تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگوی ناصر رحیم‌خانی با حسن یوسفی اشکوری
بخش نخست

«تغییر خواست ملت ایران بود»

گفت‌وگویی که اکنون در چند قسمت در آستانه‌ی سالگرد نهضت مشروطه در رادیو زمانه منتشر می‌گردد، چهار سال پیش توسط آقای ناصر رحیم‌خانی، پژوهشگر تاریخ معاصر و از کوشندگان آزادی با آقای حسن یوسفی اشکوری، اندیشمند و روحانی اصلاح‌طلب که خلع لباس شد، زیر عنوان: «روح و جان مشروطه، برابری انسان‌هاست» انجام گرفته است .

در این گفت‌وگو آقایان رحیم‌خانی و اشکوری پیرامون بنیان‌های فکری نهضت مشروطه و اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی در ایران صحبت می‌کنند.

توجه خوانندگان را به نخستین بخش این گفت‌وگو در ویژه‌نامه نهضت مشروطیت رادیو زمانه جلب می‌کنیم:


حسن یوسفی اشکوری

ناصر رحیم‌خانی: در آستانه‌ی صدسالگی مشروطیت ایران ایستاده‌ایم. پرسش نخست پیرامون «معنای» مشروطیت است نزد مشروطه‌خواهان و به‌ویژه نزد روحانیون پشتیبان مشروطه. گرچه بسیار مهم است که ریشه‌ی واژه‌ی «مشروطیت» و «مشروطه» را هم بشناسیم، اما پرسش به ریشه‌یابی واژه‌ی مشروطیت برنمی‌گردد. می‌دانیم درباره‌ی ریشه‌ی این واژه و این‌که چگونه و از کجاها به فرهنگ سیاسی نوین ایران راه یافت، سید حسن تقی‌زاده در «سه خطابه» و رضازاده شفق در «خاطرات مجلس» گفته‌اند و نوشته‌اند. فریدون آدمیت، ادبیات انتقادی و سرچشمه‌های مفاهیم نوین سیاسی طلوع مشروطه را بررسیده و زنده‌یاد دکتر عبدالهادی حائری استاد تاریخ نیز به گستردگی، ریشه‌ی واژه‌ی مشروطه را کاویده و پیوند «واژه» را با «معنایی» که مشروطه‌خواهان از واژه‌ی مشروطه در می‌یافتند، بیان کرده است. از این‌رو پرسش در معنای مشروطه، پیش از آن که به واژه‌شناسی مشروطه برگردد، به درک و دریافت مشروطه‌خواهان و به‌ويژه به درک و دریافت روحانیون شیعه، توجه دارد. برخی از پژوهش‌گران تاریخ معاصر ایران، بر این باورند که در میان روحانیون، آقا سید محمد طباطبایی، تنها مجتهد برجسته‌ی زمان خود بوده که با مفاهیم نوین «ملیت»، «ملت» و «دولت» آشنا بوده و از همان زمان ورود به تهران در سال ۱۳۱۲ هجری قمری(۱۲۷۳ خورشیدی)، به گفته‌ی خودش «به خیال مشروطه نمودن ایران و تاسیس مجلس شورای ملی» بوده است. یعنی میان «مشروطه» و «مجلس شورای ملی» پیوند می‌دیده و از این رو می‌توان گفت که آقا سیدمحمد طباطبایی به خوبی می‌دانسته که معنای مشروطه چیست.

با این پیش‌زمینه، پرسش این است که مشروطه‌خواهان و به‌ویژه روحانیون پشتیبان مشروطه، چه درک و دریافتی از مشروطیت و معنای مشروطیت داشته‌اند؟

حسن یوسفی اشکوری: در ارتباط با قسمت اول که یک بحث لغت‌شناسی است و همان‌طور که شما هم گفتید تقی‌زاده و دیگران در این‌باره بحث کرده‌اند. لذا زیاد وارد آن نمی‌شوم و بیش‌تر به همین پرسش اصلی شما متمرکز می‌شوم. درباره‌ی واژه‌ی مشروطه گفته شده از «شارت» فرانسوی بوده و مرحوم مصطفی رحیمی هم در همین کتاب «قانون اساسی ایران» آورده که مشروطه از «شارت» فرانسوی بوده، دیگران هم گفته‌اند. البته واژه وقتی وارد ایران می‌شود چون «تای منقوط» را در آن زمان «تای مؤلف» می‌نوشته‌اند به صورت «مشروطه» در آمد. بنابراین اساساً مشروطه از همان «شارت» فرانسوی است، اما درباره‌ی «معنای» واقعی مشروطه و چگونگی انتقال به جهان اسلام، که در آن زمان مرکز آن استانبول بود، و همین‌طور انتقال آن به ایران و به‌ویژه به ذهن و زبان علمای مشروطه‌خواه، می‌توان بحث کرد و در این‌باره که روحانیون از واژه مشروطه چه تلقی داشته اند یا چه فهمی از آن داشته‌اند می‌توان بین آن‌ها تفکیک قائل شد.

ولی به هرحال آن چه که در دوران ماقبل مشروطه و مابعد مشروطه در ایران متداول بوده و تلقی‌ای که از مشروطه در اذهان بوده و در گفته‌ها و نوشته‌ها بر جای مانده این است که مشروطه را به معنای مشروط کردن، مقید کردن و محدود کردن قدرت سلطنت می‌دانستند.

این شاید کوتاه‌ترین تعبیر و تفسیری است که از مشروطیت در آن زمان شده است به‌ویژه اگر کتاب مهم «تنبیه الامه و تنزیه المله» نائینی را مبنا قرار دهیم، می‌بینیم که ایشان سلطنت را تقسیم می‌کند به «مطلقه» و بعد «مقیده». یعنی سلطنت مطلقه را می‌خواهد قید بزند و محدود کند، سلطنت مقیده در کتاب نائینی همان «سلطنت مشروطه» است. گذشته از آقای نائینی می‌توان به مرحوم آقا شیخ محمد اسماعیل محلاتی و کتاب او «اللئالی المربوطه فی وجوب المشروطه» و هم چنین مرحوم سید عبدالحسین لاری و کتاب او به نام «قانون مشروطه مشروعه» اشاره کرد که در این کتاب‌ها هم عموماً مشروطه را به همین معنای مقیده می‌گرفتند در برابر سلطنت مطلقه.

اما این که علما تا چه حدی با مبانی مشروطه و لوازم مشروطه آشنا بودند، داستان دیگری است و به نظر می‌رسد علمای مشروطه‌خواه در ایران آشنایی چندان دقیقی با سیر تفکر آزادی‌خواهی و مشروطه‌خواهی، با نظام پارلمانی و تفکیک قوا- که در دنیای غرب بود و از آن‌جا به جهان اسلام و ایران وارد شده بود- نداشتند. همان‌گونه که مرحوم سید محمد طباطبائی، که تازه بیش از همه با این مفاهیم آشنا بود، بعد از توپ بستن مجلس- شکست مرحله اول مشروطه- در یکی از گفته‌هایش می‌گوید: «ما که مشروطه را ندیده بودیم، گفتند مشروطه خوب است و در جاهای دیگر چنین شده و برای مردم و ملت مفید است ما هم عمل کردیم و گفتیم برای ما هم همان‌گونه خواهد بود، ما خود ندیده بودیم...» طبیعی هم هست که ندیده باشند برای این که سفری به اروپا و غرب نداشتند، آشنایی مستقیم با مشروطه نداشتند....

رحیم‌خانی: در این‌جا اجازه بدهید به نکته‌ای اشاره شود. به‌نظر می‌رسد که این گفته‌ی طباطبایی یا نسبت داده شده به طباطبایی، بیش‌تر گونه‌ای فروتنی، یا آمیزه‌ای از فروتنی و فاصله‌گیری مصلحتی و سیاسی باشد، یعنی شاید با توجه به رویدادهای سیاسی بعدی، به توپ بستن مجلس و سرخوردگی اولیه از مشروطه و مجلس، طباطبایی چنین حرفی گفته باشد. طباطبایی، پیش از این، هم در وعظ و بر سر منبر و هم در نامه‌هایش به عین‌الدوله‌ی صدراعظم و به مظفرالدین‌شاه، نشان می‌دهد که با مفاهیم اندیشه‌ی سیاسی نوین، با مفاهیم «ملت»، «دولت» و «مجلس نمایندگان» آشنایی دارد. سر منبر می‌گوید: «وقتی حرفی می‌زنیم و اعتراضی می‌کنیم به ما می‌گویند مشروطه‌طلب و یا جمهوری طلب ... اگر مجلسی باشد هم برای دولت خوب است و هم برای ملت.» در نامه به عین الدوله از «تاسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت» می‌نویسد و در نامه به مظفرالدین شاه از «مجلس عدالت» و «انجمن مرکب از تمام اصناف مردم» و از «فواید این مجلس» سخن می‌گوید و این که «تاسیس مجلس منافی سلطنت نیست، سلطنت صحیح بی‌زوال با بودن مجلس است، بی مجلس سلطنت بی معنی است...»

هم‌چنین شما اگر دقت بفرمایید به نامه‌ای که ناصرالملک- یا به خواست خود یا به اشاره عین الدوله- برای آقای طباطبائی می‌نویسد، می‌بینید که در آن نامه نکات مهمی مطرح شده است. شما بهتر می‌دانید که ناصرالملک، تحصیلکرده آکسفورد بود و با مفاهیم نوین لیبرال دمکراسی غرب کاملاً آشنا بود و در نامه‌ی خود به طباطبایی می‌کوشد با اشاره به نبود زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دموکراسی در ایران و نبود نهادهای مدنی و فرهنگی نوین، طباطبایی را از درخواست «مجلس مبعوثان» منصرف کند. ناصرالملک در آن نامه گفته بود: «امروز تقاضای ”مجلس مبعوثان” و اصرار در ایجاد ”قانون مساوات” و دم زدن از ”حریت و عدالت کامله” (آن‌طوری که در تمام ملل متمدنه سعادتمند وجود دارد) در ایران مانند ران شتر چپاندن در حلق مریضی ( ایران) است که قادر به حرکت نیست و مدت‌ها غذایی به معده‌اش نرسیده...»

بدین‌ترتیب این‌گونه به نظر می‌رسد- و شاید اشتباه می‌کنم- که گفته‌های بعدی طباطبایی بیش‌تر گونه‌ای مصلحت‌نگری بعدی، گونه‌ای فاصله‌گیری مصلحتی و سیاسی باشد از آن‌چه پیش از آن درباره‌ی مشروطه و مجلس در اندیشه داشته و بیان کرده و در راه آن کوشیده است.

اشکوری: بنده هم در ارتباط با مرحوم طباطبایی همین را می‌خواستم بگویم حالا که شما این نکته را گفتید بنده با تاکید بیش‌تری می‌گویم که در میان علمای مشروطه‌خواه- حتی اگر نائینی و طباطبایی را با هم مقایسه کنیم- انصافاً آقا سید محمد طباطبایی آگاه‌ترین و آشنا‌ترین روحانی بود نسبت به همین مفاهیم جدید از جمله مشروطه، هم مبانی مشروطه و هم لوازم مشروطه. زندگی‌نامه مرحوم طباطبایی و هم‌چنین خاطراتش نشان می‌دهد طباطبایی ضمن این که روحانی است و در حوزه‌ی نجف و سامرا بوده و شاگرد آقای میرزای شیرازی و بعد هم آمده تهران و در این‌جا هم به عنوان یک روحانی و مثل همه‌ی روحانیون کارهای معمول روحانیون را انجام می‌داده، اما به دلیل هوشمندی، یک مقدار آشنایی با زبان فرانسه (حالا شاید هم زیاد نبوده) و سفر به عثمانی، با روزنامه‌ها و مطبوعات و اندیشه‌های جدید آشنا بود. آثار و نوشته‌های تبلیغی و تحلیلی پیش از مشروطه را خوانده بود و به دیگران توصیه می‌کرد بخوانند و بعد ایشان در ایجاد انجمن‌های مخفی نقش موثر داشتند، انجمن‌های مخفی که در دوره‌ی مشروطه از سازمان‌دهندگان فعالیت‌ها و در واقع جریان فکری اثرگذار پشت صحنه بودند. این‌ها نشان می‌دهد که طباطبایی نمی‌توانسته نسبت به مبانی و لوازم مشروطه چندان بی‌اطلاع باشد. بله این را بنده هم قبول می‌کنم که آن جمله‌ای که گفته به احتمال خیلی زیاد- اگر نگوییم صد در صد- از سر تواضع و فروتنی بوده، اما در عین حال این را هم نمی‌شود نادیده گرفت که طباطبایی نمی‌توانسته فرض کنیم در حد ناصرالملک و یا ملکم‌خان یا تحصیل‌کردگان غرب، با مفاهیم جدید آشنا باشد، اما به‌هرحال همان‌طور که می‌دانیم و در خاطرات طباطبایی هم آمده، می‌گوید از ۱۳۱۲ قمری به فکر مشروطه بوده است.

نکته‌ی دیگری که می‌شود اشاره کرد این است که معمولاً از دو منظر گفته می‌شود علما و روحانیون از مشروطه هیچ اطلاعی نداشتند.

از یک طرف بخصوص این شریعتمداران ما که با مشروطه مخالفند می‌گویند مشروطه بعد از بست‌نشینی عبدالعظیم و یا مهاجرت به قم مطرح شد و آن را هم دیگران توی دهن علما انداخته‌اند در حالی که علما اصلاً این چیزها سرشان نمی‌شده و متوجه نمی‌شدند. این حرف به اصطلاح از منظر دفاع از اسلام است.
نظر دیگر از منظر رد اسلام و علماست.یعنی در واقع از دو منظر متضاد هر دو یک مطلب را می‌گویند که به نظر می‌رسد این حرفی که دو طیف متضاد مطرح می‌کنند، واقعیت ندارد.

تاریخ و مصلحت سیاسی

رحیم‌خانی: این که در گفت‌وگو و به ویژه در پرسش از دیدگاه‌های طباطبایی، توضیح بیش‌تری خواسته شد بیش‌تر از این رو هست- و خود شما بهتر می‌دانید- که تاریخ‌نگاری یا نگاه به تاریخ بیش‌تر امری سیاسی است. یعنی نگاه به تاریخ- نگاه همه‌ی ما- آگاه یا ناآگاه زیر تاثیر اندیشه‌ها و دیدگاه‌های سیاسی است و بسیار پیش می‌آید که بر پایه «مصلحت سیاسی روز» تاریخ بازخوانی و باز‌نویسی می‌شود.

گذشته‌ی تاریخی، قبایی می‌شود بر تن مصلحت سیاسی روز. بنابراین وقتی شماری از مخالفان یا منتقدین جنبش مشروطه‌خواهی- خواه به گفته‌ی شما شریعت‌مداران مخالف مشروطه و یا شماری از نیروهای غیر مذهبی و لائیک مخالف روحانیون- به تاریخ مشروطه نگاه می‌کنند، در بازخوانی و بازنویسی خود، پیشینه‌ی جنبش مشروطه‌خواهی را به گونه‌ای بازپردازی می‌کنند که گویی برهوت اندیشه بوده است، گویی در ذهن و زبان ایرانیان از «مشروطه» و «مجلس شورا» و «ملت» و «حاکمیت ملی» اثری نبوده است، و نیز پیش می‌آید که از نقد تند و تیز دیدگاه‌های روشنفکران طلوع مشروطیت و تقلیل‌گرایی آنان در مفاهیم دموکراسی و لائیسیته، مدارای آنان با سنت و روحانیون و از نقد روحانیت آغاز می‌کنند، اما به گونه‌ای تناقض‌آلود به تائید دیکتاتوری عرفی می‌رسند که اساس مشروطیت و قانون اساسی مشروطیت را پایمال کرد. بنابراین پرسش بر این پایه بود که نگاه واقع‌بینانه‌تر و متعادل‌تر از پیشینه‌ی مشروطه‌خواهی و درک و دریافت مشروطه‌خواهان داشته باشیم.

اشکوری: دست کم از اواسط سلطنت ناصرالدین شاه، مفاهیم جدید و مفاهیم مربوط به مشروطه مطرح می‌شود و به طور خاص بعد از مرگ ناصرالدین شاه که فضای سیاسی نیمه‌بازی در ایران به وجود می‌آید و در دوران مظفرالدین شاه (از ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۴ هجری قمری) که دوران تاسیس مشروطه است، در این ده دوازده سال افکار و مفاهیم مشروطه‌خواهی رایج بوده. حالا فرض را بر این بگذاریم که اصلاً کلمه‌ی «مشروطه» نبوده باشد مبانی و لوازم و آن ارکان مشروطه مطرح بوده. فرض بفرمایید یکی همین مفهوم «ملت» و «ملیت» که شما به کار بردید. تا آن‌جا که من الان به یاد دارم برای اولین بار واژه‌ی «ملت» در جریان تحریم تنباکو پیش آمد...

رحیم‌خانی: به معنای نوین ملت؟

اشکوری: بله، به معنای جدید ملت. واژه‌ی ملت که در فرهنگ اسلامی یک معنای کاملاً متفاوت دارد؛ مثلاً فرض بفرمایید ملل و نحل که می‌گوییم، «ملت» در این‌جا به معنی مذهب است، به معنی دین است، در فرهنگ اسلامی در گذشته این‌گونه بوده است.

مفهوم فرنگی و مفهوم جدید ملت در عصر قاجار و زمان سلطنت ناصرالدین شاه وارد جامعه ما می‌شود و اولین بار مفهوم جدید «ملت» در جریان تحریم تنباکو در سال ۱۳۰۹ هجری قمری (۱۲۷۰ خورشیدی، ۱۸۹۰ میلادی)به کار رفته. حالا پی جویی بکنیم شاید جلوتر هم به کار رفته باشد. بعدها در سخنان طباطبایی و در خاطرات او واژه‌ی ملت به مفهوم مذهب و دین به کار نمی‌رود بلکه طباطبایی « ملت» را به همین مفهوم جدید به کار می‌گیرد. و بعدها علمای نجف یعنی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و شیخ محمد حسین تهرانی معروف به علمای ثلاثه‌ی نجف در یکی از بیانیه های خود که در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» آمده، جمله‌ای دارند که عین جمله را خدمت شما می‌گویم: می‌گویند «به اجماع مسلمین در عصر غیبت حکومت از آن جمهور مسلمین است». البته کلمه‌ی «جمهور» به معنای جمهوری یا نظام جمهوری نیست بلکه «جمهور» و «جماهیر» به معنای عامه‌ی مردم است. این اولین بار است که در فرهنگ ایرانی- اسلامی- شیعی ما چنین حرفی گفته می‌شود. تا آن موقع حکومت از آن خدا و رسول و پیغمبر و امام معصوم و حداکثر فقها بود- حالا به یک جنبه از ولایت فقیه به یک شکلی اعتقاد داشتند- حالا همین علما این بحث را مطرح می‌کنند که «به اجماع مسلمین در عصر غیبت حکومت از آن جمهور مسلمین است». جمهور مسلمین یعنی عامه‌ی مردم و جالب این است که ادعای «اجماع» هم می‌کنند ولی واقعیتش این است که در عالم واقع چنین «اجماعی» وجود نداشت.

البته در همین مفاهیم هم ابهام وجود داشت و به همین دلیل به خصوص بعد از پیروزی مشروطیت و نوشتن متمم قانون اساسی اختلاف پیش آمد. یعنی این کلمات هم که گفتیم خیلی دقیق و منقح به کار برده نمی‌شد. اما در نهایت بنده هم با شما موافق هستم که این مفاهیم یک روزه خلق نشده و پیشینه‌ای دارند. این که گفته شد فقط در جریان بست حضرت عبدالعظیم و یا هجرت به قم و یا در بست سفارت انگلیس کسانی کلمه‌ی «مشروطه» را در دهن علما و مردم انداختند، اصلاً چنین چیزی نیست. یعنی کسانی که چنین حرف‌هایی می‌زنند یا تاریخ نخوانده‌اند و یا این که به تعبیر شما بر اساس اغراض سیاسی و جناحی و سیاه و سفید کردن مسایل این حرف‌ها را مطرح می‌کنند.

رحیم‌خانی: پیدایش هر ایده، محصول یک فرآیند است. مقدمتاً می‌بایست در جامعه تحولاتی بشود و تا آن تحولات به عنوان شرط، وجود نداشته باشند، اصلاً پرسشی به وجود نمی‌آید حالا چه بحث مشروطه باشد چه بحث دیگری، گمان برده می‌شود و در برخی از منابع هم گفته می‌شود که گویا این ضعف شرقی‌ها و ایرانیان بوده که آن‌ها را به این مآل‌اندیشی انداخته که ببینند چرا ضعیف شده‌اند، چرا در جنگ‌های ایران و روس آن شکست‌ها و آن مسائل پیش آمد و آن‌جا سرآغاز این کاوش بوده که ببینیم چه شد که «آنها» جلو افتادند و چه شد که «ما» عقب ماندیم و بعد این سلسله پرسش‌ها به داستان مشروطه انجامید. صرف نظر از قال و مقالی که در این داستان هست، به نظر شما زمینه‌های عینی پیدایش اندیشه‌ی مشروطه چه بوده است؛ لااقل در نزد روحانیت؟

اشکوری: شما بهتر می‌دانید که به یک عامل نمی‌توان تکيه کرد و قطعاً عوامل مختلفی در این کار دخالت داشتند. یکی مسئله‌ی داخلی بود که شاید ماجرا برگردد به شکست ایرانیان در دو جنگ با روس‌ها که این شکست‌ها و ناکامی‌ها سبب شده بود که ایرانی‌ها- هم با هویت ایرانی و هم با هویت اسلامی که در آن زمان البته هویت اسلامی غلیظ‌تر بود- در فکر احیای خودشان و مقاومت در برابر سلطه‌ی خارجی بیفتند. احساس ضعف و شکست سیاسی و بخصوص شکست نظامی همیشه یک ملتی را به تجدید نظر، به احیای خود و جبران گذشته وا می‌دارد. بنابر این جنگ‌های ایران و روس یکی از عوامل خیلی مهم است که منجر می‌شود به فکر اصلاحات، حداقل اصلاحات نظامی. بعدها مسئله‌ی تحریم تنباکو پیش می‌آید و بعدها می‌رسیم به دوران مشروطه.

در آغاز دوره قاجاریه مسئله‌ی آشنایی ایرانیان با غرب و ضرورت رفرم لااقل نظامی به وسیله‌ی عباس میرزا و بعد قائم مقام‌ها، پیش می‌آید. یعنی در پی جنگ‌های ایران و روس که بار سنگین جنگ مستقیماً بر دوش شاهزاده عباس میرزا بود، ضرورت اصلاحات در نظام احساس می‌شود و او هم رفرم را در آن‌جا شروع می‌کند، اما کم‌کم بعدها کشیده می‌شود به مسایل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و حتی بهداشتی. اصلاحاتی که دوران عباس میرزا شروع شد بعدها می‌رسد به دوران امیرکبیر، به دوران میرزا حسین‌خان سپهسالار و بعد به میرزا علی خان امین الدوله در زمان مظفرالدین شاه، زمینه‌ی آن نوع اصلاح‌طلبی‌ها راه مشروطه را هموارتر می‌کند. البته به این نکته‌ی تاسف‌آور باید اشاره کرد که بعد از دوره‌ی عباس میرزا، آن سه چهار وزیر و صدر اعظم اصلاح‌طلب، همه ناکام شدند و کل دوره‌ی زمامداری این‌ها در مجموع بیش‌تر از هفت هشت سال هم نبود. قائم‌مقام پس از یک سال با توطئه‌ی سفارت‌های خارجی و هم‌دستی عوامل داخلي از جمله امام جمعه‌ی تهران، در باغ نگارستان کشته می‌شود. سرنوشت میرزاتقی‌خان را هم که می‌دانیم، میرزا حسین‌خان سپهسالار هم زیر فشار روحانی بزرگ تهران حاج ملا علی کنی، از کار برکنار می‌شود، از این‌ها می‌خواستم این را بگویم که عامل دوم، استمرار این اصلاحات ناتمام است از عصر عباس میرزا تا دوران مشروطیت.

جامعه‌ی ایران تشنه‌ی تغییر و آماده‌ی تغییر و تحول بود اما نظام پوسیده‌ی قاجار نمی‌توانست به این نیاز پاسخ دهد، هر اصلاح‌طلب خیرخواه و نیک‌اندیش هم که می‌خواست در ساختار قدرت و از بالا اصلاحاتی بکند شکست می‌خورد. بنابراین مشروطه به نظر من هم پاسخی به آن اصلاحات ناتمامی بود که از دوره‌ی عباس میرزا شروع شده بود و هم پاسخی به شکست‌ها و تحقیرهای ایرانیان که جنبه‌ی ضد استعماری را هم تقویت کرد.

عامل خارجی هم دخالت داشت که از آغاز دوره‌ی قاجار رابطه‌ی ایران با دنیای خارج آغاز شد و گسترش یافت از جمله رابطه با روسیه، عثمانی و کشورهای عربی که از گذشته هم روابطی وجود داشت اما در این دوره رابطه با غرب جدی‌تر می‌شود ، از عصر عباس‌میرزا اولین دانشجویان ایرانی برای تحصیل به فرنگ فرستاده می‌شوند، بعد چاپ‌خانه وارد ایران می‌شود، افکار و اندیشه‌های نویی وارد حوزه‌ی فکری و ذهنی جامعه‌ی ایران می‌شود که کم و بیش راه را برای اصلاح‌طلبی عصر مشروطه هموار می‌کند، و مشروطه یک ضرورت تاریخی جوشیده از نیاز داخلی ملت ایران بود. این تاکید من و پاسخ من به کسانی هست- چه مسلمان‌های ضد مشروطه و چه روشنفکرهای ضد آن گروه- که همه چیز را می‌خواهند به خارج نسبت دهند.

درست است که افکار و ایده‌ها و اندیشه‌های مشروطه‌خواهی مثل آزادی، پارلمان، احزاب، تفکیک قوا، مطبوعات و ... در تاریخ ما و در اسلام و در شیعه به این صورت مدرنش نبود و به تدریج از فرنگ و از غرب وارد ایران یا دیگر کشورهای اسلامی و یا کشورهای غیر اروپایی شده، برای این که فرهنگ مسلط بوده، اما این که بگوییم این تحمیل شده به ملت ایران، از داخل نجوشیده و مردم این را نخواسته‌اند یا چند تا روشنفکر این را به علما حقنه کردند یا به ملت تلقین کردند، چنین چیزی اساساً واقعیت خارجی ندارد.

عطش تغییر و اصلاحات و نیاز به تغییرات ساختاری اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی برای جامعه‌ی ایران از دیرباز وجود داشت و در دوره‌ی قاجار با گسترش ارتباط و آشنایی با جهان، این نیاز به تغییر و اصلاحات قوی‌تر و جدی‌تر شد و چون هیچ‌کدام از این‌ها پاسخ درخوری نیافتند و این جامعه‌ی عطشناک سیراب نشد، در نتیجه رسید به یک مقطع مهمی به‌نام مشروطه. پس مشروطه از نظر آبشخورهای فکری با دنیای غرب ارتباط دارد، اما در داخل مملکت هم با مسایل اسلامی پیوند خورد، هم با مسایل ملی پیوند خورد و برآمده از ذهن و خواست و نیاز جامعه‌ی ایران بود. هر چند وقتی از جامعه‌ی ایران سخن می‌گوییم بیشتر طبقات شهری مورد نظر است، نمی‌خواهیم بگوییم همه‌ی روستائیان این را درک می‌کردند یا عامه‌ی مردم این را می فهمیدند ولی به هر حال خواست ملت ایران بود؛ یعنی خواست تغییر.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)