خانه > گوی سیاست > ايران ديپلماتيک > تلاش برای سوءقصد به جان دکتر نوریزاده | |||
تلاش برای سوءقصد به جان دکتر نوریزادهسراجالدین میردامادیseraj.mirdamadi@radiozamaneh.comافشاگریهای سایت ویکیلیکس طی روزهای اخیر، همچون یک بمب خبری در دنیا صدا کرده است. مقامات امریکایی مرتب خشم و ناخرسندی خود را از این افشاگریها ابراز میکنند، ولی هنوز دربارهی سندیت اخبار منتشر شده اظهار نظری نکردهاند.
در میان انبوه افشاگریهای این سایت، خبر تلاش دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی جمهوری اسلامی توسط فردی به نام محمدرضا صادقینیا، برای سوء قصد به دکتر علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی مقیم لندن، توجه محافل خبری و بهویژه رسانههای فارسیزبان را بهخود جلب کرده است. برای کسب اطلاعات بیشتر، ابتدا از دکتر علیرضا نوریزاده پرسیدم که نحوهی آشنایی و ارتباط محمدرضا صادقینیا با او چگونه بوده و بهطور کلی این شخص کیست؟ آقای صادقینیا هم مانند صدها جوانی که در طول روز از طریق ایمیل یا تلفن با من از داخل و خارج ایران تماس میگیرند، درد دل میکنند، گاه گرفتاریهایی دارند و گاه کمک میخواهند، با من تماس گرفت. دقیقاً یادم هست که یک عصر یکشنبه از امریکا به من تلفن زد. چون زمانی بود که مقداری فرصت داشتم با او مفصلتر صحبت کنم. ایشان ضمن صحبتهای خود، گفت که از طرفداران آقای فولادوند بوده است. منظورم آقای فتحالله منوچهری است که به نام فولادوند تلویزیونی داشت و دیدی خیلی انتفادی نسبت به مذهب داشت. آقای صادقینیا گفت به نام «شورش» در تلویزیون فولادوند صحبت میکرده و کامنت میداده است، اما حالا از این موضوع زده شده و علاقهمند است با من بیشتر آشنا بشود، افکارم را دوست دارد و از این نوع حرفها. این مکالمات ادامه پیدا کرد و ایشان خود را چنان به افکار و نقطهنظرهای من مشتاق و علاقهمند نشان داد که حتی این علاقه را به عنوان یک علاقهی شخصی هم ابراز کرد. به این معنا که گفت چون خود و خانوادهاش هم کرد هستند، مرا خیلی دوست دارند و میدانند همسر من کرد است. پس ایشان دوجانبه مرا دوست دارد.
اولین باری هم که ایشان را دیدم در سفری بود که به امریکا داشتم. در لوسآنجلس بودم و ایشان در یکی از تلویزیونها مرا دیده بود. ناگهان روز بعد، ایشان را در برابر ساختمان آن تلویزیون دیدم. هنوز قیافهاش را نمیشناختم. آمد جلو و گفت که من فلانی هستم. وقتی هم آمد، خیلی ابراز محبت و لطف کرد و عجیب حالت دوستانهای داشت. این دیدار ما خیلی کوتاه بود. چون من باید از لوسآنجلس میرفتم. مدتی گذشت و ایشان به من زنگ زد و گفت دارد به ایران میرود. وقتی هم به ایران رفت، از آنجا گاهگاهی به من تلفن میزد که: بله موقعیت شما چنین و چنان است، همه برنامههای شما را گوش میدهند و میبینند و… مدتی از او خبری نبود تا اینکه روزی زنگ زد و گفت که دستگیر شده، ولی خوشبختانه نتوانستهاند چیزی پیدا کنند و آزاد شده است. بعد از آن هم به افغانستان رفت. مدتی در افغانستان بود که به قول خودش تجارت کند. حتی یادم هست که یکبار هم از آنجا به من زنگ زد و گفت که من میدانم شما با بسیاری از مسئولان افغان آشنایی دارید، میتوانید سفارش مرا بکنید که اگر مشکلی برایم پیش آمد، به آنها مراجعه کنم؟ من نام یکی دو تن را به او گفتم، ولی خودم پیگیر کار نشدم. ولی آنجایی برای من قضیه تقریباً شکبرانگیز شد که ایشان یکبار از ایران زنگ زد و گفت دارد به لندن میآید و کار بسیار واجبی دارد و میخواهد حتماً مرا ببیند. بعدش هم باید دوباره به تهران برگردد و پدر و مادرش را که گرینکارت گرفتهاند، به امریکا ببرد. این برای من عجیب بود که آدمی این همه خرج کند، به لندن بیاید و برای دو روز مرا ببیند. در حالیکه او میتوانست به امریکا برود و از آنجا به من تلفن بزند. این عجیب بود. بههرحال ایشان به لندن آمد و باز نکتهای که یکی از همکاران من که خیلی روی این مسائل دقیق است، به آن توجه کرد این بود که ایشان علیرغم اینکه هتلهای مختلفی در لندن هستند و حتی اگر میخواست نزدیک دفتر من باشد، باید به هتل دیگری میرفت، به هتلی رفت که لیلی پهلوی، دختر پادشاه پیشین ایران در آنجا درگذشته بود و صحبتهای مختلفی دربارهی نوع مرگش بر زبانها بود. ایشان به این هتل رفت و با اصرار عجیبی ما را به شام دعوت کرد و اینکه حداقل نوشیدنیای با هم بنوشیم، اما هرچه اصرار کرد، ما نرفتیم. نکتهی دیگر، تعداد عکسهایی بود که از من میگرفت. یعنی هرلحظه من میچرخیدم، او داشت عکس میگرفت. وقتی از او پرسیدیم چرا این کار را میکند، گفت که خود را مدیون میداند و گفت: میخواهم کتابی دربارهی نوریزاده منتشر کنم که دنیا بداند او از صبح تا شب چه میکند. به مردم کمک میکند، مینویسد، مصاحبه میکند و ... اصرار عجیبی هم داشت با خانوادهی من، بهخصوص فرزندانم آشنا بشود که من آن را قبول نکردم. این ملاقات در چه تاریخی بود؟ من دارم از اواخر سال ۲۰۰۸ صحبت میکنم. در همین سفر، او عکسی به ما از یک ویلای چند میلیاردی عجیب و غریب در شمال کشور نشان داد و گفت این ویلا را خریده است. این هم برای ما سئوالبرانگیز بود که ایشان چگونه توانسته چنین ویلایی بخرد. مقداری هم از خودش اطلاعاتی داد و از جمله از یک پسرخالهی کذایی گفت که در یک حزب کردی فعالیت میکند و جزو مسئولان پیشمرگ است. ما از طریق آن حزب تحقیق کردیم و آنها گفتند که اصلاً چنین کسی را نمیشناسند. ایشان که به تهران برگشت و با پدر و مادرش به امریکا رفت، چند روز بعد کسی از منابع ما که در داخل وزارت اطلاعات است و تا بهحال اطلاعات درجه یکی به من داده، به من زنگ زد و با همین لحن گفت: «سید، این عکسهاتون اینجا چهکار میکند؟ روی میز معاون وزیر من ۵۰ عکس از تو در حالات مختلف دیدهام. اینها، اینجا چهکار میکنند؟» اینجا بود که ما مقداری شک برمان داشت. چند روز بعد، یعنی در ژانویهی سال ۲۰۰۹ که مراسم سوگند آقای اوباما بود، من به امریکا رفتم و ایشان باز تا مرا در صدای امریکا دید، از ایالتش آمد و یکی دوبار با من و آقای جمشید چالنگی و یکبار هم با خانم منصوره پیرنیا که به یک میهمانی دعوت داشتیم، آمد و عجیب اصرار داشت برای من نوشیدنی بریزد که آقای چالنگی اجازه نداد. دو سه ماه بعد از اینکه من به لندن برگشته بودم، پلیس ضد تروریست بریتانیا به سراغ من آمد و شروع کرد به تحقیق دربارهی این آدم و مرا مطلع کردند که این آقا در امریکا دستگیر شده و معلوم شده دنبال برنامههایی بوده است. بعد به امریکا هم که رفتم، افبیآی با من صحبت کرد و اطلاعات دیگری به من دادند و بههرحال آشکار شد که این آقا با این هدف آمده بوده و ظاهراً هم به او گفته بودند تا میتواند در درجهی اول از من اطلاعات جمع کند و بعد هم احتمالاً تصمیم نهاییاش را که همانا ریختن سم یا مادهی دیگری در نوشیدنی من بود، عملی کند. دستگیری آقای محمدرضا صادقینیا توسط مقامات امریکایی و تلاشی که علیه شما داشته است هیچگاه به طور رسمی منتشر نشد. چرا این تلاشها به سکوت برگزار شد و چرا شما آن را افشا نکردید؟ آیا به تصمیم خودتان بود یا توصیهی مقامات امنیتی امریکا و انگلیس؟ یکی از دلایلش تصمیم خودم بود. اولاً نمیخواستم جنجال کنم. سر این جور مسائل لزومی ندارد آدم جنجال کند که تعبیر شود به اینکه میخواسته برای خودش شهرت کسب کند. نه؛ من نیازی نداشتم. برای من مهم این بود که این ماجرا بهخیر گذشته است. از طرف دیگر، پلیس ایالات متحده، بهخصوص افبیآی، چون یکی از مأموران سابقشان در ایران گم شده بود، امیدوار بودند اطلاعاتی از اینجا کسب کنند. بنابراین خیلی علاقه نداشتند راجع به این مسئله تبلیغات بشود. پلیس بریتانیا هم به خود من واگذار کرد. باید این را بگویم که گفتند هرجور خودت صلاح میدانی، ولی همه نوع وسایل ایمنی را در اختیار من گذاشتند و گفتند خودت میتوانی تصمیم بگیری. من هم اینطور تصمیم گرفتم، برای اینکه لزومی نداشت خانوادهام را در ایران نگران کنم و کسی فکر کند که من میخواهم کسب شهرت برای خودم بکنم. یعنی من بر این مبنا، به این برنامه نگاه کردم. الان هم من نبودم که منتشر کردم، بلکه در اسناد ویکیلیکس بوده است. دربارهی اینکه میپرسید چرا خبری نشد باید بگویم زمانی که در امریکا بودم، نیویورکتایمز و واشنگتنپست، هر دو آمدند و با من در این زمینه گفتوگو کردند. آنها خبر را از منابع خودشان گرفته بودند. با من صحبت کردند و حتی تصویر این آقا را از منابع خودشان در پلیس هم بهدست آورده بودند. اما دلیل اینکه چرا آن گفتوگو را چاپ نکردند، نمیدانم. باز شاید مصلحتی ایجاب میکرده است. آیا خود محمدرضا صادقینیا پس از دستگیری اعترافی کرده است، یا اسناد و مدارک و مستندات دیگری، انگیزه و نیت سوءقصد بهجان شما را تأیید میکند یا نه؟ تا آنجایی که من میدانم، ایشان اعترافاتی کرده و همکارانی هم داشته که احتمالاً آن همکارانش هم شناسایی شدهاند. رژیم جمهوری اسلامی، آنطور که من فهمیدهام، در طول یکسال و نیم گذشته، بسیار تلاش کرده که ایشان را پس بگیرد. ظاهراً مأمور بسیار مهمی برایش بوده است. روی او کار کردهاند، مدتها او را آموزش دادهاند و از طریق من هم خیلیها را شناخت. وقتی به دفتر من آمد، چندنفری در دفتر بودند و او شروع کرد با آنان صحبت کردن و حتی علاقهمند بود به اینکه تلفن ردوبدل کند. همینطور در امریکا، یادم هست وقتی در جلسهای سراغ ما آمد، خودش را به افرادی که دور و بر من بودند، معرفی کرد. یادم هست با مهر و عشقی که به من نشان میداد، آدمها را تحت تاثیر قرار میداد. بنابراین یک آدم آزموده و تحت تعلیم قرار گرفتهای بود و جمهوری اسلامی برای رهاییاش خیلی تلاش کرد. اینکه آقای احمدینژاد مرتب از ایرانیان مظلوم میگوید، در درجهی اول ایشان را میگوید. برای اینکه این آقا برایشان خیلی باارزش بوده است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
!عجب
-- بدون نام ، Nov 30, 2010آقای نوری زاده گاهی آب و تاب زیادی به ماجرا ها می دهد و خواسته یا ناخواسته اطلاعاتی اضافه می کند که باور کردنشان مشکل است.مثلا برای من سخت است که به سادگی بپذیرم ایشان منبعی در اداره ی اطلاعات دارد که به راحتی به اتاق معاون وزیر می رود و پنجاه عکس از نوری زاده روی میز می بیند و بعد گوشی تلفن را برمی دارد و «با همین لحن» می گوید: سید....!!!
-- سامان ، Dec 1, 2010اگر چنین منبع اطلاعاتی وجود داشته باشد بعد از این مصاحبه لو رفته است.مسلما تعداد کسانی که می توانند به اتاق معاون وزیر اطلاعات رفته و آن عکس ها را روی میز دیده باشند محدود هستند و شناسایی آنها کار مشکلی نیست.
البته در فعالیت های جاسوسی جمهوری اسلامی تردیدی وجود ندارد،مسئله این است که لزومی ندارد در کنار اطلاعات مستندی که افشا می شود ادعاهایی مطرح شود که کودکانه به نظر می رسند و باور کردنشان مشکل است.
با سلام و خوشحالی از اینکه اقای نوری زاده ترور نشده اند .
ولی یک سوال بر ای من هست اینکه این خبر افشا نشده است زیرا "یکی از دلایلش تصمیم خودم بود. اولاً نمیخواستم جنجال کنم. سر این جور مسائل لزومی ندارد آدم جنجال کند که تعبیر شود به اینکه میخواسته برای خودش شهرت کسب کند "
در حالی که سبک اقای نوری زاده ، روزنامه نگاری جنجالی هست . ده ها اسم دریک مقاله با جزییات در گوشی مقامات که باید راوی خودش انجا بین ان دو مقام نشسته باشد تا متوجه شود
د رهر حال امیدواریم که ایشان سلامت باشند و از خطر در امان .
روزنامه نگار تورنتو
-- سعید سلطانپور ، Dec 1, 2010• روسیه در ازای خودداری از اجرای قرارداد فروش موشک های اس-۳۰۰ به جمهوری اسلامی ایران، به اسرائیل پیشنهاد کرده بود که هواپیماهای بی سرنشین و تجهیزات آن را، به مبلغ یک میلیارد دلار به روسیه بفروشد ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سهشنبه ۹ آذر ۱٣٨۹ - ٣۰ نوامبر ۲۰۱۰
سایت اسرائیلی Kursor، در تاریخ ۲۹ نوامبر۲۰۱۰، مطلبی دارد به شرح زیر:
"ویکی لیکس: روسیه ارسال S-٣۰۰ به ایران را وسیله شانتاژ اسرائیل قرار داده بود!
روسیه در ازای خودداری از اجرای قرارداد فروش موشک های اس-٣۰۰ به ج.ا. ایران، به اسرائیل پیشنهاد کرده بود که هواپیماهای بی سرنشین و تجهیزات آن را، به مبلغ یک میلیارد دلار به روسیه بفروشد.
در اسناد افشا شده همچنین آمده است که " آلن تایشر" ، معاون بخش کنترل تسلیحات وزارت خارجه آمریکا، خاطر نشان کرده است که روسیه در سال ۲۰۰۹ آماده فسخ قرارداد فروش این سامانه دفاعی در برابر دریافت هواپیماهای بی سرنشین بود. ولی در اورشلیم بیم آن می رفت که تکنولوژی جدید هواپیماهای بی سرنشین " سریعا به دست چین بیافتد".
دیرتر، در اکتبر ۲۰۱۰، کنسرن اسرائیلی "تاآسیا آویریت"، با شرکت روسی "آبارون پروما"، قرارداد ارسال مجموعه مربوط به هواپیماهای بی سرنشین را امضاء می کند. یک ماه پیش از آن، رئیس جمهور روسیه، مدودف، فرمان اجرایی شدن قطعنامه شماره ۱۹۲۹ مورخ ۹ ژوئن ۲۰۱۰ کمیسیون امنیت سازمان ملل در مورد تحریم ایران را صادر کرد که در آن از جمله فسخ قرارداد فروش موشک های اس-٣۰۰ به ایران، در نظر گرفته شده است".
پیام مهم خبر فوق این است که غرب، نه روسیه بلکه چین را یک دشمن استراتژیک تلقی می کند.
"لوموند" نیز با عنوان: "مسکودر ازای امتناع از فروش اس-٣۰۰ به ایران، از اسرائیل هواپیمای بی سرنشین خواسته بود" ، به تفسیر این خبر می پردازد.
سایت اسرائیلی فوق، در همین شماره از جمله مطلبی دارد که در آن ادعا شده است که مهندسین اسرائیلی، تصویر ستاره داوود را در پشت بام فرودگاه بین المللی تهران ، به صورت منور ، ایجاد کردند! (با عکس هوایی "گوگل").
-- rousmehvaran ، Dec 2, 2010سراج جان از کی تا حالا افتادی دنبال نوری زاده؟یک کم فکر کن و دوروبرتون نگاه کن داداش
-- بدون نام ، Dec 5, 2010چون نتونستم ایمیل آقای نوری زاده را پیدا کنم از این طریق خواستم درگذشت (اگر اشتباه نکنم پسر عمویشان )را تسلیت بگویم
-- محفوظ ، Dec 12, 2010