تاریخ انتشار: ۹ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
زبان روشنفکری معاصر، بخش پنجم
انقلاب فرهنگی (۱)

طراح و عامل انقلاب فرهنگی

اکبر گنجی

۶- طراح و عامل انقلاب فرهنگی: انقلاب فرهنگی رویداد بسیار مهمی در تاریخ سه دهه‌ی گذشته‌ی ایران بود که پیامدهای بسیار داشته است. روشنفکران غیر دینی معاصر، انقلاب فرهنگی را پروژه‌ی عبدالکریم سروش به شمار می‌آورند. این موضوع با بحث‌های دیگری هم گره خورده است که شاید گره‌گشایی از این موضوع بتواند گره‌گشای دیگر گره‌ها شود. موارد زیر شاهد مدعای ما هستند.

۶-۱- آرامش دوستدار: دوستدار سروش را «مبتکر طرح و عامل بستن دانشگاه‌ها» قلمداد می‌کند. وی سروش را عضو «شورای انقلاب فرهنگی» معرفی می‌کند، نه «ستاد انقلاب فرهنگی». در حالی که ستاد انقلاب فرهنگی پس از تعطیلی دانشگاه‌ها در ۲۳/۳/۱۳۵۹ با حکم آیت الله خمینی تشکیل گردید، اما شورای عالی انقلاب فرهنگی در ۶۳/۹/۱۹ تشکیل و جایگزین ستاد انقلاب فرهنگی شد. سروش پس از تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی در همان زمان استعفا داد و رفت. می‌گوید:

«عبدالکریم سروش بانی و عضو «شورای انقلاب فرهنگی» و از مبتکران طرح و عاملان بستنِ سه ساله‌ی دانشگاه‌های ایران است...بستنِ دانشگاه‌ها یعنی...برای عملی کردن نقشه‌ی خود مراقب بودن و از هر اجتماع سازمان یافته و متشکل بیم داشتن، و مآلاً بُرد و اهمیتِ پدیده‌ی دانشجو را چون نیروی مقاومت در برابر ظلم، اجحاف و اختناق شناختن، عملاً یعنی خطر آن را برای حکومتِ هنوز مستقر نشده‌ی اسلامی دیدن...پیشبینیِ این مانع و خطر بالقوه برای استقرار جمهوری اسلامی و پیشگیری از به وجود آمدن آن را باید به زیرکی عبدالکریم سروش تبریک گفت. اما هرآینه او خود را معصوم بداند و دیگران را مسئول در بستن دانشگاه‌ها، آنگاه باید به این پرسش پاسخ دهد که او برای چه و چگونه عضو «شورای انقلاب فرهنگی» هنگام پاگرفتنِ حکومتی بوده که سه سال تمام دانشگاهش درسراسر کشور تعطیل می‌شوند. چنان که هم اکنون در زیر خواهد آمد خودش زمزمه کنان گفته است که عیناً او به همین علّت از مؤمنان و اعضای آن «شورا» بوده. اما از اندیشمندِ انسان دوست و دلسوز شده‌ای چون او حالا دیگر باید انتظار داشت به ما بگوید که در آن «شورا» چه کاره بوده و چه می‌کرده است. ولی در این مورد او، با وجود این که شرافت و صداقتِ اندیشمندیاش ایجاب می‌کند از دوره‌ی عضویتش در «شورا» گزارشی مبسوط در اختیار ما بگذارد، خاموشی می‌گزیند. چه بسا «تفکّرِ قبض و بسطی» یعنی گنگی، نابینایی و ناشنوایی در برابر حقایقِ تلخ، او را به چنین ترجیحی وامی‌دارد...وقتی او به ابتکار و توسط روزنامه‌نگار یاد شده در مصاحبه‌ای به عنوان مسئول و عامل بستن دانشگاه‌ها مؤآخذه می‌شود، با این مفاد پاسخ می‌دهد: اگر او در آن «شورا» نبود و به بستن دانشگاه‌ها رأی نمی‌داد، سرنوشت دانشگاه‌ها وخیم‌تر شده بود. سروش در واقع می‌گوید که او با این اقدامش جلوی تند‌روها را گرفته و مانع از بروز فاجعه‌ای بزرگ شده است...بستن دانشگاه یعنی..ترویج تعمدی و رسمی خرافات و اداره‌ی کشور به دست مبتکران این نقشه و مجریان آن، کسانی که سواد قرآن و فقه و اصول طبعاً داشته‌اند اما به نسبت عکس بی‌فرهنگ بوده اند...بستن دانشگاه‌ها «پاکسازی» آنها از استادان است که غالبشان در رشته و سِمَتِ خود از ورزیده ترین و متبحرترین آموزگاران بودند... معنای واقعی «پاکسازی» همانا بی‌سرپرست کردن علمی دانشگاه‌ها و سپردن آتیِ آن‌ها به دست آموزگارن نوپا، بی‌تمیز، بی‌فرهنگ و بی‌سواد، و هردو به دست کسانی که بزرگترین سرمایه‌ی «علمی»‌شان در وهله‌ی اول جهل ایمانی، انباشته بودن از فقه و اصول و تفسیر و احادیث و اخبار بوده است. به همین سبب اینان چنان از کودکی با عصاره‌ی اینگونه پرورش روحاً و جسماً مغزشویی شده‌اند که از آن‌چه در آن‌ها شسته شده نمی‌بایست چیزی باقی مانده باشد...تنها ندامت نمادین آنها [که مبتکر و عامل بستن دانشگاه‌ها بودند] این می‌بود که خود را سربه نیست می‌کردند. اما این اندکی شرم، غیرت و عذاب وجدان می‌خواست...[پس از بازگشایی دانشگاه‌ها] دانشجویانی می‌توانستند پس از قبول شدن در کنکور وارد دانشگاه شوند که اطلاعات کافی دینی داشتند. می‌شود حدس زد چه گروه‌هایی، از چه خانواده‌هایی و از کدام مرتبه‌ی اجتماعی و فرهنگی می‌توانستند از این پل صراط بگذرند...تمام سازندگی‌ها در سراسر جامعه‌ی ایران از آغاز دوره‌ی تجددش، تا پیش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، به دست فارغ التحصیلان غیر دینی دانشگاه‌ها انجام گرفته...به همان نسبت که درهای دانشگاه‌ها را بر جوانان غیر دینی می‌بندند، بر روی دانشجویان دینی باز می‌کنند. مبتکران و عاملان بستن دانشگاه‌ها با این شیوه‌ی شیعی، یعنی نامردانه، موفّق می‌شوند قشرمذهبیِ دانشجویان را به دانشگاه بیاورند و آنها را پس از فارغ التحصیل شدنشان به کار بگمارند...از قرار، کتاب امتحانیِ اطلاعات و معلومات اسلامی برای ورود به دانشگاه‌ها را عبدالکریم سروش نوشته است. این امر، که من مدعی صحت آن نیستم، حتا اگر از جانب کسانی که آن را گفته‌اند افترایی بیش نباشد، از شدت جرم عبدالکریم سروش در مورد بستن دانشگاه‌ها ذرّه‌ای نمی‌کاهد40

۶-۲- اسماعیل خویی: خویی انقلاب فرهنگ را «بزرگ‌ترین جنایت اجتماعی و تاریخی» جمهوری اسلامی جلوه می‌دهد. درست است که انقلاب فرهنگی بسیار مصیبت‌بار بود، اما آیا از جنایت بزرگ اعدام چند هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ هم بزرگ‌تر بود؟ البته همه‌ی افراد آزادند هر گونه که می‌خواهند و می‌پسندند رویدادها را ارزش گذاری کنند، اما دیگران هم مجازند از طریق نقد ارزش گذاری ما را به پرسش بگیرند. در جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق، چند صد هزار جوان ایرانی به شهادت رسید، صدها هزار تن معلول و زمین گیر شدند، زیرساخت‌های کشور نابود شد، در پناه جنگ، سرکوب مخالفان موجه شد، و غیره. اگر انقلاب فرهنگی بزرگترین جنایت اجتماعی و تاریخی جمهوری اسلامی است، پس جنگ تحمیلی هشت ساله و اعدام ها و شکنجه‌های دهه‌ی اول انقلاب چیست؟ به هر حال، خویی نوشته است:

«فرمانفرمایی‌ آخوندی – نامی که «جمهوری اسلامی» در زبان و بیانِ من دارد- یک دو سالی پس ازبه روی کار آمدن ،به نخستین و شاید تا کنون بزرگ‌ترین جنایتِ اجتماعی و تاریخی خود دست یازید: که همان، همانا، «انقلاب ِ فرهنگی» بود برای«پاک‌سازی» و «باز‌سازی» دستگاهِ آموزش وپرورش ِ ایران. نخستین گامِ این جنایت بستنِ دانشگاه‌های کشور بود. ومن نخستین دانش‌یاری بودم، از دانشگاهِ تربیت معلم، که از کار بر کنار شد- بی‌هیچ گونه حقوقی. انگار نه انگار که من نزدیک به بیست سال در این دانشگاه کار کرده بودم. و تازه، این آغازه‌ی بی سر و سامانی من بود. عضو بودن ام در«هیاتِ دبیرانِ کانونِ نویسندگان ِ ایران»، که پشتیبانی از حقِ انسانی و جهانی ی «آزادی بیان» را نخستین و بنیادی‌ترین وظیفه‌ی خود می‌دانست و می‌داند، و دوستی ی نزدیکی که بیرون از هیات دبیران کانون نیز با کارگردانِ تآتر و شاعرِ انقلابی ی ایران سعید جانِ سلطان‌پور می‌داشتم، یک ماهی پس از دستگیرشدن ِ او در شب دامادی اش ، و درست در همان روزی که در بامدادش او را در زندانِ اوین تیر باران کردند، مرا از «خانه به بی‌خانگی» و آوارگی کشاند. بیش از دوسال در میهنِ خود پنهانی زیستم و سرانجام، ناگزیر شدم به پاکستان بگریزم و چند هفته بعد، با شُش‌هایی پر چرک و تنی تب‌دار، از آنجا به ایتالیا بروم و سه ماهی بعد، از آنجا به انگلستان راه یابم و پناهنده شوم41

اسماعیل خویی در متن دیگری «بزرگترین جنایت اجتماعی و تاریخی» جمهوری اسلامی (یعنی انقلاب فرهنگی) را «تبهکاری عبدالکریم سروش» خوانده و خطاب به او نوشته است:

«نخستین و واپسین باری که شما را از نزدیک دیدم در روزی بود، چند ماه ‌یا نزدیک به یک سالی پس از انقلاب ِ ملّاخور شده‌ی ۲۲ بهمن ۱٣۵۷ که همراه با مردی که «حاج آقا» می‌خواندیدش و ریش انبوه و موی ژولیده‌ای داشت و کت و شلوار ِ تیره رنگ و خاک‌آلودش به تن او زار می‌زد، به دانشگاه تربیت معلم آمدید. استادان آن دانشگاه مرا به سخنگویی‌ خود بر‌گزیده بودند تا با شما و همکارتان درباره‌ی «انقلاب فرهنگی» نزدیک شونده گفت و‌گو کنم. در سراسر گفت‌و‌گو، که هیچ دراز هم نبود، شما خاموش بودید و به ‌یاد دارم، چهره‌ی شما بر افروخته و سرخ بود، ندانستم از شور و شادی‌ پیروزی‌ انقلاب یا از شرمندگی از کاری که بر دوشِ هوش و وجدان ِ خویش گرفته بودید. فشرده‌ی سخنان من بدین معنا بود، رو به شما: «- آقای دکتر! استقلال دانشگاه‌ها از دولت یکی از اصولی‌ست که نزدیک به هیچ کشوری در جهان نیست که آن‌ها را نپذیرفته باشد. شاه نیز این اصل را جز یکی دو بار، در سراسر سال‌های فرمانفرمایی خود، زیر پا نگذاشت. سخن، این روزها، بر سر «پاک سازی‌ اسلامی» دانشگاه‌های ماست. همکارانم به من گفته‌اند به شما بگویم: امیدوارم بدانید چه کار دارید می‌‌کنید. اگر دانشگاه مستقل نباشد، پای پلیس و ارتش بدان باز خواهد شد؛ و بدتر از این، بسا که تصمیم‌گیری درباره‌ی کارهای دانشگاهی به دست کسانی بیفتد که هیچ دانشی از دانشگاه ندارند. «همکار شما، «حاج آقا»، که روی سخن را به خود گرفته بود، و صدایش آهنگِ زنگ دارِ سخن گفتن ِ پا منبری‌‌ها و خطیبان دینی را به ‌یاد من می‌آورد، در پاسخ ِ من سخنانی گفت بدین معنا که: «این حرف‌ها ـ حضرت آقا! ـ حرف‌های فرنگی‌ست و به درد ما نمی‌خورد. مملکت اسلامی‌ست. و حکومت اسلامی وظیفه دارد که همه‌ی چیزها و همه‌ی کارها را یک‌جا زیر نظر داشته باشد. «استقلال دانشگاه» دیگر چه صیغه‌‌یی‌ ست؟! دانشگاه مگر برای خودش، خدای نخواسته، مملکتی مستقل است در درون مملکت اسلامی؟!» دو تن از همکارانِ ارجمندم همراه من بودند. نامی از ایشان، در اینجا، نمی‌برم و نمی‌‌نویسم واکنش هر یک، در بازگشت از آن «نشست» چه و چگونه بود. «چرا»‌اش را «حاج آقا‌«تان می‌داند. «بروید از (خودِ او) به... پرسید»! دیری نپایید که دانشگاه را‌ در سراسر کشور بستند و دیری نگذشت که ما «از آن مدارسه بیرون رفتیم»! رییس کارگزینی‌ دانشگاه به من پیام داد که تو «نخستین دانش‌یاری بودی که از دانشگاه اخراج»ات کردند و من این ستم را از چشم شما و همکاران‌تان در برنامه‌ریزی‌ «انقلابِ فرهنگی» می‌‌دیدم و می‌بینم. «پاک سازی دانشگاه‌ها و بازسازی‌ اسلامی» سراپای دستگاه آموزشی‌ کشور، به گمانِ من، یکی از تبهکاری‌های تاریخی‌ فرمانفرمایان آخوند است که در بر آیندهای شوم و دیرمانِ خود، هیچ، هیچ کوچک‌تر از دیگر تبهکاری‌های فرهنگ‌کُشانه و مردم خوارانه و ایران ستیزانه‌ی این فرمانفرمایان نیست42

۶-۳- سید جواد طباطبایی: طباطبایی می‌گوید:

«زمانی‌ که انقلاب‌ فرهنگی‌ شروع‌ شد و با ایجاد ستادی برای تصفیه و سانسور کتاب‌های درسی ادامه پیدا کرد، خود سروش‌ نیز از سردمداران‌ آن‌ بود. با آغاز بحث‌ درباره‌ی «دانشگاه‌ اسلامی»‌، سروش‌ هم‌ به‌ تبع‌ دیگران ‌همین‌ اصطلاح‌ را به‌ کار می ‌گرفت‌ و مطالبی نیز‌ درباره‌‌ی «دانشگاه‌ اسلامی» نوشته‌ است‌ که‌ شما آن‌ها را می‌شناسید. معنای‌ دانشگاه‌ اسلامی‌ چیست‌؟ اگر سروش‌ بستن‌ دانشگاه‌ و تصفیه‌ها و سانسور کتاب‌های درسی را از ویژگی‌های ‌دانشگاه‌ اسلامی‌ می‌دانست، البته‌ من‌ ایرادی‌ نمی‌بینم‌...تنها پی ‌آمد ابهام‌ «دانشگاه‌ اسلامی»، تعطیل‌ نظام‌ تولید علم‌، سقوط‌ سطح‌ دانشگاه‌ و بر باد دادن‌ امکانات‌ و اتلاف منابع‌ بود. البته‌، سروش‌ در تعریف‌ «دانشگاه‌ اسلامی» خود تصویری‌ آرمانی‌ از آن‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌، اما او نمی‌‌دانست‌ که‌ آن‌ اصطلاح‌ مبهم چه‌ پی‌‌آمدهای‌ نامطلوبی می‌‌تواند داشته‌ باشد43

طباطبایی مدعی است که سروش از مفهوم «دانشگاه اسلامی» استفاده می‌کرده «و مطالبی درباره‌ی دانشگاه اسلامی نوشته است که شما آن‌ها را می‌شناسید». اما او مستندات مدعای خود را ارائه نمی‌کند و صرفاً به مخاطب می‌گوید «شما آن‌ها را می شناسید». با خواندن این مدعا خواننده به این فکر می‌افتد که سروش آنقدر درباره‌ی اسلامی کردن دانشگاه‌ها سخن گفته و نوشته که همه با آن‌ها آشنا هستند. من خود از آقای طباطبایی شنیده‌ام که وقتی خبر مرگ صمد بهرنگی را به جلال آل احمد دادند، جلال گفت بگوئید رژیم شاه او را کشته است. حتی وقتی به او می‌گویند که مرگ صمد هیچ ربطی به رژیم نداشته ، باز هم می‌گوید باید گفت رژیم شاه او را کشته است. قضاوت طباطبایی درباره ی جلال آل احمد، به دلیل ساختن این مدعا، روشن است که چیست. عبدالکریم سروش هم طباطبایی را، به دلیل برساختن این مدعا، همانگونه جلوه می‌دهد. هنوز هم با زبان سر و کار داریم. زبانی که روشنفکران ایران در گفت‌و‌گوی با یکدیگر به کار می‌گیرند.

۶-۴- فرج سرکوهی: فرج سرکوهی در این موضوع ادعای کوچکتری دارد. او سروش را به دلیل «یاوه گو» خواندن منتقدانش- در ماجرای انقلاب فرهنگی- به پرسش می‌گیرد. البته حق با فرج سرکوهی است و سروش مجاز نیست منتقدانش را «یاه گو» بخواند، اما سروش هم مدعی است که منتقدانش فقط عضویت‌اش در ستاد انقلاب فرهنگی را محکوم نمی‌کنند، بلکه کل انقلاب فرهنگی را میراث شوم او به شمار می‌آورند. سرکوهی نوشته است:

«عضویت دکتر سروش در ستاد انقلاب فرهنگی، چون آثار درخشان او، بخشی است از کارنامه‌ی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی او. بر چه منطقی می‌توان کسی را که به این عضویت اشاره می‌کند به القابی چون «یاوه ‌گو» مفتخر و با صفاتی چون «افشاگری و انتقام‌گیری و بازجوصفتی و پرونده‌ سازی و بهانه‌گیری برای حذف و طرد و تقبیح و تبلیغات باطل» به رگبار بست؟ چنین برخوردی با منتقدان از بینشی حکایت نمی‌کند که خود را در هر زمان و مکانی «حامل حقیقت مطلق و تنها صراط مستقیم» می‌پنداشت؟ نقد گذشته بی‌نقد کارنامه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ــ و البته نه شخصی ــ کسانی که بر تاریخ نقش زده اند ممکن است44

۶-۵- رضا براهنی: رضا براهنی در اکتبر ۲۰۰۷ در مقاله ای تحت عنوان «حق با فرج سرکوهی است»، قلمروهای تازه‌ای به روی این بحث گشود. در این نوشته، سروش علاوه‌ی بر انقلاب فرهنگی، نه تنها به زندانی کردن افراد متهم می‌گردد، بلکه در اعدام‌ها هم مقصر قلمداد می‌شود:

«درست در زمانی که همه‌ی اعضای کانون نویسندگان ایران، پس از اعدام سعید سلطان‌پور، عضو هیات دبیران کانون بیم آن را داشتند که روانه‌ی زندان‌های جمهوری اسلامی شوند، آقای دکتر سروش در رأس تصمیم‌گیری‌های فرهنگی جمهوری اسلامی قرار گرفته بود و نتیجه‌ی آن تصمیم‌گیری تعطیلی دانشگاه‌ها، فرار مغزها از کشور، زندانی شدن تعداد بی‌شمار دانشجویان دانشگاه‌ها و حتی اعدام آن‌ها، و زندانی شدن تعدادی از استادان دانشگاه‌ها بود. در اجلاسی که در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران در بهار سال ۶۰ تشکیل شد، و در آن دکتر سروش، جلال‌الدین فارسی و دکتر شریعتمداری از طرف آیت‌الله خمینی به عنوان نمایندگان او شرکت کردند، اعتراض‌های فراوانی به تصمیم‌گیریهای غیر دموکراتیک در حق دانشگاه‌ها صورت گرفت. در آن جلسه تعدادی از استادان دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران نیز حضور داشتند که مشخصا عبارت بودند از خانم دکتر هما ناطق، خانم دکتر آذر نفیسی، خانمی از بخش روانشناسی، آقای دکتر بهمن نیرومند، و من. از آنجا که بخش اعظم اعتراض‌ها از سوی من به عمل آمده بود ـ به‌رغم این که دیگران هم حرفهایی به اعتراض زده بودند، من بازداشت شدم. پس از آنکه از زندان اوین در اوایل زمستان همان سال آزاد شدم، دوباره رئیس دانشگاه وقت از من خواست که به اوین برگردم و از آنجا، نامه‌ای دریافت کنم که بازگشت من به دانشگاه منوط به تصمیم خود دانشگاه است و من محکومیتی در دستگاه‌های قضایی نداشته‌ام، و در مورد پرداخت حقوق هم دانشگاه خود باید تصمیم بگیرد. پیشتر، موقع مرخص شدن از زندان بود که دادیار شعبه از من خواست یا من رضایت شاکیان خود را جلب کنم و یا کسی با قباله بیاید به اوین. من پرسیدم شاکیان من چه کسانی هستند، گفتند آقایان جلال‌الدین فارسی و دکتر عبدالکریم سروش . من ضمن این که بسیار تعجب می‌کردم، گفتم من به این اشخاص دسترسی ندارم. گفتند اینها از استادان هستند. گفتم من از استاد بودن اینها هم خبری ندارم، اما اگر اجازه بدهند برادر من کفالت مرا برعهده گیرد، او هم استاد دانشگاه است. گرچه او هم قباله نداشت، اما پذیرفتند. آن موقع بود که من فهمیدم اعتراض من به آقایان شورای انقلاب فرهنگی کار دستم داده است...آقای دکتر سروش هنوز گذشته‌ی خود را با آن معیار نسنجیده است. بعضی‌ها گفته اند که چرا هایدگر هرگز از همکاری با نازیسم عذر نخواست. پس چه مانعی دارد که آقای دکتر سروش هم عذر نخواهد. اولاً آقای دکتر سروش ناخن کوچک هایدگر هم نمی‌تواند باشد ـ در حوزه‌ی فلسفه ـ و ثانیاً این همه لعنت نامه درباره‌ی هایدگر نوشته شده، که یک هزارمش در ارتباط با حیات اولیه‌ی سروش نوشته نشده است. اما اگر هایدگر در زمان هیتلر به انجمن قلم می‌رفت، حتماً با اردنگی بیرونش می‌کردند...آقای سروش رسماً در تعطیلی دانشگاه‌ها، در گرفتاری استادان و دانشجویان، در اعدام و نفی بلد آنان، و در تحمیل به فرار آنان از کشور بر آنان مقصر است»45.

عبدالکریم سروش بر این باور است که مخالفانش از طریق تکرار این اتهام دروغ (خبر کاذب به قصد فریب)، می‌خواهند آن را تثبیت کنند. واکنش‌های سروش به این اتهام بسیار تند بوده و در زبانی نامقبول عرضه شده است. پیش از شروع بحث «زبان سروش» بهتر است نگاهی گذرا به «تراژدی انقلاب فرهنگی» داشته باشیم تا نقش سروش در آن، و زبان او در واکنش به آن بهتر قابل فهم و داوری شود. انقلاب فرهنگی را می‌توان فاجعه به شمار آورد. اما درباره‌ی این فاجعه باید سخن گفت، زوایای تاریک آن را روشن کرد، و مانع تکرار چنین فاجعه‌ی مکرری شد.

پانوشت‌‌ها:

۴۰- رجوع شود به اینجا.

۴۱- رجوع شود به اینجا.

۴۲- رجوع شود به اینجا.

۴۳- رجوع شود به اینجا.

۴۴- رجوع شود به اینجا.

۴۵- رجوع شود به اینجا.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
زبان اسماعیل خویی، دولت آبادی

نظرهای خوانندگان

آقای گنجی سلام
این چند خط را نخواهید خواند چون بیش از آن گرفتارید که به این ها بپردازید. باری من مانده ام که این همه سیاه کردن ذهن و کاغذ برای دفاع از جناب سروش برایِ چیست؟
ایشات سنگ آن نظام را به سینه زده اند و به قول ما خارج نشینهای زیاده گو و ژامبون خور
تئوریزه اش هم کردند و می کنند و خواهند کرد.
ایشان در آخرین مکتوبشان دهان صغیر و کبیر را هم بستند و به ضرس قاطع اثبات فرمودند که ای که غاقلان لم داده در ساحل چه نشسته اید؟ اینک سعدیِ سیاست قلم رنجه فرموده اند و چنان پوزی از رقبا زده اند که بیا و ببین!
ایشان که برای دفاع از خود صغیر نیستند و مدیر هم ولی شاگرد را نطلبیده که شما خودت را وارد معرکه کرده ای برادر.
نکند با هم بده و بستانی دارید که ما از آن بیخبریم؟
در انتها یک مرگ بر خامنه ای و باقی دلقک های خونخوار هم بگویم تا خدای ناکرده وصله آی به آنجای ما نچسبانند!
 

-- کورش(نام خقیفیِ بنده به خدا قسم) ، May 30, 2010

از این یکی کیف کردم.حق سروش را کف دستش گذاشته.همه کاره بوده و می خواد خودشو هیچ کاره نشون بده. حالا ببینیم گنجی بحثو چه جوری پیش می بره. رفیق بازی می کنه یا نه؟

-- آرش ، May 30, 2010

طراح و عامل انقلاب فرهنگی سروش به تنهایی تیست، طراح انقلاب فرهنگی کسانی بودند که انقلاب 57 را طراحی کردند: 95 درصد مردم ایران که اقلاب کردند طراح انقلاب فرهنگی هم بودند. در سال 57 مردم ایران می توانستند مابین شاه، بختیار و خمینی یکی را انتخاب کنند و مردم خمینی را برگزیدند. به همین علت حرف خویی درست نیست که اشاره میکند: "یک سالی پس از انقلاب ِ ملّاخور شده‌ی ۲۲ بهمن ۱٣۵۷ ". وقتی یک ملتی در آخر قرن 20 یک آیت ائئه را انتخاب میکند نمی تواند بعد ادعا کند که انقلاب "ملاخور" شد. مگر آقای خمینی ملا نبود؟ ایرانیان اولین طراحان جنبش ضد مدرن در کشور های اسلامی بودند ( شاید زودتر از افغانان). مسئله اصلی انقلاب فرهنگی نیست، بلکه بطور کل انقلاب 57 است که تمام خانم ها و آقایانی که امرور به انقلاب فرهنگی و سروش انتقاد میکنند در این انقلاب ضد مدرن شرکت داشتند و آنرا با موفقیت به ثمر رساندند.

-- جهاندوخت ، May 30, 2010

از آقاي گنجي به خاطر اين اقدام بسيار شايسته در نگارش مطالبي كه كاملا" آموزنده است، بايد تشكر كرد. اميد است اقدامات اينچنيني در اين برهه از زمان و تاريخ كشور راهگشا شده و به نزديكي، تفاهم و ائتلاف همه ايرانيان با انديشه‌هاي مختلف (ايرانيان صلح طلب و آزاديخواه) بيانجامد تا همه اين مملكت به سرانجامي نيكو برسد

-- امير ، May 31, 2010

واقعیت این است که چپ ایرانی که عمدتا یا روسی است مثل توده ایها یا متاثر از مارکسیسم لنینیسم روسی است مثل بقیه آنها نمیگذارد هیچ کار تحقیقی با زبان تحقیقی (نه لنینی -استالینی ) در مورد تاریخ و رویداد های تاریخی در ایران و حتا در مورد اخبار روز که همه شاهد آنیم صورت پذیرد . اینها طبق دستور العمل لنین به جای وقت صرف کردن و انرژی گذاشتن روی دموکراسی و حرکت پارلمانتاریستی صاف می روند سراغ نفوز! خیلی راحت نفوز میکنند جاهای موثر. هر ارگان تبلیغاتی و رسانه ای و علمی و فرهنگی و سیاسی و اجتمایی را که شما سراغ داشته باشد اینها با چراغ خاموش میروند آنجا خانه میکنند . مثل فراماسونر ها افراد خودی را بالا میبرند و افراد غیر خودی را میکوبند . تا سر به جنبانی میبینی اینها که ۱۰ در صد مردم هم نیستند ۷۰ درصد همه نهادها و ارگانها را بلعیده اند . همین کانون نویسندگان چطور امروز در بست در اختیار آنهاست ؟ چطور علیه حرکت آزادیخواهانه مردم مو ضع میگیرد ؟ ان را موج سواری رسانه های غربی میخواند (زر افشان )
چطور علیه حرکت دانشجویی تحکیم وحدت امثال توکلی و بهاره هدایت و ... میتازد (زر افشان بعد از ۱۶ آذر )
چطور شعار جمهوری ایرانی را نژاد پرستی میخواند (خوئی پس از عاشورا )
چطور پیک نت و اخبار روز و .... هنوز از روسیه و نقش ان (که کاملا علیه منافع ملی ایران است ) دفاع میکنند ؟
چطور نقش لولا برزیلی را کم رنگ و سانسور میکنند ولی نقش ترکیه را چندین برابر بزرگ میکنند ؟
چطور مرتب با دروغ پردازی نقش حزب توده و غائله آفرینی فدائیان و حزب دموکرات و عزالدین حسینی را کم رنگ ولی نقش لیبرال ها را در تثبیت ج ا بزرگ میکنند در حالیکه کاملا وا ضح است لیبرالها برای نوع دیگری از حکومت تلاش میکردند ، ولی حزب توده هنوز از حکومت ج ا مشروط به اینکه در خط روسیه و سوریه بماند ( نوع مورد نظر موسوی و مجاهدین انقلاب ) حمایت میکنند .
چطور با دروغ پردازی نقش سروش و گنجی و مهاجرانی و کدیور و ... را چند صد برابر بزرگ میکنند ولی نقش موسوی (۸ سال سیاهترین ایام ج ا ) را ماست مالی میکنند ؟
چرا آرامش دوستدار و براهنی و دیگر چپ ها که این همه نسبت به سروش و گنجی و نقش آنها حساسند و ذره ای تخفیف نمیدهند به زر افشان و ریس دانا و خوئی و کیانوری و طبری و عمویی و ... نازک تر از گل نمیگویند ؟
آیا این رفتارها رفیق بازی نیست ؟
آیا این رفتارها فراماسونری وار نیستند ؟
در همه جای جهان وقتی پای منافع ملی پیش می اید سیاست مداران واقعی بر اساس منفع ملی سمت کم خطر تر و کم هزینه تر را حتا اگر مخالف مشی حزبی آنها باشد انتخاب میکنند
چرا مارکسیست های ایرانی همیشه سمت دیکتاتوری و ماجراجویی و ارتجاعی را میگیرند فقط به خاطر اینکه ضد امریکا است و به نفع روسیه
اشتباه نکنید مخالفت آنها با احمدی نژاد به خاطر ترس از نزدیکی او به آمریکاست
وگر نه اینها احمدی نژاد را به هر لیبرال یا ملی یا ملی مذهبی ترجیح میدهند .
خلاصه اینکه تا تار عنکبوت روسی بر نهادهای ایرانی مسلط است ، تا زمانیکه مردم چهره ها و روش های نقابدار اینها را بشناسند امکان برقراری دموکراسی و آزادی در کشور صفر است . پیشرفتی در کار نخواهد بود . چون اینها حاضر نیستند مثل لولا برزیلی و ویتنام و روسیه و چین و کشور های کمونیست سابق به خاطر منافع ملی دست از خصومت کور با امریکا و لیبرال ها و سلطنت طلبان و حتا مجاهدین بردارند .
روشنفکران غیر مارکسیست هم شجاعت گنجی را ندارند که نور بر تاریک خانه این خفاشان بتابانند .

-- sahar sami ، May 31, 2010

‏ از منظری دیگر نیز می توان به این نزاع نگریست: در اثر واقعاتی از جنس انقلاب ‏زندگی گروه هایی به لطمات جبران ناپذیر دچاخشم آنان که در اثر وقوع انقلاب فرهنگی و تبعات آن از کار برکنار و از کشور رانده ‏شده اند، و خشونت عریانِ لحن و زبانشان را در سخن گفتن از آن واقعات غرایب و ‏عاملان آن درک می کنم، اما به درستی نمی دانم که آیا تندی گفتار و یا نوشتار این ‏آقایان در باب سروش، با نوع نقش و میزان تاثیر او در انقلاب فرهنگی متناسب است؟ ‏عبدالکریم سروش در شورایی عضو بوده که مصوبات آن در ظاهر صدماتی بسیار داشته ‏است ، و البته خدماتی. در بررسی نقش شخصیت ها در تاریخ ، از دسترسی به شناخت و ‏تحلیل درست محروم خواهیم شد، اگر زمینۀ آن زمانه را در نظر نگیریم. سروش می ‏گوید گروه های مسلح دانشگاه ها را قرق کرده بودند، و آن جایگاه ها تنها به نام، ‏دانشگاه بود و در واقعیت پادگان. می پرسم حضور آن گروه های چپ مسلح با آن سوء ‏پیشینۀ خونین پاکسازی های درون گروهی، و شکنجه و ترور در آن فضای آلوده به ‏عواطف تند انقلابی و تهی از آهستگی عقلانی – که به اکسیر آرمان مبارزه ی مسلحانه ‏با امپریالیسم طلای جوانی و نوجوانی را به مس میلیشیا مبدل می ساختند-کدام مصالح ‏کشور و ملت را فراهم می ساخت؟ اگر به دموکراسی و حقوق بشر و عدالت اعتقاد ‏داشته باشیم، باید خود را به لوازم آن نیز ملتزم کنیم. تناسب عکس العمل با عمل ، مبنای ‏صدور هر حکم عادلانه ای است، و اصلی بدیهی به شمار می آید. باری این همه توهین ‏و تلخ زبانی در ظاهر متوجه عاملان اصلی بروز صدمات ناشی از انقلاب فرهنگی است، و ‏محتملاً اگر محقق شود که سروش نقشی در وقوع این گونه خسارات به فرهنگ و ‏اصحاب آن نداشته، استفاده کنندگان از این زبان پرخاشجو لابد باید از این شخص اخیر ‏عذر خواه باشند. من نه در این نوشته ها که در این مقاله نقل شده و نه در هیچ متن ‏دیگری- که در آن سروش به این اتهام متهم شده است- دلیل و قرینه ای روشن در تایید ‏دست اندرکاری مستقیم او در بستن دانشگاه ها ،تصفیۀ اساتید، و زندانی شدن شخصیت ‏های فرهنگی نخوانده ام. اگر حجت بر مجرم بودن سروش همین تندی ها و درشتی ها ‏ست، سخن معترضان را بیّن نمی دانم.‏
‏ اما در باب پاسخ های طعنه زننده و توهین آلود سروش این قدر می دانم که دست کم ‏در برابر درشتی ها و ترش رویی ها و تهمت ها و تمسخر های برخی معترضان به قبض و ‏بسط که تنها به قاضی رفته بودند-و یک تن از آن ها امروزه بر صدر مسند قضا تنها ‏نشسته است- نخست از در نرمش و نصیحت در آمد و زبان هتاک آنان را با کلام پاک ‏پاسخ گفت.برخی جوابیه های او نیز که به لحن تمسخرآمیز آلوده اند– در مثال در پاسخ ‏جناب دولت آبادی، که لحن ادعا و جواب آن در شأن هیچ یک از طرفین نبود- گرچه ‏طرز مذمومی دارند، تا اندازه ای ناشی از تکرار مکرر ادعاهای نامدلل و غیرمستند و دور ‏از واقع- تا آن جا که من دیده و شنید ام- با هدف بزرگنمایی نقش او در انقلاب ‏فرهنگی است. ‏ر می شود، و گروه هایی دیگر تازه ‏زندگی آغاز می کنند یا از سر می گیرند- مقصودم آن نیست که این تبعات لزوما جبری ‏و حتمی الوقوع اند. حال بازندگان و برندگان بسی متفاوت خواهدبود. نفس این تفاوت ‏البته از جنبۀ انسانی دردناک است، اما لزوما هر برنده ای مستحق مجازات نیست، و ‏بازندگان نیز در ایراد هر نوع اتهامی به هر شخص حقیقی یا حقوقی محق نیستند. برنده ‏بودن جرمی نیست، اگر از راه پایمال ساختن بازندگان فراچنگ نیامده باشد. درک حال ‏بازندگان و همدردی با آنان البته فضیلتی بزرگ و انسانی است، گرچه همدلی نورزیدن ‏هم جرم تلقی نمی شود، اما نگریستن از جایگاه برندگان قانونی به فی ما وقع شاید ‏فضیلتی برتر باشد. آن چه در این میان اندک اما بسیار ضروری است نگریستن از موضع ‏دیگری و از این طریق فراهم آوردن مقدمات و لوازم بخشش جمعی است. تنها از طریق ‏نهادن خود به جای دیگری این هدف والا محقق خواهد شد. جز این باشد گروه ‏بازندگان شاید روزی در قدرت قرار گیرند و داد خود به خشونت از برندگان پیشین ‏بستانند و چندی بعد آسیا به خون دیگری بگردد و این دور باطل تا ابدالدهر برقرار ماند.‏

-- روزبه ، May 31, 2010

من که در حرفهای اسماعیل خویی و سرکوهی ذره ای بی انصافی، برچسب زنی و یا "اسفاده از زبان به عنوان شمشیر" ندیدم. کلام مودبانه که در مورد آقای خویی به روایت دیدار خودش با آقای سروش و سرنوشت خودش هست و آقای سروش رو هم به عنوان عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی شماتت می کنند. آقای سروش عضو چنین ستادی بودند، آقای گنجی عضویت در ستاد شناسایی یهودیان برای اعزام به آشوویتس برای هیچکس قابل دفاع نیست، مگر اینکه شخص بتواند با شواهد مستند و به طور کاملا شفاف نشان بدهد که مثل فهرست شیندلر تمام هدفش کاستن از شدت تخریب است. آقای گنجی واقعا آسمان ریسمان کردند، تعطیلی دانشگاه ها طلیعه بود بر بسیاری از مشکلات، و اگر کشتار عقیده رو جنایتی بزرگ بدونیم، تعبیر شاعری مثل خویی می تونه این باشه که این بزرگترین جنایب بود.

-- بدون نام ، Jun 1, 2010

جناب آقای گنجی با سلام بنظر من بسیار کار پسندیده ای کرده اید که سری مقالات اینچنینی می نویسید حداقل حسنی که دارد برای نسل جوان اینست که دچار اشتباه تکرار تاریخی نمی شود و مسائل اول انقلاب را در زمانی که بیش از سی سال از آن گذشته می خواند و می شنود موفق باشید

-- علی ، Jun 1, 2010

اینها که مرتب میگویند سروش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بوده و همین جرم کافی است صداقت ندارند
چون شاملو و کیانوری هم عضو انجمن جوانان فاشیست بودند اما چپ ها حتا حاضر نیستند این مو ضو ع حتا مطرح شود
خویی صریحا شعار جمهوری ایرانی را فاشیستی و نژاد پرستانه خواند !
همین چپها فراموش میکنند موسوی نخست وزیر ۸ سال سیاه ج ا و ریس شورای انقلاب فرهنگی بود و دبیر سیاسی حزب ج ا و علیه آزادیخواهان و لیبرال ها و ملیون در روزنامه ج ا مطلب مینوشت .

-- sadegh ، Jun 1, 2010

بنده اگرچه می فهمم که زبان سروش هم در پاسخها ناپسند بوده است ولی حس می کنم بخشی از حملات بر علیه او از روی حسادت به نقش وی در تحولات مثبت فکری 20 سال اخیر و نفوذ بی مانند او (که البته کمی رو به افول گذاشته است) می باشد. کاری که سروش با فکر ما کرده است را هیچکدام از آنها نکرده اند و البته اعتراضی هم نیست ولی بر فرض "سروش = انقلاب فرهنگی" خوب، که چی؟ البته بلایی که سر اخراجی ها آمده است باید تا ابد بر سر زبانها و در فکرها باشد ولی نه به این معنی که دست اندرکاران حق حیات فکری نداشته باشند و هر وقت که فرصت کنیم بگوییم "برو تو که در انقلاب فرهنگی بوده ای" یا در مقابل سروش به نصر می گوید "برو تو که در بنیاد فرح بوده ای". این سوء استفاده است از کاری که امروز آن را بد می دانیم و سروش هم دست اندر کار آن بوده است، یعنی قصد کوبیدن سروش است نه گشودن راهی در فکر و زندگی انسان ایرانی. منِ مخاطب از این زد و خورد کلامی چه سودی می برم؟ مثلا آقای دولت آبادی مجبور بود برای پیوستن به اردوی موسوی فحش بدهد به سروش چون او از کروبی دفاع کرده بود؟ بعد سروش جوابی بدهد که معنی آن این بود که "برو دهاتی"! ما چه گناهی کرده ایم که در این کویر فکر و عمل باید شاهد این دعواهای بی حاصل جهان سومی باشیم؟

-- ممدآقا ، Jun 2, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)