خانه > گوی سیاست > ايران و آمريکا > اسلام فاشیستی و ایران هیتلری | |||
اسلام فاشیستی و ایران هیتلریاکبر گنجی«برای جلوگیری از جنگ جهانی سوم، جامعه جهانی باید به طور یکپارچه به مقابلهی با ایران برخیزد» به نظر میرسد که پارهای از رهبران سیاسی جهان در صددند که ایران را در موقعیت و منزلت آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی قرار دهند. برای مثال، ادعا میشود که دولت ایران همانند دولت هیتلر در صدد نابودی یهودیان است. این ادعا را به سخنان سخیف و نابخردانه احمدینژاد رییس جمهور ایران مبنی بر نفی تراژدی وحشتناک هولوکاست مستند میکنند. بوش در تاریخ ۱۷ اکتبر سال جاری باز هم بر مبنای سخنان نابخردانه احمدینژاد رییسجمهوری ایران اعلام میکند که دولت ایران در صدد نابودی اسرییل است. گویی جهان دوباره با شبح فاشیسم روبرو میشود؛ اما این بار از نوع «اسلامی» آن. بوش در تاریخ هفت و ۱۰ اگوست ۲۰۰۶ صریحاً از «فاشیسم اسلامی» سخن گفت. از سوی دیگر، تونی بلر، نخستوزیر سابق انگلستان، در تاریخ ۱۸ اکتبر سال جاری، در یک سخنرانی در نیویورک، خطر فاشیسم را گوشزد میکند و در این فضا از دولت ایران نام میبرد. وی میگوید: «جهان با شرایطی مشابه »ظهور فاشیسم در دهه ۱۹۲۰» روبهرو است. نباید به فشارها برای عقبنشینی تن داد ... ایدئولوژی افراطی اسلامی در حال حاضر یک دولت دارد: ایران. دولتی که آماده حمایت و پشتیبانی مالی از تروریسم برای بیثبات کردن کشورهایی است که مردم آنها دوست دارند در صلح و آرامش زندگی کنند. حتی در حال حاضر و حتی در میان خود ما گرایشی وجود دارد که فکر میکند آنها این طور شدهاند؛ چون ما تحریکشان کردهایم و اگر آنها را به حال خودشان بگذاریم، آنها هم کاری به کار ما نخواهند داشت. من فکر میکنم که این طرز فکر اشتباه است. آنها خیال ندارند ما را به حال خودمان بگذارند.» وزیر دفاع فرانسه هم اعلام کرده است که آن کشور مدارکی دال بر نظامی بودن پروژهی هستهای ایران در اختیار دارد. حساسیت نسبت به ظهور گرایشهای به اصطلاح فاشیستی در جوامع اسلامی البته پدیده تازهای نیست. من، خود ۲۱ سال پیش با انتشار مقالهای در ایران تأکید کردم که اکنون کسانی در ایران میکوشند تلقیای فاشیستی از ولایت فقیه عرضه کنند و آن را مبنای عمل سیاسی دولت جمهوری اسلامی قرار دهند. ۱۰ سال پیش نیز در ضمن سخنرانیای در یکی از دانشگاههای ایران، ویژگیهای تلقی فاشیستی از اسلام را برشمردم و به سهم خود کوشیدم خطرات این جریان ویرانگر را به جامعه فرهیخته ایرانی گوشزد کنم. البته دادگاه انقلاب اسلامی مرا به دلیل ایراد آن سخنرانی بازداشت و به یک سال زندان محکوم نمود. اما توجه عمومی تا حدّ زیادی نسبت به این خطر جلب شده بود. اما میان سخنان بوش و بلر و آن چه من درباره گرایشهای فاشیستی در ایران بیان میداشتم، تفاوتهای مهمی وجود دارد. به گمان من تشبیه ایران کنونی به آلمان فاشیستی دوران هیتلر، یکسره نادرست و گمراهکننده است. نخست آن که وضعیت قوای سیاسی، اقتصادی، نظامی، تکنولوژیک و علمی جهان امروز با آن چه در نیمه نخست قرن بیستم جاری، بود شباهتی ندارد: ایران از قدرت و موقعیت آلمان آن دوران بیبهره است و دولتهای غربی هم بسی توانمندتر از دولتهای رقیب آلمان نازی در آن روزگارند. آلمان با تکیه بر توانمندیهای نظامی چشمگیرش، در صدد سلطه بر جهان و تسخیر خاک کشورهای دیگر و نابودی انسانها بود. دولت ایران حتّی اگر چنان سودای محالی را نیز در سر بپروراند، مطلقاً توان علمی و عملی چنان کاری را ندارد. ایران حتّی در خوشبینانهترین پیشبینیها، پنج تا هشت سال با ساختن یک بمب اتمی فاصله دارد، در حالی که دولت اسراییل در حال حاضر در حدود ۲۰۰ بمب اتمی در اختیار دارد. عظمتطلبی اتمی رهبر جمهوری اسلامی نخست معطوف به حفظ بقای رژیم حاکم بر ایران، و در مرحله بعدی تبدیل نمودن ایران به قدرتی منطقهای است که پرچم رهبری جهان اسلام را در دست دارد. نظام سیاسی ایران یک نظام فاشیستی توتالیتر نیست. البته بنیادگرایان حاکم بر ایران همواره مشتاق و علاقهمند به استقرار نظامی توتالیتر در ایران بودهاند؛ اما در جهان امروز، و با توجه به انقلاب عظیمی که در صحنه ارتباطات رخ داده است، این کار، یعنی تأسیس یک نظام توتالیتر ناممکن به نظر میرسد. نظام توتالیتر، نظام متمرکز و فراگیری است که نه تنها کنترل فیزیکی تمام عیاری را بر مردم خود اعمال میکند؛ بلکه با انحصار تبلیغات و آموزش، عملاً موفق میشود ارزشهایش را از آن مردم کند. شست و شوی مغزی مردم و الوهیت بخشیدن به رهبر، بخش مهمی از کارکرد یک نظام توتالیتر است. بنیادگریان میخواستند و میخواهند چنین نظامی درست کنند؛ ولی شکست خوردند. چرا که کنترل و دگرگونی اندیشه جامعه ممکن نشد و فضای فکری جامعه خارج از کنترل دولت قرار دارد. دومین تفاوت این است که یهودستیزی در آلمان آن دوران، بیماریای بود که همه را فرا گرفته بود. یهودی، نماد سرمایهدار/دلال مالی منفور، منادیان رقابت، خارجیها و غریبهها تلقی میشد که به طور ناعادلانه همه چیز را در چنبرهی خود داشتند. اعتقاد بر این بود که عیسی مسیح را یهودیان کشتهاند. یهودیان، بچههای مسیحی را قربانی میکنند. چون به یهودی به چشم «شر» نگریسته میشد، فقط با محو کردن یهودیان از دنیا، امکان رهایی از این شر وجود داشت. بیماری یهودستیزی در ایران وجود ندارد. هم اکنون حدود 25 هزار یهودی در ایران زندگی میکنند. اما در اینجا پرسش مهمتری وجود دارد که به گمان من در خور توجه ویژه است: آیا به واقع این اسلام است که در برابر غرب قرار گرفته و در صدد نابود کردن تمدن غربی است؟ کسانی که مدعیاند این اسلام است که در برابر جهان غرب صفآرایی کرده است، غالباً به انواع عملیات تروریستی، استشهادی، و خشونتباری استناد میکنند که کمابیش در گوشه و کنار دنیا، تحت نام اسلام انجام میپذیرد. اما این افراد فراموش میکنند که عامل این ستیزگریهای خشونتبار «اسلام» نیست، بلکه پارهای افراد هستند که خود را «مسلمان» میدانند. بسیاری از مسلمانان، خشونت را ابزار مناسبی برای تأمین و تحقق اهداف و مقاصد خود نمیدانند. فراموش نکنیم که درک مسلمانان از متون مقدس اسلام (یعنی قرآن و سنت معتبر) یکسان نیست. ما دست کم سه نوع تفسیر اساسی از منابع معتبر اسلامی داریم: تفسیر مدرن، تفسیر سنتی و تفسیر بنیادگرایانه. قرائتهای مدرن از اسلام به کلی توسل به خشونت را مردود میدانند. قرائت سنتگرایانه از اسلام نیز هیچ نسبتی با خشونتورزی ندارد. تنها قرائت بنیادگرایانه از اسلام است که توجیهگر و مبلغ خشونت است. حتی تمام بنیادگرایان هم به خشونت متوسل نمیشوند و آن دسته از آنها که خشونت را ابزار موّجهی برای پیشبرد اهداف خود میدانند، ضرورتاً اهداف دینی را تعقیب نمیکنند. در عین حال نباید فراموش کرد که ایده «خشونت مقدس» به بنیادگرایان مسلمان اختصاص ندارد. بنیادگرایان تمام مذاهب هوادار این آموزه هستند و به پیروان خود تلقین میکنند که مخالفان را بکشید که به بهشت خواهید رفت. با بنیادگرایی در تمام اشکال آن (اعم از یهودی، مسیحی، اسلامی، هندو و غیره) باید مبارزه و مقابله کرد. در عین حال، در مقام مبارزه با موج بنیادگرایی نباید از ریشههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی این پدیده در سطح محلی، منطقهای و بینالمللی غفلت ورزید. ظهور و گسترش پدیده تروریسم و بنیادگرایی معلول عوامل ساختاری متعددی است که شناخت و ریشهیابی آنها، محتاج پژوهش و تحلیل جامعهشناسانه دقیق و کارشناسانه است. برای مثال، صلح عادلانه میان اسراییل و فلسطین، دست برداشتن از تحقیر ادیان و پیروانشان، دست کشیدن از اعمالی که این احساس را در مسلمانان ایجاد میکند که مورد تهاجم غرب قرار گرفتهاند، از میان بردن شرایط استیصال و نومیدی محض و غیره میتواند از جمله پیششرطهای مبارزه با بنیادگرایی و تروریسم باشد. برای ما ایرانیان، طرح مسأله «قرائت فاشیستی از دین» و هشدارباش نسبت به جنبش فاشیستی در ایران (و نه وجود نظام فاشیستی و توتالیتر) موجب میشود که حساسیت جامعه ایرانی نسبت به خطر اقلیتی سازمانیافته در ساختار سیاسی حکومت ایران جلب شود و این هوشیاری به گذار جامعه ایران به دموکراسی یاری برساند. اما طرح مسأله «فاشیسم اسلامی» از سوی بوش و بلر را باید نوعی آمادهسازی ذهنیت جهانی برای حمله نظامی به ایران تلقی کرد. در دههی ۱۹۳۰ این عبارت ورد زبان مردم بود: « فاشیسم یعنی جنگ.» بسیج تمام نیروها بر ضد دشمن مشترک (ایران) در پرتو مفهوم اسلام فاشیستی و ایران هیتلری صورت میپذیرد. مقابلهی با جنبش فاشیستی ضروری است؛ ولی با قرائت دموکراتیک از اسلام میتوان به مقابلهی با آنان رفت. حملهی نظامی موجب تقویت بنیادگرایان فاشیستمشرب و تضعیف مسلمانان دموکرات سکولار خواهد شد. ------------------------------------------ پس نوشت: اگر کسی معتقد است رژیم ایران توتالیتر و فاشیستی است، می تواند به صورت مستدل نظر خود را بیان نماید تا امکان گفت و گو فراهم شود. اگر قرار بر تکرار یک مدعای بلادلیل باشد، رهبر جمهوری اسلامی بارها رژیم خود را آزادترین و مردم سالارانه ترین رژیم روی کره ی زمین خوانده است. یک نکته مهم را نباید فراموش کرد. فاشیست خواندن رژیم ایران از سوی برخی از زمامداران غربی، و مقایسه ی آن با آلمان هیتلری، شرکت در یک گفت و گوی جامعه شناسانه در خصوص سرشت نظام جمهوری اسلامی ایران نیست، فضا سازی و ذهنیت سازی برای مقصدی خطرناک است. مبارزه ی با رژیم جمهوری اسلامی به قصد گذار به یک رژیم دموکراتیک ملتزم به آزادی، حقوق بشر، آزادی، جدایی نهاد دین از نهاد دولت و تکثرگرا یک بحث است و پذیرش مدعیات کسانی که به قصد حمله ی نظامی به ایران آگاهی کاذب می پراکنند، بحثی دیگر. خطر احتمال حمله ی نظامی به ایران، جنگ روانی عده ای روزنامه نگار بیکار نیست، این خطر بارها از سوی رئیس جمهور روسیه، برخی از سران اروپایی، رئیس آزانس بین المللی انرژی اتمی و بسیاری از دیگر مقامات جهان اعلام شده است. مخالفت با حمله ی نظامی به ایران و مبارزه با رژیم سرکوبگر سلطانی ایران، وظیفه ی اخلاقی و انسانی همه ی ایرانیان دموکرات و آزادیخواه و خردپیشه است. با تشکر، اکبر گنجی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اقای گنجی پاراگرافهای نوشته شده شما(نظام سیاسی ایران یک نظام فاشیستی توتالیتر نیست. البته بنیادگرایان حاکم بر ایران همواره مشتاق و علاقهمند به استقرار نظامی توتالیتر در ایران بودهاند؛ اما در جهان امروز، و با توجه به انقلاب عظیمی که در صحنه ارتباطات رخ داده است، این کار، یعنی تأسیس یک نظام توتالیتر ناممکن به نظر میرسد.
نظام توتالیتر، نظام متمرکز و فراگیری است که نه تنها کنترل فیزیکی تمام عیاری را بر مردم خود اعمال میکند؛ بلکه با انحصار تبلیغات و آموزش، عملاً موفق میشود ارزشهایش را از آن مردم کند. شست و شوی مغزی مردم و الوهیت بخشیدن به رهبر، بخش مهمی از کارکرد یک نظام توتالیتر است.
بنیادگریان میخواستند و میخواهند چنین نظامی درست کنند؛ ولی شکست خوردند. چرا که کنترل و دگرگونی اندیشه جامعه ممکن نشد و فضای فکری جامعه خارج از کنترل دولت قرار دارد)
فقط از دید یک اصلاح طلب با فرهنگ اسلامی میتواند نگاشته گردد. شما فک میکنید اینهمه جوان مشتاق خارج شدن ازایرانند بخطا علاقههیا اقتصادی یا تحصیلاتی است؟ یا خسته شدن از ان نظام با پسوند نا مشخص شما که میگویید توتالیتهو فاشیستی نیست.
ارزشهایش را بر مردم حاکم کند. منظور شما از حاکم کردن اینجا چیست؟ مجاب کردن؟ شکست خوردند؟ بنظر میاید شما از درک وضعیت ایران ناتوان مانده اید چون انسانی که گذشته را سانسور کند و ببخشاید نمیتواند حال رابه اینده پیوند دهد. نظام فاشیستی به بنیادگرایان تعلق ندارد. درانقلاب فرهنگی اسلامی سالهای شصت روشنفکران دینی و به اصطلاح اصلاح طلبان امروز همراه همین بنیادگرایان و تغییر سیستم اموزشی مورد توافقشان بودند. هنوز نیز بنظرم هنوز درک درستی از وضعیت ایران ندارند. شخصن فکر میکنم کمی درباره ی نظامهای فاشیستی بیشتر مطالعه فرمایید. درباره ی المان و ایتالیا تا پیش از نوشتن این چنین مقالاتی همچنان که برچسب فاشیستی بهنظام ایران را بر نمیتابید با مقایسه های غلط با جامعه یفرهنگی اروپای ان موقع چنین تضادهایی فضاحتباری به بار نیاید. البته بنظر میرسد روشنفکران اصلاح طلب در عرض یکی دوسال بهتر از همه فرهنگ و تاریخ جامعه اروپا را شناخته اند و دست نقد بر ان دارند درحالیکه از نگاهی به دامن گذشته ی بستر تاریخی مملکت خویش عمدن غفلت میورزند
-- علیرضا ، Nov 15, 2007موفق باشید.
علیرضا
الحق که گنجی ماموریتش را در لفافه کلمات ظاهرالصلاح در خدمت و بدر بردن جمهوری اسلامی از پاسخگوئی بین المللی حساب شده انجام میدهد و در این راه کارنامه سیاه بوش و بلر را هم بخوبی بکار میگیرد. خوب شد فهمیدیم که جمهوری اسلامی خدای نکرده فاشیستی و توتالیتر نیست و انحصار تبلیغات و آموزش را هم ندارد. ملیونها ایرانی تبعیدی و هزارها هزار قربانی اعدام و شکنجه و خانواده ها و فرزندان کماکان سرگردانشان هم از زیر بوته در آمده اند. بی اطلاعی عامه نسل حاضر هم از انبوه جنایات اتفاقیست و ربطی به انحصار تبلیغات و آموزش ندارد. طرح تهدید فاشیسم مذهبی هم فقط برای مصرف داخلی در جنگ قدرت جناحها خوبست و ربطی به جامعه بین المللی ندارد و آنها حق ندارند از آن حرفی بزنند. اینها هم که احمدی نژاد میگوید شوخی است و اصلاح طلبان حکومتی بهتر بلدند با پنبه گوش ملت و جامعه بین المللی را ببرند. مگر در تمام این سالیان که برنامه اتمی در دوران رفسنجانی و خاتمی معماری شد و با سرعت تمام پیش رفت جامعه بین الملل اصلا حس کرد و نگرانی ای داشت و جز لاف گفتگوی تمدنها شنید. پس کمک کنید که قضایا به همان منوال و به نفع ادامه حیات این حکومت ادامه یابد. ( آنوقت میگویند چرا میگوئید این حضرات صادراتی هژمونی جمهوری اسلامی را بازتولید و ادامه حیاتش را هموار میکنند.)
-- ana ، Nov 15, 2007برعکس نظر اقای گنجی من معتقدم باید نظام حاکم را فاشیستی خواند اگر فاشیستی است! تحولات درون ایران یا بقول شما تاثیر گذاری لوازم ارتباط جمعی (مثلن) اگر با نظام فاشیستی ایران هماهنگی ندارند و اگر با نظام متفاوتند میبایست درسطح روشنفکری خویش روشنتر سخن بگویند نه هربار روی یک شاخ بپرند. اینها ربطی به جنگ ندارد و یکی کردن بازیهای سیاسی را با موضعگیری های روشن مسخره است. من گمان نمیکنم وقتی چارلی چاپلین فیلمش رامیساخت میخواست امریکا به المان حمله کند یا انرا توجیه کند.
-- علیرضا ، Nov 15, 2007آقای گنجی عزیز!
-- احسان ، Nov 16, 2007خیلی مایل هستم مطالبی را به شکل خصوصی خدمتتان عرض کنم.
در صورت امکان ایمیل خود را به نحو مقتضی اعلام فرمایید.
ایمیل من از این قرار است:
godoblog@gmail.com
جناب آقای گنجی من فکر می کنم هدف شما از نوشتن این مقاله این بوده که نشان دهید شما در 21 سال پیش به قرائت فاشیستی از دین در ایران اشاره کرده اید. این حرف شما در واقع تاُییدی می شود بر سخن بلر . هر چند شما سعی می کنید با دلایل ضعیفی فرق میان یک جنبش فاشیستی و یک نظام فاشیستی قائل شوید.
-- یک دوست ، Nov 16, 2007در ضمن نقش رادیکال و تخریبگرای خود را از هر چه بیشتر قدرتمند شدن این جنبش فاشیستی نباید نادیده گرفت. کتاب عالی جناب خاکستری شما در نهایت باعث به حاشیه رانده شدن فرد اعتدال گرایی مانند رفسنجانی(البته در مقایسه با احمدی نژاد) و هر چه قوی تر شدن جنبش فاشیستی به رهبری مصباح و احمدی نژاد شد.
به نظر من شما تا زمانی که به صورت صادقانه از گذشته خود چه در زمان تسخیر سفارت آمریکا و چه در شکست جنبش اصلاحات فاصله نگیرید و آنرا نقد نکنید، تزهای جدید شما حداقل پیش جامعه روشنفکری ایران جاذبه ای نداشته باشد.شما مبارز خوبی هستید ولی تئوریسینی ضعیف و احساساتی!
به نظر من اكبر گنجي با اين مقاله به قول خودش 10 سال به عقب برگشته است.
-- ماني ، Nov 16, 2007nazar man ra baz sansur kardid
-- ana ، Nov 16, 2007tamrin demokrasi yani in?
من با بسیاری از نظرهای گنجی موافقت ندارم. اصلا اصل برآن است که با نظرات کسی برخورد کرد، با بعضی از آن ها مخالف بود، با بعضی ها موافق و با تعدادی دیگر از آن هم به بحث روشنگری پرداخت. متاسفانه زندگی و رشد فرد در جامعه ای دسپوت انسان را سیاه/سفید بین می کند. این نوع دیدگاه بخصوص در آنجایی که سخن از برخورد با رژیم خودکامه می شود، خودش را بیشتر بروز می دهد. خلیل ملکی یکی از روشنفکران فرهیخته ی حوزه ی سیاست ایران بود که برای منافع کشورش راضی به دیدن شاه هم شده بود. اما اندیشه ی تحلیل گر او در ایران خریدار نداشت و "مرگ بر شاه" و زنده باد ها نگذاشت اندیشه ی او به ثمر بنشیند. در این که محمدرضا شاه دیکتاتور بود، حرفی نیست. اما این که اصلاحات ارضیِ انقلاب سفید امری پیشرو بود هم حرفی نیست. اما در آن سال ها اگر کسی از مخالفین شاه این امر بدیهی را می گفت، به جیره خوار رژیم تبدیل می شد.
-- بدون نام ، Nov 17, 2007امروزه هم گنجی و امثال گنجی به سرنوشت ایران فکر می کنند، نه به این که به هرقیمتی شده" شاه باید برود". دیدیم که با رفتن شاه نه جاء الحقی شد و نه ذهق الباطل. شعار "بحث بعد از مرگ شاه" هم نشان داد که مرگ شاه فضای بحث را تنگتر کرد.
دوستی که در کامنتش گنجی را به ده سال عقب نشست مفتخر کرده است، کاش شاخص های این عقب نشست را متذکر می شد. دیدیم و می بینیم که رفتن صدام هم بدست آمریکا تنها شیعیان را گردن کلفتتر کرد.
در ضمن گنجی یکی از تحلیلگران امروزین اوضاع سیاسی اجتماعی ایران است. تحلیلگر های دیگری هم مثل رامین احمدی هم هستند. پرسش اصلی در نظرهای این دونفر، حمله ی آمریکا به ایران است. آری یا نه. من هم با مقدار سوادم و شناختم از جامعه ی ایران، به عنوان یک ایرانی و نه یک صاحبنظر، مخالف حمله ی نظامی آمریکا به ایران هستم، چون فکر می کنم دموکزاسی ای برای ایرانم نمی آورد. راه بدست آوردن دموکراسی سخت است و به "دمو"ی سخت کوش نیاز دارد. "دمو"ی سخت کوش و کمی آگاه که آماده باشد از دموکراسی بدست آمده اش پاسداری کند. آیا چنین "دمو"یی در ایران داریم؟
یک ایرانی
زمانی مرادِ فرهادپور در نقدِ خود بر مانیفستِ اولِ جمهوری خواهی، اشاره کرد که درکِ گنجی از دموکراسی و لیبرالیزم درکی بسیط و ساده انگارانه است.
-- مخلوق Creature ، Nov 17, 2007حال گویا با این مقاله من باید به سخن فرهادپور این را اضافه کنم که درکِ گنجی از اسلام نیز درکی بسیط و ساده انگارانه است.
گویا گنجی عزیز همچون ابن رشدیانِ اروپا، معتقد به حقیقتِ مضاعف است آن سان که یک جا سخن از ناسازگاریِ اسلام و دموکراسی می گوید و جایِ دیگر سخن از لزوم قرائتِ دموکراتیک از اسلام و سپس هم توجیه می کند که اولی رویکردِ اپیستمولوژیک داشت و دومی رویکردی پراگماتیستی.
بسیارخوب!
بهرحال آن مواجهه یِ معرفت شناختی اولویت دارد یا این رویکردِ عمل گرایانه؟
چگونه با کتمان یا دور زدنِ حقایق معرفتی می توان راه به صلاح عینی برد؟
عامل ستیزگری هایِ خشونت بار اسلام نیست بلکه کسانی ست که خود را مسلمان می دانند؟!
مگر کسی مدعی شده که اسلام در هیبتِ یک یاجوج تجسد یافته و به ترور پرداخته است؟
اسلام/جهان بینی اسلامی در برابر غرب/جهان بینی مدرن است درست به همان دلیل که آموزه هایِ اسلامی در مسلمانانِ پایبند به آن آموزه ها ستیزه جویی و خشونت آفریده است.
جمهوریِ اسلامی خود معلولِ یک جهان بینی سلطه گر دینی ست.
تاکیدِ فراوان بر عدم حقانیتِ جمهوریِ اسلامی و در مقابل، تبرئه یِ اسلام چیزی جز نواختن سرنا از سر گشادش نیست. مضافاً که نشان می دهد دیدِ سیاسی در گنجی بر بینش فرهنگی غالب است.
مهمترین مشکل ایران، جمهوریِ اسلامی نیست بلکه معجونی نامیمون از باورهایِ سنتی و اسلامی در بخش قابل توجهی از جامعه است. نباید نوکِ تیز انتقاد را به سمتِ رژیم اسلامی گرفت و به بهانه یِ مخالفت با نظام سیاسی، این باورها را نوازش کرده و از منشاءِ آنها غفلت ورزید.
جمهوریِ اسلامی بازنمایِ تناقض ها، تشویش ها و رذایل موجود در متن جامعه یِ ایران است. بخشی از این رذائل از آموزه هایِ دینی سرچشمه گرفته که تجربه نشان داده تفسیر نوین از این آموزه ها، تغییری در عمل خشونت بار دینی ایجاد نکرده است.
البته گنجی با کپی برداری از مصطفی ملکیان خود را از قائلین به اصالتِ فرهنگ می داند و آن تقسیم تفاسیر از اسلام به مدرن، سنتی و بنیادگرا را نیز هر از گاهی تکرار می کند. چیزی که برایِ من همچنان حل نشده باقی میماند آن است که چه اصراری در میان است تا یک فعالِ سیاسی، خود را به هزار زور در قالبِ یک روشنفکر نظریه پرداز و دین شناس جای دهد؟!
گویا ترس از جنگ، گنجی را وادار به پناهندگی در چاهِ ویل روشنفکریِ دینی کرده است.
لابد او نسل اول از پساروشنفکرانِ دینی خواهد بود که مدعی لزوم قرائتِ سکولار از اسلام صرفاً به سببِ مصالح عینی اش شده اند!
بحثی که باقی می ماند آن است که آیا به واقع چنین سکولاریزم ای اصیل، خودبسنده و راهگشا خواهد بود یا خیر.