تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگوی ناصر رحیم‌خانی با حسن یوسفی اشکوری
بخش دوم

«اندیشه، پیشتاز حرکت‌های اجتماعی است»

گفت‌وگویی که اکنون در چند قسمت در آستانه‌ی سالگرد نهضت مشروطه در رادیو زمانه منتشر می‌گردد، چهار سال پیش توسط آقای ناصر رحیم‌خانی، پژوهشگر تاریخ معاصر و از کوشندگان آزادی با آقای حسن یوسف اشکوری، اندیشمند و روحانی اصلاح‌طلب که خلع لباس شد، در تبعید، زیر عنوان: «روح و جان مشروطه، برابری انسان‌هاست» انجام گرفته است .

در این گفت‌وگو آقایان رحیم‌خانی و اشکوری پیرامون بنیان‌های فکری نهضت مشروطه و اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی در ایران صحبت می‌کنند.

در بخش نخست، گویندگان سخن در پیش‌زمینه‌ی تاریخی نهضت مشروطه به تغییر به عنوان خواست ملت ایران پرداختند. اکنون در بخش دوم این گفت‌وگو به تضاد روحانیت و روشنفکران در رویکرد به مفاهیمی مانند قانون پرداخته می‌شود.

توجه خوانندگان را به دومین بخش این گفت‌وگو جلب می‌کنیم:

قاجاریه و اصلاح‌گری از بالا

رحیم‌خانی: جناب اشکوری، ناسازگاری میان انتظارات و واقعیات یا انتظارات و تجربیات، همیشه به طرح سئوال می‌انجامد، این پدیده‌ی تجربه شده‌ای است اما چطور است که آن تجربیات ایرانیان می‌انجامد به اصلاح و آن هم اصلاحات در ساختار قدرت. در واقع متفکران و فعالان مشروطه، چگونه بین این دو (یعنی تجربه و اصلاح در ساختار قدرت) ارتباط می‌بینند و تمرکز خود را بر اصلاح قدرت و به‌طور مشخص بر کنترل قدرت مطلقه می‌گذارند؟ چه رابطه‌ای می‌دیدند بین کنترل قدرت مطلقه و قدرتمند شدن در برابر سلطه‌ی بیگانگان مثلاً. یا کنترل قدرت و توسعه‌ی امور، این ارتباط را مشروطه‌خواهان چگونه درک می‌کردند؟

اشکوری: اگر امروز با رویکرد انتقادی به آن حوادث و تحولات نگاه کنیم، می‌توان این نقد را بر آن پیشگامان تغییر در ایران وارد کرد که تغییر در جامعه ( آزادی، عدالت، پیشرفت و...) در بالا، یا ممکن نیست یا حداقل همیشه ممکن نیست. باید زمینه‌های تغییرات در عمق جامعه وجود داشته باشد و مجموعه‌ی تغییرات و تحولات از پایین به تغییر ساختار برسد یعنی اگر دموکراسی می‌خواهیم، باید زمینه‌های دموکراسی و ابزارهایش آماده باشند تا به مشروطه برسیم. شاید ما بتوانیم این انتقاد را به گذشتگان بکنیم که شما همیشه به راس قدرت چسبیده‌اید ولی به زمینه‌ها و عوامل تغییر توجه نکردید. چون واقعیت این است که زمینه‌ها و عوامل برای تغییر در ایران به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و نیز نهادها و ابزارهای لازم فراهم نبود.

تصور من این است که از زمان عباس‌میرزا تا مشروطه و تا همین امروز، دو عامل سبب شده است که پیشگامان اصلاح طلبی عموماً به تغییر ساختار قدرت فکر کنند و بخواهند اصلاحات را از بالا بیاورند پایین و به جامعه سرایت بدهند.

یکی این‌که مسئله‌ی حفظ استقلال از نظر ملی، حفظ اسلام یا به تعبیر خود علمای عصر مشروطه، حفظ بیضه‌ی اسلام و مبارزه با استعمار و اجانب، مسئله‌ی عمده بود. البته «اجانب» و «استعمار» مترادف و یکی نیست اما علمای ما حداقل تا دوره‌ی مشروطه مفهوم استعمار را دقیقاً درک نمی‌کردند بیش‌تر «اجنبی» می‌فهمیدند، به هرحال بیگانه، سلطه‌ی بیگانه.


حسن یوسفی اشکوری / عکس‌ها؛ محمد تاج‌دولتی (زمانه)

در قرآن آیه‌ای هست که می‌گوید: «ولن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا» که بر این مبنا در فقه قاعده‌ی «نفی سبیل» را داریم یعنی در هیچ حالی، در هیج شرایطی، کفار نباید بر مسلمانان مسلط باشند. به این ترتیب، از پیش از مشروطه تا بعد از آن، مسئله‌ی نفی سلطه کفار و حفظ استقلال و منافع مسلمانان خیلی مهم بود. در برابر دست اندازی‌های روسیه، انگلیس و حتی عثمانی (عثمانی‌ها ضمن این که مسلمان بوده‌اند باز به اندازه‌ی دیگران آن‌ها هم به ایران دست‌اندازی می‌کردند)، مسئله‌ی رهبری و قدرت و توانایی، بسیار مهم بود. به‌ویژه پس از جنگ‌های ایران و روس و احساس ضغف و شکست. وقتی به اشعار قائم مقام یا دیگر شاعران ما نگاه کنید پر است از اقتدارگرایی و قدرت‌طلبی. قدرت، قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، همه چیز در دست دولت است. بنابر این همه‌ی نگاه ها معطوف به تغییر قدرت می‌شود.

شعر معروف قائم مقام پس از جنگ های ایران و روس همین احساس شکست و تلخکامی ایرانیان را نشان می‌دهد:

روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد

یا شعر دیگری هست از یک بانوی ایرانی- ناشناخته- شعر زیبایی است ولی هیچ بوی زنانگی نمی‌دهد. بوی یک فرمانده‌ی نظامی را می‌دهد:

آزادیت به قبضه شمشیر بسته است
مردان همیشه تکیه خود را بدو کنند

نوح دگر بباید و طوفان دیگری
تا لکه های ننگ شما شستشو کنند

شما در این دوره می‌بینید که شعرها، ادبیات، ضرب المثل‌ها و لطیفه‌ها همه از یک سو ناشی از شکست و تلخکامی جامعه‌ی ایران است و از سوی دیگر ناسزا گفتن به ظالمان، به بیگانگان و اجنبی‌پرستان و نهایت این‌ها، این می‌شود که می‌خواهیم قدرتی پیدا کنیم که در برابر سلطه‌ی بیگانگان بایستیم و خوب همه‌ی نیروی نظامی و سیاسی و مالی در دست دولت است. پس تمام شکست‌ها و بدبختي‌ها به دولت و حکومت برمي‌گردد.

عامل دیگر که باز سبب شده است که اصلاح گران به حکومت و قدرت بپردازند این است که فکر کردند با توجه به همه‌ی آن امکاناتی که دولت‌ها دارند، اگر راس هرم قدرت تغییر کند یا مثلاً شاه عوض شود یا سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه تبدیل شود، اگر اصلاحات در ساختار و قدرت شود، اصلاحات از بالا می‌تواند به پایین بیاید.

اصلاح‌گران- حرف‌های حتی سپهسالار را نگاه کنید- امیدی به اصلاحات از پایین نداشتند. شما نگاه می‌کنید می‌بینید که چه قائم مقام، چه امیرکبیر و چه بعدها سپهسالار و بعد میرزاعلی خان امین الدوله، اساساً به نظر می‌رسد که خارج از ساختار حکومت و سلطنت راهی برای اصلاحات نمی‌بینند، اصلاح‌گران سعی می‌کنند شاه را قانع کنند و یک کاری انجام بدهند وقتی هم مغضوب شاه واقع می‌شوند می‌روند در خانه‌شان می‌نشینند و دیگر هیچ کاری نمی‌کنند.

بنابراین من فکر می‌کنم که این دو عامل سبب شده بود که اصلاح‌گران، اصلاحات‌شان را از بالا به پایین طراحی بکنند نه از پایین به بالا که البته حالا ما اگر بخواهیم به گذشته برگردیم به نظر می‌رسد که این راه جواب نداده و الان هم جواب نمی‌دهد. بعد از مشروطه هم باز متاسفانه بسیاری از روشنفکران ما، اصلاح‌طلبان ما، آن‌ها که دنبال تغییر و اصلاحات بودند، باز همواره بر سر قدرت با هم دعوا کردند، منظورم این نیست که همه قدرت‌طلب بودند، ولی فکر می‌کردند «مستبدین» بروند، «دموکرات‌ها» بیایند. این گروه برود، آن گروه بیاید، مسائل حل مي‌شود.

گروه‌ها و احزاب را که در آن بالا می‌بینیم، کسی در فکر تغییر در جامعه نیست. تغییر ذهنی یا اجتماعی و یا در فکر نهاد سازی. پاسدار دموکراسی، نهادهای اجتماعی‌اند. کسی در فکر این چیزها نیست. هر وقت فرصتی پیش آمده دعوای احزاب بوده، که پشت به مردم می‌کنند و رو به قدرت. و بعد هم وقتی از آن بالا سرکوب می‌شوند دوباره یا دورانی سکوت می‌کنند یا مانند خياباني و ميرزا کوچک خان و پسيان و چریک‌ها در دهه‌ی چهل و پنجاه اسلحه می‌گیرند و با رژیم می‌جنگند.


مشروطه‌خواهی: روشنفکران و روحانیون

رحیم‌خانی: برگردیم به بحث شما درباره‌ی مشروطیت. جناب اشکوری، به تعبیر فریدون آدمیت «روح اعتراض» در جنبش مشروطه خواهی، از دو منبع نیروی انگیزش می‌گرفت. منبع روشنفکری و ترقی‌خواهی و منبع روحانی. پرسش من این است که نسبت و رابطه‌ی روشنفکران اصلاح‌گر و روحانیون شیعه چگونه بود؟ به نظر می‌رسد دست کم در دوره‌های آغازین جنبش مشروطه‌خواهی و در برابر چیره‌گی دستگاه خودکامه، روشنفکران اصلاح‌گر ابتکار طرح و پیشبرد اندیشه‌های سیاسی نوین را در دست داشتند و روحانیون را به هم‌سویی و هم‌گرایی می‌کشانده‌اند. چرا و در چه زمینه‌هایی هم‌سویی‌های اولیه به ناسارگاری و کشمکش‌های بعدی انجامید؟

اشکوری: بله، اگر واقع‌بینانه نگاه کنیم به نظر می‌آید که مطلبی که شما فرمودید درست و واقع‌بینانه باشد. افکار و اندیشه‌های جدید، آبشخور غربی و اروپایی داشتند و روشن است که حلقه‌ی اتصال این پدیده‌ی تازه‌ی غربی با جامعه‌ی اسلامی یا ایرانی و با علما، روشنفکران یا نوگرایان غیر روحانی باشند، حالا نگوییم غیر دینی، نوگرایان غیر روحانی.

روحانیون چه در ایران، چه در عثمانی و چه در جاهای دیگر به‌دلیل نوع و حوزه‌ی فعالیتشان، زبان اروپایی نمی‌دانستند و با غرب هم رفت و آمد نداشتند. کسانی که به اروپا رفت و آمد داشتند، یا سفرا و ایلچی‌ها و ماموران دولتی بودند یا بازرگانان که البته بیش‌تر به روسیه و عثمانی و مصر سفر می‌کردند و بعدها هم دانش‌آموزان و دانشجویانی که دولت می‌فرستاد به غرب.

این‌ها بودند که افکار جدید را وارد ایران می‌کردند. افکار جدید هم‌چنین از طریق روزنامه‌ها، مجلات و کتاب‌ها وارد می‌شد که به زبان‌های فرانسوی یا انگلیسی بود و علما هم که زبان خارجی نمی‌دانستند. در زندگی‌نامه‌ی طباطبائی خواندم که کمی زبان فرانسه می‌دانسته است و به‌یاد ندارم که علمای شیعه چه در ایران و چه در عراق زبان فرنگی بلد بوده باشند. اتفاقاً خود طباطبایي ازاين بابت گله مي‌کند وبه علما توصيه مي‌نمايد که زبان خارجي بياموزند. یکی دیگر از راه‌های انتقال اندیشه- در همه‌ی مراحل تاریخی و در رابطه با انتقال تمدن و فرهنگ- نهضت ترجمه است و در دوران جدید و در ارتباط با انتقال افکار و اندیشه‌های جدید غربی و اروپایی خب علمای شیعه زبان نمی‌دانستند تا بتوانند به ترجمه، حداقل کمک کنند.

نتیجه‌گیری که می‌خواهم بکنم این است که در این دویست ساله، این فرهنگ جدید که وارد حوزه فکر و ذهن ایرانی شده و در ادامه‌اش به مشروطه رسیده و تحولات بعدی، این روند به‌طور کلی و اساسی از ناحیه‌ی غیر روحانیون بوده. این غیر روحانیون که نامش را می‌گذاریم نوگرایان یا به نوعی اصلاح‌طلبان، یک بخشی مذهبی بودند ولی روحانی نبودند. یک بخشی هم مذهبی نبودند و شاید هم اصلاً ضد مذهب بودند. مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده که البته اول مذهبی بود و حتی صحبت از پروتستانتیسم اسلامی می‌کرد ولی سرانجام اصلاً آن را هم گذاشت کنار یا مثل ملکم خان یا افراد دیگر.

شاید در این میان روحانی که بشود استثناء دانست، سید جمال الدین اسدآبادی بود که او هم روحانی- به معنای متعارف، مثلاً مرجع تقلید، روحانی حوزوی اهل درس و بحث حوزوی- نبود. اروپا را دیده بود، تا حدودی فرانسه و انگلیسی می‌دانست. عربی که البته می‌دانست. در پاریس «عروة الوثقی» را منتشر کرد، در لندن «ضیاء الخافقین» (روشنایی شرق و غرب) را منتشر می‌کند. به هر حال در سلسله‌ی علما قرار نمی‌گیرد. جمع‌بندی که می‌خواهم بکنم این است که بله این حرف درست است که افکار جدید از طریق حوزه‌ی غیر روحانی و نوگرایان غیر روحانی اعم از مذهبی و غیر مذهبی آمد و بعد به‌تدریج روحانیت و کسانی چون سید محمد طباطبائی، سید عبدالله بهبهانی و یا شیخ هادی نجم آبادی را تحت تاثیر قرار داد.

کسانی چون میرزاآقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی، زین‌العابدین مراغه‌ای و حتی بعضی از شاهزادگان قاجار، این‌ها که عموماً مذهبی بودند اما روحانی نبودند، افکار را گسترش دادند. روحانیون تحت تاثیر قرار گرفتند و به حرکت پیوستند و همکاری و سازگاری این دو نیرو سبب گسترش مشروطه شد. منتهی در حوزه‌ی فکر و اندیشه بیش‌تر نوگرایان غیر حوزوی نقش داشتند- و همیشه پیشتاز حرکت‌ها، اندیشه است- اما در مرحله‌ی بسیج مردم برای مشروطه‌خواهی، روحانیون نقش فائقه ایفا می‌کنند چون روشنفکر چه مذهبی و چه غیر مذهبی رابطه‌اش با مردم قطع است و نمی‌توانسته که حرکت اجتماعی بیافریند.

در مشروطیت، وقتی که علمای نجف در فتوای خود می‌گویند واجب است دفاع از مشروطیت، دفاع از مشروطه دفاع از امام زمان است. خب مردم می‌آیند. یا وقتی میرزا حسن رشدیه، مدرسه جدید می‌سازد، تکفیر می‌شود و مدرسه‌اش خراب می‌شود...

رحیم‌خانی: به دستور علما و به دست طلبه‌ها خراب می‌شود.

بله به‌وسیله‌ی طلبه‌ها خراب می‌شود، سرانجام طباطبایی پا به میدان می‌گذارد، مدرسه‌ی اسلامی می‌سازد. پسر خودش را هم مدیر مدرسه می‌کند تا نشان دهد مدرسه‌ی جدید و آموزش مسائل جدید کفر نیست. بالاخره با فتوای علماست که مشروطه پیروز می‌شود.

تا دوران مشروطه بین اصلاح‌گران و روحانیون، سازگاری و همراهی و تفاهم وجود دارد ولی بعد از مشروطه به‌دلیل اختلافاتی که پیش می‌آید- از جمله اختلاف بین خود روحانیون- تفاهم سست شده و راه همکاری تا حدود زیادی بسته شد. بخصوص اعدام شیخ فضل‌الله و بعدها ترور سیدعبدالله بهبهانی روابط را تیره کرد و کار به جایی رسید که علمای نجف، تقی‌زاده را تکفیر کردند. علما، تقی‌زاده را که در آن زمان روحانی بود و نیروی رادیکال تلقی می‌شد، مسئول ترور بهبهانی می‌دانستند. از سوی دیگر کشمکش بین «اجتماعیون عامیون» و «اجتماعیون اعتدالیون» بود.

«اجتماعیون عامیون» ترکیبی بود از دموکرات‌ها که عموماً روشنفکران غیر مذهبی بودند- هر چند روحانیونی مثل شیخ ابراهیم زنجانی و شیخ محمد خیابانی هم با دموکرات های مجلس اول و دوم بودند- این جریان در مجموع یک جریان سوسیال‌دموکراسی غیر مذهبی بود که دعوا و درگیری داشتند با «اجتماعیون اعتدالیون» که بیش‌تر نیروهای سنتی و محافظه کار در آن بودند؛ کسانی مثل بهبهانی و ستارخان و باقرخان هم همراه «اجتماعیون اعتدالیون» بودند. به هرحال دعوای سیاسی و فکری و ایدئولوژیک بین شیخ فضل‌الله و دیگران در داخل علمای شیعه و از سوی دیگر بین نیروهای اعتدالی و تندرو، رادیکال و محافظه‌کار به قول امروزی‌ها، همه‌ی این‌ها سبب شد که راه همکاری ها تا حدود زیادی بسته شود.

شیخ‌فضل‌الله: آزادی کفر است

رحیم‌خانی: در روند پیشرفت جنبش مشروطیت و به‌ویژه هنگام تدوین و تصویب متمم قانون اساسی، گرایش «مشروطه‌ی مشروعه» در میان روحانیت شیعه بروز کرد به رهبری فکری و سیاسی شیخ فضل‌الله نوری. شیخ فضل الله نوری، «مساوات» را با اسلام ناسازگار دانست و نوشت: «یکی از مواد آن ضلالت‌نامه [قانون اساسی] این است که افراد مملکت متساوی‌الحقوقند»، آزادی را کفر دانست و گفت: «آزادی در اسلام کفر است و بخصوص این آزادی که این مردم تصور کرده‌اند کفر در کفر است»، او اساس «قانون گذاری» و «تفکیک قوا» را هم ضلالت دانست و نوشت: «تفکیک قوا، تقسیم قوای مملکت به سه شعبه، بدعت و ضلالت محض است زیرا در اسلام «تقنین و جعل حکم برای هیچکس مجاز نیست». شیخ فضل‌الله نوری همه‌ی انتقادات خود در نقد و رد اساس مشروطیت را با استناد به کتاب و سنت، تنظیم و ارائه کرد.

جناب اشکوری، شما که در کسوت روحانیت بوده‌اید، با اسلام و مبانی آن آشنایی کامل دارید، و هم‌چنین در تاریخ ایران و تاریخ مشروطیت ایران مطالعه و پژوهش می‌کنید، آرای شیخ فضل‌الله نوری در مخالفت با مشروطیت و مجلس شورای ملی و قانون‌گذاری را چگونه می‌سنجید؟ به‌ویژه با توجه به این نکته که مستند شیخ همه جا کتاب است و سنت.

اگر اسلام همان است که شیخ فضل الله نوری می‌گفت یا به عبارت دقیق‌تر و جامع‌تر اگر اسلام همان است که نوع مسلمانان و نوع علمای ما از گذشته تا زمان شیخ فضل‌الله و از شیخ فضل‌الله تا امروز می‌گویند و دموکراسی و مشروطه و آزادی و مساوات و عدالت و مفاهیمی که در مشروطه مطرح بوده، و مفاهیمی که در غرب مطرح بوده و در جامعه‌ی ما هنوز هم مطرح است، باری این دوتا (اسلام و دموکراسی و مشروطه) را اگر به‌همین شکلی که هستند بخواهیم با هم جمع کنیم و سازش و تفاهم بین‌شان ایجاد بکنیم، به نظر می‌رسد ناممکن است و به همین دلیل هم به نظر می‌رسد که نوع ایرادهایی که شیخ فضل‌الله به مشروطه و مشروطه‌خواهان می‌گرفت، در آن چارچوب درست است و ایرادها وارد است. منتهی بخشی از حرف‌های شیخ در «لوایح» خودش و بخشی از ایرادات و اشکالاتی که در کتاب «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل» (نوشته‌ی یکی از مریدان شیخ و به تایید شیخ) مطرح شده مغالطه و سفسطه است.

اما اشکالات و ایرادات اساسی شیخ، به این معنا وارد است که اگر مجموعه تفکر اسلامی، شیعی، فقهی گذشته و مبانی کلامی تشیع در گذشته را بپذیریم، آن وقت دیگر پذیرفتن حکومت عرفی غیر شرعی، نامیسر است و به‌نظر می‌رسد که شیخ فضل‌الله حق داشت آن انتقادات را مطرح بکند.

نائینی و دیگران البته به آن بخش از ایرادات که مغالطه است جواب داده‌اند و جواب درستی هم داده‌اند، اما شیخ فضل‌الله- با توجه به این که احساس می‌کرده این مشروطه آخرش به کجا می‌رسد- اشکالات اساسی و بنیادی گرفته و به این بخش‌ها، نائینی و امثال او به نظر می‌آید یا اساساً جواب نداده‌اند یا اگر هم جواب داده‌اند، جواب قانع‌کننده‌ای نداده‌اند. مثلاً فرض بفرمایید که شیخ فضل‌الله می‌گوید: «ما در اسلام مساوات نداریم. اساس اسلام تبعیض است.» حالا در ذهن من و شما تبعیض چیز منفور و مذمومی هست. اصلاً مگر می‌شود تبعیض قابل دفاع باشد ولی شیخ فضل الله استناد می‌کند به قرآن و به روایات و به احکام فقهی و به اجماع فقهای اسلامی و شیعی و می‌گوید مساوات کفر است. چرا؟ برای این که در اسلام هرچه که شما می‌بینید تبعیض است.

مثلاً بین مسلم و غیر مسلم فرق است. چه جوری شما می‌توانید بگویید که هم مسلمان و هم غیر مسلمان یک حکم دارند، درحالی که بخشی از این در قرآن و بخش عمده‌اش هم در فقه و روایات ما هست که مسلمان با غیر مسلمان یک حق ندارند. درباره‌ی غیر مسلمان ‌ها باز هم یک حکم بین‌شان نیست. به این خاطر که بین غیر مسلمان اهل کتاب با غیر مسلمان غیراهل کتاب باز فرق است.

اهل کتاب حقوقی دارند، دین و مذهب‌شان به رسمیت شناخته شده و حق حیات دارند. اما مثلاً فرض بفرمائید بت‌پرست نمی‌تواند در جامعه‌ی اسلامی آزاد باشد... چون به بت‌پرست یک نوع می‌شود گفت مشرک، یعنی کسی که بین خدا و خلق واسطه قائل می‌شود. و مهم‌تر از آن ملحد. یعنی کسی که اساساً منکر هر نوع دین و مذهب است ، منکر خداست. فراتر از بت‌پرستی و بت‌پرست، ملحد است. به قول امروزی ماتریالیست است، از نظر فلسفی و اعتقادی به ماوراء‌الطبیعه و خدا و قیامت و انبیا و اساساً به هیچ مذهبی پایبند نیست.

خب، ملحد، حالا از نظر فقهی یا مرتد ملی است یا مرتد فطری- با تفاوت‌هایی که بین‌شان هست- به هرحال کشته می‌شود. البته یک قاعده‌ی فقهی وجود دارد که حالا وارد جزئیات نمی‌شوم و آن این که «کفار مستامن» یعنی کسانی اعم از ملحد و بت‌پرست و هر فرقه‌ی دیگری که به پناه حکومت اسلامی در آمده‌اند، تا زمانی که طبق قواعد عمل کنند، در امان هستند.

در میان غیر مسلمین، بین کافر حربی و کافر غیر حربی باز فرق است. شیخ فضل‌الله نمونه‌های فراوانی می‌آورد و می‌گوید این‌جا تبعیض است. در مورد زن و مرد می‌گوید مشخص است که بین زن و مرد مساوات وجود ندارد. در ارث تفاوت هست. در مال تفاوت هست. زن واجب‌النفقه مرد است. زن حق ندارد بدون اجازه‌ی مرد از خانه بیرون برود. خون‌بهای زن و مرد با هم فرق می‌کند. خون‌بهای مسلم و غیر مسلم فرق می‌کند. در جامعه‌ی اسلامی بین مسلمان‌ها با یکدیگر و با غیر مسلمان‌ها فرق وجود دارد، بین شاه و رعیت، عالم و عامی، سید و غیر سید، فرق وجود دارد. شیخ فضل الله این‌ها را می‌گوید و این ایرادها را می‌گیرد. نائینی هم توضیحاتی می‌دهد اما به نظر من جواب‌های قانع کننده‌ای نیست چون مشکل به طور بنیادی حل نمی‌شود.

شیخ فضل‌الله با هوش و درایت خود فهمیده بود که این سیر مشروطه اگر ادامه پیدا کند سرانجام به جایی می‌رسد که اصلاً از دین اسلام و شریعت چیزی باقی نمی‌ماند. درست است که نائینی می‌گفت کاری به کار دین نداریم، اصلاً حکومت نمی‌خواهد وارد شرع بشود یا حکومت مخالفت با شرع بیٌن نباید بکند اما شیخ فضل‌الله احساس کرده بود که سیر امور چیزی می‌شود که در غرب و فرنگ است.

در بحث درباره‌ی آزادی، شیخ فضل‌الله می‌گوید در اسلام اصل عبودیت است نه آزادی، انسان بنده‌ی خداست. البته از یک نظر مغلطه می‌کرد شیخ فضل‌الله که می‌گفت اصل عبودیت است، آزادی نیست. چون آزادی که در غرب گفته می‌شود در تقابل با عبودیت لزوماً نیست. در پناه همین آزادی شما می‌توانید که عبودیت الله را هم داشته باشید. منتهی شیخ فضل‌الله عبودیت را فقط در رابطه فردی انسان و خدا نمی‌دید. عبودیت را به معنای التزام قطعی و جزمی به احکام الهی یعنی احکام شریعت می‌دید. دین که دین فردگرایانه‌ی غربی نبود که روز یکشنبه شما بروید کلیسا، از آن‌جا بروید کلوپ یا بار، بعد هم بروید کار خودتان را انجام دهید.

در این‌جا تناقضی بین این‌ها وجود ندارد. دینداری یک مقوله است، نمی‌دانم دوستی و مناسبات پسر و دختر یک مقوله است، حکومت هم یک مسئله‌ی دیگر است. این تفکیک‌ها از گذشته در اروپا بود ولی در فرهنگ اسلامی که چنین چیزی نداریم. الان هم که صد سال از مشروطه گذشته باز هم محل بحث است که ما می‌خواهیم چه‌کار کنیم با این مسایل.

حالا در زمان مشروطه مسئله آن قدر حاد نبود ولی شیخ فضل‌الله این قدر فهمیده بود که وقتی شما می‌گویید آزادی، در نهایت به رهایی از تمام قیودات دینی می‌رسد، یعنی جامعه هست، حکومت هست، قانون هست و قانون می‌گذارند، هیچ امری پیشبینی هم وجود ندارد و لذاست که می‌گوید آزادی در برابر عبودیت قرار می‌گیرد. با آن تعبیری که از عبودیت می‌دهد که الی ماشاءالله، به نظر می‌رسد که آن ایرادها بسیاری‌شان وارد بوده. در بحث آزادی مطبوعات شیخ فضل‌الله می‌پرسید مطبوعات آزاد است که هر چه دل‌شان می‌خواهد بنویسند؟ واقعیت این است که مطبوعاتی که در دنیای امروز هست، هر چه دل‌شان می‌خواهد می‌نویسند، شما می‌خواهید

داستان‌های سکسی بنویسید، حرف‌های دیگری بزنید، به دین انتقاد کنید، به خدا انتقاد کنید، البته در آن زمان در دنیای غرب هم مثل امروز نبود ولی بالاخره شیخ فضل‌الله این‌ها را می‌فهمید که اگر این راه باز بشود از علما که هیچ، به دین تسری پیدا می‌کند. از دین که هیچ به خدا و پیغمبر تسری پیدا می‌کند. بنابراین با آزادی مخالفت می‌کند.

در مورد قانون، شیخ فضل الله ایراد می‌گیرد که قانون‌نویسی کفر است برای این که در تفکر سنتی ما شارع خداوند است. آقای خمینی هم در سال 1348 خورشیدی در کتاب ولایت فقیه‌اش می‌گوید اگر ما حکومت تشکیل بدهیم، در حکومت ما پارلمان لازم نیست. پارلمان به عنوان قانون‌گذار نداریم برای اینکه شارع خداوند است، ما حق قانون‌گذاری نداریم و اگر هم مجلس داشته باشیم، مجلس مشورتی دولتی است. این تفکر قبلاً وجود داشته، زمان شیخ فضل‌الله هم بوده، بعدها هم وجود داشته و الان هم هست.

شیخ فضل‌الله می‌پرسید شما می‌خواهید در مجلس بنشینید چی بنویسید؟ اگر همین‌هاست که در اسلام است که تحصیل حاصل است، می‌خواهید بنویسید که مثلاً شراب یا زنا حرام است؟ اصلاً لازم نیست بنویسید. مردم مسلمان‌اند و طبق احکام اسلامی عمل می‌کنند. اگر بخواهید غیر از این بنویسید که شما اجازه ندارید. کی به شما این حق را داده قوانین خارج از منطقه‌ی شرع بنویسید؟ اگر هم بناست غیر از آن‌چه در فقه آمده چیزهای دیگری نوشته شود که به حوزه‌ی اجتهاد یا احکام اولیه و ثانویه بر می‌گردد و آن هم به بقال و رزاز و بزاز نمی‌رسد که این کارها را انجام دهند بلکه بر عهده‌ی فقهاست.

شیخ که می‌گفت بزاز و رزاز برای این بود که در مجلس اول انتخابات طبقاتی (صنفی) بود و نمایندگان اصناف در مجلس بودند.

جمع‌بندی کنم. ایرادهایی که شیخ فضل‌الله گرفته بود از آن منظر تاریخی خودش و با آن زمینه‌ها و مبانی اسلام سنتی و فقه سنتی به‌نظر می‌رسد که بسیاری از این انتقادات وارد بوده و بسیاری از این انتقادات هم جواب درخور نگرفتند. نائینی به بعضی موارد، محکم و قوی جواب داده، بعضی را ضعیف جواب داده، بعضی از موارد را هم اساساً در پرانتز گذاشته و حالا به چه دلیل، به هر دلیل نمی‌دانم، به این‌ها جواب داده نشده.

نائینی، یک راه حل خوبی می‌دهد و می‌گوید اساساً ما که خلاف شرع نمی‌کنیم. اصلاً این مجلس و این پارلمان و به اصطلاح مجلس نمایندگان نمی‌تواند وارد حوزه‌ی شرع بشود. تعدادی آدم هستند دور هم نشسته‌اند می‌خواهند درباره‌ی امور داخلی خودشان تصمیم بگیرند. در واقع از دید نائینی مجلس و پارلمان یک جمع مشورتی هست. یک رئیس و یک ناظم انتخاب می‌کنند، می‌خواهند از بابت نظم داخلی خودشان قوانین و مقرراتی برای خودشان بگذارند. خب این ساده‌سازی پارلمان است. پارلمان که این نیست، پارلمان قانون می‌گذارد بدون هیچ پیش شرطی.

نائینی شرط می‌کند البته فقط یک شرط بیش‌تر در مجلس ندارد. می‌گوید خلاف شرع بیٌن نکند. خب من امروز می‌توانم از نائینی بپرسم که شرع بیٌن چیست؟ حداقل من به عنوان یک روحانی، به عنوان فردی که با فقه آشنا هستم می‌بینم هیچ تعریفی جامع و مانع از شرع بیٌن ندارد. آیا شرع بیٌن آن است که فقط در قرآن آمده یا در روایات آمده یا در آرای فقها آمده؟ این شرع بیٌن چیست؟ به علاوه اصلاً از این مسایل هم بگذریم واقعیت این است که حوزه‌ی جامعه و سیاست و قدرت به احکام شرعی هم تسری پیدا می‌کند.

شما شرط می‌کنید که فقط خلاف شرع نکنند در حالی که می‌بینید که به خلاف شرع هم می‌رسد. مسئله‌ی حقوق زن را چکار می‌خواهید بکنید؟ بالاخره بر سر خلاف شرع هم می‌رسد. حتی یک شخصیتی مثل مدرس که آگاه‌تر از نائینی هم بود برای این که در زمان دیگری بود و واقعاً هم مترقی و دموکرات بود- به همان مفهوم عام دموکرات- ایشان در مجلس می‌گوید از دیشب که فهمیدم لایحه‌ای برای حق رای زنان به مجلس می‌آید، از ناراحتی تا صبح نخوابیدم.

بعد دلایل عدیده‌ای اقامه می‌کند که زن ناقص‌العقل است. زن چه است و چه است. زن حق دخالت در این کارها را ندارد. حالا لایحه فقط مربوط به حق رای دادن بود نه این که زن حق انتخاب شدن داشته باشد. وقتی یک چنین دیدگاهی در ایران وجود دارد که امروز آقای مصباح نمایندگی می‌کند و میراث‌دار این تفکر است و همان را تبلیغ می‌کند، به نظر می‌رسد آن مسائل و آن ایرادهایی که شیخ فضل‌الله مطرح کرد، بسیاری از آن‌ها بی‌جواب مانده است.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
«تغییر خواست ملت ایران بود»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)