خانه > خارج از سیاست > ویژه نامه مشروطیت > خودکامگی شیخ و شاه | |||
خودکامگی شیخ و شاهشادی علیزادهویژهنامهی نهضت مشروطیت در رادیو زمانه در گفتوگو با اسماعیل خویی
جنبشهای مردمی در ایران علیه حکومت به نظر میرسد که در اتفاقات گذشته و تلاش مردم ایران برای دستیابی به آزادی ریشه دارد. این ریشهها از نظر شما به کجا برمیگردد؟ آنگونه که من میبینم، ما یعنی ایران در قرن بیستم، یک خیزش بزرگ داشته با نام انقلاب مشروطیت. اگر به روزنامههای مشروطیت نگاه کنید، به نامهای حریت، آزادی و عدالت یعنی دادگری بسیار برمیخوریم. این دو، آرمانهای انقلاب ایران است: آزادی و دادگری که البته برابری هم بخشی از دادگری است. برای رسیدن به این دو آرمان است که در حقیقت خیزش مردم ایران بیش از صد سال پیش آغاز شد. این انقلاب تاکنون خودش را در خیزشهای گوناگون پیش برده است. نخستین خیزش آن انقلاب مشروطیت است که استبداد سلطنتی را در هم میکوبد و سلطنت بدل میشود به سلطنت مشروطه که این گامی است به پیش. ولی به خاطر داشته باشیم در همان زمان آخوندها همیشه همراه با شاه بودند و در قدرت پادشاهی ایران شریک بودند، حتی در دوره پیش از حمله اعراب به ایران. در دوران باستان نیز مغان بخشی بودند از نیروی شاهنشاهی ایران و کم نبودند پادشاهانی از ایران که برای گسترش دین بهی جهانگشایی میکردند. در آن زمان هم در حقیقت دین و دولت همراه هم بودند. اما در اسطوره، جمشید نخستین پادشاه بلندمرتبهای که به ایرانیان هنرهای بزرگی را میآموزد و هزار سال سلطنت میکند و هر پنجاه سال سلطنتش را صرف آموزش یکی از هنرها به ایرانیان میکند و سرانجام با به تخت نشستن اوست که نوروز پدید میآید، این جاست که میگویند هم پادشاهی و هم موبدی. میخواهم بگویم که این دین و پادشاهی از دوران بسیار دور با هم بودهاند. یعنی دو پاره بودن قدرت؛ پادشاهی و دین... آری... در زمان قاجار هم چنین بود و پس از آن که قاجار فرو ریخت و استبداد و خودکامگی سلطنتی ور افتاد، بحثی پیش آمد بین این دو پاره قدرت در ایران: آخوند که نمیخواست قدرت یا سهم خودش را از دست بدهد در برابر مقال یا گفتمان مشروطیت، مقال یا گفتمان دیگری را پدید آورد که مشروعه بود: مشروعیت. یعنی که دعوای قدرتجویانه آخوند از همان سالها آغاز شد و ادعای آخوند به این که حالا که شاه موقعیتش در خطر افتاده، او جانشیناش بشود از همان آغاز مشروطیت در کار بود. این را گفتم که یادمان باشد ادعای خمینی که رهبر بشود و قدرت را در دست بگیرد، نوآوری شخص او نبود، این سابقه داشت؛ از مشروطیت به این طرف و حتی از پیش از مشروطیت، از آغاز تاریخ. یعنی فکر می کنید شکل قدرت از پادشاه به دین جابجا شد؟ از نخستین خیزش مردمان ایران از دو خودکامگی یا نوعی خودکامگی دوگانه رنج بردهاند: خودکامگی شاه و خودکامگی شیخ. یعنی خودکامگیای که دو سویه داشت: یک سویش شاه بود و یک سویش شیخ. در انقلاب مشروطیت، این خیزش، خودکامگی شاه را در هم شکست. این بود و بود تا خودکامگی به صورت دیگری بازگشت و البته که ایران پیشرفت های بسیاری هم در دوران پهلویها کرد. از نظر اقتصادی بسیار پیش رفتیم و از نظر اجتماعی هم مردمان از بسیاری از حقوق خود بهرهمند شدند. ولی بزرگترین خطای شاه این بود که مردمان را از حقوق سیاسی خودشان که در حقیقت جزو بنیادیترین جنبههای حقوق بشر است محروم کرد و همین زمینهسازی بود برای انقلاب ایران. البته یک خطای بزرگ دیگر از سوی شاه این بود که از قدرت و نفوذ چپ در ایران به وحشت افتاد و خیال میکرد که برای جلوگیری از قدرت چپ، بهتر است که دست و بال آخوند را باز بگذارد. به قول عباس میلانی شگفتا که سالهای آخرین حاکمیت شاه، شمار مسجدها و تکیههایی که باز شد از سراسر دوران مشروطیت بیشتر است. یعنی در حقیقت خود شاه کمک کرد به آخوندها که برای پیشبرد اهداف خود در میان مردم شبکه سراسری پدید بیاورند. این بود که خمینی از چندماه قبل از انقلاب سر و کله اش پیدا شد. البته زمینه هایی داشت و در سال 45 اعتراض هایی کرده بود به اصلاحات شاه که واقعاً اصلاحات به هنگام و درستی هم بودند. شاه دو کار کرده بود، یکی کوشیده بود که وضع زمینداری را در ایران از آن اوضاع اسفبار و غمانگیز بیرون بیاورد و کوشید تا زمین ها را میان کشاورزان پخش کند و دوم این که کوشش کرد تا زنان ایران را دست کم از بخشی از حقوقشان برخوردار کند. و خمینی مخالف بود... خمینی به همین دو کار ترقیخواهانه و بهراستی به هنگام شاه اعتراض کرد و همین زمینهای شد برایش تا بعدها از آن بهرهبرداری کند. نقش روشنفکران در آن اوضاع و احوال چگونه بود؟ یکی از سهلانگاریهای روشنفکران ایران یا بگوئیم یکی از مواردی که به راستی در آن سرزنشپذیر هستیم این است که اندیشمندان واپسگرایی مثل دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد را جدی نگرفتیم. من هیچ یادم نمیرود که رفیق نازنینم پرویز پویان مرتب میگفت اسماعیل، ما باید این دو بهویژه آل احمد را جدی بگیریم. حتی کارمان به اینجا رسید که کتابی هم بنویسیم که بخشی را پرویز نوشت. قرار بود دو مقاله او بنویسد و دو مقاله من. یکی از مقاله هایش با عنوان «بازگشت از ناکجا آباد» چاپ هم شد که مقاله درخشانی است. قرار بود او از دیدی سیاسی به آل احمد بپردازد و من از دیدی ادبی. من هم یکی از مقالههای خودم را نوشتم که در روزنامه کیهان آن زمان چاپ شد، اما خوردیم به گرفتاریهای دیگری و این کار ناتمام ماند. فکر میکنید روشنفکران وظیفهای داشتند که انجام ندادند؟ در حقیقت روشنفکران هم کوتاه آمدند و هم وظایف خودشان را خوب انجام ندادند. ما وظیفه داشتیم که خمینی را بشناسیم و خودم هم با شرمندگی بگویم که هیچ کدام از کتاب های خمینی را نخوانده بودم و هرگز هم فکر نمیکردم که لازم است ما این آدم را جدی بگیریم. باری، در حقیقت بسیاری از روشنفکران از جمله خود من، ژرفاهای تاریک جامعه خودمان را آن گونه که بود و زیر دست شاه مانده بود، نمیشناختیم. پس از آنکه چپ، مجاهدین و سازمان چریکهای فدایی خلق و دیگر بخشهای چپ همراه با ملیگرایان و دیگر نیروهای آزادیخواه در ایران زمینه انقلاب را چیدند، خمینی از راه رسید و بر موج های انقلاب سوار شد و به قول زندهیاد شکرالله پاکنژاد، انقلاب ملاخور شد. این هم از خیزش دوم ایران که در حقیقت خودکامگی سلطنت را به طور کلی از ایران برداشت و آخوند به جایش آمد و خودکامگی آخوند به جایش نشست. همین آخوند در خیزش اول هم ادعای حکومت داشت و میخواست «مشروعه» درست کند. بالاخره آخوند به آرمان خودش رسید و مشروطه از میان رفت و مشروعه به جایش آمد. و مشروعه ماند؟ در آغاز مشروعه بود. در نخستین قانون اساسی که در ایران تصویب شد، خبری از اصل ولایت مطلقه فقیه نبود و در حقیقت قانون اساسیای که پدید آمده بود نهادهای بود از زمینهسازان انقلاب در آرمان های آزادی و دادگری، و آرمانهای آخوندها برای روی کار آمدن و به دست گرفتن قدرت. این قانون اساسی که پدید آمد، از یک سو جنبههای درست و به هنگام جمهوریخواهی حقطلبانه در آن بود و از سوی دیگر جنبه های بسیار بسیار واپسگرایانه آخوندی. اما به هر حال در نخستین پیشنویسی که خمینی هم امضایش کرد، خبری از اصل ولایت مطلقه فقیه نبود. خود خمینی می گفت: «آقایان تا تنور گرم است نان را بچسبانید. این قانون اساسی را همین طور که هست تصویبش کنید. بعداً میتوانیم متمم اضافه کنیم. قانون اساسی مشروطیت هم متمم داشت. ما هم متمم خواهیم نوشت.» یعنی دقیقاً میدانست که اصل ولایت فقیه را بعداً میچسباند به تنوری که داشت رو به سردی میگذاشت. به هر حال اول مشروعه بود؛ مشروعه آخوندی بود و بعد استبداد مطلق آخوندی روی کار آمد، با تصویب اصل ولایت فقیه و شد این که شد. و امروز؟ اما انقلاب یگانه ایران همچنان ادامه دارد. هنوز مردمان ما به دو آرمان آزادی و دادگری نرسیدهاند و نخواهد رسید، مگر آنگاه که شیخ نیز به شاه بپیوندد. در این خیزش سوم که جنبش سبز نام گرفته، بادا که چنین بشود. مطالب مرتبط • گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری، بخش نخست • گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری، بخش دوم • گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری، بخش سوم • گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری، بخش چهارم و پایانی • گفتوگو با خسرو شاکری - بخش نخست • مشروطه را هنوز نمیشناسیم
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای خویی از یکطرف می گوید که مجاهدین و سازمان چریکهای فدایی خلق و دیگر بخشهای چپ همراه با ملیگرایان و دیگر نیروهای آزادیخواه زمینه انقلاب را چیدند و در این راستا هیچ اشاره ایی به نقش آل احمد و شریعتی نمی کند. از طرف دیگر این دو نفر را باعث بدبختی های پس از انقلاب می شناسد!! در جای دیگر می گوید پویان قرار شد از جنبه سیاسی آل احمد را نقد کند منهم از جنبه ادبی. اولی را می شود فهمید اما دومی چه ربطی به انقلاب و فضای سیاسی آن سالها و بعدش دارد؟ چیز دیگر اینکه آقای خویی انگار هنوز متوجه نیست که مردم در هر جامعه ایی در مواقع بحرانی (مثل انقلابات مثل همین حالا) بسوی دین گرایش پیدا می کنند و این هیچ پیوندی به آموزش های دو تا روشنفکر که می خواسته اند از دین بعنوان موتور یک انقلاب استفاده بکنند ندارد. خود ایشان هم اگر به شعرهای قبل از انقلابشان رجوع کنند حتمن رگه های این گرایش را خواهند دید. نکته آخر اینکه یک آدم معمولی (عوام) می تواند برای اینکه کار فکری خودش را آسان بکند زیر سایه نظریه های پوپولیستی دراز بکشد و اینجوری از گیر مسولیت کنکاش حقیقت فرار کند اما برای یک روشنفکر این کار زیبنده نیست. رضا براهنی در باره (روشنفکر بومی) و آل احمد و شریعتی نوشته کوتاهی دارد. پیشنهاد می کنم بخوانیدش.
-- بدون نام ، Jul 20, 2010کمی واقع بین باشیم. این اندیشه ضد آخوند شریعتی بود که پایه های انقلاب را ساخت نه مسجدهای خالی و بدون مشتری قبل از انقلاب. پس از انقلاب بود که آخوند ها از مسجد ها بعنوان مقر چماقدارها و اوباش تازه انقلابی شده برای سرکوب مردم و انقلاب استفاده کردند.
-- بدون نام ، Jul 20, 2010نه! آقای خویی، آنچه میگوئید باز هم همان عوامفریبی تمام عمری است. حزب توده و چریکهای فدائی نیازی به شناخت دقیق "شیخ" نداشتند. شماها در "شیخ"، ضد غربی «ضد امپریالیسم» بودن را که با نیاتتان همگون بود را بدرستی تشخیص داده بودید. کاریزمای خمینی تا آنجا بود که روز ورودش و بعنوان خوشآمدگویی، در خیابان شاهرضا رقص جمعی برگزار کردید.
-- بدون نام ، Jul 21, 2010تحلیل شما این بود که ایشان «خردهبوروازی» است و انقلابی! هم حزب «برادر» تصمیماش بر این منوال بود و هم شما از طبقات اسطوره ساختید. همکاری در جنایات سالهای اول انقلاب(لو دادنها) در تهران و شهرستانها و شرکت عملی در کشتار کردها و ترکمنها طفرهپذیر نیست.
یک شاهد
این آقای خویی مثلا شاعر بودنش را از طرفی مدیون شعارهایی براق و سرخ در وانفسای روشنفکری کودکانه ده چهل می باشد و از طرف دیگر احساسات نسل هیجان زده و بدون سلیقه ادبی که سی سال پیش ما را به این روز کشانده است.
ایشان حق دارد شعار بدهد و مثل همیشه از دائره لغات ( جدود 500 کلمه ای ) شب، ستاره، شعله، خشم ، بیابان، خون، فریاد، سحرگاه و شامگاه و از این دست کلمات سیاه و سفید در شیوه انشای پلکانی نویسی پشت هم ردیف کند ولی در دیزی قحت الرجال باز بود حیای چریک های ایدهآلیست کجاست
آقای خویی در حقیقت - رجوی -ادبیاتی است که به ضرب فرقه بازی و پشت همبندی فئودالی بر کرسی من درآوردی جای گرفته است.
-- و ، Jul 21, 2010قشر دانشجویی نماز خوان در اواخر حکومت شاه اکثرا پیرو نظرات شریعتی بودند. در روزهایی که شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی داشت درصد بالایی از حضار دانشجویان دانشگاهها بودند. حتی انجمنهای اسلامی امریکا که دکتر یزدی راه انداخته بود نیز از هواداران شریعتی بودند که اکثر پستهای وزارت بعد از انقلاب را هم همینها صاحب شدند.
-- حسن ، Jul 21, 2010چه سودی دارد که شما نقش روشنفکران ایرانی و مثلا خودتان را بزرگ میکنید تا آنجا که میفرمایید زمینه چین انقلاب بودند؛ و بعد پوزش میفرمایید که آل احمد را نشناختیم (یعنی روشنفکران)، شریعتی را نشناختیم و خمینی را نشناختیم و.... چگونه روشنفکری بوده ایم ما که اینها را نخواندیم و نشناختیم، ولی از پیش میدانیم که نقش آنها مخرب بوده است. چگونه روشنفکری هستیم که هنوز مسئله دین و دولت را منحصر به ایران میبینیم و یک بعدی و با مشتی اسطوره در هم میآمیزیم. جالب است که جناب خویی خودش مارکسیست است و جای ضرورتهای تاریخ را داده به نقش افرادی چون شاه (مسئله زمینداری را حل کرد و مسجد ساخت و باعث شد خمینی از آنها سوءاستفاده کند) و خمینی و دیگر آخوندها که قدرت طلب بودند (آن هم از بدو تاریخ) و برای همین مشروعه را با خدعه آوردند. تاریخ نه با خدعه کار میکند و نه با میل این و آن. نیروها و عوامل چندی در کار هستند تا چیزی بدین گونه یا بدان گونه میشود؛ برخی از آنها هم در بیرون حوزه اختیار ما قرار دارند. این گونه ساده نگری خیلی ساده پهلو به پوپولیسم میزند. جالبتر از همه مطاحبه کننده است که بجای سئوال و پیشبرد بحث فقط با نیمچه پرسشها همان سخن آقای خویی را ادامه و در اصل تایید میکند.
-- آذر ، Jul 21, 2010از جناب اسماعیل خویی با آن سابقه بیشتر از این انتظاری نیست که تاریخ اصلاحات ارضی شاه و اعتراض آیتالله خمینی را ندانسته و حتی غلط بگوید ، تعجب من از شما دوستان زمانه است که او را با یک تحلیلگر اشتباه گرفتید و خوانندگان خود را تا این حد بی اطلاع.
-- بدون نام ، Jul 22, 2010