خانه > انديشه زمانه > مقالات > زبان سید جواد طباطبایی | |||
زبان سید جواد طباطباییاکبر گنجی۲- سید جواد طباطبایی: وی یکی از روشنفکران به نام ایران معاصر است. داوریهای او دربارهی روشنفکران دهههای معاصر نیز در چارچوب همین زبان صورت میگیرد. مینویسد: ۲- ۱ - طباطبایی و شریعتی و سروش: «عبدالکریم سروش به دنبال کوشش فراوان خود در رد بحثهای رضا داوری که بویژه در مباحث مربوط به ماهیت تکنولوژی از بنیاد در بیراهه طرح شده بود، در چاه ویلی فروافتاد که حریف بر سر راه او تعبیه کرده بود... او با بازپرداختی از اخلاق زاهدانه و صوفیانه، در واقع، با شمشیری چوبین به پیکار تکنولوژی رفت و بدیهی است که شکست محتومی در انتظار احیاگری اوست»14. «ابوالفضل بیهقی ... ایدئولوژی ... را با افسانههای پیرزنان برای خواب کردن کودکان سنجیده است ... این ایراد را میتوان بر نگارنده گرفت که چرا ایدئولوژی شریعتی را با افسانههای پیرزنان یکی میداند ... آن دو [علی شریعتی و عبدالکریم سروش]، به یکسان، عرفان و جامعهشناسی را مقدمهای برای نقادی مبنای بوعلی قرار دادهاند تا آگاهی تاریخ بیداری را با آگاهی کاذب ایدئولوژیهای سیاسی سودا کنند ... نظامهایی از آگاهیهای کاذب که شریعتی در مردابهای ایدئولوژیهای سیاسی و سروش در شورهزارهای عرفان میجستند،به تعبیری که به مناسبت دیگری هیدگر آورده است، جز به «بنبستهای» آشوبگرایی منتهی نخواهد شد»15. «زمانی كه انقلاب فرهنگی شروع شد و با ایجاد ستادی برای تصفیه و سانسور کتابهای درسی ادامه پیدا کرد، خود سروش نيز از سردمداران آن بود. با آغاز بحث دربارهی «دانشگاه اسلامی»، سروش هم به تبع ديگران همين اصطلاح را به كار میگرفت و مطالبی نیز دربارهی «دانشگاه اسلامی» نوشته است كه شما آنها را میشناسيد. معنای دانشگاه اسلامی چيست؟ اگر سروش بستن دانشگاه و تصفيهها و سانسور کتابهای درسی را از ويژگیهای دانشگاه اسلامی میدانست، البته من ايرادی نمیبينم ... به نظر من، عبدالكريم سروش و احسان طبری، در روشنفكری، فرقی با هم ندارند. اما از آن جا كه هر دو به الزامات روشنفكری راستين تن در نمیدادند، با كمی شيطنت، بايد اضافه كنم كه قرار بود، طبری دانشگاه را تعطيل كند، سروش تصفیه و سانسور برقرار كرد ... مقالهای ازسروش در كتابی كه سال گذشته با عنوان سكولاريسم وسنت انتشار يافت، چاپ شده كه حتی’ تعريفی كه از پروتستانيسم و اصلاح دينی در آن داده شده، غلط است و حاصل كلام او هم جز اين نيست كه چون سكولاريسم بر عقل تكيه دارد، موضعی نادرست در امر ديانت دارد، زيرا «عقل تا بال گشوده است، گرفتارتر است». اين مصراعِ شاعر متوسطی مانند اقبال لاهوری خلاصه آن چيزی است كه روشنفكری دينی به دنبال چهار دهه نظريهی بافی و يك ربع تجربهی قدرت به آن دست يافته است ... بسياری از كسانی كه بهظاهر به جريان روشنفكری دينی تعلق خاطری داشتند، مانند آل احمد، دانشگاه نديده بود و فارغالتحصيل دانشسرای تربيت معلم بود و هيچ قرينهای در نوشتههای شريعتی، كه به دانشگاه رفته بود، بر اطلاع او از تاريخ انديشه و فرهنگ غربی دلالت نمیكند»16. ۲ -۲ - طباطبایی و سید جمالدین اسدآبادی: «در ایران، [سید] جمالالدین [اسدآبادی]،که به نظر نمیآید مایهی علمی چندانی میداشته است، بیشتر از آن که به عنوان مصلح جدی گرفته شود، در نزد اهل فهم و نظر، به صورت شارلاتانی ظاهر شد»17. «او مردی غوغایی بود، سواد بسیار اندکی داشت، و جز در جریان آفریدن چند حادثهای که با تاریخ قانونخواهی در ایران نسبتی نداشت، کار مهمی انجام نداد .... به شهادت مجموعۀ آثاری از او که در چند سال اخیر منتشر شده، من نمیتوانم بفهمم که چگونه میشود او را جدی گرفت ... تصور نمیکنم که سید جمال حتی مقدمات لازم برای حضور در درس خارج آخوند را داشت. میرزا علی خان امینالدوله بهدرستی گفته است که معلومات سید به «قوۀ حافظه و لافظه» محدود میشد»18. ۲ - ۳ - طباطبایی و جلال آل احمد و آرامش دوستدار و حائری: «تاريخ معاصر ايران نه با شارلاتانيسم سياسی آلاحمد و خيالبافیهای شريعتی آغاز میشود و نه به طريق اولی’ با روشنفكری دينی دو دهه اخير پايان خواهد يافت. ارزيابی من اين است كه هم چنان كه امروزه هيچ عقل سليمی آل احمد نظريهپردار غربزدگی را جدی نمیگيرد، در يكی دو دهه آينده نيز مردهريگ روشنفكری دينی كنونی به طور عمده به فراموشی سپرده خواهد شد... به نظر من، روحانيت در دامی افتاد كه روشنفكری دينی سالهای چهل و بعد بر سر راه او تعبيه كرده بود. امثال آل احمد و شريعتی … به دلايل پيكار سياسی و قدرتطلبی، میخواستند، به هر قيمتی، مشروعيت نهادهايی را كه از مشروطهخواهی برآمده بود، خدشه دار كنند»19. «سخنان حایری از محدودهی تکرار شعارهای آل احمد که به گواهی دو نوشتهی او، غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران، چیزی از تاریخ نمیدانست و جعل سند و خبر میکرد، فراتر نمیرود ... حایری تاریخنویس رد پای آل احمد فعال سیاسی و ایدئولوگ براندازی را دنبال میکند ... آل احمد، در ادامهی نظریهی توطئه - و دیگر گونههای متأخر آن، از نوع «دینخویی» [آرامش دوستدار]،که جز فلج ذهنی ایرانیان نتیجهای نمیتواند داشته باشد - نظریهپرداز بنبست تاریخی است»20. «اگر چه تفاوتهایی میان کسانی از اهل ایدئولوژی، مانند جلال آل احمد و علی شریعتی، وجود دارد، اما به آسانی میتوان آن دو را در یک مقوله قرار داد ... روشنفکری دیناندیش نیم سدهی گذشته، که از دههای پیش روشنفکری دینی خوانده میشود ... نهتنها تاریخی ندارند، بلکه جایی در تاریخ اندیشه نیز نمیتوانند داشته باشند... صورتهای گوناگون روشنفکری دینی، نه روشنفکری است نه دینی»21. ۲ - ۴ - طباطبایی و احسان نراقی و داریوش شایگان و سید حسین نصر: «... آنچه خود داشت احسان نراقی ابزاری برای توجیه وضع موجود، اما توأم با تجددستیزی واپسین دهههای پهلوی دوم، بود. به اعتبار خلط مبانی و بیتوجهی به مبنای نظری قدیم و جدید، احسان نراقی آل احمد وارونهای در خدمت نظام سلطنت بود... در این طیف، کسانی مانند داریوش شایگان و سید حسین نصر نیز قرار داشتند... تجددستیزی سنتمدار آنان... صورت دیگری از ایران مداری تجددخواه عصر رضا شاهی بود و منطق آن را با تمایزی اساسی تکرار میکرد»22. «از احسان نراقی و داریوش شایگان و سید حسین نصر، در میان کارگزاران حکومتی، تا مخالفان آنها، مانند جلال آل احمد و علی شریعتی... هیچ یک از بحثهای این نویسندگان، نیست که جز تکرار بحثهای روزنامهای دههی شصت میلادی اروپایی و آمریکایی نباشد»23. ۲ - ۵ - طباطبایی و عباس میلانی: «عباس میلانی از تجدد نظامی عروضی و چهار مقالهی او، و حتی از تجدد رستم الحکماء سخن میگوید... کوشش میلانی... نوعی گرتهبرداری از کتاب فیلسوف معاصر آلمانی، هانس بلومبرگ، با عنوان مشروعیت دوران جدید است... رستم التواریخ، که میلانی آن را مرحلهای در تاریخ تجدد دانسته، سندی دربارهی خربندگی، سیطرهی اوباش و تباهیهای اعماق جامعهی ایرانی است، که میتواند در تدوین جامعهشناسی تاریخی پتیارگی در ایران به کار آید، اما پیوندی با تجددخواهی ندارد... اصل در تاریخ اندیشه در ایران «شرایط امتناع» است»24. ۲ - ۶ - طباطبایی و آجودانی: «مشروطۀ ایرانی بیشتر نوشتهای ادبی است که اشارههایی نیز به تاریخ روشنفکری در آن آمده است. به نظر من، از نظر تاریخ اندیشه و نیز از نظر تاریخ جنبش مشروطهخواهی به کلی بیفایده است... من فرضیۀ کتاب را سخت گمراهکننده، از نظر تاریخی و تاریخ اندیشه یکسره نادرست میدانم ... نویسندۀ هیچ چیز دربارۀ تاریخ اندیشۀ سیاسی نمیداند. من با بررسی چند بند از کتاب نشان دادهام که همۀ از مطالب نادرست و نسنجیدهاند و بر آنم که اگر بخواهیم همۀ بدفهمیها و غلطهای آن را باز کنیم کتاب فراهم میآید»25. ۲ - ۷ - طباطبایی و آیتالله منتظری: «درسهای آيتالله منتظری در سالهای گذشته، به عنوان اهل ديانت سنتی، دربارهی نهجالبلاغه، بيشتر از آنكه به ابن ابیالحديد شارح نهجالبلاغه نزديك باشد، با پرسشهای درباره ماهيت قدرت جديد پيوند داشت، اگرچه او درباره منطق قدرت سياسی جديد اطلاع چندانی نداشت»26. ۲ - ۸ - طباطبایی و یوسفی اشکوری: «[یوسفی اشکوری] نوشته است که طباطبایی فقه و تاریخ مشروطیت را نمیداند. سلّمنا! اما مگر من به عنوان نمایندۀ مجلس اول به تعطیل همان نظام حقوقی مشروطیت رأی دادهام؟ در واقع، ایراد نویسندۀ آن مقاله، یوسفی اشکوری، به نفهمیدن تجربۀ خود او باز میگردد، یعنی تعطیل نظام حقوقی مشروطیت، و اینک میگوید که فقه به مجموعههای قانونی تبدیل نمیشود. نه! پاسخ من این است که شده بود، اما اشکوری، به عنوان خلف علی شریعتی، نمیدانست. به این مطلب در جای دیگری اشاره کردهام که بیاعتنایی شریعتی، و البته دیگر رشنفکران دینی، نسبت تاریخ ایران از مصادیق چشمبندیهای خداست. مردی صدها صفحه دربارۀ افسانۀ سوسیالیسم ابوذر سیاه کرده، یک جمله دربارۀ واقعهای به اهمیت مشروطیت در ایران نگفته است. معنای این حرف اشکوری نفهمیدن مشروطیت در ایران است. مهم نیست دهها کتاب دربارۀ جزئیات جنبش مشروطهخواهی خوانده باشیم؛ فهمیدن آن لطیفۀ دیگری است و، البته، اندکی دوری از سیاستزدگی میخواهد که اشکوری از فضیلت آن عاری است ... کسی که از «تعارض فقه و قانون» سخن گفته، در واقع، نفهمیده چه گفته است. فقه و قانون از یک جنس نیستند که با هم تعارض داشته باشند... گویندۀ سخنی که شما نقل کردید، که حقوق نمیداند، چیزکی خوانده و البته درست نفهمیده بحث بر سر چیست... کسی که بگوید: نمیشود! تاریخ حقوق نمیداند. مبنای همۀ مجموعههای قانونی، بویژه در کشورهایی که دین وحیانی داشتهاند، فقه همان کشورهاست... آنچه اشکوری نمیفهمد، از بیاعتنایی به همین لطیفه ناشی میشود! او نمیداند که تبدیل احکام شرع به مجموعههای قانونی جدید انجام گرفته بود. او، به عنوان نمایندۀ مجلس اول، سهمی در تبدیل قانون مجازات جدید به قانون قصاص داشته است. ادعای او مبنی بر این که نمیشود، به معنای نفهمیدن اقدامی است خود او در آن شرکت داشته است. بنابراین، تحویل دادن خلاصهای از کتاب دست سومی دربارۀ تفاوتهای فقه و حقوق، که اتفاقا خود اهل فقه در قم نوشتهاند، مشکل او را نمیتواند حل کند»27. این زبان، زبان مشابه خود را بازتولید میکند. به عنوان نمونه، به پاسخ حسن یوسفی اشکوری بنگرید که با چه زبانی به سید جواد طباطبایی پاسخ گفته است. اشکوری مدعی است که طباطبایی با چرخشی مهم پس از سالها کوبیدن روشنفکری دینی و سخن گفتن از امتناع اندیشهی دینی از نوزایی، تازه به مدعای همین جریان رسیده است که قرائتهای گوناگون از دین وجود دارد و این قرائتهای نوین راه تحول اجتماعی را هموار میکنند. اما با این همه خود را مبدع این نظریهی قلمداد میکند. اشکوری میگوید که سخن من این بود که: «نه فقه و شریعت كنونی امكان تبدیل شدن به قانون به معنای عرفی و مدرن آن دارد و نه فقیهان مشروطهخواه چنین پروژه و نظری داشتند». گفت و گوی طرفین این چنین ادامه یافت: «صرفا به سخنان غالبا طعنآلود حضرت ایشان درباره خودم اشاره میكنم و میكوشم ایشان را از اشتباه احتمالی و بدفهمی بیرون بیاورم... سخنان دكتر طباطبایی درباره مسائل مهم چنان مبهم و گنگ و كژتاب است كه فهم و به ویژه داوری را دشوار میكند و البته تناقضهای فراوان ایشان هم كار را دشوارتر میكند ... به طور كلی روشن نیست كه آقای دكتر طباطبایی دقیقا چه میگویند و یا چه میخواهند بگویند و طبعا دعاوی غیردقیق مباحثه را دشوار میكند. برای این كه پریشانگویی دكتر طباطبایی آشكارتر شود ناگزیر سخنان طولانی و طعنآلود ایشان را عینا میآورم ... خوش مزهتر از همه این است كه به بركت كشف مهم آقای طباطبایی من غافل متوجه شدم كه خودم نیز حداقل چهار سال دستاندركار تبدیل قانون شرع به عرف بودم و نمیدانستم، واقعا باید به ایشان دست مریزاد گفت. از شگردهای آقای طباطبایی این است كه گاه چنان استوار و جزمی از یك امر بدیهی به عنوان یك كشف و رازگشایی علمی سخن میگوید و دیگران را به نفهمیدن آن نكته بدیع و «لطیفه» متهم میكند كه ممكن است كسانی از خامان را مجذوب و فریفته و از درك حقیقت دور كند... [طباطبایی] با ملكم (و البته با همه) مخالف است ... طباطبایی از سنت مالوف سخن گفتن در هیبت «دانای كل» [حرف میزند] ... ایشان میگوید «تحویل دادن خلاصهای از یك كتاب دست سومی...»، این دیگر فراتر از یك اتهام بلكه دروغ است و كذب... اگر ایشان همچنان بر دعوی كذب خود اصرار دارند، لطف كنند آن كتاب را معرفی كنند تا «سیه روی شود هر كه در او غش باشد». جناب دكتر طباطبایی كه استعداد خاصی در گره زدن «آسمان» به «ریسمان» دارند و آسان میتواند گزارههای كلی بیربط را به هم ربط دهد تا بتواند علیه دگراندیشان خود ادعانامه صادر كند، در این گفتار هم بدون هیچ دلیل و تناسبی گریزی به شریعتی زده تا همزمان با یك تیر دو نشان بزند و هر دو را به تیر تهمت و توهین رد میكند. اما نشان خواهم داد كه به كاهدان زده و بار دیگر نسنجیده سخن گفته است... ظاهرا شریعتی برای آقای طباطبایی (و برخی دیگر) به كابوسی بدل شده است كه قرار و متانت و ادب نقد و نقادی را هم از وی سلب كرده و به هر مناسبت و بیمناسبت به حریم او تجاوز كرده و حرمت انسانی او را شكسته و با طرح یك سلسله دعاوی غالبا غلط و مخدوش و محرف و گاه به كلی بیبنیاد با سلاح چوبین و بلكه نیاین دنكیشوتوار (البته برخلاف دنكیشوت تهی از صداقت) به جنگ آن بزرگ میرود. واقعا راز این رویكرد شدیدا غیرعلمی و غیراخلاقی و كینه ورزی بر من آشكار نیست، چگونه تنها دانای كل سرزمین ما به خود اجازه میدهد علی رئوسالاشهاد نسبت دروغ و یا محرف به كسی بدهد كه حدود پانزده هزار صفحه مجموعه آثارش در اختیار همه است... چگونه میتوان این سخنان ناروا و به كلی غلط را كه جز دروغ و تهمت نامی دیگر ندارد، توجیه و تحلیل كرد؟... گزافگویی بیپایان طباطبایی، از قضا در اینجا كار دستش داده و او را به ورطهی هولناك مدعای بیدلیل و در واقع در تعارض با اسناد موجود درافكنده است... آقای طباطبایی بداند كه قطعا شریعتی بیش از یك جمله در باب رخداد مشروطه گفته است.آقای طباطبایی، باز طبق معمول، به شكل نادرست و مبالغهآمیز از سیاه كردن صدها صفحه از افسانه سوسیالیسم ابوذر به وسیله شریعتی سخن گفته است. همین جملهی موهن، بهترین سند بیاطلاعی (و احتمالا غرض ورزی) ایشان از آثار و افكار شریعتی است... شریعتی در تمام مجموعه آثارش هر جا كه درباره ابوذر سخن گفته حتی یك صفحه هم درباره سوسیالیست بودن ابوذر ننوشته است تا چه رسد به سیاه كردن صدها صفحه...این تعبیرات زشت و موهن چیست كه برخی آثار طباطبایی را سیاه كرده است؟... سخن طباطبایی در مورد موضوع نهضت و نهاد و ربط دادن آن به شریعتی و من از آن مهمتر ربط دادن آن به موضوع فقه و قانون، راستی «شاه»كاری است از آسمان و ریسمان بافتن...آنچه طباطبایی در این فقره گفته است یكسره باطل و وهم و تخیل خلاق ایشان است... اگر به موضوع بحث دقت كنیم و معنا و مضمون آن را دریابیم، اصولا این تعبیر لغو و مهمل است... طباطبایی دیری است كه پیوسته به روشنفكران سیاسی و سیاستزده حمله میكند و آنان را سطحی، بیسواد، كجاندیش، طالب قدرت، صاحب ایدئولوژی و به هر حال مانع آگاهی و قوام یافتن تجدد ایران و ایرانیان میداند. نسبتهای موهنی كه ایشان نثار تمام روشنفكران اجتماعی و سیاسی و حتی صرفا فلسفی و سنتی ایران كرده و میكند راستی شگفتانگیز است. در میان گویندگان و نویسندگان معاصر ایران شاید بتوان فردید و آرامش دوستدار را با طباطبایی مقایسه كرد... البته در این میان فقط، فقط یك نفر است كه دانای كل است، سیر تفكر غرب را به خوبی میشناسد و سیر تحولات ایران و ایرانی را به خوبی میشناسد، دین و معارف دینی را بیش از متفكران مسلمان میداند، نسخهای برای خروج از امتناع اندیشه و زوال فلسفی نوشته و بالاخره نظریهای بیبدیل برای خروج از انحطاط دارد و آن دكتر سیدجواد طباطبایی است. در آخرین گفتار خود مینویسد: «... و البته، اندكی از سیاستزدگی میخواهد كه اینان از فضیلت آن عاری هستند» ... جای شگفتی است كه چنین بیپروا مورد حمله و هتك قرار بگیرند. در مورد نخست باید گفت كه وصف «روشنفكر سیاسی» برای اینان نه تنها عیب نیست كه حسن آن است و به طور كلی یك وصف انسانی است و هر انسان از آن محروم است معیوب و مذموم شمرده میشود ... در ایران معاصر به طور كلی آنان كه در خور عنوان روشنفكری بوده و هستند؛ جملگی چنیناند. از سیدجمال و ملكم و مراغهای و طالبوف و كرمانی ماقبل مشروطه تا اوانی و طبری و نخشب و بازرگان و آلاحمد و شریعتی و پیمان و اخیرا سروش و كدیور و بابك احمدی و خشایار دیهیمی و گنجی و بسیاری دیگر ... باید به طباطبایی و همتایان وی گفت، اگر شماها همین اندازه امكان برای پژوهش و تدریس و تالیف دارید و آثارتان به راحتی منتشر میشود، بیش از همه محصول مقاومت و مبارزه همان روشنفكران سیاسی و منتقد است ... آیا واقعا آقای دكتر طباطبایی غیرسیاسی است؟ اگر سیاسی بودن را به معنای عامیانه و منفی آن یعنی سیاسی كاری و سیاست بازی بدانیم، بعید میدانم در میان پژوهشگران و نویسندگان كنونی ایران سیاسیتر از دكتر طباطبایی باشد. اگر اندكی در گفتار و رفتار چند سال اخیر ایشان تامل كنیم، میتوان دریافت كه وی با درایت و هواسنجی قابل تحسینی خود را قهرمان ضدروشنفكری در جمهوری اسلامی معرفی كرده و این مقام را برای خویش تثبیت كرده و مورد تایید هم قرار گرفته است. مخصوصا حملات پیاپی و بیامان ایشان به دو چهره فكری و دینی نامدار معاصر شریعتی و سروش و صدور كیفرخواستهای سیاسی علیه آن دو و در مقابل حمایتهای نظری خفی از روحانیون حاكم و دفاع ایدئولوژیك پرشور از سنتگرایان، از حوزه تفكر و ادب نقد خارج است و لذا معنی دار است و جهت آن روشن است و صدالبته از فایده هم تهی نیست. ایشان خود را قهرمان ضدایدئولوژی و ایدئولوژیهای جامعهشناسانه هم شناسانده است، ولی آشكار است كه اولا همین حملات و كیفرخواستنویسیها نیز كاملا ایدئولوژیك و آن هم باز به معنای منفی و جزمی آن، صورت میگیرد و ثانیا سراسر آثار و افكار ایشان پر است از فراروایات غلیظ ایدئولوژیك و انباشته است از فتاوای جزمی و بستهی ایدئولوژیك. از این رو آقای طباطبایی را میتوان یكی از ایدئولوژیك ترین نویسندگان كنونی ایران دانست. به ویژه كه ایدئولوژی با سیاست و سیاستبازی پیوند وثیق دارد. ایشان گفته است: «موضع علمی سیاستبازان در زی اهل تحقیق عین موضع سیاسی آنان است در پیكار قدرت». این جمله دربارهی گویندهی آن نیز صادق است. به گمان من صدور متوالی ادعانامههای سیاسی علیه روشنفكران مردمی و نقاد قدرت و نویسندگان و گویندگان آزادیخواه و ملی ایرانی معاصر، دلیلی جز همین رویكرد سیاسی و مصلحتاندیشانه (و احتمالا برخی خصلتهای شخصی) ندارد. در این میان كلی گوییها و استفاده از زرورقها و تعابیر گنگ و شبه علمی حقایق را نمیپوشاند...می توان به سخنان نادرست و دعاوی خلاف و موهن ایشان در مورد سیدجمال و ستمی كه این سید بر آن سید روا داشته است، اشاره كرد»28. محل نزاع، ادلهی مدعیات نیست، محل نزاع استفادهی از زبان دشنام است. پیشرفتهای معرفتی و توسعهی نظام معیشتی، نگاه آدمیان به همه چیز را تغییر خواهند داد. پنجاه سال دیگر، وقتی متفکران متخصص ایران آن روز به نوشتههای متفکران امروز ما نگاه کنند، ممکن است آنها را سطحی، مدعیات نامدلل و کاذب به شمار آورند. پرسش نوشتار حاضر این است: اگر در این خصوص حق با آنان باشد،آیا آنها مجازند متفکران کنونی ما را شارلاتان بخوانند؟ هر متفکری کوشش میکند تا براساس آخرین دستاوردهای معرفتی مدعیات خود را موجه سازد. اما چیزی که امروز درست به شمار میاید، ممکن است در عصری دیگر نادرست به شمار رود. این حکم دربارهی متفکران گذشتهی ما هم صادق است.آنان گمان میکردند که به «حقیقت مطلق» و «مطلق حقیقت» دست یافتهاند. اما این گمانی باطل بیش نبود. متفکران کنونی ما هم بعضاً مدعیات خود را حقیقت محض و مدعیات بدیل را کاذب قلمداد میکنند. دست کشیدن از مدعای کشف حقیقت عین اعتراف به محدودیتهای عقل انسانی و هزار چهره بودن واقعیت است. تاریخ و جهان و جامعه با صد هزار جلوه برون میآیند، تا ما با صد هزار دیده آنها را تماشا کنیم. هر موضوعی چنین است. مگر مسألهی توسعه نیافتگی، انحطاط ،تأخر فرهنگی و غیره را میتوان با یک عامل تعلیل و تبیین کرد؟ هر علم و معرفتی از زاویهای خاص به این مسائل مینگرد. چه کسی میتواند مدعی شود که متخصص همهی علوم و معارف است؟ هرمنیوتیک گادامری نشان داده است که هیچ تفسیری بدون پیش فرض، پیش انگاشت و پیش داوری نیست. هر متنی(جهان واقع یا متون دینی - عرفانی - هنری و...) تفسیرهای متعددی را بر میتابد. فرایند تفسیر، محصول گفت و گوی متقابل خواننده و متن است. در عین حاال از این مقدمهی درست نمیتوان این نتیجهی نادرست را استنتاج کرد که هر تفسیری از نظر هرمنیوتیکی معتبر است. متفکران گذشته فهم و تفسیر خود را ارائه کردهاند. اگر دروغ نگفته باشند، اخلاقاً نمیتوان آنان را محکوم کرد. آنان هم انسان بودند. یعنی مانند ما انسانهای خطا کاری بودند که در مواقعی دروغ گفته اند، فریب دادهاند. اما مگر کسی میتواند مدعی شود که اصلاً دروغ نگفته و کسی را فریب نداده است؟ همهی آدمیان خرقه تردامن و سجاده شراب آلودهاند. پانوشتها: ۱۴- سید جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی ، وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی، طرح نو، صص ۳۴۸- ۳۴۷. ۱۵- سید جواد طباطبایی، مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی، انتشارات ستوده،صص ۲۷-۳۰. ۱۶- رجوع شود به اینجا ۱۷- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران،انتشارات ستوده،ص ۱۸۳. ۱۸- سید جواد طباطبایی، «تجدد سیاسی یعنی حکومت قانون»، رجوع شود به اینجا ۱۹- رجوع شود به اینجا ۲۰- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران، صص ۸۸۹- ۵۵۸. ۲۱- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران، صص ۶۲۴- ۶۲۲. ۲۲- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران، صص۶۲۴- ۶۲۲. ۲۳- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران، ص ۶۴۰. ۲۴- سید جواد طباطبایی، نظریهی حکومت قانون در ایران، صفحههای ۶۴۴ و ۶۴۵ و ۶۴۸. ۲۵- سید جواد طباطبایی، «تجدد سیاسی یعنی حکومت قانون»، رجوع شود به اینجا ۲۶- رجوع شود به اینجا ۲۷- سید جواد طباطبایی، «ادعانامه علیه روشنفکران»، شهروند امروز، شمارهی ۴۵، ۱۵اردیبهشت ۱۳۸۷. همین گفت و گو با عنوان «تجدد سیاسی یعنی حکومت قانون»، در وبسایت طباطبایی آمده است. رجوع شود به اینجا ۲۸- حسن یوسفی اشکوری، «چون غرض آمد هنر پوشیده شد»، شهروند امروز، شمارهی ۴۸، ۵ خرداد ۱۳۸۷. بخش پیشین • زبان آرامش دوستدار |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
در باره زبان دکتر سروش هم بنویسید.
-- امیر ، May 24, 2010به آقای گنجی بگویید که در این بررسی زبان روشنفکران معاصر یکی از استوارترین و مدرنترین روشنفکران را جا انداخته و آن روشنفکر هم ابوالحسن بنی صدر است. چرا همه, اندیشه های جناب بنی صدر را سانسور می کنند!!
-- استقلال آزادی ، May 25, 2010تا وقتی در این مملکت جریان آزاد اطلاعات و اندیشه ها ایجاد نشود پیشرفتی در کار نخواهد بود.
من صد درصد هم زبان وهم تفکر سیدجواد طبلطبایی را ترجیح می دهم. وبه جد اعتقاد دارم که نحلۀ روشن فکران دینی که با خودفریبی؛ استفادۀ ابزاری ازدین برای جاانداختن ارزشهای مدرن را تبلیغ وتلقین وحقنه کرده اند وهنوز هم دست بردارنیستند بزرگترین مانع شکست مدرنیزاسیون ایران بوده اند وکماکان یکی از پایه های محکم تداوم حکومت دینی درایران هستند. یوسفی اشکوری نه تنها پاسخی برای دکتر طباطبایی ندارد بلکه به تخطئۀ شخصیت حقیقی ایشان می پردازد. وبا تجاهل العارف درحالیکه استادطباطبایی از شخصیت، سواد، نوشته وگفتار هرمتفکری که یاد می کند بیشتر متوجه روح حاکم بر آراء اوست( مثلاً درمورد سوسیالیسم وابوذر وشریعتی) خودش را به نافهمی می زند ومی آید تعداد صفحه وسطر وکلمات را می شمارد ومی گوید چون چیزی که طباطبایی گفته یک صفحه، دوسطر یا سه کلمه کمتر یا بیشتر است پس مغرضانه بوده است. ودرمورد زبان طباطبایی وآرامش دوستدارهم بنظرم صحنۀ "اندیشه کاری!" درذهن یک ملت فناشده ازدست روشنفکرانش که مراسم قربان صدقه رفتن نیست. وممنون از اکبرگنجی برای این سعی لازم. یا...هو
-- Dalghak.Irani ، May 26, 2010به استقلال آزادی! کجای بنی صدر روشنفکر است!! بنی صدر از چنان غرور بیجایی برخوردار است که نگو و نپرس. ایشان اگر اینهمه غرور نمی داشت شاید در این بیست و چند سال توانسته بود کاری بکند. اما اینهمه سخت اندامی باعث شد که درجا بزند. و البته شما بی آنکه خودت بدانی پرسش خوبی کرده ای! نو شته ای : « چرا همه, اندیشه های جناب بنی صدر را سانسور می کنند!!» اگر همه او را سانسور می کنند پس کسی او را سانسور نمی کند. بنی صدر آدم شاید صادقی ست اما بر روی این زمینه ی صداقت تنها تکبر و غرور و افتخار همه بیجاست که مستقر است. بنی صدر حتا یکبار راجع به اشتباهاتش توضیح نداده است. البته او بسیار سخت شده و تسلب شرایین فکری دارد و نمی تواند عوض شود اما من برای شما می نویسم. شما به عنوان قوم و خویش و از میان آن چند نفر طرفداری که دارد اینرا بدانید. بنی صدر در اروپا زندگی می کند و دیده است بسی از روشنفکران و سیاستمدارانی که تمامی عقاید خود را نقد کرده اند ، اما بنی صدر مجا اینها را نقد کرده است!! بنی صدر هنوز هم وقتیاعلامیه می دهد و زیرش امضا می کند قبل از امضاء می نویسد معتمد شما ابولحسن بنی صدر. این آقای بنی صدر عنوز متوجه نیست که بیشتر از هشتاد در صد کسانی که سی سال پیش به او رای د اده اند اصلا مرده اند!!! بیشتر از ده درصدشان اصولا خارج از رده اند ، اما خب او هنوز هم برای آنها نامه می نویسد. این امضای بنی صدر واقعا کار جالبی ست. بنی صدر وقتی دهانش را باز می کند از چنان اعتماد به نفسی برخوردار است که انسان متحیر می شود، اما وقتی به ته ماجرا می رسد گویی خودش هم خنده اش می گیرد. که یا اظهر من الشمس است یا اصلا یک کیلومتر جمله گفته برای گفتن هیچ! دوست عزیز ببینید که اگر راجع به این روشنفکر بزرگ صحبت شود اینچنین خواهد بود. اگر دلتان خواست وارد بحث شویم خواهیم شد.
-- پاسخی به استقلال آزادی ، May 26, 2010زنده باد انقلاب سبز
به استقلال آزادی:
-- سارا ، May 26, 2010حق دارید. بالاخره باید روشنفکرانی که زحمات بسیاری کشیده اند برای تئوریزه کردن ولایت فقیه و خرافاتهای دینی و سرکوبی زنان (تئوری علمی+دینی+فلسفی!جناب بنی صدر مبنی بر اشعه نامرئی موی خانمها) باید شناخته شوند. واقعا صد دریغ و افسوس اگر نسل های آینده ما ندانند که ما چه متفکران بزرگ و فیلسوفانی داشته ایم که چنین تاریخ درخشانی برای ما به یادگار گذاشتند. و صد دریغ و افسوس اگر آینده گان ندانند که اگزیستانسیم سارتر دزدیده شده از اسلام ما بوده. دریغ دریغ که این روشنفکران ناب اسلام محمدی ناشناخته بمانند و مابقی جهان از افاضات آنها بی نصیب.
این مجموعه مقالات بسیار بجا و جالب هستند. ایده خوبی بود.
-- بخت النصر خراسانی ، May 26, 2010دوستان عزيزي كه بي آنكه مطالعه اي از انديشه ها و مبارزه هاي آقاي بني صدر در راه مردمسالاري داشته باشيد بر تخريب و نسبت دادن دروغ به ايشان كوشيده ايد. لطف كنيد به آدرس هاي زير مراجعه كنيد و چند ماه وقت صرف مطالعه انديشه ايشان بفرماييد بعد اظهار نظر كنيد:
http://www.mediafire.com/esteghlal-azadi
http://esteghlal-azadi.4shared.com
http://banisadr.4shared.com
http://mardomsalari.4shared.com
ضمنا ايشان مدتهاست كه زير پيامهايشان واژه "معتمد مردم" را نمي نويسند. آخه دوست من وقتي كتابهاي "خيانت به اميد" و "درس تجربه" را هنوز نخوندي چرا ميگي:
"بنی صدر حتا یکبار راجع به اشتباهاتش توضیح نداده است. البته او بسیار سخت شده و تسلب شرایین فکری دارد و نمی تواند عوض شود اما من برای شما می نویسم."
كتابهاي ايشون:
http://www.mediafire.com/banisadr
آقاي عزيز من قوم و خويش ايشون نيستم. يكي از دانشجويان دانشگاههاي داخل ايرانم و بهت قول ميدم با كمك دوستانم تا چند ماه ديگه اين سانسور انديشه ايشون و اتفاقات سالهاي 57 تا 60 كه ديكتاتوري در ايران بازتوليد شد را خواهيم شكست تا ديگر هركس نتونه هر دروغي را راجع به آن سالها و فعاليتها و انديشه هاي آقاي بني صدر مطرح كنه.
-- استقلال آزادي ، May 28, 2010اقای گنجی این سلسله از مطالب شما اموزنده و به موقع میباشند٠ با تشکر از این اقدام
-- n yavari ، Jun 11, 2010