تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

قطعنامه را بپذیرید

صفر. نباید حرف را پیچاند. وقتی برای تلف کردن به اشاره و کنایه نداریم. لبه پرتگاه ایستاده ایم، گروهی دارند می کشندمان به پایین و گروهی از بالا دارند هلمان می دهند به سمت دره. نجات از این وضعیت "شجاعت اقدام" نمی خواهد، "شجاعت تصمیم" می خواهد. مردن همیشه بهترین انتخاب آخر نیست؛ گاهی رفتن به سمت مرگ (بخوانید شهادت طلبی) ناشی از ترس است: ترس از ماندن و مبارزه کردن با شرایط سخت. انتخاب آن کسی ستودنی تر است که جرأت دارد بماند و از میان دشواری ها راه خود را انتخاب کند، نه اینکه اگر ماشینی از روبرو به سرعت به سمت او می آید، او هم پایش را روی پدال گاز فشار دهد.

یک. از امام حسین شروع کنم تا هم پاسخ کسانی باشد که امام حسین را مقتدای استشهادیون امروز می دانند، هم رهگشا برای آنها که روح صلح طلبانه و اصلاح گرایانه قیام این امام را دانسته اند اما نیافته اند و هم مانع آنهایی که فزون طلبی و قدرت طلبی امروز خودشان را به امام حسین نسبت می دهند. این مقداری که من از کتب تاریخی مربوط به قیام امام حسین فهمیده ام، اکثر کسانی که به ظاهر این حرکت می نگرند، او را جنگ طلب می بینند اما اکثر کسانی که در حرکت او تعمق می کنند حسین را عمیقا صلح طلب و مخالف جنگ و خون ریزی می یابند. دلیلش واضح است. گروه اول به نتیجه کار نگاه می کنند و گروه دوم به مسیری که امام طی کرده، و کدام انسان منصفی می تواند خطبه های ایشان در صبح روز عاشورا یا گفتگوهایش با حر را ببیند و او را جنگ طلب بداند. یا بداند که او بارها در مقابل اصرار یارانش (از جمله زهیر بن قین و مسلم بن عوسجه) از شروع جنگ امتناع می کند تا شاید بتواند از جنگ جلوگیری کند و در منازل مختلف تلاش کرده کار را به سمت سرنوشتی غیر از جنگ هدایت کند، و باز نپذیرد که حسین صلح طلب بود نه جنگ طلب؛ و بی شرمانه تر از همه کار کسانی است که بی خردی و مرگ اندیشی خود را به عزت طلبی حسین نسبت می دهد، و چه دور است اینها از حسین ...

دو. ما در وضعیت وحشتناکی به سر می بریم که هر روز به شکل هراسناک نهایی خود نزدیک تر می شود. ایران عزیز ما (ایران را می گویم، نه جمهوری اسلامی) در آستانه یکی از تلخ ترین موقعیت های بحرانی معاصر خود است. موقعیتی که حتی معلوم نیست پس از عبور از آن ایرانی هم باقی مانده باشد، چه برسد به تمامیت ارضی و امنیت و ثبات و استقلال و راه نیمه کاره پیشرفت و توسعه و دموکراسی. خلاصه می گویم؛ با این نظام سیاسی بی هدف و این دولت ناکارآمد و این اقتصاد لرزان و این اجتماع فروپاشیده و اینهمه سرمایه های از دست رفته و این همسایگان گسسته و این موقعیت منطقه ای محاصره گونه و این اجماع جهانی علیه ایران دیگر گویی از آن ضرب المثل هم عبور کرده ایم که "زن زاید و برف آید و مهمان ز در آید" و واقعا یعنی بدتر از این هم مگر می شود تصور کرد؟

سه. در دوره معاصر ما مردی بود که من با افتخار از او یاد می کنم. مردی که آرمان های بلندی در سر می پروراند و دل های زیادی را یکدله کرده بود. مردی که یک انقلاب بزرگ را رهبری کرد و یک دیکتاتوری ریشه دار را با کمترین خون ریزی به سمت سقوط هدایت کرد. این روزها از او، از خمینی، به بهانه سالگرد انقلاب زیاد می شنویم اما کمتر از آخرین تصمیم بزرگ او که بزرگترین هم بود، شنیده ایم. تصمیمی که سرسخت ترین مخالفان او و حتی زخم خورده ها از گفتارها و رفتارها و تصمیمات او هم نمی توانند این بزرگی را ندیده بگیرند یا انکار کنند: خمینی هرکه بود و هرچه بود، این شجاعت را داشت که وقتی دید راهی که او می رود و کشور را می برد دیگر بی حاصل است، از تمام شعارهای خود درباره رفع فتنه در کل عالم دست بردارد، در مقابل بلندپروازی های کسانی که حرفهای او را بیشتر از خودش باور کرده بودند بایستد و جام زهر پذیرش قطعنامه صلح را بنوشد. اگر او همین یک حسن را بیشتر نداشته باشد، تاریخ ایران باید به وجود چنین رهبر شجاع و دوراندیشی در آن مقطع افتخار کند. نگویید نه؛ او اگر "شجاعت تصمیم ولو شبیه تسلیم" را نداشت، می توانست به همان سادگی که می دانیم و می دیدیم، جنگ را ادامه دهد و در آن صورت معلوم نبود الان اتاقی و اینترنتی و آرامشی و الپری وجود می داشت که شما لم بدهید و حرفهای طولانی اش را بی حوصله بخوانید!

چهار. کار از هشدار گذشته است که بگویید هشدار دهیم. جایی برای مذاکره نمانده که بگوییم هنوز می شود مذاکره کرد. بحث این نیست که ممکن است حمله کنند که بگویی من فکر نمی کنم بکنند. صحبت از حق مسلمی نیست که اصرار می کنیم و همه دنیا قبول دارند که حق مسلم ماست. مشکل این است که نمی گذارند، نمی خواهند، می گویند اعتماد نداریم، حالا یا زور می گویند یا بیخود می گویند یا گول خورده اند یا بدک هم نمی گویند. هرچه باشد دومین روز اسفند ماه موعدی است که ایران فرصت دارد نگذارد دنیا وارد فاز تحریم اقتصادی علیه ما شود. ظاهرا ما هیچ راهی برای گریز از این تحریم ها نداریم جز اینکه تعلیق غنی سازی و دیگر شرایط مندرج در قطعنامه 1737 را بپذیریم. دقت کنید: هیچ راهی؛ مگر آنکه یک معجزه رخ دهد، که هنوز خبری نشده!

پنج. انرژی هسته ای هر گوهر گرانبهایی که باشد، هر گرهی که بتواند از کار بسته این ملت بگشاید، هر چقدر که رسیدن و حفظ آن برای نظام ما حیثیتی شده باشد و هر قدر که دستیابی به آن برای فردای ما ضروری باشد، نمی ارزد که به خاطر آن خود را به خطر بیندازیم؛ آن هم خطری که معلوم نیست بقا و امنیت و آرامش و توانی پس از آن باقی باشد تا حتی از همین انرژی هسته ای بتوانیم استفاده کنیم. اصرار بیش از این بر تقابل با همه دنیا بر سر این ماجرا مانند کار دیوانگانی است که به خاطر چند تومان پول بیشتر جان خود را به خطر می اندازند. این انرژی نه مقدس است، نه حیاتی، نه حلال مشکلات مردم ما و نه مایه آبرو و حیثیت. والله قسم نه چندان به درد دنیا می خورد و نه آخرت. حتی اگر مردم را ندیده بگیریم، رهبران کشور هم برای بقای خود باید این را درک کنند که روند کنونی سرانجام خوشایندی نه فقط برای ملت که برای حکومت هم نخواهد داشت.

شش. به عنوان یک شهروند در حال انقراض، به عنوان یک موجود زنده، به عنوان یکی از صاحبان آن حق مسلم و اندکی حقوق دیگر، اما به عنوان یک دارنده حق حیات و بقا و اختیار و انتخاب، از هرکسی که در این باره تصمیم گیر است، می خواهم سریعا قطعنامه 1737 شورای امنیت را بپذیرد و خانواده رنج کشیده ایرانی را از نگرانی برهاند و خطر را از سر کشور دفع کند... عزیز! دنیا دار فناست و همه ما می رویم؛ بگذار فردا درباره ما هم بگویند او جرأتش را داشت.

آخر. کاش شبکه ای یا گروهی داشتیم که به جای یک میلیون امضا برای تغییر قوانین زنان، یک میلیون امضا برای رفراندوم درباره پذیرش قطعنامه و تعلیق غنی سازی جمع می کردیم.
[تصریح: اینها همه نظر شخصی من بود.]

--------------------
برگرفته از: وبلاگ الپر

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)