تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
التماس شهلا پای چوبه اعدام - ایپزود دوم

درباره شهلا ـ ۲

امین بزرگیان

این نوشته را تقدیم می‌کنم به عمادالدین باقی عزیز که به عنوان دیندار، شجاعانه سال‌ها به قصاص اندیشید ودر نقدش نوشت و به زندان رفت.

در اپیزود اول به داستان اعدام شهلا جاهد به عنوان نمادی از وضعیت پروبلماتیک "امر جنسی" در ایران اشاره کردیم. گفتیم که سکسوالیته در ایران در شرایط بغرنجی به سر می‌برد و "لیبیدو" برای ابراز نامتمدنانه اش امکانات بسیاری را پیش رو دارد.

آن چیزی را که ناصر محمد خانی به عنوان نشانه با خود حمل می‌کند، فردی است که اسیر "نهاد" (id، "او"، ناخودآگاه، منبع غرائز) است. در واقع او نماینده ساختار خشن مردسالاری یک جامعه است که به خود جامعه نمایش داده می‌شود. وقتی از ساختار مردسالاری صحبت می‌شود، نکته اساسی مکانیزم بازتولیدی آن است. اینجاست که فقدان "فرامَن اجتماعی" (super-ego، ابر-من، هنجارهای کنترل‌کننده) اهمیت پیدا می‌کند. در واقع امکانات موجود برای جولان لیبیدوی نامتمدنانه همان مکانیزم بازتولید مردسالاری وخشونت است.

در جامعه عادی (جامعه متمدن) فرد می‌بایست با تقویت "من" (ego، ضمیر خودآگاه، واسط میان "نهاد" و فرامَن)، "نهاد" را کنترل کرده و با نوعی خودآیینی و فردگرایی اخلاقی، به سرکوب تمامیت خواهی درونی خود بپردازد. چنانچه این امر بهنجار تحقق نیابد، فرد در معرض سلطه "نهاد" قرار گرفته وبه تعبیر فروید، اصل لذت یا غریزه مرگ بر او حکمفرمایی می‌کند.

خشونت می‌تواند یکی از محصولات این حکومت باشد، همانگونه که سرکوب نالازم امرجنسی توسط فرد، دولت یا فرهنگ (سرکوب مازاد) هم می‌تواند خشونت به بار بیاورد. هنگامی که در یک ساختار اجتماعی این مناسبات بازتولید شود و از موارد روان پریشی به مسئله اجتماعی بدل شود – به تعبیری دیگر فرا گیر شود- جامعه شناسان از آن تحت عنوان آشوب جنسی یاد می‌کنند.

اینجا دقیقا جایی است که می‌توانیم شهلا ولاله را "قربانی سیستم" و ناصر را "محصول سیستم" بدانیم. نکته اساسی این است که سرکوب ضروری لیبیدو تنها یک کنش سوبژکتیو نیست. اراده به کنترل بر نفس همانگونه که نوربرت الیاس نشان می‌دهد حاصل مواجهه پیچیده وطولانی مدت بین باورهای فردی و واقعیت‌های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی است. در واقع افراد در درون مناسبات اجتماعی و فرهنگی است که توانایی متمدن شدن را به دست می‌آورند و یا از دست می‌دهند. بحث درباره اخلاق اجتماعی (ethics) اساسا به این معناست که ارزش‌ها و باورهایی که نهادهای اجتماعی و عمومی جامعه براساس آنها سامان یافته‌اند، بر ذهنیت و رفتار شهروندان تاثیر می‌گذارد و توانایی آن‌ها را برای گسترش "درون" و برساختن سوژه اخلاقی وتقویت عاطفه اجتماعی ، تحت تاثیر قرار می‌دهد.

چه چیزی به ما می‌گوید که داستان شهلا موردی یگانه نیست و"مسئله" است؟ خیابان، اخبار و ازهمه مهمتر تجربه زیسته وانضمامی، یا به تعبیری دیگر، واقعیت، دانش ونفس.

پس داستان شهلا را از اینجا باید پی گرفت که حد میانجی بین لیبیدوی نامتمدنانه یک فرد و جامعه آشوب زده چیست؟ در واقع اینکه چه امکاناتی را ساختارهای اجتماعی (دین،فرهنگ،دولت،خانواده وغیره) به افراد می‌دهند که "تمدن" را تهدید کنند؟ چه چیزی خشونت،ستم و مردسالاری را بازتولید می‌کند؟

▪ ▪ ▪

پس از نماز صبح وچهل دقیقه گفت‌وگوی بین نماینده قوه قضائیه و مادر لاله برای "بخشایش" و جواب منفی آنها، قاضی دستور اجرای حکم را می‌دهد. در اینجاست که شهلا برای اولین بار، یقین پیدا می‌کند که "هیچ" چیز به او کمک نخواهد کرد. در سرمای صبح پاییزی به طناب آبی نگاهی می‌کند وناگهان فرو می‌ریزد. به پای مادر لاله می‌افتد والتماس می‌کند و....... . تصویر کردن این لحظه به غایت تراژیک، تلنگری می‌زند: شهلا به پای که افتاد؟ مخاطب التماس‌های او چه چیزی است؟

اضطراب شهلا با صدای اذان در هم پیچید. شاید این نشانه ای باشد برای ما که به "نهاد دین" در این بازتولید توجه کنیم. دین که در قوانین دولت تجلی عینی یافته است، قصاص را به عنوان حق خانواده مقتول در نظر می‌گیرد.

قصاص چیزی نیست جز شکل مشروع قتل، قتلی که یک جامعه انجام می‌دهد.

تحقیقات متعدد حقوقی و اجتماعی از قرن هجدهم بدین سو نشان می‌دهد که مجازات اعدام هیچ تاثیری در کاهش جرایم وخشونت‌ها نداشته است.

اعدام، مکانیزم فرافکنی جامعه ای است که می‌خواهد مسئولیت جرم را به گردن چیزی غیر از خودش بیندازد. در واقع گنه‌کاری را چنان اتمیزه کند که گویا قاتل، از جایی بیرون از تمامی مناسبات اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی آمده است. نهاد دین اسلام به این تحقیقات بی اعتناست. در واقع اسلام با قصاص، به کشتن تداوم می‌بخشد، کشتنی که خالی از هرگونه احساس گنهکاری است.

پسری که صندلی را از زیر پای شهلا کشید، پس از چند ساعت از انجام این کار در مقابل سؤال خبرنگاران، با لبخند جواب می‌دهد: خوشحالم. نهاد دین از او، وجدان معذبش را گرفته است. این شادی نیهیلیستی را نهاد دین به او می‌دهد. او مطمئن است در جامعه نیزمورد شماتت قرار نمی‌گیرد، چون فرهنگ عمومی برساخته این نهاد است.

شاید فکر کنیم رنج او از کشته شدن مادرش وکینه اش به قاتل، او را تا این حد آسوده ساخته است. مشکل اساسی همین جاست : قانون دینی قصاص امکان حفظ "کینه" - حتی بعد از ده سال- ، نیندیشیدن به چرایی جرم و ناتوانی "بخشایش" را نه تنها برای او بلکه برای جامعه، فراهم کرده است. او حتی نمی‌تواند، نقش ناصر را ببیند، چون این امکان را فرهنگ، قانون ودین مهیا نساخته است. همه اینها ازلیبیدوی نامتمدنانه ناصر حمایت می‌کنند. حتی شهلا که تا آخرین روزها امیدش به او بود ونامه‌های عاشقانه برایش می‌نوشت. شهلا هم گنه‌کاری ناصر را نمی‌توانست ببیند. به این اندیشیده ایم که چرا مادری که پس از سال‌ها از قتل فرزندش، کوچک ترین بخشایشی نسبت به شهلا پیدا نکرده، ناصر برایش حتی در مقام متهمی خُرد هم نیست واز او شکایتی نکرده است؟

حکم قصاص به اعصار پیشین وجامعه پیش از پیامبر باز می‌گردد. هنگامی که فردی از قبیله ای کشته می‌شد، هم-قوم-و-قبیله‌اش به خون‌خواهی‌اش بر می‌خاستند ونزاعی بزرگ درمی‌گرفت. پیامبر اسلام که این سازوکار را برای اتحاد قبایل نامناسب ومضر می‌دید، حکم کرد که یک فرد دربرابر یک فرد. این حکم مثل تمامی احکام سیاسی دیگر دربدو اسلام برای اتحاد قبایل وتشکیل امت و در واقع تشکیل حکومت اسلامی بود.

چیزی که کاملا مشخص است‌، نقش سیاسی این قانون وحکم است. بررسی‌های میشل فوکو در باره مجازات سخت هم بر این نکته صحه می‌گذارد. او درکتاب مراقبت وتنبیه نشان می‌دهد که اعدام در دوره‌های گذشته مکانیزم خون‌خواهی حاکمی است که از کم شدن محکومین یا همان بندگانش به خشم آمده است. در واقع مکانیزمی بوده است برای تنظیم روابط قدرت. قاتل نه ازآن جهت که قتلی انجام داده است بلکه بدان سبب که حق انحصاری کشتن را از حاکم سلب کرده است، اعدام می‌شود.

حکم اعدام، که از سوی نهاد دین حمایت می‌شود، مانع واقعی است برای گسترش درون و خودآیینی فردی واجتماعی. حکمی است که با تاکید بر فرد خطاکار و تبدیل ساختن او به موجودی ذاتا اهریمنی که نظم جامعه را به هم ریخته و لزوم دفع سریع او، امکان اندیشیدن فرد وجامعه به نقشش را در وقوع آن فاجعه به کل از میان می‌برد واساسا به همین دلیل است که نه تنها از وقوع جنایت نمی‌تواند جلوگیری کند، بلکه کثافت را بازتولید می‌کند.

به مسئولیت دیگری که در این قتل و پروبلماتیزه شدن امر جنسی بر گردن نهاد دین است، نگاهی بیندازیم: قانون به رسمیت شناختن چند همسری در اسلام.

اگر تا ابد دینداران درباره چرایی وضع نخستین این قانون در جامعه نبوی صحبت کنند (که به تعبیر فاطمه مرنیسی: هرچه بیشتر استدلال کنند که لازمه جامعه صدر اسلام این بوده ودر زمان خود ترقی خواهانه بوده - که البته بوده – تنها برای خود شرمساری درست کرده‌اند که چگونه آن قانون ترقی خواهانه نبی را تبدیل به تمسخر اسلام برای بشر امروز کرده‌اند) نمی‌توانند نقشی را که این قانون در بی تمدنی جنسی جامعه ما، مردسالاری وخشونت فراهم کرده، کتمان کنند.

قانون به رسمیت شناختن چند همسری چیزی نیست جز اجازه الاهی به مردان برای رها سازی "نهاد" به ازای رنج دیگری.

مردی که می‌تواند بدون هیچ دغدغه حقیقی وحقوقی، به صورت موازی خانواده بسازد ودر واقع سرزمین حکومتش را گسترده کند، مرد سالاری و ستم را با اجازه خدا، بازتولید می‌کند. این نقش تنها به قوانین ناعادلانه نسبت به زنان باز نمی‌گردد؛ فاجعه بزرگتر نقشی است که قانون دینی در پذیرفتن سلطه توسط خود زنان بازی کرده است. در واقع قوانین نهاد دین در طول تاریخ، ستم‌ها ورنج‌هایی که بر زنان شده است را حتی برای خود زنان "غیب" کرده وعادی جلوه داده است.

مسئول این ستم‌ها کیست؟ آیا همه ما و بالاخص دینداران وبالاخص روشنفکران دینی نباید به سبب این وضعیت احساس گناه کنیم؟ به تعبیر محمدرضا نیکفر، مسئولیت اخلاقی این خدا ودینی را که باعث ستم شده است، چه کسی بر عهده می‌گیرد؟

شهلا به پای این مناسبات افتاد. او به تمامی فرهنگ، نهاد دین و باورهای عمومی التماس کرد، هرچند که لحظاتی پیش از اعدام دعا می‌خواند. صدایش در گوش تان نمی‌پیچد؟

ادامه دارد

Share/Save/Bookmark

مطلب پیشین
درباره شهلا

نظرهای خوانندگان

متاسفانه شهلا قربانی تنوع خواهی و زیاده خواهی مردی شد که تهی از اصول اولیه انسانی بود. مردی که با فوتبال به قدرت و پول رسید و با پول به استثمار تن زن. شاید بزرگترین اشتباه شهلا دل بستن به قلبی بود که در گرو زندگی دیگری بود. او نمی دانست فردی که به همسر رسمی اش پایبند نیست به او نیز وفا نخواهد کرد........او نابخردانه زندگیش را به سادگی اش باخت.

-- Persia ، Dec 6, 2010

شما از کجا فهمیدی خانواده لاله ناصر رو مقصر نمی دونن؟
شما از کجا می دونی پسرهای ناصر ازش باز خواست نمی کنند؟
حتما که نباید این شماتت علنی و جلوی دوریین ها باشه!
خوب متاسفانه قانون ناصر رو مجازات نمی کنه، اما ابن اصلا به این معنی نیست که خانواده هم اونو بی تقصیر می دونن.

-- بدون نام ، Dec 6, 2010

اگر همه چیز تقصیر سیستم (جامعه، فرهنگ یا هر اسمی که رویش بگذارید) است آن وقت نه فقط مجازات اعدام بلکه زندانی کردن قاتل هم کار غلطی است. مگر نه اینکه او قربانی سیستم است؟ با استفاده از منطق «همه چیز تقصیر سیستم است» وقتی کسی آدم می کشد باید بگذاریم آزاد باشد. او قربانی اجتماع است و زندانی کردن او غیر عادلانه

-- بدون نام ، Dec 6, 2010

دوست بینامی گفته اند که قاتل باید آزاد باشد؟ چه کسی این را گفته؟نه این مقاله و نه فعالین حقوق بشر آزادی آنها را نخواسنه اند. بخشش و گذشتن از جان یک انسان به این معنی نیست که آزاد در خیابان باشد، اما هزار راه مجازات هست. چرا اعدام؟آ

-- بدون نام ، Dec 6, 2010

آقای بزرگیان من قبلا چند مقاله را از شما خوانده ام و از کارهایتان خوشم آمده lست به ویژه که دیده ام در عرصه مباحث جامعه شناسی توانایی خوبی دارید. در این بحث شما اما وارد عرصه مباحث روانشناختی معضل میشوید و ضعفهای شما در شناخت سیستم روانشناختی و یا نگاه فرویدی باعث شده است که هر دو مطلبتان دارای مشکلات تئوریک و بناچار نتیجه گیری ضعیف و غلط باشد. برای مثال در همین بحث مشکل فردی ناصر در این نیست که در زیر تاثیر نهاد یا آن خویش قرار دارد و به قول شما تاثیر فرامن یا سوپراگو بر او اندک است. برعکس اصولا ضعف فردیت یا «من» در ناصر و کلا در جامعه ایرانی به این شکل بروز میکند که در آن جامعه از یک سو فرامن قوی و مطلق بروز می کند و یا از سوی دیگر جامعه و افراد اسیر وسوسه های خویش هستند. جامعه و فردی که اینگونه است از یک سو مبتلا به خشکیدگی اخلاقی، جسمی تحت تاثیر فرامن مطلق گراست و از طرف دیگر اسیر وسوسه های خویش است. مثل یک موجود وسواسی است که نمیخواهد چشمش به زن بدون روسری بیافتد و همینکه زنی با حجاب اندک یا به قول خودش بدحجاب می بیند، آنگاه دچار وسوسه میشود و بایستی به خانه برگردد و دست به طهارت بزند. این کمبود فردیت و من در معنای فرویدی دقیقا باعث میشود که همه بازیگراین این بازی تراژیک، از شهلا و لاله، ناصر و مادر لاله و دستگاه قضایی و حتی نظاره گران رسانه ای، همه به نوعی اسیر این چرخه وسوسه/گناه هستند ازینرو هر کدام آنها اسیر وسوسه ای است و اسیر اخلاقیات و رسومی. همین موضوع در مورد حکم قصاص صدق میکند . در معنای فرویدی در واقع حکم قصاص بهترین سند این است که در یک جامع سوپراگو و یا فرامن بر جامعه و فرد حکمرانی میکند و این جامعه و فرد را محکوم به خشکیدگی اخلاقی و خودزنی یا دیگرزنی اخلاقی میکند. زیرا قصاص چیزی جز این فرمان اخلاقی نیست که «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» که از دین موسی تا بعد به سان یک قانون اخلاقی مهم حضور دارد. تنها مسیحیت سعی میکند این قانون سوپراگو را به شیوه خویش تعالی ببخشد و یا تصحیح کند. اگر از نگاه فروید بگذرید و به نگاه لکان یا روانکاوی بعد از فروید دست بیابید انگاه درک پیوند عمیق میان سوپراگوی اخلاقی و وسوسه غیر اخلاقی بسیار دقیقتر بیان میشود که لکان در مقاله معروفش به نام «ساد و کانت» به طرح دقیق آن می پردازد. با چنین نگاهی میتوان نیز بهتر دید که چرا قانون چندهمسری مردان و همه این نابرابیها که در این تراژدی نقش خویش را بازی می کنند و باعث میشوند که دو زن کشته شوند و یک مرد باقی بماند، حتی اگر این مرد اکنون یک مرد اخته شده است، در واقع بیانگر روایتی بشدت پدرسالارانه و با حاکمیت سوپراگو از مذهب و اسلام است و این حاکمیت فرامن و ناتوانی ایجاد فردیت و روایت فردی از مذهب هم باعث ناتوانی ایجاد تحول در دین و رشد پروتستانیسم مذهبی میشود و هم از طرف دیگر دقیقا باعث میشود که این اخلاقیون و مذهبیون مطلق گرا بشدت اسیر وسوسه قدرت و کامجویی بمانند.
نکته مهمتر اما این است که بایستی این حادثه تراژیک را از نگاه روانشناختی به سان یک سناریو دید که در آن هر نقشی در پیوند با نقشهای دیگر و از لحاظ دیسکورسیو یا روانکاوانه همپیوند هستند. بایستی ماتریکس روانکاوانه آن را دید و چه بهتر که آن را با کمی توانایی بیشتر و با شناخت تفاوت لکان و فوکو، با ماتریکس دیسکورسیو و فوکویی آن پیوند زد. یعنی نقش شهلا، لاله، مادر لاله، ناصر، حکم قصاص، دادگاه ناموسی و غیره به سان اجزا و المنتهای یک سناریوی ناموسی و مصیبت نامه ناموسی را بررسی کرد. تا بدینوسیله بتوان از مطلق نگری و نگاه تک ساحتی و جستجوی مقصر دست برداشت و هم پی برد که چرا این حوادث اصولا در همه جای دنیا اتفاق می افتند زیرا به قول فروید «رانش مشکل ساز است» رانش همیشه در یک حالت رابطه سه طرفه و مشکل ساز است. یا به قول لکان زیرا انسان موجودی تمنامند است و تمنا با خویش بحران و خطر را در بردارد که عشق به جنایت نیز کشیده شود. هم بتوان با شناخت سناریو و ماتریکس یک حادثه، به چشم اندازهای مختلف روانی،سیاسی، اجتماعی آن دست یافت و یا به حضور مجازات پیشامدرن در معنای فوکویی در رخداد قصاص. من در نقدی کوتاه سعی کرده ام کوتاه به این سناریو و ماتریکس درون این تراژدی اشاره کنم و نیز به نقش نقدها و واکنشهای عمدتا تک ساحتی به این تراژدی به سان المنتی دیگر از این حادثه. شاید بتواند این نوشته به شما کمک کند، قدرت نقد روانشناختی در طرح این مبحثتان را بهتر لمس کنید و در نقد چند چشم اندازیتان بهتر این نقد روانشناختی را وارد کنید. موفق باشید. ( راستی در نگاه فروید رانش مرگ و رانش زندگی دو روی یک سکه و دو بخش یک نوار مویبوس هستند که در نقطه ای به هم تبدیل میشوند. رانش مرگ حالت افراطی رانش زندگی است. مثل شور عشق شهلا به سان رانش زندگی که در حالت افراطی به رانش مرگ و گرفتاری در یک عشق بیمارگونه و هیستریک تبدیل میشود. همانطور که در وفاداری لاله، در دروغ ناصر به خویش و دیگری و ناتوانیش از رویارویی با تمناهایش و بهایش، در خشم کور مادر لاله این عبور از رانش زندگی به مرگ به حالت افراطی شور زندگی و تمنای زندگی را میتوان دید. ازینرو نیز چه قبول کنیم که شهلا قاتل لاله است یا نیست. بهرحال شهلا خواهان آن بوده است که جای لاله را پر کند و زندگی او را حق خویش می دانسته است. بنابراین در ذهن خویش بارها او را کشته است. اما این دلیل روانکاوانه میتواند رفتار و عشق افراطی او را توصیح بدهد ولی نمیتواند به این معنا باشد که او حتما لاله را کشته باشد، به ویژه به خاطر معماهای قتل و تجاوز یا همخوابگی قبل از قتل توسط لاله. همانطور که با این نگرش عمیق به سناریوی حادثه میتوان فهمید که چرا ناصر باوجود اینکه به خاطر نظام پدرسالارانه و ناموسی زنده می ماند و اینجا تبعیض را بخوبی میتوان دید، اما همزمان میتوان دید که او چگونه در این حادثه دقیقا به یک مرد اخته شده تبدیل میشود که از مقام مردی و پدری خلع ید میشود.. تنها به عنوان یک قهرمان مضحک و نماینده سنت اخته شده ادامه حیات میتواند بدهد. حتی فرزندانش نیز به اسم خانواده مادری در مطبوعات نامیده میشوند.)

http://www.sateer.de/1982/12/blog-post.html

مهم شناخت و تشریح ماتریکس این تراژدی است که همه این المنتهای فردی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی را بهم به سان اجزای یک دیسکورس و سناریو بهم پیوند میدهد و به هرکدام نقش و درجه ای در این معضل میدهد. احساس نیز میکنم که شما میخواهید این ماتریکس را باز کنید و به اینخاطر از عرصه روانشناختی شروع کرده اید وحال میخواهید به عرصه های دیگر بروید اما ضعفهای تئوریک و شناختی باعث شده است که خانه تان بر پایه های سستی استوار شده باشد.

-- dariush baradari ، Dec 6, 2010

باسلام وتشکرازفرزندم امین
ایا اینگونه مطرح کردن اشکالات (انعکاس معضلات جامعه) نافی مسیولیت افراد نیست؟

-- عبدالکریم.اباد ، Dec 7, 2010

خیلی عالی می نو یسید.

-- بدون نام ، Dec 7, 2010

امین عزیزم.فکرمیکنم مواردزیربهتروضعیت را
روشن میکنند
1-نگاه مالکانه مردبه زن وبالعکس ازپیامدهای اجتناب ناپذیرمالکیت خصوصی نظام سزمایه داری است
2-الگوسازی های پوچ سلطه جهانی که مارادونا وجان تری وناصر خودمان مظهر انند

3-حسادت زنانه نقش مهمی دراینمورد دارد
4-بزک کردن زنها برای دریافت بوق نیست؟

-- عبدالکریم ابادش ، Dec 7, 2010

دوست عزیز
چه کسی گفته که کسی که جان کسی را می گیرد باید آزاد باشد. گویا شما نه تنها این مقاله را متوجه نشده اید، بلکه متوجه حرفهای حافظان حقوق بشر هم نشده اید؟ کسی که جرمی می کند باید تاوانش را بدهد، اما آیا براستی تاوان قتل کسی، قتل دوباره ی خو اوست؟ اگر این راه حل مناسب بو که تا به حال دیگر کسی در دنیا کشته نمی شد؟؟؟؟پس اگر اینطور است شما موافق قطع کردن دست یک دزد هم هستید دیگر؟ مگر حبس ابد چه مشکلی دارد؟کسی را از تمام لذتهای اجتماعی محروم میکنی اما جانش را از او نمیگیری. جان انسان مهمترین و با ارزشترین چیز در دنیاست
شک نکن
دوست بی نام

-- ساسان ، Dec 7, 2010

منتظر اپیزودهای بعدی هستم آقای بزرگیان. عالی بود

-- بدون نام ، Dec 7, 2010

ممنون آقای برادری از نقدتان
سعی میکنم در پایان اپیزودها پاسخی بدهم.اجمالا بگویم که اتفاقا این مقاله در نقد فرا اگویی که در فقدان من (نفس اخلاقی) در کار یک سرکوب نالازم لیبیدو و دو مجال به ظهور لیبیدوی نامتمدنانه است، به نام فرهنگ دینی بود که نهاد دین متصدی آن است وتعجب می کنم از اینکه عنوان کردید من در جانب سوپر اگو ایستاده ام.اتفاقا در این اپیزود واپیزود بعدی سوپر اگوی فرهنگی - اجتماعی ایرانی را نقد می کنم .در هر حال ممنون

-- امین بزرگیان ، Dec 8, 2010

مقاله تان عالی است.مرسی

-- بدون نام ، Dec 8, 2010

اون طور که من در روزنامه ها خوندم, کسی که صندلی را از زیر پای شهلا جاهد کشید برادر لاله بود و نه پسرش. معصومه علی نژادهم همین اشتباه رو کرد

-- امین ، Dec 8, 2010

مثل همیشه عالی بود. قلمتان بسیار گویاست

-- بدون نام ، Dec 12, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)