خانه > انديشه زمانه > روشنفکران > زمینه فلسفی فکر علی میرسپاسی | |||
زمینه فلسفی فکر علی میرسپاسیبابک مینامقاله حاضر نخست قرار بود در روزنامه شرق ویژه نامه علی میرسپاسی منتشر شود که به دلایلی میسر نشد. علی میرسپاسی یکی از مهترین روشنفکران ایرانی است که بیش از یک دهه کار فکری و نظری کرده است. پروژه او بی شک جنبههای مختلف فلسفی، جامعه شناسانه و سیاسی دارد. اما این نوشته تنها برداشتی است از زمینه فلسفی پروژه او. سعی من در این نوشته این بوده است که دستاورد نهایی کار او را صرفا از منظری فلسفی بررسی کنم. این البته بدون شک به معنای نفی سایر جنبه ها در کار او نیست. ۱.افلاطون در اواخر فصل پنجم رساله «جمهوری» تمایزی می گذارد میان gnosis/doxa میان عقیده و شناخت. بر پایه چنین تمایزی است که در فصل بعدی سقراط تمثیل مشهور غار را با آب وتاب مخصوص به خود شرح می دهد. در حین شرح او چندین تمایز اساسی در بنیان فکر فلسفی می نشاند. از قبیل: دیدنی/نادیدنی، عقلانی/عقیده ای، مجرد/جسم مند و غیره. اما دوکسا چیست؟ در معنای این کلمه باید اندکی تأمل کرد، به خصوص این که در برابر مفهوم شناخت آمده است. بسیاری از مفسران اندیشه افلاطون برآن هستند که مفهوم «عقیده» نمی تواند به درستی بیان کننده معنای یونانی دوکسا باشد. شاید بتوان معنای این کلمه را نزدیک به چیزی دانست که در عصر جدید عقل سلیم (common sense) میخوانند، یعنی مجموعه باورها و عقایدی که مورد قبول عامه مردم است ومبنای شناخت آنها از جهان است. احتمالا مصداق دوکسا از نظر افلاطون شعرـ اسطوره های یونانی و به خصوص آثار هومر است، چنان که می دانیم برای یونانیان ایلیاد و اودیسه تنها مجموعه ای شعر حماسی نبوده است، بلکه این دوکتاب در مرکز فرهنگ یونانی قرار داشته ویونانیان به آن «باور» داشته اند. نظیر همان مرکزیتی که تورات برای قوم یهود داشته است، البته منهای جنبه مقدس تورات برای یهودیان. مجموعه اشعار هومر و هزیود ـ دیگر شاعر بزرگ یونانی ـ را می توان نخستین درک یونانیان از جهان دانست. افلاطون چنان که بارها در جمهوری و دیگر آثارش اشاره می کند منتقد این درک شاعرانه ـ اسطورهای است. بنابراین دوکسا را تا حدودی می توان «سنت ادبی ـ دینی» یونان دانست.افلاطون می خواهد در برابر این سنت نیرویی بیابد تا بتواند به میانجی آن جامعه ای نو بنیان نهد. این نیرو همان شناخت و فکر عقلانی است. البته نباید تصور کرد که افلاطون کاملا از سنت یونانی گسسته است. او در واقع همان قدر که از این سنت فاصله می گیرد به همان میزان نیزاز آن بهره میبرد. او در رساله «جمهوری» آرمانشهر را نه بر پایه دوکسا بلکه بر پایه شناخت عقلانی بنیان می گذارد. متافیزیک آن دانشی است که به آدمی امکان شناخت عقلانی و کشف حقیقت را می دهد. پس به عبارت بهتر، هدف نهایی افلاطون در جمهوری بنیان نهادن سیاست بر پایه متافیزیک یا برپایی «متافیزیک سیاسی» است. سعادت از نظر او تنها در گرو تبعیت «سیاست» از «متافیزیک» است. ۲.در عصر مدرن شکلهای مختلفی از متافیزیک سیاسی به وجود آمد. به عنوان مثال مارکسیسم یکی از این انواع مختلف متافیزیک سیاسی بوده است. «ایدئولوژی» جایگزین دوکسا شد و در مقابل آگاهی واقعی قرار گرفت. هدف نهایی مارکسیسم تبعیت سیاست از «علم تاریخ» است. البته گفتمان مارکسیستی می پندارد که درون واقعیت امکاناتی انضمامی وجود دارد که این تبعیت را سرانجام متحقق خواهد کرد. به عبارت دیگر آنچه در مارکسیسم به پروژه افلاطونی اضافه شده است، «آگاهی تاریخی» است: تاریخ بنا به منطق قطعی خود در نهایت ما را به آرمانشهر متافیزیکی خواهد برد. پس همهی بار این جهش بر دوش اراده انسانی نیست. اراده انسانی خود وجهی از سیر محتوم تاریخ است.متافیزیک سیاسی این استعداد را دارد که با دین پیوند بخورد. ادیان ابراهیمی نیز جهان را به دو قلمرو تقسیم می کنند: قلمروی که مقدس و حقیقی است و قلمروی که سایه ای است از قلمرو مقدس.
در تاریخ فرهنگ اسلامی نیز تلاش هایی برای تطبیق خداشناسی اسلامی و متافیزیک سیاسی صورت گرفته است (به عنوان مثال فارابی). هر چند در این تلاش ها تناقضات و نقصانهایی سیستمانه وجود دارد، اما فی نفسه نشان دهنده امکان بالقوه ترکیب متافیزیک سیاسی با دین است. ۳.پروژه علی میرسپاسی را می توان در یک کلام نقد متافزیک سیاسی در ایران دانست. او که عمیقا تحت تاثیر نقد جان دیویی بر فکر متافیزیکی قرار دارد، تقدم ایده را بر عمل، و شناخت عقلانی را بر عقل سلیم نفی می کند. از نظر او تفاوتی هستی شناسانه میان فیلسوف ـ روشنفکر وعامه مردم وجود ندارد. بخشی از نقد او به روشنفکری ایرانی از همین جا سرچشمه می گیرد. بنا بر پژوهش مهم او در کتاب «تاملی در مدرنیته ایرانی» در سال های بعد از کودتا روشنفکران ایرانی تحت تاثیر «گفتمان اصالت» قرار گرفتند. گفتمان اصالت در واقع شکلی از متافیزیک سیاسی است: گفتمانی که می خواهد جامعه را بر پایه ایده هایی اصیل سامان دهد. چنان که گفته شد اساس این فکر در فلسفه افلاطون به خصوص در رساله جمهوری ریشه دارد. اما متافیزیک سیاسی چه پیامدهایی دارد؟ ضدیت بادموکراسی. آرمانشهر متافیزیکی اساسا ضد دموکراسی است. چرا که جامعه دموکراتیک بر پایه عقل سلیم وتوافق عمومی اداره می شود. در دموکراسی تفاوتی هستی شناسانه میان ایده وعمل وجود ندارد. آن چه مهم است توافق و همبستگی ست و نه ایده های سیاسی. بر این اساس میرسپاسی فقدان دموکراسی در ایران را به نظریهپردازان متافیزیک سیاسی نسبت می دهد. او در این میان نقش هایدگر وپیروان و مفسران او را در ایران برجسته می کند. میرسپاسی در کتاب «روشنفکران ایرانی: روایت های یاس و امید» در ضمن بحث مفصلی درباره هایدگر فلسفه او را شکلی از گفتمان اصالت می شمارد و پیامد عملی پروژه او را ضد دموکراتیک می شمارد. نخبه گرایی. یکی از مهمترین پیشفرضهای متافیزیک سیاسی تفاوت هستیشناسانه فیلسوف-روشنفکر با عامه مردم است. فکر متافیزیکی در بنیان خود نخبهگرا است. منظور از نخبهگرایی تنها نوعی ژست رفتاری نیست. بلکه منظور نوعی طرز تلقی از جهان و روابط میان انسان ها است. در نخبه گرایی سیاسی این خطر وجود دارد که عموم مردم از فرایند سیاست کنار گذاشته شوند، چرا که آنها توانایی درک خورشید حقیقت را ندارند. تنها کسانی می توانند (مانند روحانیون) به سیاست بپردازند که پیشتر از سرچشمه حقیقت سیراب شده اند. حکومت فعلی ایران از این نظر کاملا نخبه گرا ست. نهیلیسم و نفی زندگی روزمره. آنچه میرسپاسی روایت یاس می نامد، یکی از مهمترین پیامدهای متافیزیک سیاسی است. چنان که نیچه به درستی نشان داده است، سرانجام متافیزیک نهیلیسم است، چرا که یکی از مهترین پیش فرض های آن نفی زندگی روزمره، جسم و لذت های آن و اصالت دادن به «جهان دیگر» است. روشنفکران نیز معمولا در خطر نوعی از نهیلیسم هستند. اگر میل فراتر رفتن از زندگی روزمره تبدیل به حسرتی مالیخولیایی برای زیستن در جهانی پاک و عاری از نقص شود، زندگی اینجهانی تبدیل به چیزی پوچ، بی معنی و مصیبت بار خواهد شد. در نهایت تنها با مرگ می توان از شر زندگی خلاص شد. مرگ اندیشی یکی از پیامدهای نهایی متافیزیک است. در سیاست شوق برای «انقلابی تمام عیار» و گسستی رادیکال از کل شرایط موجود در واقع شکل هایی از نهیلیسم سیاسی هستند که سخت مورد انتقاد میرسپاسی ست. در برابر متافیزیک سیاسی، میرسپاسی دموکراسی، بصیرت عملی و عقل سلیم، و فکر جامعه شناسانه را مطرح می کند. از نظر او سیاست را باید نه بر پایه شناخت که بر پایه بصیرت های عملی و عقل سلیم برپا کرد.(بنابراین پروژه او تحت تاثیر دیویی، درست عکس پروژه افلاطون است) جامعه شناسی از نظر او دانشی است درست در مقابل متافیزیک سیاسی، چرا که انسان را همواره در شرایط اجتماعی و تاریخی می بیند و هیچ ایده اصیل و غیر تاریخی را نمی پذیرد. تأکید همیشگی میرسپاسی این است که دموکراسی پروژه ای جامعه شناسانه است. بدین معنا که ما از طریق اصلاح گام به گام «نهادهای اجتماعی» می توانیم جامعه ای بهتر بسازیم و نه از طریق گسستی رادیکال و با ایده های اصیل. در مجموع می توان گفت نقد متافیزیک سیاسی در ایران مهمترین و بهترین دستاورد نظری میرسپاسی بوده است. این پروژه ریشه های نظری بسیاری از مشکلات سیاسی در جامعه معاصر ایران را توضیح می دهد و در مقابل راه حلی عمیقا دموکراتیک و اصلاح طلبانه پیشنهاد می دهد. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مقاله جالبی بود در باره نقد متافیزیک سیاسی. ولی نظرتان را درباره مارکسیسم قبول ندارم. چون در مارکسیسم جبرا" جامعه به سوی سوسیالیسم و کمونیسم هدایت نمی شود، یعنی اگر پراتیک مبتنی بر همان آگاهی طبقاتی، موجود نباشد جامعه هیچ وقت به سوی سوسیالیسم نخواهد رسید.
-- آرتین ، Nov 23, 2010ممکن است نظر شما درباره مارکسیسم اشاعه شده از طرف شوروی باشد، که آن وقت با شما موافق خواهم بود، چون کلا مارکسیسم با ایدئولوژی مشکل دارد، و این مارکسیسم شوروی بود که ایدئولوژی را بر آگاهی ارجعیت داد.
پیروز باشید.
البته كه الگوي ماركسيستي زماني كه در غزب رواج داشت در ايران هم رواج پيدا كرد حالا هم الگوي مبارزه مدني را ميخواهند رواج دهند. براي من كه قابل قبول نيست.
-- محمد ، Nov 25, 2010کاش به سرقت های مسلحانه محال الانکار حضرتش از کتاب تیموتی میچل هم اشاره می فرمودید...مقاله کاملاً در حد نون قرض دادن های خانوادگی بود!
-- فرناز کیانی ، Nov 25, 2010نقد یا رپرتاژ آگهی! این چیزا بیشتر ضرر میزنه به طرف تا ...
-- امین ، Dec 1, 2010