خانه > انديشه زمانه > مقالات > زبان لنینی حزب توده | |||
زبان لنینی حزب تودهاکبر گنجی۴- استفادهی چپها از زبان لنینیستی: ادبیات چپ قبل از انقلاب اسلامی در ایران پر از تعابیر اهانتآمیز بود. همهی گروههای چپ در ناسزاگویی به یکدیگر، به سخنان لنین استناد کرده و مشی خود را دقیقاً عین مشی لنین قلمداد میکردند. در واقع هر یک از آنها خود را لنینیست واقعی و دیگری را خائن و فرصتطلب به شمار میآورد. مگر لنین از همین زبان استفاده نمیکرد؟ پس پیروان حقیقی او هم باید از همان زبان استفاده میکردند. اپریم اسحاق در سال ۱۳۲۶ حزب توده را ترک کرد و انتقاداتاش از حزب را در «چه باید کرد» و «حزب توده در سر دو راهی» انتشار داد. پاسخ حزب توده صریح و روشن بود: «اپریم اسحاق جاسوس انگلیس است.» حزب توده شعار ملی کردن نفت را یک شعار امپریالیستی قلمداد میکرد و رهبران جبههی ملی را هم جاسوسان آمریکا و انگلیس میخواند. خلیل ملکی در اعتراض به اطاعت کورکورانهی رهبران حزب توده از روسها و اتحاد با دموکراتهای آذربایجان که «درصدد تجزیه ی ایران» بودند، از حزب جدا شد. وابستگی حزب توده به شوروی در سطوح مختلف (از جمله جاسوسی) صورت میگرفت. اگر در مواردی پرسشی پیش میآمد، سفارت شوروی به کمیتهی مرکزی حزب اعلام میکرد: «رفیق استالین عقیدهاش این است.» بابک امیر خسروی گفته است که خلیل ملکی در این دوران طرفدار شدید شوروی بود و خروج وی از حزب توده به دلیل اطاعت کورکورانه از روسها نبود. پس از پایان جنگ جهانی شورویها حاضر به ترک ایران نبودند. انور خامهای دلائل عدم خروج شورویها از ایران را در ۱۳۲۴/۱۲/۱۶در روزنامهی رهبر به این صورت توجیه کرد که «دولت شوروی نمیتواند موافقت کند که در نزدیکی او حکومتهای دیکتاتوری و فاشیستی که تمایلات ضدشوروی دارند وجود داشته باشند.» در دوران انقلاب اسلامی شورویها اسکندری را از سمت دبیر اولی عزل و کیانوری را به جای او نصب کردند. کیانوری و دیگر رهبران حزب توده از بدترین تعابیر علیه خلیل ملکی استفاده میکردند. احسان طبری خلیل ملکی را خائن و جاسوس میخواند که «سرانجام به زباله دان تاریخ افتاد.»42 کیانوری در کتاب گفتوگو با تاریخ طرح دوبارهی خلیل ملکی را توطئهی آمریکا برای ترویج فرهنگ و تفکر آمریکایی قلمداد میکرد. متهم کردن همدیگر به بیایمانی به کمونیسم بخشی مهمی از زبان مارکسیستها را اشغال میکرد. اسکندری نوشته است: «هر کس طبری یا کیانوری را از نزدیک شناخته باشد میداند که اینها اصلاً به کمونیسم عقیده ندارند.» کیانوری «آدم بیایمان و اپورتونیست» و «حقهباز و پشت هم انداز» بود43. حزب توده در تولید زبان دشنام، اتهامزنی و تثبیت این زبان به عنوان گفتمان مسلط، بیشترین نقش را داشته است. داستان هتاکیهای حزب توده به دکتر محمد مصدق یکی از مهمترین موارد برساختن زبان دشنام گویی در ایران است. پس از تصویب طرح مصدق در مجلس در ۱۳۲۳/۹/۱۱ که واگذاری امتیاز استخراج نفت شمال به شوروی را ناممکن میساخت، زبان ویژهی حزب توده علیه او به کار افتاد. او را نمایندهی طبقهی استثمارگر و غارت گران قلمداد کردند و در به سوی آینده نوشتند که مصدق «پیرمرد مکاری...[است که] نیم قرن است به اغفال و فریب خلق مشغول است» و در حال اجرای «یک توطئهی عمیق امپریالیستی» است. حزب توده طرح عدم واگذاری امتیاز نفت شمال را «دسیسهی امپریالیسم» میخواند که به وسیلهی مصدق و جبههی ملی عملی میگردید. فراکسیون جبههی ملی در مجلس هم به «آخرین تیر ترکش استعمار» تبدیل گشت و خود جبههی ملی هم به «بلوک آمریکایی» و «پایگاه مبارزهی امپریالیسم علیه اتحاد جماهیر شوروی، این پرچمدار کبیر صلح و دموکراسی» مبدل شد. از نظر حزب توده، نمایندگان پشتیبان مصدق نیز یک «ائتلاف خائنانه» در مجلس تشکیل داده بودند که به بسط «نفوذ امپریالیستهای آمریکایی» منجر میشد. تودهایها در نوشتههای خود دولت مصدق را «رژیم ترور،آدمکشی، غارت و دزدی» میخواندند و مینوشتند «پیشوا در میان حصاری از سرنیزه پنهان شده است.» در چلنگر هم نوشتند: «مرگ بر مصدق، پیر کفتار خون آشام و دار و دستهی ننگین او.» تودهایها در ۱۳۲۹/۷/۲۱در به سوی آینده دربارهی مصدق و جبههی ملی نوشتند: «ملی نقاب سیاهی است که چهرههای داغدار و ننگین را میپوشاند... ملی دشنهی مسمومی است که دشمنان آزادی و خوشبختی ناجوانمردانه با کمال دنائت و پستی در قلب انسان رزمنده، پرتکاپو، امیدوار و خوشبین فرو میکنند... آخرین جای پای پیکر متعفنی است که در جهنم نابودی افتاده است... ملی در پشت پردهی هواداری ملت هر جرم و جنایتی را جایز میشمرد... ملی آخرین تیر ترکش استعمار در دنیای ماست... عقل ملی ناقص، فکرش کوتاه، منطقش ضعیف، زبانش الکن، اشکش گشوده، مطبخش پر دود، بسترش راحت، قصرش رفیع، پولش بیحساب و نیرنگش بیپایان است.»44 بیژن جزنی نقش حزب توده در شکست مصدق و کودتا را بر جامعهی ایران و خود حزب شرح داده است. مینویسد: «در هم شکستن سازمانبندی حزب توده و شکست استراتژیک این جریان سیاسی که از جمله مظاهر آن خیانت و زبونی رهبری و تسلیم طلبی گروه بندی کثیری از کادرها و اعضاء آن بود، در سرکوب کردن جنبش تودهای و عقب راندن روحیهی تودهها تأثیر قاطعی گذاشت.»45 کیانوری در سال ۱۳۵۹ فقیهانه میان دو نوع اسلام تمایز قائل میشود: اسلام واقعی و «اسلام آمریکایی.» مهدی بازرگان، بنیصدر، امیرانتظام، حزب خلق مسلمان و میزان و انقلاب اسلامی نمادهای اسلام آمریکایی قلمداد میشوند. در نگاه او، دولت بازرگان هم دولتی ضدانقلابی بود که به همراه نهضت آزادی، جبههی ملی و جاما «جبههی سازش و تسلیم» را تشکیل میدادند. از نظر حزب توده تنها مشکل شورای انقلاب منصوب از سوی ایت الله خمینی، عضویت چند تن از نمایندگان «بورژوازی لیبرال»[یعنی مهندس بازرگان و...] در آن بود که اجازه نمی داد شورای انقلاب «در انجام وظایف خود به طور قاطع و عمیق اقدام کند.» حزب توده استعفای دولت بازرگان را نتیجهی «موج عظیم ضد امپریالیستی و ابراز عدم اعتماد تودههای وسیع قشرهای مردم» به شمار آورد. پس از عزل بنیصدر، کیانوری وی را «دمل سرطانی بسیار خطرناک» قلمداد کرد و او را یکی از «لیبرالهای آمریکایی» خواند که از آگاه کردن خط امامیها از کودتای نظامیاش توسط حزب توده ناراحت بود. فدائیان خلق هم این زبان را علیه اعضای سازمان خود به کار میگرفتند. یک نمونهی آن، مربوط به مصطفی شعاعیان بود، که «مارکسیست آمریکایی» و «اپورتونیست» قلمداد میشد. شعاعیان در هشت نامه به چریکهای فدایی خلق نوشته است که هر کس که با وی رابطه داشته باشد، سازمان به عنوان «جذامی و طاعونی و وبایی» با او رفتار می کند.46 وقتی حمید اشرف سر قرارهای با او حاضر نمیشود، شعاعیان مینویسد: «این رویه درست به همان معنی تف و لعنت و بیرون انداختن با قنداق تفنگ و سرنیزه» است.47 حمید اشرف در آخرین دیدار(۱۳۵۳/۶/۱۸) به شعاعیان میگوید: «نظر رفقا این است که ما نمیتوانیم با هم در یک سازمان جای بگیریم. ضمناً دشمن فوری یکدیگر نیستیم. البته اگر در جامعه کار به درگیری برسد (که روزی به ناچار خواهد رسید) آنگاه رو در روی هم میایستیم.» شعاعیان به اشرف میگوید: «شما را هر چند نه به چشم رفیق ولی به چشم دوست مینگرم. دربارهی درگیری احتمالی در جامعه نیز، نه جای شک است و نه جای نگرانی.»48 چریکهای فدایی که پیشینهی اصلیشان به حزب توده باز میگشت، خود راه مبارزهی مسلحانه را انتخاب کرده بودند، یعنی با این اقدام به طور عملی نشان دادند که خط مشی حزب توده را نه لنینیستی و نه کارا به شمار میآوردند. در دههی ۵۰ نزاعهای قلمی میان این دو تشکیلات صورت گرفت که چه کسی لنینیست واقعی است؟ این جدالهای قلمی، آغشته به دشنام و طرد و اتهام زنی بود. نورالدین کیانوری در دنیا نوشت: «ما برخورد چریکهای فدایی خلق را در مورد برگزیدن شیوهی مبارزه از پایه نادرست و غیر علمی میدانیم.»49 «این بیاعتقادی...پایهی موریانه خوردهای برای اشتباه زیانبخشتر و خطرناکتر چریکها در مورد حزب طبقهی کارگر است. چریکها...دچار رویزیونیسم روشن و بیچون و چرایی هستند... این هم از آن من درآوردیهای نویسندگان چریک است... اصول لنینیسم را مورد تجدید نظر قرار میدهند...چریکها...از جنبش بیکران پیروزمند کارگری جهانی که خانوادهی کشورهای سوسیالیستی و در پیشاپیش همه، کشور لنین، اتحاد شوروی گام بر میدارند، دورند.»50 مسعود اخگر هم در پاسخ به نقدهای چریکهای فدایی خلق نوشت: در نوشتههای[چریکها] حزب توده ایران به مثابه «فسیلهای مهاجری» که «کولهباری از اشتباههای فاجعهآمیز همراه عنوان مسخشده»ی حزب برادر «را به دوش میکشند» معرفی میشود... آیا فدا کردن جان در راه چند عمل تروریستی بیثمر و حتی زیانبخش، این حق را به این نویسندگان چریک میدهد که پا را از دایرهی ابتداییترین موازین اخلاق انقلابی فراتر نهند و خود را همهچیز بدانند و دیگران را به هیچ بگیرند؟... نویسندگان رسالهها و مقالههای چریکی در این راه تنگ نظرانهی خرده بورژوازی چنان تند میرانند که گاه همچون سلاطین قاجار که القاب «سلطنه» و «دوله» را از روی هوی و هوس به این یا آن کس عطا میکردند و یا پس میگرفتند، میخواهند واگذاری و یا بازگرفتن عنوان «مارکسیست- لنینیست» را در انحصار خود داشته باشند. آنان دربارهی کسانی که «گول اپورتونیستهای رنگارنگ را خوردهاند» با بزرگواری خاص میگویند: «هنوز کمی زود است که عنوان مارکسیست- لنینیست را از تمامی آنها بگیریم و باید کمی بیشتر منتظر شد.» آری، تند میرانید و بسیار هم تند. هم در اقدامات خود و هم در خودبینیهای خویش. جای تأسف بسیار است.»51 پس از آن که مسعود اخگر کل عملیات چریکهای فدایی خلق را «چند عمل تروریستی بیثمر و حتی خطرناک» به شمار آورد، نوبت به منوچهر بهزادی رسید که مبارزهی مسلحانهی چریکهای فدایی خلق را ترور بنامد: «ما این شیوهی مبارزهی چریکها را اصولاً مبارزهی مسلحانه به شیوهی لنینی نمیدانیم، به نظر ما این شیوهی مبارزه، ترور است که هیچگونه وجه مشترکی با مبارزهی مسلحانه به مفهوم لنینی آن ندارد...[به گفتهی]لنین «ترور،توطئهی گروههای روشنفکری است»، «ترور، انتقام از اشخاص جداگانه» است... اقدامات تروریستی چریکها درست در زمانی انجام میگیرد... در اثر عملیات تروریستی چریکها... تلفات سنگین و غیر قابل جبرانی دادهاند...عملیات تروریستی چریکها...بخشی از نیروهای انقلابی را به هدر داده و میدهد...نشانهی شکست شیوهی مبارزهی تروریستی چریکها و علامت آشکار طرد این شیوهی مبارزه از جانب زحمتکشان است... لنین، ترور را «محصول ضعف روشنفکرانه» و خصلت طبقاتی آن را «خرده بورژوازی» میداند.»52 فقط در اردوگاه مارکسیستها نبود که چنین نزاعی با چنین زبانی وجود داشت، در اردوگاه مذهبیها هم همین داستان در حال تکرار بود. سازمان مجاهدین خلق ایران که از دل نهضت آزادی برون آمده بود، روابط پر چالشی با نهضت آزادی داشت. مهندس مهدی بازرگان در این خصوص گفته است: «سازمان چریکی مجاهدین خلق ایران به وسیلهی سه تن از اعضای نهضت آزادی ایران محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیعزادگان در شهریور ۱۳۴۴ پایهگذاری شد. در آن موقع ما، پس از محاکمه و محکومیت در دادگاه نظامی، در زندان بودیم و از خبر تأسیس سازمان مخفی مجاهدین خلق به وسیلهی رهبران آن آگاه شدیم... فکر مقاومت مسلحانه در برابر رژیم کودتا، از اواخر ساتل ۱۳۴۲، پس از سرکوب آخرین مقاومتهای ملی و مذهبی، متلاشی شدن نیروهای اپوزیسیون و شکست نهضت ملی و از بین رفتن امکانات مبارزه از طریق قانونی، شکل گرفت؛ به طوری که در سال ۱۳۴۳ همهی گروهها و دستهجات مخالف رژیم، با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون، به یک نتیجهی واحد رسیده بودند که تنها راه مبارزهی با رژیم شاه مبارزهی مسلحانه است. بنده نیز، ضمن دفاع در دادگاه نظامی، این نکته را به رئیس دادگاه خاطر نشان ساختم و گفتم: «...ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزهی سیاسی برخاستهایم و از رییس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگویند...»53 افراد بسیاری (عزتالله سحابی، لطفالله میثمی، جلالالدین فارسی، محمد مهدی جعفری) شهادت دادهاند که مهندس بازرگان در این دوران از مبارزهی مسلحانه دفاع میکرده است، اما مهندس بازرگان بعد از انقلاب گفته بود که «بنده با ترور افراد موافق نبودم و شیوهی چپگرایانهی آنها را نمیپسندیدم.» مشی مسلحانه بدین معنا بود که رژیم شاه اصلاحناپذیر است و مبارزهی قانونی و گفتوگوی با رژیم امکانپذیر نیست و انقلاب تنها راه پیش روست. سعید محسن در بهار ۱۳۵۱ در دادگاه گفت: «درک سیاسی و فرهنگی جامعه به امر انقلاب، در همین یک سال اخیر بعد از شهادت برادران سیاهکلی ما، به طور عجیبی بالا آمده است؛ و مطمئنم که با شهادت سربازان سازمان مجاهدین خلق، انقلاب ما در جامعه ژرفتر و عمیقتر خواهد شد تا پایه های "حکومت دموکراتیک ملی" خود را مستحکم سازد.»54 به گفتهی مهندس سحابی، مهدی بازرگان پس از خواندن کتابها و جزوههای مجاهدین گفته بود که «اینها حرفهای مارکسیستی است... شما از من نخواهید که تصویب کنم.» تراب حق شناس هم گفته است پس از دو جلسه دیدار رهبران سازمان (محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان) با او، بازرگان به آنها گفته بود: «شما حرفهای کمونیستها را میزنید؛ و رفقا در اعتراض به او میگویند شما برای کار چند سالهی ما پشیزی ارزش قایل نیستید.» در مهر ماه ۱۳۵۴ بیانیهی «اعلام مواضع ایدئولوژیک» منتشر میشود که از تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم خبر میدهد. این بیانیه دارای چند ضمیمه بود. در سومین ضمیمه، به روابط رهبران اولیه و اصلی سازمان با مهدی بازرگان اشاره و آن روابط از نو تحلیل میشود. آنها نوشته بودند: فقط جریان عمل و شرایط سخت و خشونتبار سالهای ۵۰ لازم بود که ماسک خوش ظاهر «مبارزین قدیم» را از چهرههای مأیوس، ترسان و لرزان آقایان پروفسورها و مهندسین پاره کند. این آقایان به اصطلاح روشنفکر، که شهرت و نام کذایی خود را مدیون نابود کردن استعدادهای انقلابی سالهای بحرانی ۴۰ و هواداری از رفرمیسم منحط و از سر تا پا سازشکارانهی این سالها کردند، اکنون در چنین شرایطی از اوجگیری مبارزهی انقلابی چه میتوانستند بکنند؟ وعدههای شیرین بورژوازی و احلام شیرینتر خرده بورژوایی خودشان از یک طرف، و حملات پیاپی پلیس به مبارزین و شکنجهی شدید آنان از طرف دژخیمان رژیم حاکم و همچنین دیدن تیربارانهای پشت سر هم انقلابیون از طرف دیگر، برای یکسرهکردن کار آنان بود. ماهیت آنها از پشت همهی تظاهرات ریاکارانه، وقتی تضرعکنان بر محراب بورژوازی به سجده افتادند و به عذر گناهان گذشته، پیشانی بر خاک درگاه ساییدند، با همهی زشتی و شناعتش به خوبی روشن شد... ایشان[مهدی بازرگان] که روزگاری کبادهی رهبری مبارزات مذهبی و قشرهای وسیعی از مردم محروم و روشنفکران مومن و معتقد! را میکشیدند، امروز کارخانهای دارند و با وجدانی راحت (همانها که روزگاری ایشان قصد آزاد کردنشان را داشتند) روزگار را به خوبی گذرانند و شکر درگاه منان! را (البته با مقداری تغییر سمت قبلهای که دادهاند) خالصانه به جای میآورند.»55 نزاع بر سر این بود که کدام طرف وارث واقعی ایدئولوژی و نماد آن است. این نزاع با زبانی صورت میگرفت که هتاکی و طرد و تحقیر از ارکان آن بود. پاورقیها: 43- ایرج اسکندری، "داوری اعتراف" در فصلی در گل سرخ ، ش ۱ ،صص ۴۴- ۳۰ . 44- کیانوری دربارهی برخوردهای حزب توده با مصدق گفته است: «ارزیابی نادرست نقش بورژوازی ملی گهگاه به اشتباهاتی منجر میشود... چنین اشتباهات دست چپی فرقهای را حزب تودهی ما، بین سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ به هنگام مبارزات ملی کردن صنعت نفت مرتکب شد.» (یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نشر نی، ص ۲۹۲) ایرج اسکندری هم در این خصوص گفته است: «در طول نهضت ملی کردن نفت، ما از مصدق که بیتردید نمایندهی منافع بورژوازی ملی بود، حمایت نکردیم. ما معتقد بودیم که مصدق برای ملی کردن نفت ایران مبارزه میکند. اما امپریالیستهای آمریکایی پشتیبان این جنبشاند که معنیاش این است که آن را رهبری میکند. پس این نتیجهی نادرست را گرفتیم که کمونیستها نباید از نهضت ملی کردن نفت پشتیبانی کنند.» (یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نشر نی، ص ۲۹۲) 45- بیژن جزنی، طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی ایران، نشر احیاء، ص ۳۱- ۳۰. 46- مصطفی شعاعیان، هشتنامه به چریکهای فدایی خلق، نقد یک منش فکری؛ به همت خسرو شاکری، نشرنی، ص ۱۰۶. 47- مصطفی شعاعیان، هشتنامه به چریکهای فدایی خلق، نقد یک منش فکری، ص ۴۳. 48- مصطفی شعاعیان، هشتنامه به چریکهای فدایی خلق، نقد یک منش فکری، ص ۵۷. 49- نورلدین کیانوری، «دربارهی شیوههای مبارزه»، نشریهی دنیا، مرداد ۱۳۵۳، ص ۸. 50- نورلدین کیانوری، «چریکها و حزب طراز نوین طبقهی کارگر»، نشریهی دنیا، شهریور ۱۳۵۴. 51- مسعود اخگر، نشریهی دنیا، اردیبهشت ۱۳۵۵. 52- منوچهر بهزادی، دنیا، خرداد ۱۳۵۵. 53- غلامرضا نجاتی، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان، جلد ۱، صص ۳۸۲- ۳۸۱. 54- قسمتی از دفاعیات سازمان مجاهدین خلق، ص ۲۹. 55- بیانیهی اعلام مواضع ص ۲۳۶- ۲۳۳. بخشهای پیشین • زبان حزب توده، چریکهای فدایی و مجاهدین لنینیست • زبان مارکسی: زبان شمشیر • زبان لنینی: زبان نابودی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خیلی از اقای گنجی به خاطر این سری مقالات تشکر میکنم. من نسل بعد از انقلاب هستم و میبینم که متسفانه هنوز در فرهنگ سیاسی ما این زبان غالب است. اگر دست به تحلیل این زبان نزنیم از این مرحله هم نمیتوانیم عبور کنیم. جامعه سیاسی ما باید از فرهگ یا با من یا بر من عبور کند
-- azadeh ، Apr 22, 2010سلسله مقالات خوبی است. افسوس که در همان دورانی که این اتفاقات افتاد (بخصوص در دهه 50 خورشیدی) آزادی های سیاسی در ایران به آن شکل نبود که چنین گفتارهایی در سطوح مختلف جامعه به راحتی مطرح شده و در اختیار همگان قرار گیرد تا مردم و هواداران این گروهها در جریان جزئیات این مسایل قرار بگیرند. اگر چنین شده بود، به احتمال خیلی زیاد جلوی بسیاری از اشتباهات، و چه بسا جلوی اسلامی / توده ای شدن انقلاب هم خیلی زودتر گرفته می شد. متاسفانه حکایت ما ایرانی ها در این طور زمینه ها همان حکایت نوشدارو پس از مرگ سهراب است!
-- نامی ندارم و به دنبالش هم نیستم! ، Apr 23, 2010اقای گنجی خود شما چه میگفتید و مردم را به چه راهی میکشاندید انتقاد از دیگران کاری است ساده اما از خود انتقاد کردن شجاعتی میخواهد که متاسفانه در بین اکثر روشنفکران ایرانی وجود ندارد
-- marya ، Apr 23, 2010انقلابیون اسلامی هم در ناسزا گفتن دست کمی از طرفداران حزب توده نداشتندوهنوز هم از این کار رویگردان نیستند.
-- بدون نام ، Apr 23, 2010من حاضرم قسم بخورم اکبر گنجی یک کلمه هم مستقیم از متن خود لنین نخوانده. همه را اینجا و آنجا از مقالات دست دوم جراید و مشابه آن خوانده یا شنیده.
-- میم ، Apr 23, 2010آقای گنجی در بخشی از مقاله میگوید:
"فدائیان خلق هم این زبان را علیه اعضای سازمان خود به کار میگرفتند. یک نمونهی آن، مربوط به مصطفی شعاعیان بود،"
تذکر کوچکی در این باره ضروری است: زنده یاد شعاعیان هیچگاه از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نبود. وی گروه مستقلی داشت که نام آن را متأسفانه فراموش کردهام. در اوایل دهه پنجاه کوشیدند تا به سازمان بپیوندند اما آن تلاشها به دلیل اختلافات بینشی و سازمانی، به فرجام نرسید.
-- samak ، Apr 23, 2010آقای گنجی ،هیچکس باندازه گروهها وجریانات سلامی در ایران و تا به امروز، از زبان هتاکی و اهانت آمیز استفاده نکرده است .گروههای چپ گرا و بخصوص حزب توده از بهترین و نخبه ترین نیروها تشکیل میشدند.عدم کیفیت دموکراتیک واحترام به حضور دیگری یک مشکل کلی ملی و فرهنگی در کل تاریخ ماست. قبل از آنکه چیزی را بی ارزش کنید بیاد آورید که ارزشهای خود را از کجا بدست آورده اید.
-- بدون نام ، Apr 24, 2010آنچه نویسنده محترم این نوشتار از آن طفره می رود همانا شباهت بنیادین اندیشه مارکسیزم لنینیزم و اندیشه دینی نویسنده است. یکم؛ هر دو اندیشه از بیرون به درون آمده اند، لنینیزم از اروپا و اسلام از عربستان، دوم؛ هر دو با اصرار بدنبال ایجاد بهشت در روی زمین هستند.سوم ؛ هر دو دارای کتبی هستند که حقیقت١٠٠ %در آنجا یافت می شود٠ چهارم؛ هر دو اندیشه پیامبرانی دارند که مقدسند و انتقاد به آنان جایز نیست. پنجم؛ هر دو چنان سیستم اندیشه ای دارند که برای هر سوالی پاسخی دارند.ششم ؛هردو بدنبال ساختن انسانی جدید هستند، یکی انسان طراز نوین و دیگری انسان مکتبی. هفتم؛ هر دو اندیشه در مقابل ایرانیت تروشرو هستند، یکی ملت ایران را مجموعه ای از خلق های تحت ستم میداند ودیگری آن را «امت اسلام» میخواند...هفتا را من دیدم حالا برو الاآخر
-- homayoun ، Apr 24, 2010در پاراگراف دوم آمده که حزب توده به مخالفان خود نسبتهای مختلف از جمله «جاسوسی» می داده. بلافاصله در پاراگراف سوم آمده:«وابستگی حزب توده به شوروی در سطوح مختلف (از جمله جاسوسی) صورت میگرفت.» از آقای گنجی انتظار می رود که دست کم با اضافه کردن پی نوشت و مرجعی این جمله خود را مستند کند، هرچند که جاسوسی حزب توده برای شوروی سابق اظهر من الشمس بوده باشد. در غیر این صورت این مساله بدجور توی چشم می زند که انگار خود ایشان همان روش و مرام را در پیش گرفته. به غیر از این مورد، از ایشان سپاسگزاری می کنم برای روشنگری هایشان.
-- شبیر ، Apr 24, 2010بسیار عالی توضیح دادید . دست شما درد نکند آقای گنجی . یکبار دیگر نشان دادید که شجاع هستید نه از عالیجنابان سرخ پوش مذهبی و حکم ارتداد آیات الله ها ترسیدید و نه از گارد آهنین مارکسیست های روسی که در رسانه های زنجیره ای روس بی امان به دگر اندیشان حمله میبرند . کاش ۴ تا روشنفکر و محقق و روزنامه نگار نترس دیگر داشتیم تا پرده از این استالینیسم همدست مذهب ارتجاعی بر میداشت . تاریخ معاصر ایران را شفاف میکرد . زیبا کلام هم متهورانه این حقیقت تلخ را آشکار کرد که ما اسیر توهمات حزب توده از شهریور ۱۳۲۰ تا کنون به سر میبریم . کاش بهنود و فرخ نگهدار و کشتگر و رضا فانی و ..... به شما بپیوندند و نور بتابانند به تاریکخانه خفاشان . رادیو زمانه هم با فراهم آوردن بی طرفانه امکان مناظره همه گروه ها به رواج دموکراسی و نهادینه کردن ان کمک کند .
-- nazanin ، Apr 24, 2010آقای گنجی،سپاس از شما که دیدگان نسل جوان را به روی حقایق تاریخی باز می کنید. مشتاقانه منتظر ادامهء این مقالات هستم.
-- یاس ، Apr 24, 2010اقای گنجی تقریبا از لنین و لنینیسم هیچ اطلاعی ندارد. ان موقع هم كه زندان بود همان لنینیست ها كه از مواضع اقای گنجی هم اطلاع داشتند از ایشان بیشترین دفاع را كردند. مسئله این است كه اقای گنجی چرا الان بیاد لنینیسم افتاده است. اگر لنینیست ها با زبان حمله می كردند دیگران كه با چوب و چماق و باتوم و زنجیر و اسلحه و زندان و شكنجه و اعدام سخن می گفتند. چرا اقای گنجی از این زبان سخن نمی گوید. ایا تصور نمی كند كه زبان لنینیستی ارام ترین و مدنی ترین پاسخ به زبان گلوله و اعدام بود؟
-- كاوه ، Apr 24, 2010اگرچه موضوع مورد نظر آقای گنجی موضوع جالبی است که امیدوارم آن را به ادبیات شاهانه و ولایت فقیهی و احمدی نژادی نیز گسترش دهند، اما تعجبم از این است که در چنین لحظههای حساسی که همه چشم به رخدادهای تاریخی در حال وقوع در ایران دوخته اند، چطور ایشان به یاد واژه های لنینیستی نیروهای چپ افتاده اند و با سر هم کردن نوشته های پراکنده و خارج از متن، به ویژه از لابهلای کتابهای «منتسب» به برخی از رهبران چپ، از موضوع اصلی هم خارج شده اند و از زبان این و آن به تخطئهٔ بینش سیاسی گروههای چپ پرداخته اند که جایش در این بحث نیست و ایشان اگر مایلند می توانند از زبان خود به آن بپردازند. در ضمن در ادبیات سیاسی و به ویژه بینش و فلسفهٔ علمی و علم اجتماع، واژههایی مثل خرده بورژوازی، اپورتونیست، امپریالیسم، ترور، لیبرال و فرصت طلب ... اهانت آمیز نیستند مگر آنکه از دید خود این دسته چنین باشد. به کار نبردن واژههای تنگ نظری، دسیسه، زبونی و تسلیم طلبی و ...هم کفر نیست، چرا که در جای خود میتوانند بیان کنندهٔ واقعیتی باشند. امیدوارم شما هم که واژهٔ جاسوس را (البته در پرانتز) به کار بردهاید، پشتوانهٔ مستندی به غیر صورت جلسههای بیدادگاههای رژیم ولایی برای درستی این نظرتان داشته باشید. دقیق و درست و پاکیزه و مستند صحبت کردن و نوشتن امر مهمی است که به تدریج و با کسب تجربههای بیشتر از سوی آزادیخواهان حاصل میشود که سلاحشان فقط همین قوهٔ استدلالشان است و بس، و نه چوب و چماق و زندان و گلولهٔ «دشمنان» مردم (امیدوارم از به کار بردن لفظ دشمن نرنجید).
-- فروغ ، Apr 25, 2010تذکر به گنجی در چند مورد:
1- مصطفی شعاعیان از اعضای چریکهای فدائی خلق نبود. گروه شعاعیان که به ناحق ازسوی بیژن جزنی بنام مارکسیستهای آمریکائی نامیده شده است(تاریخ 30 ساله)، خود دارای مشی مستقل بود. درجلسات مربوطه از کتابی که بطور مخفی با یاری از روش چاپ استنسیل به چاپ رسیده بود، بطور مشروح خیانتهای رهبری حزب توده از ابتدا تا پلنوم بعد از 28 مرداد، به تفصیل مورد بررسی وانتقاد قرارگرفته بود. این کتاب بهمراه مصطفی به جلسه آورده شده و پس از خواندن، دوباره آنرا با خود میبرد. شخص مصطفی یکی از رهبران نیمه مخفی-علنی گروه بود.
-- علی کبیری ، Apr 30, 20102- هدف مصطفی، ایجاد اتحادی میان گروههای مخالف رژیم شاه بود که در مذاکراتی طولانی بین او وچریکهای فدائی خلق جریان داشت. درگروهی که دربیرون بنام گروه مصطفی شعاعیان نامیده میشد، تنها مصطفی در سمت رهبری نبود.
3- چریکهای فدائی خلق از نظر تئوری بسیار ضعیف بودند وبخاطر همین ضعف تئوریک، نه تنها دسته دسته شدند بلکه هرکدام از آن دسته ها مرتکب اشتباهات بسیار بزرگی شدند که اثرات آن هنوز هم درجامعه ما قابل رؤیت است.
4- مصطفی انسانی فوق العاده باوجدان وشریف ومیهن پرست بود. اطلاعات او از مبارزات ضد امپریالیستی وضد استبدادی وبخصوص نسبت به فلسفه و تاریخ میهن ما خیلی گسترده بود. جایش در میان ما خالیست و یادش گرامیست.
5- مصطفی یک انسان به تمام معنی، یک رفیق خوب، یک معلم دلسوز ویک مبارز راستین بود.