تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
زبان رژیم و زبان اپوزیسیون - بخش دوم

زبان مارکسی: زبان شمشیر

اکبر گنجی

۲- زبان چون شمشیر: کارل مارکس یکی از متفکران بزرگ دوران مدرن است که چشم همگان را بر روی بخش مهمی از جهان اجتماعی گشود. نقدهای نافذ او هم چنان آدمی را مسحور می‌سازند. توسعه‌ی جوامع بشری و رشد معرفت انسانی، به طور طبیعی برخی از نظرورزی‌های او را ابطال کرده است. اما این امر به هیچ وجه از بزرگی او نمی‌کاهد. مارکس از زبان به عنوان شمشیر استفاده می‌کرد. او آلمان را مکانی نمی‌یافت که شمشیرکشی زبانی را برتابد. وقتی در تابستان ۱۸۴۳ از وی دعوت شد تا در پاریس در انتشار سالنامه‌ی آلمانی- فرانسوی همکاری کند، خطاب به روگه نوشت:

«فضای این جا واقعاً غیر قابل تحمل و خفقان‌آور است. راحت نیست که آدم، حتی به خاطر آزادی، خودش را عین جوجه تیغی جمع کند و به جای آن که شمشیر به دست بگیرد به پرتاب خار قناعت کند: من از این دودوزه‌بازی و بلاهت خسته شده‌ام، از بلاهت مقامات خسته شده‌ام، از این هم خسته شده‌ام که کرنش کنم و راست و ریست کنم و جمله‌های بی‌خطر و بی‌ضرر بسازم. در آلمان هیچ کاری نمی‌توانم بکنم ... در آلمان آدم فقط می‌تواند به خودش دروغ بگوید»1.

زبان او، زبان تند و تیزی بود. به عنوان نمونه، در هیجدهم برومر لوئی بناپارت می‌نویسد:

«گل سر سبد سپاه مقدس نظم در نهایت همان لای و لجن منجلاب جامعه‌ی بورژوایی است، و آن که به عنوان «ناجی جامعه» به کاخ تویلری وارد می‌شود همان کراپولینسکی رذل آس و پاس است»2.

«این جمهوری برای تکمیل قیافه‌ی خودش فقط یک چیز کم دارد: دائمی کردن تعطیلات‌اش و تغییر دادن شعار «آزادی، برابری، برادری» با شعار صریح: «پیاده نظام، سواره نظام، توپخانه»3.

«بورژوازی یا سرگرم ستمگری و حمایت از ارتجاع بود، یا گرفتار بیماری علاج ناپذیر نازایی[4].

«این حضرات موظف بودند درست در چارچوب حدود مجلس حرکت کنند، یعنی تن به همان بیماری بسیار ویژه‌ای بسپرند که از ۱۸۴۸ در سراسر اروپا بیداد می‌کرد، منظور بیماری سفاهت مجلس است که هر کس دچارش شود اسیر عالم پنداری می‌گردد که هرگونه هوش، هرگونه خاطره و هر نوع درکی از جهان سرسخت واقعی را از وی سلب می‌کند»5.

مارکس در مقاله‌ی «درباره‌ی مسأله‌ی یهود» می‌نویسد:

«مذهب غیر دنیوی یهودیت چیست؟ نیاز عملی، نفع شخصی. مذهب دنیوی یهودی چیست؟ کاسبکاری؛ خدای دنیوی او چیست؟ پول ... پول خداوند رشک ورز اسرائیل است که هیچ خدای دیگری تاب مقاومت در برابر آن را ندارد. پول، تمام خدایان انسان را به پستی می‌کشاند و آن‌ها را به کالا تبدیل می‌کند ... خداوند یهودیان، دنیوی گشته و به خدای جهان تبدیل شده است. خداوند واقعی یهودیان اسکناس است. خدای او چیزی نیست جز پنداری از اسکناس»6.

سرمایه که محققانه‌ترین اثر مارکس به شمار می‌رود، خالی از این زبان نیست. در پیش گفتار ویراست اول، مارکس نوشته است:

«در کنار اهریمنان معاصر، مجموعه‌ای کامل از شیاطین موروثی، برآمده از حیات بی‌تحرک شیوه‌های منسوخ و کهنه‌ی تولید، همراه زنجیره‌ی مناسبات نابهنگام اجتماعی و سیاسی بر ما فشار می‌آورند. ما نه تنها از زندگان که از مردگان نیز در عذابیم ... ماهیت ویژه‌ی موضوعی که با آن سر و کار دارد، بی‌رحمانه‌ترین، حقیرترین و شریرانه‌ترین شهوات را که در سینه‌ی انسان می‌جوشد، یعنی الاهگان انتقام منافع خصوصی، را به نبرد بر ضد خود می‌آورد»7.

در پی‌گفتار ویراست دوم سرمایه نوشته است:

«تحقیق بی‌طرفانه جای خود را به مزدوری داد؛ پژوهش راستین علمی جای خو را به بی‌وجدانی و مقاصد پلید توجیه‌گران داد ... انقلاب اروپایی سال ۱۸۴۸ تأثیراتی بر انگلستان گذاشت. آنانی که هنوز مدعی منزلتی علمی بودند و سودای آن را داشتند که چیزی بیش از مغالطه کاران و چاپلوسان طبقات حاکم باشند، کوشیدند تا اقتصاد سیاسی سرمایه را با خواست‌های پرولتاریا، که دیگر نمی‌شد آن‌ها را نادیده گرفت، وفق دهند. به این ترتیب التقاتی توخالی شکل گرفت که عمده‌ترین نماینده‌ی آن جان استورات میل است ... درست زمانی که سرگرم کار بر جلد اول سرمایه بودم، مقلدهای لوس، متکبر و میان‌مایه‌ای که اکنون در محافل آلمانی‌های تحصیل کرده خودنمایی می‌کنند، لذت وافری می‌بردند که با هگل برخوردی مانند برخورد موزز مندلس زون محترم با اسپینوزا در زمان لسینگ داشته باشند، یعنی با او به سان «سگی مرده» رفتار کنند. از این رو آشکارا خود را شاگرد آن متفکر برجسته اعلام کردم، و حتی این جا در فصل مربوط به نظریه‌ی ارزش با شیوه‌ی بیان خاص او لاس زدم»8.

مارکس با مخالفان فکری خود برخوردی سراسر تحقیر آمیز داشت. فلسفه‌ی فقر پرودون را پر از مغلطه و جعلیات خواند که فقط به درد گمراه کردن توده‌ها می‌خورد. پرودون را قاصر از تفکر محض قلمداد کرد و اثر وی را نهایت بی‌مایگی به شمار آورد. می‌گفت پرودون؛ هگل و ریکاردو را غلط فهمیده است. مزرعه‌ی کوچکی که اجداد پرودون برای او به میراث گذارده بودند، زندگی و نظرات (مخالفت با انقلاب، مخالفت با سرنگونی نظام و ...) او را شکل می‌داد. پرودون کودنی ناتوان از فهم حقیقت بیش نیست. حمله‌ی بی‌رحمانه‌ی مارکس به پرودون به جای آن که به هدف مارکس (یعنی از بین رفتن تأثیر اجتماعی پرودون) منتهی شود، همدردی با قربانی را به دنبال داشت.

در ایدئولوژی آلمانی برادران باوئر (برونو، ادگار و اگبرت)، سه دستفروش حقیر بنجل‌های متافیزیکی قلمداد می‌شوند که خیال می‌کنند به صرف وجود خبره‌های ایرادگیر و وسواسی می‌توان مردم را رها ساخت. این باور چیزی جز آکادمیسم جنون زده و خوش خیالی شبیه کبک بیش نیست. مارکس به اشتیرنر لقب «ماکس مقدس» می‌دهد و دشنام و مضحکه نثارش می‌کند. لحن گزنده‌ی مارکس درباره‌ی لرد مکالی و گلادستن را برخی «دوران جدیدی در فوت و فن هتاکی» به شمار آورده‌اند. درباره‌ی باکونین نوشت:

«برای باکونین، آموزه‌ی او (چل تکه‌ی مهملی از تکه پاره‌های نظرات پرودون، سن سیمون و غیره) چیزی در درجه‌ی دوم اهمیت بود و هنوز هم هست، صرفاً وسیله‌ای برای کسب نفوذ و قدرت شخصی. اما با این که باکونین نظریه‌پرداز کسی نیست، باکونین توطئه‌گر به اوج تخصص رسیده است»9.

جایگاه اخلاق در نظریه‌ی مارکس، کاملاً ابهام‌آمیز و فاقد اهمیت است. برای این که مارکس در پیشگفتار درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی روبناهای سیاسی – حقوقی – اخلاقی – مذهبی - زیبایی شناسانه – فلسفی - ایدئولوژیکی را بر زیربنای اقتصادی مبتنی و متکی می‌کند، که با تغییر زیربنا، روبناها هم تغییر می‌کنند. ایدئولوژی- به معنای آگاهی کاذب و توهم - در کتاب ایدئولوژی آلمانی، شامل زبان سیاست، قوانین، دین و فلسفه‌ی نظری می‌شود که مناسبات واقعی را برعکس نشان می‌دهند. مارکس می‌نویسد:

«افرادی که طبقه‌ی حاکم را تشکیل می‌دهند از جمله دارای آگاهی‌اند و بنابراین می‌اندیشند. بنابراین تا جایی که به عنوان طبقه حکومت می‌کنند ... به عنوان متفکر، به عنوان تولید کنندگان ایده نیز حکومت می‌کنند ... بدین سان ایده‌های‌شان ایده‌های دوران است. مثلاً در عصری و در کشوری که قدرت سلطنت، اشرافیت و بورژوازی برای استیلا مبارزه می‌کنند و بنابراین استیلای مشترک برقرار است، آموزه‌ی تفکیک قوا ایده‌ی برتر می‌شود و به صورت قانون ابدی تجلی می‌کند»10.

«در تعارض مستقیم با فلسفه آلمان که از آسمان به زمین نزول می‌کند ما از زمین به آسمان می‌رویم. یعنی ما از گفته‌ها – تصورات و مفهوم‌های بشر و یا از آنچه درباره‌ی بشر گفته شده، تصور شده، تخیل و تفکر شده آغاز نمی‌کنیم تا به بشر خاکی برسیم. ما از بشر واقعی و فعال شروع می‌کنیم و از روی جریان زندگی واقعی آنها، رشد و ظهور بازتاب ایدئولوژیک و طنین‌های زندگی آنان را نشان می‌دهیم. اشباح مغزی بشر، صورت تصعیدیافته‌ی ضروری زندگی مادی اوست [...] اخلاق، مذهب، متافیزیک و سایر ایدئولوژی‌ها و انواع متناسب با آنها، از این پس دیگر وجود مستقل خود را از دست خواهند داد. نه تاریخچه دارند و نه رشد و تحول. این انسان‌ها هستند که با رشد تولید مادی و روابط مادی ضمن تغییر هستی واقعی خود، تفکر خودشان و محصولات تفکر و خودشان را هم عوض می‌کنند. زندگی را آگاهی تعیین نمی‌کند بلکه زندگی است که آگاهی را شکل می‌بخشد»11.

به گمان مارکس، ایدئولوژی‌ها اگر چه ممکن است خود را توضیح‌دهنده و تبیین‌گر جهان قلمداد کنند، اما آگاهی کاذب و توهماتی هستند که کارشان پشتیبانی از منافع است و طبقات به خصوصی از آن‌ها سود می‌برند. بر این اساس، ارزش‌ها بازتاب منافع طبقاتی‌اند. معیارهای عادلانه و خوب بودن تابع نفع طبقه‌ی حاکم بر هر جامعه است. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست نوشته‌اند:

«تاریخ تمام جوامع تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است ... اندیشه‌های حاکم [بر جامعه] در هر دوران همیشه اندیشه‌های طبقه‌ی حاکم [بر آن] جامعه بوده است»12.

بدین ترتیب، اخلاق و حقوق نگهدارنده‌ی ساختار طبقاتی جامعه‌اند و در نتیجه، اخلاقیات، اخلاقیات طبقاتی‌اند. اخلاق پرولتاریا متفاوت از اخلاق بورژواهاست. مارکس حقوق بشر را هم حقوق انسان خودپرست - «یعنی فرد فرورفته در خود و اسیر منافع و هوس‌های شخصی و جدا از جماعت» - قلمداد کرده است13.

دین هم یکی دیگر از مصادیق ایدئولوژی (آگاهی کاذب و توهم) بود:

«دولت و جامعه مذهب را می‌آفرینند، مذهبی که آگاهی وارونه از جهان است، چرا که آنها جهانی وارونه هستند»14.

اگر این روایت از آرای مارکس معتبر باشد، معیارهای عام اخلاقی وجود نداشته و استفاده‌ی از دشنام و اتهام در رویارویی با طبقه‌ی بورژوا مجاز می‌باشد. نقد مارکس از بورژواها و سرمایه‌داران همراه با ارزش داوری‌های زیر است: بلاهت، تن‌پروری آزمندانه، مقاصد شرارت‌آمیز، بیعار و مزاحم، انگل‌وار، رذلی مردم فریب، آب زیرکاه، پستی و فرومایگی آشکار، حرص و طمع، فریبکاری، موهوم‌پرستی، دزدی و غیره. مارکس در سرمایه نوشته است که «تقسیم فرعی کار قتل مردمان است»، سرمایه‌داران کارگران را به «هیولایی افلیج» تبدیل کرده‌اند و:

«آنان کارگران را خرد می‌کنند و به صورت بقایایی از یک بشر در می‌آورند، او را به سطح ضمیمه‌ی یک دستگاه تنزل می‌دهند، هرگونه آثاری از جذابیت را در کارش از میان می‌برند و ان را به زحمتی نفرت‌انگیز تبدیل می‌کنند؛ توانمندی‌های عقلانی فرایند کار را، به همان نسبتی که علم به عنوان نیرویی مستقل در آن ترکیب می‌شود، از او سلب می‌کنند؛ شرایط کاری‌اش را بد می‌کنند، او را در طی فرایند کار تابع استبدادی رذیلانه و نفرت‌انگیز می‌کنند؛ و زن و فرزندش را به زیر چرخ‌های جگنات [خدای جنگ هندو] سرمایه می‌کشانند»15.

هم چنان که توضیح داده شد، مارکس متفکری بزرگ و عمیق است. اما در عین حال، جایگاه فرعی اخلاق در دستگاه فکری او، بستر مناسبی برای بلشویک‌ها فراهم آورد تا هر عملی نسبت به متفاوت‌ها و رقبا را مجاز بدانند. البته روشن است که لنینیسم یک روایت از مارکسیسم است و نمی‌توان مارکسیسم را به لنینیسم تقلیل داد.

پانوشت‌ها:

۱- آیزایا برلین، کارل مارکس، زندگی و محیط، ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر ماهی، ص ۱۱۵.

۲- کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، ص ۲۷.

۳- پیشین، ص ۷۵.

۴- پیشین، ص ۸۶.

۵- پیشین، ص ۱۲۰.

۶- کارل مارکس، درباره‌ی مسئله‌ی یهودی، گامی در نقد فلسفه‌ی حق هگل، ترجمه‌ی مرتضی محیط، نشر اختران،صص ۴۶ تا ۴۹.

۷- کارل مارکس، سرمایه، نقدی بر اقتصادی سیاسی، جلد یکم، ترجمه‌ی حسن مرتضوی، آگه، صص ۳۱-۳۲.

۸- پیشین، صص ۳۷ تا ۴۲.

۹- آیزایا برلین، مارکس، ص ۳۱۳.

10- Marx and Engels, The German Ideology ,I, Collected Works, vol.5,p.59.

۱۱- ایدئولوژی آلمانی، چاب مسکو، ۱۹۷۶، ص ۴۲.

۱۲- مانیفست کمونیست، در تئوپانیچ؛ کالین لیز، مانیفست، پس از ۱۵۰ سال، ترجمه حسن مرتضوی، آگه، ص ۲۷۶ و ۲۹۹.

۱۳- کارل مارکس، درباره‌ی مسئله‌ی یهود، گامی در نقد فلسفه‌ی حق هگل، ترجمه مرتضی محیط، نشر اختران، صص ۳۲ تا ۳۸.

۱۴- درباره‌ی مسئله‌ی یهود، گامی در نقد فلسفه‌ی حق هگل، ص ۵۳.

15-Karl Marx, Capital: A Critique of Political Economy, vol. 1, trans. Samuel Moore and Edward Aveling (New York: Modern Library , 1906), p. 708.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
زبان حزب توده، چریک‌های فدایی و مجاهدین لنینیست

نظرهای خوانندگان

تنها چیزی که می‌توان با قطعیت گفت این است که مقاله هول هولی و با عجله سر هم شده و چیزی جز یک مشت نقل قول در هم و بی ربط از مارکس نیست. بعضی از پررنگ (bold) کردن‌های نویسنده هم بسیار نازل و جواد بود. مثلا ما نفهمیدیم «لاس زدن» جناب مارکس با فلسفهء جناب هگل در بخشی از کتاب سرمایه به چه صورت مصداق کاربرد زبان به عنوان شمشیر بود.

-- یاشار ، Apr 17, 2010

ای کاش پيش از نوشتن هر مطلبی انگيزه ی نويسنده از آن نيز در جايی نوشته می شد. آقای گنجی از رفتن سراغ مارکس، آن هم به اين شکل سرسری و پرشتاب به دنبال يک هدف است، هدفی که به نوعی در تيتر ايشان نيز مستتر است. ايشان قصد دارند به خواننده ی خود القا کنند، مارکس مبلغ خشونت بوده است. اما مارکس به عنوان مبلغ انقلاب نيز در جهان شناخته شده است. آقای گنجی با اين منطق آسان، قصد دارد به خواننده ی خود را به اين نتيجه گيری رهنمون کند، که انقلاب يعنی خشونت، مارکس هم مبلغ آن بوده و اين حرفها هم در مقابل «گفتمان اصلاح طلبی» من و دوستانم، کهنه شده و محلی از اعراب ندارد. متاسفم از اينکه چنين می گويم، اما هر عرصه ای را به همين سادگی و پرشتابی نمی توان وارد شد. تنها می توانم بگويم «ای مگس عرصه ی سيمرغ نه جولانگه توست» به رغم اينکه آقای گنجی و مبارزه ی دليرانه شان همواره برايم عزيز و محترم بوده و هست.

-- سیامند ، Apr 17, 2010

یا سخن سنجیده گوی ای مرد عاقل یا خموش.
آقای گنجی باور بفرمایید خاموشی شما از نوشته های اینجوری خیلی محترمانه تر است. شما نه فیلسوف هستید و مغز متفکر. شما به برکت چند سال زندان تحمیلی یارانتان شناخته شدید. روزنامه نگارها دنبال خبرهای جالب هستند و رسانه ها بخصوص رسانه های غربی قهرمان پرور - چون از این راه تیراژشون بالاتر میره و میتونن آگهی های بیشتری کسب کنند. الان هم به دلایلی به شما جایزه نیم میلیونی داده اند. راستش با این نوشته هایتان کم کم خالی بودن چنته خودتان را به نمایش میگذارید. رسانه های غربی را باکی نیست چون فکر نمیکنم این نوشته های شما رو بخونند و در ضمن اونا بهره خودشون را از برکت شهرت شما به نحوی گرفتن. حداقل ماهیتی رو که با سخن گفتن نمایش دادید حالا با کمی سکوت حفظ بفرمایید. باور کنید اینکه سه صفحه را پر کنید از نقل قول و بعد هم حاشیه هایی طولانی تر متن در مقاله بنویسید و دهها منبع و ماخذ ذکر کنید چهره شما را مخدوش میکند. من شخصا به شما احترامی خاصی قایل بودم ولی تازگیها حس میکنم شما آنقدر خودبین شده اید که دیگر به شعور دیگران احترامی ندارید و فکر میکنید دارید لطف میکنید به خوانندگان که یکی دو صفحه را از نقل قول خالص و بی ربط پر میکنید. آقاجان - حواست کجاست؟‌ چند سال زندان و اعتصاب غذا آدم را فقط مشهور میکند اما بر علم آدم اضافه نمیکند.

-- فرهاد ، Apr 17, 2010

وای آقای گنجی شما چقدر کتاب خوندین :) یعنی همه این کتابارو که اینجا آوردین خوندین؟‌وای گنجی جونم شما چقدر دانشمندین. اینقدر دانشمندین که من که اصلا نفهمیدم این مقاله تون یعنی چی. خب حتما یه چیز مهمی هست ولی من بی سوات نمیفهمم.

-- نازنین ، Apr 17, 2010

چه جوری ادب و اخلاق رو هم ارز می گیرید آقای گنجی؟! واقعا ضعیف و بعید بود! ضعیف در محتوا، بعید از شما!

-- حمیدرضا ، Apr 17, 2010

میگم حاج اکبرآقای عزیز، گناه زبان کیهان تهران و رهبری جمهوری اسلامی را به گردن این و آن نمیخواهد بیاندازی. روحانیت شیعه خودش ید طولایی در زبان برخورد با دگراندیشان دارد: کافر، نجس، ملحد، مرتد، زندیق، بابی، طبیعی، مشرک، مفسدفی الارض، محارب، طاغی، باقی . . .
ریشه های این برچسپها هم معلوم است در کجاست که شما دینمداران با هزار پشتک و وارو سعی د ر پنهانکردن آن دارید. مثلا روش و منش ولی فقیه را سلطانی" میخوانی و نمیخواهی اذعان کنی که این همان مشی خلفای اموی و عباسی است. آخر سلطان که فتوا نمیداده! پول میداده و فتوا میخریده.
چه اصراری در این لاپوشانیها داری؟ آنهم با ادعای روشنفکری؟
چه اصراری در این برخورد با دگراندیشان داری؟ آنهم در این شرایط؟ آنهم با ادعای سیاستمداری؟

-- اورینب ، Apr 17, 2010

آیا گنجی هنوز زبان و عبارات اسلامی و قرآنی خود را، که سراسر تحقیر و له کردن انسان و ارزشهای انسانی است، نقد نکرده است.

-- کیومرث ، Apr 17, 2010

نکند که این مقاله سرسری و سرهم بندی شده پیش نیاز جایزه ی میلتون فریدمن است. فریدمن مرحوم و بر و بچه های شیکاگو از خواندن چنین مقالاتی در اوج لذت غرقه می شوند. آقای گنجی از خود پوپر می شود استناد کرد که اگر فکری دارید و در جستجوی اثبات آن هستید می توانید بی شمار حادثه تاریخی در تایید آن پیدا کنید. پس با یافته های تازه تان خوش باشید. در ضمن خوشحالم که با تلاش برای نقد مارکس و داشتن نگاه منتقدانه به او مجبور به خواندن کتابهایش شده اید. کمی دیر است ولی شاید راهگشا باشد.

-- مزدک دانشور ، Apr 18, 2010

اگر شما آقای گنجی با شهامت بگید که خمینی یک جنایتکار بود میتوانید نشان دهید که در نظارت خود صادق هستید

-- bahar ، Apr 18, 2010

در زبان ایدئولوژیکی دشنام کاربرد بسیار دارد. همۀ کسانی که در ایدئولوژی قلم می‌زنند ناگزیر از دشنام دادن به‌دگراندیشان‌اند.
مارکس هم با همه عظمتی که داشت از این اصل کلی مبرا نبود.
به فقیهان شیعۀ امامی بنگرید که وقتی دربارۀ یک موضوع تاریخی یا اجتماعی مطلب می‌نویسند اگر نیک خیره شوید خواهید دید که در صد بزرگی از نوشته‌هاشان دشنام دادن به غیرخودیها است.
این طبیعت ایدئولوژی است.
ایدئولوژی بدون دشنام دادن به دیگران نمی‌تواند که خودش را اثبات کند.
ایدئولوژی از راه نفی دیگران است که خودش را اثبات می کند.
از همین رو است که ایدئولوژی و اخلاق دو خط موازی هستند که هیچ گاه به یکدیگر نخواهند رسید. انسان یا اخلاقی است یا پیرو یک ایدئولوژی. از این رو است که همه مذهبها ضد اخلاق هستند یعنی با اخلاق سر سازگاری ندارند.

-- ذوالفقار ، Apr 18, 2010

به نظرم مدتهاست که دوستان گسسته از رویکرد "چپ" به جهان ، آسمان ریسمان می بافند تا در پس مفاهیم و واژگانی چون عدم خشونت ،گفت وگو، حقوق بشر،دمکراسی، دمکراتیسم چپ و مشابه، اصل مبارزه طبقاتی و راهکارهای منتجه از آن را نفی کنند! موضوع چندان پیچیده نیست . وقتی که "اصل" مبارزه ی طبقاتی و راهکار رادیکال حل تضاد کار/سرمایه منتفی می شود، ادبیات و سایر الزامات آن نیز منتفی می شود . وقتی اصل "انقلاب" برای رهایی نیروهای اجتماعی درگیر "بحران"های گوناگون نظام سرمایه داری، نفی می شود، راهکارهای درونی آن نیز از موضوعیت می افتد...اشکال آقای گنجی و امثال ایشان ورود در تمام حوزه هائیست که هرکدام کارستانی است . مارکس در زمانی می نوشت که : 1) استثمار وحشیانه ی سرمایه برای حداکثر انباشت سرمایه، رمقی برای طبقه کارگر بجز احیای قوای جسمی برای ادامه بردگی از فردا صبح باقی نمی گذاشت و 2) انواع و اقسام مسائل ملی و قومی این اروپایی های شیک و مدرن امروزی را در جنگ هایی لاینقطع مثل حیوان به جان هم می انداخت و...
بدیهی ست که در چنان جهانی و با چنان رویکردی به جهان، چنان زبان و ادبیاتی بایسته می شد. حالا بسیاری از ما، لاسی را که با نهادهای قدرت می زنیم ، نامش را گذاشته ایم مبارزه سیاسی! پیداست که در این لاس زدن ، با نهادهای قدرت نه به مثابه نیروهایی در مقابل که بعنوان نیروهایی درکتار، تعامل می کنیم و زبان مارکسی شایسته ی چنین تعاملی نیست ...
نامی شاکری - تهران

-- نامی شاکری ، Apr 18, 2010

آقای گنجی بهتراست به مسایلی بپردازد مثل فقه و شرعیات و ولایت و بحث در مورد مارکس را بگذارد برای اهل فن.

-- بدون نام ، Apr 18, 2010

من نه کمونیستم و نه حتی چپ، ولی هر چه تلاش کردم ایرادی در ادبیات جناب مارکس ندیدم. زبان برای بیان ایده‌هاست و نیازی به آبکشی ندارد. مشکل گفتار چون شمشیر نیست، مشکل رفتار با شمشیر و قتل و تجاوز است که در رژیم اسلامی جریان دارد.

-- داریوش ، Apr 18, 2010

گنجی جان
قبلا برات صد دفعه نوشتم، و نظرات فوق هم این را نشان می‌دهد: "اون خشت بود که پر توان زد!!!"

-- علی‌ م ، Apr 18, 2010

ما اگر واقعا بخواهیم آقای گنجی را تعریف کنیم باید بگوییم که هیچ تغییر نکرده است او نماینده ی جناحی ست که معنقد است استثمار بخشی از عدالت است و سرکوب در جمهوری اسلامی با روش گفتمان باید انجام شود نه در تاریک خانه ها همه ی آرزوهای گنجی حکومتی اروپایی اما با متدهای اسلامی است او در مخالفت با مارکس مخالفت خود را با علم و همان نکته ای انگشت میگذارد که نقطه ی قوت مارکس است یعنی مارکس یک دانشمند نابغه او نمیگوید چرا مارکس این همه از ارسطو و هگل به نیکی یاد میکند زیرا مارکس دانشمند تحقیقات واقعی را می شناسد و مهملات دیگران را بخوبی نقد میکند . در یک کلام گنجی مذهبی شدنش ذر مخالفت با مارکس است و ... باز هم به مارکس می تازد . ما اگر گلچینی از نوشته های آقای گنجی را همانگونه که ایشان در مورد مارکس انجام داده اند جمع نماییم او را .... اگر علاقه دارید ما هم می توانیم نوشته های... شما را با رنگ اسلامی کاملا برملا کنیم حتی مقاله ی پیش روی شما دقیقا از روی مقاله ی ..... نوشته شده است عبور از مرز فحاشی یعنی رسیدن به یک متد علمی نه آنکه ادیبانه نوشتن . مانند یک دانشمند فیزیک شیمی یا .... کار آزمایشگاهی کردن . اگر کاپیتال مارکس را بررسی کنید خواهید دید که مارکس باشیوه ی هگلی آنرا نوشته است یعنی کاپیتال بر اساس افکار فلسفی هگل نوشته شده است یعنی سرمایه داری یک سیستم سروته است آنکه کار میکند فقیر است و آنکه کار نمیکند ثروت مند و عدالت محوری شما نیز از همینجا مشخص میشود و تعجب می کنم چرا تکه های مانند اینکه سرمایه داری دکتر و مهندس و هنرمند را تبدیل به مزد بگیران یعنی آن چیزی که واقعا هست میکند نوشته نمی شود . اگر مارکس به ایدئو لوژی میتازد تنها برای اینست که استعدادهای نوین در محدودیت ایدئولوژی می میرند . ائولوژی منبع اولیه ی دیکتاتوری ست و تنها می تواند در حوزه ی شخصی افراد نه در حوزه های عمومی باقی بماند مارکس هر مطلبی را با موشکافی یک دانشمند می بیند و همه حاصل تحقیقات شخصی اوست نه بازنویسی آثار دیگران . اگرچه باز هم میدانم مانند کامنتهای قبلی آنرا منتشر نمی کنید اما کلاه خودتان را قاضی کنید و از این مطالب درس بگیرید . اگر فحشا اگر لمپن و ... وجود دارند همه حاصل همین نظامی ست که شما مدافع آن هستید .... شما هنوز تفاوت رادیکالیسم و فحاشی را درنیافته اید . اگر پی بدان ببرید حتما چنین نظراتی را بیان نمی کنید
--------------------------
زمانه) نویسنده به نام مقاله ای که ادعا می کند آقای گنجی از آن رونویسی کرده اشاره ای نکرده است

-- farhad-faryad ، Apr 18, 2010

آقای گنجی در آخرین پاراگراف نظر خودتان کاملا مشخص است. بعلاوه از عکس‌العمل کامنت‌گذار مختلف‌النام بنظر میرسد به نقطه حساسی برخورد کردید.
متبسم

-- بدون نام ، Apr 19, 2010

با توجه به نظراتی که اینجا خوندم به نظرم آقای گنجی دست روی مسئله مهمی گذاشتند و به این خاطر از ایشان باید متشکر بود. من موافقم که نوشته های آقای گنجی از دقت و عمق سابق برخوردار نیست اما هر چه نگاه کردم دیدم عموم نظرات به جای انتقاد روشن و مشخص از متن ایشان به تحقیر و توهین های بی سر و ته پرداخته. ما می توانیم به شیوه نقد و نقل قول آقای گنجی ایراد های زیادی را وارد بدانیم (که من می دانم) اما نمی توانیم نفس انتقاد از مارکس را تخطئه و تحقیر کنیم و به انگیزه خوانی های احمقانه ناشی از نوعی توهم توطئه (مثلا اینکه ایشان جایزه میلتون فریدمن را برده اند) بپردازیم.

واقعیت این است که جریان چپ اثری عمیق و ماندگار در افکار و زبان بنیادگرایان مذهبی و انقلابی دهه های چهل و پنجاه گذاشته است. توطئه امپریالیسم پنداشتن تمام اتفاقات پیرامون و بکار بردن واژه هایی کانونی مثل دشمن در ادبیات نظام جمهوری اسلامی از میراث های التقاط گفتمان اسلام بنیادگرا و چپ بوده است.

-- احسان ، Apr 20, 2010

نقل قول از "در باره ی مساله ی یهود" گمراه کننده است. در اینجا مارکس عقاید جاری در زمان خودش را با لحنی استهزا آمیز باز گو می کند و گمان من این است که دید او در باره ی یهودیان این چنین نیست. در امریکا هم دست راستی ها از این متن برای ضد یهودی نمایاندن مارکس استفاده می کردند. نگاه کنید به مقدمه ی سام باتامور بر کتابی که همین نوشته با ترجمه ای تازه در آن آمده است.

-- اصغر ترقه چی ، Apr 21, 2010

باور کنید نقد امثال مکارم شیرازی(نویسنده کتاب پایان مارکسیسم) از مقاله جناب گنجی پخته تر است این نتیجه گیری که زبان پر نیش و کنایه مارکس در آثار فلسفی اش سبب شد که لابد استالینیسم اتفاق بیفتد نشان می دهد که درک امثال گنجی از مقولات اخلاق،سیاست و اندیشه چقدر مبتذل است

-- حسام ، Apr 23, 2010

تنها یک نکته وجود دارد و آن اینکه "به حماقت نباید باج داد".باید بر آن تاخت وقتی حماقت با وقاحت گره می خورد "زبان شمشیر" نیاز است اینجاست که واژه "سبزاللهی" بار معنایی می یابد پس این سنت نقادانه ادامه دارد شما می توانید"بیماری علاج ناپذیر نازایی" را بولد کنید ما نیز با درشت ترین کلمات بلاهت شما را بولد خواهیم کرد

-- دامون مهاجر ، Apr 23, 2010

گنجی در تمام مدت فعالیت سیاسیش ثابت کرده انسان شجاعی است . از گرفتن حکم ارتداد نمیترسد چه از جانب آیات مذهبی چه از جانب ارتجا ع سرخ مارکسیسم روسی . همه استبدادیان در اینجا جمع شده اند نه برای نقد نظر او بلکه به شیوه استالینیستی و زبان لنینیستی نیت و شخصیت او را زیر سوال میبرند . اینها حقوق بگیران محافظ منافع روسیه هستند . وابستگی حزب توده به روسیه انقدر وازه است که شما همین الان به سایت های زنجیره ای روسی سر بزنید به وضوح حمایت آنها را از حتا روسیه فعلی که کمونیست هم نیست میبینید . اینها هنوز از صدام و اسد و قذافی دفاع میکنند . بهنود چه خوب گفت که کسی نمیتواند صداقت در صداقت گنجی تردید کند

-- sedaghat ، Apr 24, 2010

پنجم اردیبهشت ۱۳۸۸

چکا چک شمشیر

پیش تر بگویم من هیچ شناختی از چهره سیاسی و اندیشه های اکبرگنجی ندارم. مختصر می دانم روزگاری در سپاه پاسداران بوده ، سپس روزنامه نگاری کرده و بخاطر افشاگری های جسورانه اش به زندان افتاده و با اعتصاب غذائی جانانه خود را از بند رها کرده و به خارج پناه برده است. در افت و خیزهای بحران های سیاسی بعدی بتدریج شهرت یافته و به تازگی نیز جایزه ئی کلان گرفته است.

باری بهرجهت. چند روز پیش در تارنمای « رادیو زمانه » چشمم خورد به نوشته چهارم اردیبهشت او با عنوان "زبان مارکس : زبان شمشیر". عنوان را پسندیدم. مطلب را خواندم بدین امید که سرانجام کسی دارد افسانه "خشونت پرهیزی " را از وضعیت هاره کریشنائی کنونی درمی آورد. اما نگو که اکبر گنجی قصدش زدن [گردن] کارل مارکس است و آنهم بدون شمشیر. او کارل مارکس را انسانی تندخو تصویر می کند که با ناسزاگویی های بی امان نفس حریفان خود را می بریده است. خب که چه؟ شما اینطور نباشید! شما با حریفانتان خوش اخلاق باشید و با رئوفت برخورد، یعنی، رفتار کنید.

تا اینجا مشکلی نیست. اما ماجرا بدین ختم نمی شود. آقای گنجی با زحمت زیاد می کوشد نشان دهد که بد اخلاقی مارکس نتیجه نظریه او درمورد اقتصاد، اجتماع، سیاست، فرهنگ، تاریخ و… است.

بدینسان، آقای گنجی بحثی ندارد. او فقط حرف های مارکسیست – لنینیست ها را بی کم و کاست برداشته و در نوشته اش منتهی از آن سر تکرار می کند.

یادم می آید در روزهای اول انقلاب به در و دیوار خیابان های شهر، با خطی زشت، نوشته بودند: "مارکسیست ها می گویند پدربزرگ ما میمون است." حرف های نپرداخته آقای گنجی، نمی دانم چرا مرا به یاده این خاطره دورمی اندازد.
م. زروانی

-- م.زروانی ، Apr 26, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)