در دستش است و گلوگاه‌ها را دارد... هر نظامی یک مقداری مخالف دارد. در نظام ما هم همین طور و مخالفین بیشتر هم هستند و از اول هم بودند. بنابراین از نظر من نظام مستقر است... نظام وقتی که احساس خطر کند، کار خودش را می‌کند. چون به اندازه‌ی کافی می‌تواند خیابان‌ها را پر کند... ابزاری در دست حکومت است و اگر بخواهند شورش و شلوغ کنند، برخورد می‌کند.

به علاوه مردم طرفدار نظام هم به اندازه‌ی کافی برخورد می‌کنند... در سال‌های اخیر [دوران اصلاحات] موج کاذبی در جامعه و دانشگاه‌ها به وجود آوردند و بعضی‌ها را فریب دادند.

کم کم آن موج خوابید و دانشگاهیان هم به فکر افتادند و حداقل در صحت و حسن نیت موج آفرینان تردید کردند... در اسفند ۸۲ ، شما ۲۲ یا ۲۴ میلیون انسان را پای صندوق رأی آوردید. دیگر از این بدتر نداشتیم، با این حال ۵۱ درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند. این ۵۱ درصد در شرایطی بود که ۱۳۰ نفر از نمایندگان مجلس استعفا دادند و آن حرف‌ها را می‌زدند.

تریبون مجلس ما واقعاً داشت لجن پرانی می‌کرد... اگر در این مملکت روزی عده‌ای بتوانند قدرت را تصاحب کنند اما اقدامات ضد اسلامی انجام دهند و از جمله روحانیت را مثلاً در اپوزیسیونی با خود قرار دهند، اگر شرایط آزاد برقرار باشد یعنی مردم بتوانند وارد صحنه شوند، مطمئن باشید در کمتر از شش ماه مردم علیه چنین حکومتی بسیج خواهند شد.»56

همه نزاع‌ها بر سر تصاحب و تسخیر دولت است. دموکرات‌ها دولت را مخلوق مردم به شمار می‌آورند و دوام دولت را ناشی از رضایت مردمی می‌دانند که قادرند به روش‌های مسالمت‌آمیز (با یک رأی مخالف در انتخابات) زمامداران را عزل کنند. اما آنها که به دموکراسی‌های کثرت گرای ملتزم به حقوق بشر باور ندارند، به گونه‌ی دیگری می‌اندیشند.

این دیدگاه را نباید شوخی گرفت. آیت الله خامنه‌ای دقیقا همین طور فکر می‌کند. خامنه‌ای پس از درگذشت آیت الله خمینی و تعیین او به رهبری، در اولین جلسه‌ی دیدار کابینه‌ی مهندس موسوی با وی، به آنها گفت: «یک اقلیت فداکار می‌تواند از طریق ایجاد رعب بر جامعه حکومت کند.»

پاورقی‌ها:

46- غلامحسین ساعدی، "دیگر جواب گلوله گل نیست"، ایرانشهر، شماره ۷ ،۱۷ آذر ۱۳۵۷.

47- روزنامه کیهان، ۶/ ۱/ ۱۳۵۸.

48- آیت الله طالقانی، آخرین خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران، پیش از رحلت. آیت الله طالقانی هم در این خطبه‌ها آن خبر کاذب کشته شدن ۶۰ هزار تن از مخالفان به دست رژیم شاه را تکرار کرده است.

49- رجوع شود به اینجا

50- در سال ۱۳۸۵ طی یک مقاله‌ی نسبتاً مبسوط ، مبارزه‌ی قهرآمیز برای تصرف دولت در سال‌های اول انقلاب را توضیح دادم. آن مقاله همچنان در نوبت نشر قرار دارد.

51- روزنامه‌ی کیهان، ۳۰ / ۱ /۱۳۵۹.

52- روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، ۶/۲/ ۱۳۵۹.

53- کیهان، ۲/۲/ ۱۳۵۹.

54- ديدار جمعى از نخبگان علمى و دانشجويان دانشگاه‏‌ها، ۷/۷/ ۱۳۸۷.

55- گفت‌وگوهای فرشته‌ی سادات اتفاق‌فر و صادق زیبا کلام با هاشمی رفسنجانی، هاشمی بدون روتوش، انتشارات روزنه، چاپ اول ۱۳۸۷، ص ۱۷۳.

این بخش از مصاحبه متعلق به ۸/۲۱/ ۱۳۸۲ است.

56- هاشمی بدون روتوش، ص ۲۴۰ – ۲۲۶.

از ابتدای پیروزی انقلاب، آیت الله خمینی به همین نحو به مسائل نگاه می‌کرد. با این فرق که در آن زمان او دارای بیشترین پایگاه اجتماعی بود. در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ طی یک سخنرانی گفت:


«[اگر] به طور انقلابی عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده بوديم، و روسای آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بوديم، و چوبه‌های دار را در ميدان‌های بزرگ برپا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين زحمت‌ها پيش نمی‌آمد.

من از پيشگاه خدای متعال و از پيشگاه ملت عزيز، عذر می‌خواهم ، خطای خودمان را عذر می‌خواهم. ما مردم انقلابی نبوديم، دولت ما انقلابی نيست، ارتش ما انقلابی نيست، ژاندارمری ما انقلابی نيست، شهربانی ما انقلابی نيست، پاسداران ما هم انقلابی نيستند؛ من هم انقلابی نيستم.

اگر ما انقلابی بوديم ، اجازه نمی‌داديم اينها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌كرديم. تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌كرديم . يك حزب، و آن "حزب الله"، حزب مستضعفين. من توبه می‌كنم از اين اشتباهی كه كردم، و من اعلام می‌كنم به اين قشرهای فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جای خودشان ننشينند، ما به طور انقلابی با آنها عمل می‌كنيم. مولای ما، اميرالمومنين - سلام الله عليه - آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آنكه در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و در رحم و مروت آنطور و با مستضعفين آنطور بود، با مستكبرين و با كسانی كه توطئه می‌كنند شمشير را [می‌كشيد و] می‌كشت.

هفتصد نفر را در يك روز - چنانچه نقل می‌كنند - از يهود بنی قريضه - كه نظير اسرائيل بود و اينها از نسل آنها شايد باشند - از دم شمشير گذراند! خدای تبارك و تعالی در موضع عفو و رحمت رحيم است. در موضع انتقام، انتقام‌جو. امام مسلمين هم اين طور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی‌ترسيم از اين كه در روزنامه‌های سابق ، در روزنامه‌های خارج از ايران، برای ما چيزی بنويسند. ما نمی‌خواهيم وجاهت در ايران، در . . .، در خارج كشور پيدا بكنيم.» (روح الله موسوی خمینی، صحیفه‌ی امام، جلد نهم، ص ۲۸۲)

۵۶- رجوع شود به اینجا

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
طراح و عامل انقلاب فرهنگی

نظرهای خوانندگان

متن اقای گنجی سست و مخدوش است. می گوید اول انقلاب جنگ قدرت بود و همه برای فتح دولت مبارزه می کردند. در همه جا درگیری بود. خب از این مقدمه چه نتیجه ای می شود گرفت؟
گنجی می خواهد بگوید چون همه در حال جنگ بودند، فتح دانشگاه هم بخشی از این جنگ بود. پس دکتر سروش حق داشت دانشگاه ها ببندد، هزاران استاد را از دانشگاه ها تصفیه کند، ده ها هزار دانشجو را اخراج و مانع درس خواندن آنها شود، خودیها را به دانشگاه بفرستد، علم را تعطیل کند و جاش اسلام را درس دهد و و و و ...
با این منطق باید استاد می شد. اخر اینهم شد توجیه برای انقلاب فرهنگی؟!

-- فرشاد ، Jun 1, 2010

اتفاقا متن گنجی صرفا بازگویی دوباره وقایع آنگونه که اتفاق افتاد است .
باید چپ ها بگویند محاسباتشان چه بود وقتی :
در کردستان به پادگان ها حمله بردند
در ترکمن صحرا حکومت محلی ایجاد کردند
در دانشگاه ها احزاب سیاسی چپ دفتر کار داشتند و گروه های مسلح در دانشگاه سنگر بندی کرده بودند
همینطور شروع توطعه بزرگ ( اشغال سفارت امریکا ، ساقط کردن لیبرال ها ، حاکم کردن خط امام ) توسط چه گروه هایی طراحی و توسط خط امامی ها به رهبری آخوند مشکوک خوئینی ها به اجرا در آمد ؟
نقش نبوی و مجاهدین انقلاب و موسوی به عنوان بازوی لابی روسیه (حزب توده ) در قدرت چه بود ؟
انفجار حزب ج ا و نابود کردن آخوند های لیبرال تر مثل بهشتی و مفتح و با هنر توسط چه کسانی طراحی و توسط چه کسانی اجرا شد ( مجاهدین چنین امکانی نداشتند )
الان چپ ها آماده پذیرش یک دولت لیبرال هستند یا یک دولت چپ خط امامی مذهبی را ترجیح می دهند که با امریکا در ستیز و با روسیه و سوریه دمخور باشد ؟
همه چیز روشن است . توده ایها دائم به گنجی و سروش حمله میبرند ولی نقش خودشان و نقش خط امامی ها را سانسور میکنند .

-- sara shojaey ، Jun 2, 2010

آقای فرشاد: مگر سروش رئیس انقلاب فرهنگی بوده است؟! یعنی چه که "پس دکتر سروش حق داشت دانشگاه ها ببندد؟" تا اینجا گنجی استدلال خاصی نکرده است، زمانه را تشریح کرده که چه اوضاع وحشتناکی بوده است. چه خوب که ما آن موقع کودک بودیم.

-- ممدآقا ، Jun 2, 2010

بدون تردید بخش اعظم احزاب و سازمانها و افراد سیاسی در آغاز انقلاب برای رسیدن به قدرت دست به هر کاری می زدند اما توده های مردم و هنرمندان که بخش اعظم جامعه ایران و جامعه روشنفکری ایران را تشکیل می دهند کی بدنبال قدرت بودند؟ شما که فلسفه خوانده اید و حتمن قیاس منطقی را از سفسطه تشخیص می دهید از کجای حرفهای ساعدی به عنوان مقدمه به این نتیجه رسیدید که او هم بدنبال قدرت بوده؟ من عمیقا معتقدم شما هم مثل بسیاری دیگر از آنهایی که مدتی در درون رژیم جمهوری اسلامی و تضادهایش زندگی کرده اند تا اندازه زیادی قدرت تشخیص تان را در دیدن مرز میان منطق و سفسطه از دست داده اید. صادقانه خواهش می کنم نوشه هاتان را پیش از چاپ به کسانی بسپارید تا از این زاویه بررسی شان بکنند.

-- بدون نام ، Jun 2, 2010

من قبول دارم که حضور چپ در کردستان و گنبد و مسلح بودن سازمان فدائیان و مجاهدین و گروه مخفی حزب توده اشتباه محض بود. درگیری ها هم به سود بدترین بخش آخوندها تمام شد. اما گنجی از گفتن این مقدمات چه نتیجه ای می خواهد بگیرد؟ می خواهد بگوید با توجه به این جریانها انقلاب فرهنگی ضروری بود. سروش هم بخشی از این ضرورت بود که نقش ضروری خود را بازی کرد و کارهایش معلول جبر تاریخی بود. دانشگاه باید بسته می شد و سروش این کار را کرد. او نمی کرد، کس دیگری می کرد. او استاد ها را اخراج نمی کرد، کس دیگری می کرد. پس کارهای سروش را نمی شود مورد انتقاد قرار داد.من به ضرورت تاریخی باور ندارم. سروش هم باید برای کارهایی که کرده حساب پس دهد.

-- فرشاد ، Jun 2, 2010


من خود را از علاقمندان آقای گنجی و ایشان را سرمایه ای برای جنبش آزادی خواهی ایران میدانم. سروش را دوست نداشتم چون ا و را کار گزار ظلم و استبداد تصور میکردم و این احساس شا ید تا حدودی مربوط به این بود که صابون انقلاب فرهنگی در آن سالها به تن من هم خورد و از تحصیل محروم شدم. اکنون دیگر آن تصور را در مورد آقای سروش ندارم. از روزی که به منطقه ما آمد و در مرکز اسلامی شهر سخن گفت، او را انسانی دیدم که مسله من مقهور استبداد حاکم است.

اینها اما به کنار، شیوه کار آقای گنجی در اینجا برای من قدری سؤال بر انگیز است. ایشان در مقالات قبل ظاهرا به "زبان و لحن" آدمها توجه داشتند نه درستی و نا درستی ادعاهایشان . من این تحلیل ها را مثبت ارزیابی میکردم چون به اعتقادم ما باید یاد بگیریم بیشتر استدلال کنیم و کمتر تیغ بزنیم. آقای گنجی مطالب ایراد شده توسط آقای دولت آبادی را در پیش نقد کردند و هر گوشه اش را که تشخیص دادند را با حروف درشت پر رنگ برجسته کردند. من کنجکاو بودم که در مورد پاسخ آقای سروش چه خواهند کرد. چون به گمان حقیر وقتی سخن دولت آبادی و پاسخ آقای سروش در جریان انتخابات اخیر را کنار هم بگذاریم و منصفانه بنگریم، دفاع از لحن آقای سروش کار آسانی نخواهد بود.

مساله عجیب این است که آقای گنجی پیش از پرداختن به زبان جناب سروش به جزییات و مقدماتی میپردازد که در هیچکجا و در مورد هیچکس نپرداخته بود. دیگر گفتگو بر سر زبان آدمها نیست ناگهان داریم در مورد تاریخ و چه شد و چه نشد صحبت میکنیم.
در مورد برخی افرا د با سختگیری تما م کلماتی را برجسته میکننند که خیره میمانی این کجایش بد و بی ادبانه بوده اما بر افرادی دیگر این سختگیری روا داشته نمیشود. در ضمن این را هم بگویم که اشاره من به آقای دولت آبادی به معنای موافقت با اظهاراتشان در مورد آقای سروش نیست.

با همه این احوال اگر آقایان سروش و گنجی بار دیگر گذرشان به این سو افتد من یکی با اشتیاق به سخنانشان گوش خواهم سپرد.

به امید آزادی


-- omid ، Jun 2, 2010

متهم کردن این و آن و نتیجه گیری کردن قبل از اتمام بحث، نشان دهنده ی روحیه ی عدم مدارا و تحمل است و نتیجه ی آن همین اوضاعی است که هر روز با آن سر و کار داریم و دادمان نسبت به آن بلند است. دوستان آزادی خواه، عدالت طلب و .... لطفا بازاندیشی انتقادی در مورد عقایدتان را فراموش نکنید.

-- لقمان ، Jun 2, 2010

من فکر مي کنم افرادي مثل فرشاد عجله مي کنند. دوست عزيز صبر کنيد تا مقاله تمام شود و گنجي ، زبان سروش را هم بررسي کند بعد اين گونه اظهار نظر فرماييد. در مورد شريعتي هم در قسمت اول، عده اي به گنجي تاختند که چرا از شريعتي اين گونه دفاع مي کني ولي در بخش دوم، گنجي زبان فحش گونه شريعتي را هم نشان داد.

-- فرشاد 2 ، Jun 3, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)