خانه > انديشه زمانه > مقالات > زبان اسماعیل خویی، دولت آبادی | |||
زبان اسماعیل خویی، دولت آبادیاکبر گنجی۴- اسماعیل خویی: وی نیز یکی از افرادی است که از این زبان استفاده میکند. در شانزدهم سپتامبر ۲۰۰۷، خطاب به عبدالکریم سروش مینویسد: «آقای دکتر سروش! تبهکاریتان در «انقلاب فرهنگی» - آن جنایت ترسناک تاریخی، یعنی ضّد تاریخی، که ایران را دست کم سدهای به وا پس کشاند - بس نبود؟ که هنوز نیز میخواهید در فرمانفرماییی آخوندی، نه تنها «قدر» ببینید، که «بر صدر» هم بنشینید ... «روشنفکریی دینی» نیز، من میگویم، از مفهومهایی «مندرآوردی»ست که به همین شیوهی «ازآن خود کردنِ» اسلامی ساخته و پرداخته شده است: و ساخته و پرداخته شده است تا همهی مفهومهای به کار رونده در جهان نگریی «جمهوری اسلامی» با اصول ِ «قانون اساسی»ی این فرمانفرمایی، در تناقض داشتن، همخوان باشند! شرم و ننگ بر همهی مبهمبافان و دودوزهبازان باد، آقای دکتر سروش! در تاریکای اسلامخواهی جاهطلبانه یا جاهطلبیی اسلامخواهانهتان، شما را نیز خواه ناخواه از یاران و همکارانِ فرمانفرماییی آخوندی میدارد»36. پس از آن زبان بیشتر از پیش به اهانت آغشته میشود. خطاب به عبدالکریم سروش مینویسد: سروش ِ اهرمنا! که ت مغالطت کار است: اسماعیل خویی در مقالهای تحت عنوان «فرمانرواییی آخوندی و هیروشیمای جهان»، نوشته است: «نبرد آئین («استراتژی»ی) آیندهنگرانۀ فرمانفرماییی آخوندی براین «اصل» از جهاننگریی مذهب شیعۀ دوازده امامی نهاده شده است که امام زمان، «مهدیی موعود»، سر انجام، از نهانگاه خویش - که گویا همان چاه جمکران باشد - برخواهد آمد و «جهان را پر ازعدل و داد خواهد کرد». این «سرانجام» اما، هنگامی خواهد بود که جهان - و نه تنها ایران - را سراپا بدی، دروج ،سیاهی و تباهی فرا گرفته باشد. نخستین گام امام زمان، در راه پدید آوردن "جهانی پر از عدل و داد"، یعنی فرمانفرماییی جهانیی اسلام، همانا گذراندن بیشترینۀ مردمان جهان خواهد بود از دم تیغ بیدریغ خشم خویش و فرمانفرماییی آخوندی، دراین میان، خویشکاری (وظیفه)ی خود میداند تا زمینه را هرچه بیشتر آماده سازد برای برون آمدن آن بزرگوار از پردۀ غیبت. شما باور نکنید، اما، من یکی باور دارم که محمود احمدینژاد، یا هردیگری در پایگاه و جایگاه او، هراز گاهی، بر سر چاه جمکران میرود و افزایش چشمگیر آمار جندهشدن دختران و معتاد شدن پسران بخش ناخودی و نخودیی مردمان ایران را، با شادی و سرافرازی، به حضرت مهدی گزارش میدهد؛ و، دربازگشت ازاین زیارت، ازاین شرف یابی، در پیشگاه "مردم شهید پرور ایران"، با اندوه و سرافکندگیی ساختگی، مینالد و میزارد از این که گروهکهای مزدور استکبار جهانی به سرکردگی امریکا پسران برومند ما را به اعتیاد میکشانند و دختران بیگناه ما را به تنفروشی و کنیزی به شیخنشینهای خلیج فارس میفرستند. دروغ گفتن و وانمود کردن و نیرنگ باختن و فریب دادن را آئین تشیع نه تنها گناه و ناروا نمیداند، بل، که آنها را از خویشکاریهای باورمندان میشمارد. ... سخن بر سر این است که تبر اکنون در دست انیرانی ست به نام "جمهوری اسلامی". و این بیهمه چیز همهچیزِ ستیز هویت ایرانی را به گوهر دشمن میدارد. فرمانفرماییی آخوندی باید ملت ایران را از هویت ایرانیی او واکند، تا بتواند این ملت را، با هویتی برساخته از الگوها و ارزشهای "اسلام ناب محمدی"، چون پارهای کوچک از "امت اسلامی"، در جهان این امت و در هویت جهانیی آن، حل و منحل کند: امتی که خود هیچ نیست مگر لشکری حزباللهی و سرسپرده به فرماندهان خویش برای پیش تاختن به سوی بنیاد نهادن فرمانفرماییی جهانیی اسلام. دروغ گفتن و وانمود کردن و نیرنگ باختن و فریب دادن را آئین تشیع نه تنها گناه و ناروا نمیداند، بل، که آنها را از خویشکاریهای باورمندان میشمارد... مگر همین گونه از "کردار اسلامی" نبود که سالها بعد، امکان دست یازیدن بدان در سخنان رفسنجانی، در یکی از نمازهای جمعه، هویدا بود؟ سخنانی از این جانیی دستاربند را میگویم که در آنها لاف میزد از "کشتار اتمیی همه مردم اسرائیل، شش میلیون یهودیی دیگر، البته دربرابر کشته شدن شش میلیون ایرانی. - "اگر شش میلیون ایرانی کشته شود هم، باکی نیست! هنوز همچنان شصت میلیونی از مردم این کشور برجا خواهند بود!" بگذریم ازاین که این سیاستمدارک و سردارک دیوانه «کشتار اتمی» را با «کشتاربا شمشیر» یکی یا عوضی میگرفت: و توجه نداشت که به این کشتار با شمشیر تنها جان قربانیان را میگیرد؛ و که، اما، کشتار اتمی تازه هنگامی آغاز میکند به قربانی گرفتن که جان نخستین قربانیان خود را گرفته باشد. - باری، سخن از آمادگیی اسلامیی سرگردگان خیره سر فرمانفرماییی آخوندی ست برای قربانی کردن هرشماری از هم میهنان ما که برجا ماندن یا فرا گستردن این فرمانفرماییی مردمخوارآن را بایا کند. به یاد آوردنیست، در اینجا، که نگرۀ «صدور انقلاب» به هیچ روی یک نوآوریی اندیشگی در «اسلام عزیز» یا، یعنی، اسلام خمینی یا «خمینیگرایی» («خمینیسم») نیست؛ و که، یعنی، این نگره - همچنان که بسیاری دیگر از ویژگیهای این گونه از «اسلام» هر یک - همانا بازگشتیست به یکی از ویژگیهای اسلام آغازین که خمینی و پیروان او آن را، به گمان من به درستی، «اسلام ناب محمدی» مینامند: و کار جهان گشایی را زیر پرچم «لا اله الا الله» با شمشیر پیش میبرد. نگرۀ «صدورانقلاب»، به بیان روشنتر، همان نگرۀ «جهاد» است که جهان را به «دارالاسلام» دربرابر «دارالکفر» بخش میکرد و وظیفۀ هر مسلمان توانای جنگیدنی میدانست که، با جانفشانی و یا دست کم ایثارکردن مال خویش، به پیشرفت تاریخی، یعنی، گسترش جغرافیاییی اسلام در «دار الکفر» یاری رساند. «جهاد»، سپسترها، به علتهای تاریخی، «تعطیل» شد. و این بود و بود تا ایران به چنگ خمینی افتاد؛ و، با فراهم شدن این "سکوی پرتاب"، خمینیگرایی همزادان و زادگانی همچون «القاعده» و «طالبان» نیز یافت؛ و یک جنبش تازه نفس دینی - سیاسی پدید آمد برای دنبال گرفتن کار پایان نیافتۀ بنیاد گذاران اسلام در جهان گشایی، یعنی درکوشش به چیره شدن بر پارههایی دیگر از «کفرستان» و افزودن آنها به «اسلامستان»، به رای و به سوی «جهانگیر»شدن فرجامین و آرمانیی اسلام: یعنی کار «جهاد» ... نبوغ سلمان رشدی، در «آیههای شیطانی»، چشماندازی شگفتآور و هراسانگیز از چنین آیندهای را پیشاپیش دیده است. فرگردی از این کتاب را که در اینجا میخوانید من، در نوشتهی دیگر نیز آوردهام: با دریغ و سرشاری از این که چرا چنین نوشتهای از خامهی نویسندهای ایرانی برون نتراویده است: اینک «امام» این کتاب که دارد بلند بلند میاندیشد: «ما انقلاب خواهیم کرد ... شورشی نه تنها دربرابر یک خود کامه، که دربرابر تاریخ. چرا که دشمنی هست فراتر از عایشه [خودکامه]، و آن خود تاریخ است. تاریخ همانا خون - بادهای ست که دیگر نباید نوشیده شود: تاریخِ مستی آور، آفریده و داشتۀ اهریمن، شیطان بزرگ، بزرگترین دروغها: پیشرفت، دانش، حقوق [بشر ] ... تاریخ همانا برون افتادن از راه است. دانش جز وهم و خیال نیست، زیرا همگیی دانش به سرانجام خود رسید، آن روز که الله وحیی خویش بر محمد را پایان بخشید. ما از چهرۀ تاریخ پرده برخواهیم گرفت، [و] بهشت را پیشاروی خویش خواهیم دید، با همۀ شکوه و درخشندگی اش.» - ص ۲۱۱چاپ نخست-.»38. ۵ - محمود دولت آبادی: در اردیبهشت ماه ۸۸ محمود دولت آبادی در مجلس حمایت از میرحسین موسوی سخنان زیر را علیه عبدالکریم سروش بیان کرد: «میخواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آن که از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است. من نویسندهی مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و بههیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را میپذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم میایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهرههای معاصر جهان را برای همیشه لکه دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتی و کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکهای سیاهی دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود. من به مسئولین ارشاد میگویم که آن آییننامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود. آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید»39. پانوشتهاا: ۳۶ -رجوع شود به اینجا ۳۷ - رجوع شود به اینجا ۳۸ - رجوع شود به اینجا ۳۹ - رجوع شود به اینجا بخش پیشین • زبان مراد فرهادپور |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
زبان عبدالکریم سروش؟؟!!!
-- روزبه ، May 28, 2010بنده جز حقیقت چیزی در سخنان آقای دولت آبادی ندیدم و به هیچ وجه آن را توهین آمیز نمی بینم.
-- بدون نام ، May 28, 2010آقای گنجی یک دوره آسیب شناسی زبانی ما را نوشته. هنوز سراغ روشنفکران دینی نرفته. کمی با زبان یوسفی اشکوری در زیر نظرات سید جواد طباطبایی آشنا شدیم. اما این همه ماجرا نیست. مثلا اگر مقاله اشکوری که در پاسخ نقد گنجی از شریعتی نوشت را بخوانید، می بینید که اشکوریم دست کمی از طباطبایی و دوستدار و فردید ندارد. زبان تقی رحمانی و علیجانی و گنجی و بنی صدر و کدیور و مهاجرانی و اینها چی میشه؟ اگه اینها نباشند، کار خیلی ناقص خواهد بود.به قول خمینی:همه با هم.
-- پریسا ، May 28, 2010کدیور به کسایی که نمی پسنده می گه نادان، جاهل، شیاد،دروغ گو،و...این فرهنگ(ببخشید زبان) مذهبی هاست.
آقای گنجی، اشکال این گفته ها درچیست و کجاست؟
-- بدون نام ، May 28, 2010آقای گنجی ادبیات سروش در جواب دولت آبادی رو هم تحلیل کنید ، نه نیازی به تحلیل نداره فقط کپی کنید تا خوانندگان با ادبیات دکتر هم آشنا بشن.
-- بدون نام ، May 29, 2010به نظر من کل طرح آقای گنجی مهمل است. آقای گنجی, مثلا دولت آبادی با چه زبانی باید از گذشته سروش حرف می زد؟
-- آرش ، May 29, 2010آقای گنجی عزیز
این حرفها که دقیقا خود حقیقت است. منظور شما از این مقاله چی بود؟
-- irane azad ، May 29, 2010یک ضرب المثل فارسی میگوید: «اوّل اثبات برادری، بعد ادعای ارث ومیراث»
-- علی کبیری ، May 29, 2010برهمین اساس هم "بجاست اوّل آقای گنجی واژه مرکب روشنفکر راتعریف کند تا به بینیم چه کسانی در مفهوم این واژه می گنجند. نقل است که درزمان سلطنت ناصرالدین شاه، از همهء خیاطها برای حضور در دربار دعوت کرده بودند. درمیان آنان به مردی برخوردند که شغلش پالون دوزی بود. وقتی به اعتراض به او تذکر دادند که ما امروز از خیاطها دعوت کرده ایم، تو اینجا چه میکنی؟ پاسخ داد: آخه ما هم اهل بخیه هستیم!
منظور اینست که ما ابتدا باید واژه روشنفکر را که ساخته وپرداخته خودما فارس زبانان است، تعریف کرده وبر سر تعریف آن توافق کنیم، تا بعد به بینیم شامل کدامیک از این آقایان میشود. البته توجه داشته باشیم که منظور همگان از بکاربردن واژه روشنفکر، آن کسی است که درتمام یا قسمتی از علوم انسانی متبحر باشد. گمان من برآنست که روشنفکر کسی است که دارای افکاری روشنتر از بقیه مردم باشد. یعنی افکارش همانند چراغی باشد که بانور افشانی برسر راه مردم، آنان را به راهی درست در تاریکی محض، بسوی پیشرفت رهنمون باشد. درمقابل واژه روشنفکر، میتوان واژه تاریکفکر را گذاشت وآن شامل یک روشنفکر بدلی میشود که بجای رهنمود مردم بسوی پیشرفت، آنان را یااز حرکت بسوی آن بازداشته و یا وادار به پسرفت کند.
دراین میان، نمیتوان کسانی را که بسیار کتاب خوانده اند، روشنفکر نامید. باید قالبی از مفهوم "روشنفکری" بسازیم که هر کسی را نتوان درآن جایداد.
من هم کمترین ایراد و غلوی در سخنان دولت آبادی ندیدم -- چه برسد به خشونت! همه اش عین حقیقت است. حالا اگر حقیقت تلخ است چرا او مقصر است؟ آیا گنجی سعی در ساکت کردن هر گونه سخن حقی دارد که ظلمهای گذشته را یادآوری می کند؟
عبدالکریم سروش به علت شرکت در انقلاب فرهنگی و سرکوب دانشگاه ها یک عذرخواهی ناقابل به ملت ایران بدهکار است، اما بدان حاضر نیست. آقای زیباکلام بابت شرکتش در آن اقدامات از ملت حلالیت طلبید و من فکر می کنم ملت هم از او قبول کرد. ندیدهام بعد از آن کسی به ایشان چیزی در مورد آن قضایا بگوید. سروش اما شجاعت این کار را ندارد.
-- شروین ، May 29, 2010به نظر رویکرد انتقادی گنجی از همان آغاز به دلیل فقر نظری و نگاه ژورنالیستی صرف آن هم به مقوله ای به نام زبان روشنفکری در ایران به بیراهه ای عجیب رفته است.این رویکرد، گونه ای به واقع شارلاتانیسم سیاسی - ژورنالیستی اخیر گنجی است که کی می خواهد خودش را تا سطح یک اثر آسیب شناسانه بدون الزامات نظری - تاریخی بالا بکشاند. چگونه می شود مثلا نقد فرهاد پور بر روشنفکری دینی و معرفت شناسی سترون اش را بی هیچ زمینه ای مفهومی - تاریخی درک کرد. مشکل بزرگ پاره گفت های گنجی نه عدم انسجام یا عدم دقت تاریخی یا عدم دقت علمی - آکادمیکی، بلکه اساسا مساله ای به نام فهم و عمل فهم که سرآغاز چنین تاملاتی باید باشد در این گفتارها جایی ندارد.به نظر بهتر است گنجی به همان شال بستن ها و مصاحبه هایش در مورد امام زمان و ولایت فقیه بپردازد.
-- همایون ، May 29, 2010آقای گنجی ظاهرا هنوز متوجه نشده که در انقلاب فرهنگی چه بر سر دانشگاهیان و روشنفکران آمده است و انتظار دارد روشنفکران با زبانی دوستانه و مشفقانه به نظریه پرداز انقلاب فرهنگی بگویند جانم، عزیزم، قربانت بروم در این مورد با تو ای عزیزتر از جان و ای روشنفکر دینی اندکی اختلاف نظر دارم و تو را به گفتگو دعوت می کنم. آقای گنجی هزاران استاد و دانشجوی اخراجی که در سالهای بعد متاسفانه بسیاری از آنها زندانی و اعدام شدند داغی در جامعه ایران از خود برجای گذاشته است که هیچ گاه از خاطره جمعی ما نمی رود.
-- فرهنگ ، May 30, 2010گنحی، یک ویتگنشتاین بومی
-- جهاندوخت ، May 30, 2010جناب گنجی از مسیر منحرف شدید. دولت آبادی حرف نابجایی نزده.
-- بدون نام ، May 30, 2010از نظر شما دولت آبادی باید میگفت "انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی نوآورانه از امری والا بود که در چین انجام شده بود." یا "...با آن انقلاب در چین به منبع نوری دچار شد." یا "بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک بزرگواری بود." یا "شما علمدار رفتار بزرگوارانه ای شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند." تا دل نازک مجرمی مثل سروش که همچنان با نسخه پیچیدن هاش آینده ما رو می خواد به بازی بگیره نشکنه.
تا وقتی دادگاهی برای امثال سروش نیست، زبان اسماعیل خویی هم از سر سروش زیاد هست.
اقای گنجی حداقل دو نکته را در این مقالات دنبال می کند.یکی هتاکی و دیگری متهم کردن مخالفان و رقیبان به کارهایی که نکرده اند.البته آنان که در مورد نقش برجسته ی سروش در انقلاب فرهنگی با زبان تند و بعضاً همراه با هتاکی حرف می زنند به یک واقعیت اشاره می کنند، نه متهم ساختن سروش. سروش بود که دانشگاه ها را بست،استادان دگراندیش را اخراج کرد،دانشگاه ها را اسلامی کرد. اگر این ها راست باشد که راست هست،دیگر اعتراض گنجی بی معناست. اما اگر این ها دروغ باشد ان وقت حق با گنجی است. گنجی تاکنون در این مقالات نظر مشخصی در این زمینه ابراز نکرده است، قبل از متهم کردنش باید از او خواست تا به صراحت بگوید نظرش درباره انقلاب فرهنگی و نقش سروش در آن چیست؟ انوقت می شود درباره درستی و نادرستی نظر او بحث کرد. برخی دوستان عجله می کنند و زود نتیجه می گیرند. باید به گنجی فرصت داد تا نظرش را بگوید. هنوز او از نقش سروش در انقلاب فرهنگی و زبان سروش چیزی نگفته است. فعلا نظرات دیگران را آورده است. ولی ما منتظریم که او صریح باشد و روش حرف بزند. حق هزاران تن که در انقلاب فرهنگی از بین رفت،هزاران تن که اینده شان نابود شد، چه می شود؟
-- پروین ، May 30, 2010به نظر من هم جملات دولت آبادی توهین آمیز نبود.
-- محمد ، May 30, 2010مقالات آقای گنجی مفیده و اینکه در بخش نظرات به فقر تنوریک گنجی اشاره شد خیلی به نظر من عجیب است.تشخیض فحش و بد بیراه از سخن منطقی و مستدل که آشنایی با تئوری لازم ندارد.
I like this:
-- syd ، May 30, 2010به نظر بهتر است گنجی به همان شال بستن ها و مصاحبه هایش در مورد امام زمان و ولایت فقیه بپردازد.
اقای گنجی - این زبان واقعیت و زبان درد انسانی که به او و نسل او و فرزندان او اجهاف مضاعف همراه با تحقیر شده است. من خودم یکی از این افراد هستم. ایا دوست دارید واقعیتها در خروارها دروغ و ریا ی نظام اسلامی کتمان شوند......
-- Reminder ، May 30, 2010آقای سروش، گویا از تبار یهودیان مسلمان شده ( ۲ یا ۳ نسل گذشته) هستند. تلاش ایشان، ایجاد یک پرتستانیسم اسلامی بر محور عرفان مولانا و پوپر سکولاریست است ولی چون توانایی این وظیفهٔ مهم را ندارند همه (از جمله خود) را سر کار گذاشتند، ایشان قهرمان بازی با کلمات قشنگ، و جملات نا مفهوم است. گفتههای دولت آبادی و شعر زیبای خویی قابل ستایش است.
-- ایراندوست ، May 30, 2010