خانه > گوی سیاست > آمریکا > «سه تریلیون دلاری که به آمریکا کمک نکرد» | |||
«سه تریلیون دلاری که به آمریکا کمک نکرد»مریم محمدیmmohammadi@radiozamaneh.comبحران اقتصادی فعلی، بر بستر یک اقتصاد پیشرفتهی تقریباً جهانی شده اتفاق میافتد. از همین بابت، ایرادات و انتقادات زیادی را متوجه وجوه مختلف این سیاست اقتصادی در سطح جهان کرده است. در مورد این مباحث، با خانم دکتر الهه رستمی، استاد اقتصاد دانشگاه لندن، بخش مطالعات آسیایی آفریقایی، گفت و گو کردهام.
از نظر شما مهمترین دلایل بروز بحران فعلی، چهها هستند؟ بحث افول اقتصادی کشورهای قدرتمند اقتصادی، بحث امروز نیست. حدود ۲۰ ـ۲۵ سال است که اقتصاددانها ـ لااقل ـ دارند راجع به آن صحبت میکنند. دو مساله است که میتوانیم به آن نگاه کنیم: یک مساله اینکه، به نظر میآید دوران اقتصاد کشورهای غربی، به عنوان کشورهایی که قدرت اقتصادی جهانی را در دست داشتند، مدتها است که به سرآمده است. در اواخر دههی ۸۰ و اوایل دههی ۹۰ این بحث بود که نیولیبرالیسم، یعنی خصوصی کردن بانکها، شرکتهای اقتصادی بزرگ و کوچک و کوچک کردن دولتها، تا چه حدی میتواند موفقیتآمیز باشد. یک مسالهی دیگر که اقتصاددانها به آن نگاه میکردند، ورود کشورهای شرقی،مثل ژاپن و کره جنوبی و کشورهای دیگر مثل تایلند، تایوان، مالزی و… بود. چین و هند چطور؟ در چند سال اخیر چین و هند شروع کردند در خط کشورهای شرقیای که اقتصادشان قوی است، بیایند. خیلی هم جالب است که عملاً چین و هند دارند جلو میزنند. مدتها است و به خصوص در این بحران فعلی، سیاستهای نیولیبرالیستی، بهطور کلی، مورد انتقاد است. در این شرایط کدام وجوه اقتصادی، مشخصاً، زیر ضرب است؟ جوزف استیکلتس (Joseph E. Stiglitz) که در حال حاضر در دانشگاه هاروارد (Harvard) درس میدهد، چند سال پیش اقتصاددان بانک جهانی بود. از آنجا استعفا داد، چون معتقد بود، سیستم نیولیبرالیسم نمیتواند جوابگوی مسایل اقتصادی باشد. استعفا داد، چون خودش از کسانی بود که موافق نیولیبرالیسم بود، ولی احساس میکرد نیولیبرالیسم که از واشنگتن شروع شد و به کشورهای دیگر هم آمد، زیادهروی در مورد خصوصیسازی، جهانیسازی و کوچک کردن دولتها به خصوص در زمینهی خدمات اجتماعی میکند. این باعث میشد فقر زیاد شود و مردم هم در سختی به سر ببرند و هم از نظر سیاسی، بر ضد دولتهایشان بشوند. تاثیر همهی اینها روی کشورهای درحال توسعه، در بعضی از آنها بیشتر از کشورهای دیگر منفی بود. مثلاً فقر در کشورهای آفریقایی، واقعاً وحشتناک بوده و هنوز هم هست. سوالم را به این شکل تکرار میکنم که امروز سیاست کوچک کردن دولت که شما به آن اشاره میکنید و سیاست حذف هرچه بیشتر مقررات و قوانین داخلی، از چه زاویهای مورد انتقاد قرار میگیرند؟ عدم مقررات (Dergulation) بخشی از سیاست نیولیبرالیسم بوده است. نیولیبرالیسم یک پاکت است، یعنی خصوصیسازی، جهانیسازی روی مسالهی عدم مقررات است. یعنی اینکه هیچ نوع سدی در مورد تجارت جهانی وجود نداشته باشد. در وهلهی اول، به نظر خیلی خوب میآید. ولی وقتی به عمق آن برویم، میبینیم آمریکا و کشورهای دیگر غربی، در رابطه با اقتصاد و تجارت با کشورهای درحال توسعه، میگفتند: «شما درهای اقتصادتان را روی واردات ما باز کنید، ولی ما درهایمان را به روی شما میبندیم». یکی از مشکلات اساسی که کشورهای در حال توسعه با آن روبهرو بودند، مسالهی عدم مقررات است. مثلاً مکزیک را که همسایه آمریکا است، و رابطهی اقتصادی خیلی نزدیکی با امریکا دارد، در نظر بگیریم. مشکلاتی که امروز با آن روبهرو است، یکی همین مسالهی عدم مقررات است.
به این ترتیب، آیا بازگشت به روابط گذشته یا احتمالاً، دولتی شدن بیشتر اقتصاد کشورهای در حال توسعه مطرح میشود؟ اقتصاددانها روی مسالهی بازگشت به اینِکه دولتها، تز اقتصادی باشند، نظرهای مختلف دارند. مثلاً استیکلتس، دیوید هاروی (David Harveyllion) و… طرفدار نیولیبرالیسم ولیکن با یک دید خیلی عاقلانهتر هستند. دولتها میتوانند هم بوروکراسی وحشتناک داشته باشند و هم فاسد باشند. از این لحاظ دولتها میتوانند تاثیر منفی روی اقتصاد یک کشور داشته باشند. ولیکن کوچک شدن دولت میتواند در یک حد عاقلانه باشد، به این صورت که روی خدمات اجتماعی تاثیر نگذارد. خدمات اجتماعی وظیفهی دولت است. محل تامین این خدمات اجتماعی برای دولت کجا است؟ یک مسالهی اصلی این است که دولتها بودجه دارند و این بودجهها از جاهای مختلف تامین میشود. یکی از آنها مالیاتها است. عملاً یک سوم حقوقمان در مالیاتهایی که در غرب میدهیم، میرود. همینها باعث شده دولت بتواند از این بودجه، بانکها را از شرایط وحشتناکی که در آن هستند، نجات بدهد. در نتیجه، مالیات خیلی مسالهی مهمی است و بودجهی دولت از جاهای دیگر هم تامین میشود. به کمک دولتهای غربی به سیستم بانکی اشاره میکنید که عموماً از محل مالیات مردم به دست آمده است. این مالیاتها قبلاً پرداخت شده است. دولت آمریکا در شرایط فعلی که ۷۰۰ میلیارد دلار به بانکها کمک میکند، در بودجهی خودش ۴۴۵ میلیارد دلار کسری دارد. این ۷۰۰ میلیارد دلار از کجا تامین شده یا خواهد شد؟ بخش عمدهاش از دارایی ملی تهیه میشود. ولی معتقدم هم در آمریکا و هم در انگلیس و کشورهای اروپا که دنبالهروی میکنند و این را جواب سوال به مشکلات اقتصادی بانکی امروز میدانند، نمیبینند. الان حالت یک آسپیرین دارد. شاید بتواند دردها را تا حدی بهتر بکند، ولی در اصل، اکثر اقتصاددانان و سیاستمداران معتقدند که این جلوی بحران اقتصادی را که افول اقتصاد غرب است، نمیگیرد. صحبت این را میکنند که عملاً وارد دورهی بحران شدیم. در حالی که شرق دارد به عنوان قدرت اقتصادی ظهور میکند. به نظر من خیلی درست است. با توجه به اینکه سالها است که آمریکا با کسر بودجهی فزاینده مواجه است، آیا نقش سیاست خارجی آمریکا در جنگهای عراق و افغانستان هم قابل بررسی است؟ استیکلتس کتاب جدیدی نوشته است که راجع به نقش خرجی که آمریکا در جنگ عراق و افغانستان کرده، روی مسالهی اقتصادی است. نام این کتاب «جنگ سه تریلیون دلاری» (The Three Trillion Dollar War) است. او در این کتاب مفصل بحث میکند که با این سه تریلیون دلار چقدر میشد به اقتصاد آمریکا کمک بشود. خیلی بحث جالبی است. چرا که اگر آمریکا را با چین مقایسه کنیم، یکی از موفقیتهای چین این بوده که با اینکه نیولیبرالیسم را هم دنبال میکند و خیلی از سیاستهایش نیولیبرالی است، ولی مردم را تشویق کرده و امکاناتی جمع کرده که مردم پسانداز داشته باشند. همین پساندازها خودش به رابطههای بانکی کمک زیادی کرده است. یکی از مسایلی است که اقتصاددانها به آن اشاره میکنند که باعث موفقیت نیولیبرالیسم در چین بوده است. آمریکا این کار را نکرده و به جای آن مقدار زیادی خرج جنگهای عراق و افغانستان کرده و به هیچ نتیجهای هم نرسیده است که خیلی روی بحران اقتصادی آمریکا تاثیر گذاشته است. • وبسایت الهه رستمی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اگر بپذیریم که دولتی کردن یک راه است برای خروج از بحران همانطور که جرج بوش از اجبار به این کار حرف می زند دو راه و روش است که سرمایه داری آینده را می سازد یک راه اینکه دولتی کردن امری موقتی باشد و پس از فروکش بحران دولت مجددا به بخش خصوصی واگذار کند که از ١٩٣٠ این اتفاق بارها افتاده است مثلا آلمان در جنگ جهانی دوم برای خروج از بحران به سمت دولتی کردن رفت که در آن دوره به دلیل وجود حوزه های جدید مثل آسیا و افریقا و آمریکای لاتین امکان خروج از بحران وجود داشت به همین دلیل دولتها به سمت جنگ و اشغال این بازارها به زور روی آوردند که فاشیزم را تقویت کرد . اما راه دوم اینست که دولت مانند مدل روسی که غرب گراها به غلط آنرا سوسیالیزم نام نهادند پیش رود که دولت را نه ابزار طبقاتی بلکه نقش خود طبقه ی استثمار گر را به عهده گرفت و با تقویت انضباط مالی نوسط تکنوکراتها تولید و مالکیت خصوصی را بصورت مالکیت نامرئی پیش می برند که در اوائل نتیجه ی مثبتی دارد زیرا هنوز تکنوکراتها فاسد نشده اند ولی با افزایش انباشت سرمایه این سیستم روشهایی را ایجاد می کند تا هر چه بیشتر مردم را از مدار کنترل دولت خارج کرده تا مشتی تکنوکرات مانند کارخانه دار ها زندگی کنند بدین ترتیب باز هم سرمایه داری دولتی به سمت دیکتاتوری پیش خواهد رفت و دولت که کارفرماست مانند سرمایه دار مافوق مردم قرار می گیرد بدین طریق هم راه حل دولتی کردن و هم زاه خصوصی و بازار بدون کنترل شکستشان ثابت شده است اما واقعا بشریت به راه حل بهتری نمی تواند از نقد صحیح سرمایه داری دست یابد ؟ تنها راهی که امکان رفاه اجتماعی را فراهم می کند از بین بردن استثمار است تا همه ی اهالی زمین نه در چاپیدن همدیگر بلکه با همکاری یکدیگر فقر و قلاکت و بیکاری و بیماری و ... همه ی مظاهر جوامع طبقاتی را از بین ببریم این تنها راه حل است .
-- فرهاد-فرياد ، Oct 18, 2008