خانه > انديشه زمانه > انديشه انتقادي > ملکیان و دین ایدئولوژیک | |||
ملکیان و دین ایدئولوژیکهامون حکمتاستاد مصطفی ملکیان در یکی از سخنرانیهایِ خود که چندین سال پیش در دانشگاهِ تهران ایراد کردند به موضوع «شریعتی و دین ایدئولوژیک» پرداختند.1 جانِ کلامِ ایشان این بود که دین به خودیِ خود/ذاتاً ایدئولوژیک است و نیازی ندارد و نداشت که که بهوسیلهیِ اشخاصی چون شریعتی ایدئوژیک شود. برای نشان دادنِ این امر آقایِ ملکیان هفت ویژگیِ منفی برایِ ایدئولوژی ها برمیشمرند و مدعی میشوند که ادیان همهیِ آن ویژگیها را دارا هستند. هفت ویژگی ِمنفیِ ایدئولوژیها از این قرارند: مطابقِ معمول دستهبندی ِاستاد بسیار روشنگر است. اگر چه من با خصایصی که ایشان برایِ ایدئولوژیها برشمردند کاملَاً موافق هستم، ولی نکتهیِ اصلی ِ کلامِ ایشان را مبنی بر این که دین ذاتاً ایدئولوژیک است نمیتوانم بپذیرم. در ادامه تلاش میکنم که نشان دهم که چه انتقاداتی را به سخنِ ایشان وارد میدانم.
الف: انتقادِ نخست به ابهامِ در استفادهی ِ ایشان از واژهیِ دین بازگشت میکند. آقای ملکیان بحثِ دیگری در جایی دیگر دارند که در آن به این نکته میپردازند که ما سه دین داریم، دینِ یک و دینِ دو و دینِ سه. منظورِ از دینِ یک متونِ مقدسِ دینی در هر آیینی است؛ دین دو تفسیرهایِ ما از دینِ یک است، یا به عبارتی فهمی که ما از متونِ دینی به دست میآوریم؛ دینِ سه نیز آن چیزی است که مؤمنانِ به دینِ مورد نظر انجام میدهند، به عبارتی مناسکِ موجودِ در هر دینی. پرسشی که در این جا مطرح میشود این است که در این جا کدام یک از دین هایِ پیش گفته مدِ نظرِ آقایِ ملکیان است. به یقین دینِ یک نمی تواند مدِ نظرِ ایشان باشد، چرا که این دین چیزی نیست جز مجموعهای از متون. هر آن گاه که ما دست به تفسیر و فهمِ این متون ببریم، واردِ ساحتِ دینِ دو شده ایم. نکتهیِ مهم در این جاست که ورود به ساحتِ دینِ دو برابر است با کثرتی از ادیانِ دو که همان فهمهایِ ما از دینِ یک هستند. حال اگر بپذیریم که ویژگی هایِ منفی ِایدئولوژیها که به دین نسبت داده شده، در واقع منسوب به دینِ دو است، با این مشکل روبه رو میشویم که مقصود کدام دینِ دو است. ما با کثرتی از ادیانِ دو روبه رو هستیم که میتوانند بسیار مختلف باشند و از این رو بسیار محتمل که خوانشهای غیر ایدئولوژیک را نیز بیابیم. مگر این که استاد در استدلالی جداگانه نشان دهند که فهم غیر ایدئولوژیک از دین ممکن نیست. هر چند این امر بسیار مشکل است چرا که امروزه خوانشهای غیر ایدئولوژیک از دین دلیلِ بر ناصادق بودن سخن ایشان است. (از آن جایی که استاد ملکیان خود را مسلمان میدانند، بهترین نمونه هستند برای فهمی غیر ایدئولوژیک از دین.) همچنین چگونه میتوان برایِ امر متکثر به ذات واحد قائل شد؟ اگر مقصود ما از دین، دینِ یک بود میتوانستیم برای آن ذاتی فرض کنیم. ولی اگر دین چیزی جز فهمهای ِ ما از دین نیست، چگونه میتوان معتقد بود که دینِ دو که عاری از وحدت است دارای ذاتی یکسان باشد. ناگفته نماند که چنین امری ممکن است ولی نیاز به استدلالی جداگانه دارد، استدلالی که در آن نشان داده شود تمام فهمهای ِ ما از دین دارای مؤلفههایِ مشترکی هستند که آن مؤلفهها تمامیِ فهم هایِ ما را از دین ایدئولوژیک میکنند. ب: این انتقاد ما را به دومین نقد رهنمون میگردد.در واقع، به نظر میرسد که مشکلِ گفتار آقای ملکیان به فهمِ ایشان از ایدئولوژی باز میگردد. ایشان ایدئولوژی را به عنوان امری عینی (objective) لحاظ میکنند، در حالی که به نظر میرسد ایدئولوژی نوعی نگرش باشد با خصوصیاتی که ایشان به درستی برای آن برمی شمرند. به عبارتی باید از فهمِ ایدئولوژیکِ دین سخن گفت و نه این که دین به خودیِ خود ایدئولوژیک است. دین به خودی خود/ذاتاً نه عینیتِ ایدئولوژیک دارد و نه عینتی غیرِ ایدئولوژیک. میتوان فهمی از دین داشت که در آن درها را به روی گفتگو گشوده نگه داشت و برای هر گونه تغییری آماده بود. میتوان بنیانِ فهمِ خود از دین را بر عقل بنا کرد و در صورتِ عدمِ وجودِ دلیل از اعتقاد یا اعتقاداتی دست کشید. این در حالی است که میتوان فهمی ایدئولوژیک از لیبرالیسم داشت. حتی میتوان در فهمِ خود از علم هم ایدئولوژی اندیش بود چنان که اربابِ روشنگری در فرانسه و پوزیتویست هایِ منطقی بودند. میتوان نمونه هایی عینی تر را نیز شاهد آورد، علم زیست شناسی در خدمتِ حکومتِ نازی. پر بی راه نیست که مدعی شویم که در قیاس با دیگر مجموعه هایِ فکری دین تواناییِ ِبسیار بالایی برای فهمِ ایدئولوژیک داراست، امری که تاریخ گواه ِخوبی بر آن است. ولی گفتنِ این که دین به خودیِ خود ایدئولوژیک است، نه با دیگر سخنان ِ خودِ استاد همخوانی دارد و نه با مباحثِ دینشناسیِ امروزین. نکتهیِ جالب این است که خودِ استاد ملکیان به نحوی صریح به این امر در ویژگیِ سوم اشاره کردهاند. ایشان به روشنی ذکر میکنند که «تلقی هایِ سنت گرایانه و بنیادگرایانه به هیچ وجه با مقولهی ِ تغییر کنار نمیآیند و اگر هم اندک تغییری پذیرفته میشود و دگرگونی ها را استقبال میکنند، از جانب تلقی هایِ تجددگرایانه یِ دینی است». این سخن به روشنی به این معناست که میتوان تلقی هایِ متفاوتی از دین داشت که کمتر یا بیشتر ایدئولوژیک باشد و یا احتمالاً اصلا ایدئولوژیک نباشد. پس به نظر میرسد که امر دایر بر نوعِ تلقی است و نه این که خودِ دین، اگر خودِ دینی/ذاتِ دینی وجود داشته باشد. دینِ دو میتواند ایدئولوژیک باشد یا این که غیرِ ایدئولوژیک، بسته به این که چگونه فهمی از دین سامان داده شود. ج: با توجه به رویکردِ آقایِ ملکیان در این سخنرانی به نظر میرسد که بتوان گفت در ویژگیِ نخست و نیز ویژگی دوم و سوم و نیز تا حدودی دیگر ویژگیها، همهیِ مکاتب و مجموعه هایِ فکری شریک هستند و بنابراین بایستی که ایدئولوژیک قلمداد شوند. کدام مکتب و مجموعه یِ فکری است که برایِ همه یِ گزاره هایش دلایلِ عقلپسند ارائه کند، از جزمیت به دور باشد و حاضر باشد که تن به تغییر دهد، آن هم تغییری که گاهی به نفیِ بنیان هایِ آن بینجامد؟ به عنوانِ نمونه آیا لیبرالها برای تمامیِ گزاره هایِ موجود در مجموعهیِ فکریِ خویش دلیل دارند و یا این که حاضرند هر تغییری را در گزاره هایِ بنیادینِ خویش بپذیرند، تغییرهایی که هستیِ آن مکتب را به خطر میاندازد؟ به گمانِ من با توجه به رویکردی که آقای ملکیان در پیش گرفته اند میتوان گفت از این جهات لیبرالیسم هم یک ایدئولوژی است (از آن روی در بیشتر نمونه آوری ها به لیبرالیسم اشاره میشود که این مکتب فکری غیر ایدئولوژیک قلمداد میشود). علاوه بر این ها، میتوان دین داران بسیاری را برشمرد که ادعا میکردند و میکنند که برای تمامیِ گزارههایِ موردِ اعتقادِ خویش دلیلِ عقلی دارند. آقایِ ملکیان میتوانند دلایلِ آنان را ناکافی بدانند ولی به هر روی این امر نشان میدهد که بسیاری را اعتقاد بر آن است که میتوان فهمی کاملا عقلانی از دین ارائه کرد. بسیاری هستند که بر این اعتقادند که دین برای بر ساختن دنیا نیامده و دین امری اُخروی است. مگر خودِ مسیح معتقد نبود که پادشاهیِ او در این جهان نیست. آیا به عنوان نمونه دینی به مانند مسیحیت توانایی بالایی برای خوانشی غیر ایدئولوژیک ندارد. استاد ملکیان خود را مسلمان قلمداد میکنند و من به هیچ روی گمان نمی کنم که بتوان به ایشان فهمی ایدئولوژیک از دین را نسبت داد. در حالی که به نظر میرسد که لازمه یِ سخن ِ استاد این باشد که همه ی مؤمنان در دریافت شان از دین ایدئولوژیک هستند. د: اما نکتهیِ پایانی: کدام یک از ویژگی هایِ بر شمرده شده برای ایدئولوژی جوهری هستند و کدامِ از آنهاعَرَضی؟ اگر ما در یک مجموعهیِ فکری برخی از این ویژگی ها و نه همهیِ آنها را داشته باشیم آیا باز هم آن مجموعه یِ فکری ایدئولوژیک است؟ باید مشخص کرد که چگونه سلسه مراتبی در میان این ویژگی ها برقرار است. بنابراین سخنی بی راه نیست گفتن این که افرادی چون شریعتی، آلِ احمد، و آیة الله خمینی فهمی ایدئولوژیک از دین ارائه کردند/دین را ایدئولوژیک کردند − امری که نه تنها ممکن بلکه متحقق است. پانویس: و همچنین میتوانید فشرده متن سخنرانیای از آقای ملکیان در مورد اصلاح گری دینی را که در آن از «دین یک» و «دین دو» صحبت میشود، در اینجا بیابید. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مسئله ایدئولوژی به این بغرنجی هم نیست: هر چیزی که نشود بطور علمی ثابت کرد ایدئولوژی یا دروغ است. بطور مثال: کمونیست ها تبلیغ می کنند که سوسیالیسم بهترین سیستم است و این ادعا یک دروغ است، ایدئولوژی است. لیبرال ها نیز ادعا می کنند سرمایه داری بهترین سیستم است و این هم ثابت نشده و دروغ است. ادیان ( ابراهیمی) بر این نظر هستند که افراد خیرخواه به بهشت می روند و چنین جیزی ثابت نشده و ایدئولوژی است.
-- مازیار ، Nov 28, 2010به نطر مي رسد به موضوع از زاويه اي كاملن متفاوت بايد نگاه شود. شايد درك تقسيم بندي جناب ملكيان در اساس نيازمند ارجاعي دوباره به مفاهيمي چون مباني و فلسفه ي تقسيم بندي ها و نام ها در پهنه ي زبان باشد؛ در آن صورت هم تقسيم بندي ايشان امري توافقي فهم خواهد شد و هم تفاوت گذاري شما در مورد اسلام يك و دو. در نتيجه، هم تقسيم بندي جناب ملكيان قابل مناقشه است و هم درك شمااز پلوراليسم وجودشناسانه و ايديولوژي!
-- اكبر كرمي ، Nov 28, 2010و هم كل اين نقد؟
اميدوارم در اينده بتوانيم اين بحث را به صورت مبسوط ادامه بدهيم.
با مهر
هر چه نوشته ی آقای ملکیان روشن و روان است نوشته ی نویسنده ی محترم گاه به مغلطه کشیده میشود. به گمانم ایشام بابی طلبگی و فلسفی را باز کرده اند بدون آنکه به ابزار و لوازم آن شانایی کافی داشته باشند.
نویسنده در بخش الف میگوید:
همچنین چگونه میتوان برایِ امر متکثر به ذات واحد قائل شد؟ اگر مقصود ما از دین، دینِ یک بود میتوانستیم برای آن ذاتی فرض کنیم. ولی اگر دین چیزی جز فهمهای ما از دین نیست، چگونه میتوان معتقد بود که دینِ دو که عاری از وحدت است دارای ذاتی یکسان باشد. ناگفته نماند که چنین امری ممکن است ولی نیاز به استدلالی جداگانه دارد...
اول اینکه پرسش میشود که چگونه میتوان برای امر متکثر به ذات واحد قائل شد و در سطور بعدی میفرمایند ناگفته نماند که چنین امری ممکن است ولی ... پرسشگری اول در نفی است و جمله ی آخر در تایید پس جه شد بالاخره میشود یا نمیشود این مغالطه شد و سفسطه و با قید ولی افزودن تنها این را میرساند که نویسند خود نیز نمیداند میتوان یا نمیتوان.
دوم اینکه دین یک که مکتوب تعریف شده با فرض یه مرجع داشتن واحد خواهد بود و جوهره ی دین نیز بالذات باید واحد باشد حال اگر فهمای متفاوتی از نص یکسان و از جوهر یمسانی پدید آید که خواهد آمد چون فهم از دین با ذات خود دین تفاوت دارد دوی بعلاوه ی دو نمیشود که محل مناقشه نباشد پس میتواند نص واحدی درکهای متکثری داشته باشد. در اندیشه ی اسلامی شیعه این همان باب احتهاد است. از سرفی اگر مفروش را اسلام و نص مقدس را قران بیانگاریم نص قرآن نیز محکمات و متاشبهات دارد و ناسخ و منسوخ. مثال ساده ترش اینکه خوارج نیز علی را به جرم کفر و به امید رستگاری و شهادت به شهادت میرساندد. آنکه به علی باور دارد شارب را کافر و نادان و خوارج مینامد و آنکه با خوارج همفکر است علی را کافر میداند بدون انکه صحبت حقایت و انکه کدام بر صواب است و کدام بر خطایی باشد.
سوم اینکه از مغلطه ی مطلع جمله نتیکه گیری میشود که دین چیزی جز فهمهای ما از دین نیست پس تقسیم بندی اقای ملکیان به دین یک و دو و سه کجا رفت و از کجا میتوان نتیجه گرفت که نص یکسان تعابیرو تفاسیر یکسانی ندارد.
نگارنده ی عزیز در مقوله ای اظهار نظر بفرمایید که دست کم اصول و مبانی آنرا میدانید و دلیل نمیشود با چند واژه ی جوهری و عرضی بتوانید نظری را نقد کنید که جان آن را نیز نگرفته اید.
ملکیان به درستی دست بر روی نکته ی حساس و کلیدی میگذارد دین بالذات ایئولوژی در بازتعریف مجدد هفت ویزگی منفی خواهد یافت که در دین مقدس آسمانی اولیه موجود نبوده است اگر به خداوند و وجود پیامبران اعتقاد داشته باشیم اگر هم منکر آن باشیم درک افراد از دین با درک اولیه و پیام پیامبر اولیه مشابهت هایی خواهد داشت ولی همان نیست و این همانی است که بزرگان و فقهای پیشین نیز حکومت را برای معصوم میپسندد و مفهوم مثلث مردم سلطان و فقیه را دارند حال آنکه در ایدئولوژی شریعتی با کمی اغماض و ایئولوژی اقای خمینی به روشنی ضلع ساطان حذف شده و ایدئولوژی ای برامده است که نقد عملکرد غیر رحمانی و ضد دین آن خیلی نیاز به تحقیق و تتبع ندارد تا مشخص شود. اگر هم منبعی میخواهید به دفاعیات ابولفضل قدیانی مراجعه بفرمایید که چگونه این ایئولوژی را به نقد میکشد:
-- بدون نام ، Nov 29, 2010http://bayaniye02.blogspot.com/2010/11/blog-post_356.html
درود
-- شوریده سر ، Dec 6, 2010ما مطلبی درنقدجناب ملکیان منتشرکردیم.خوشحال میشم سربزنیدونظرتونوعنوان کنید.
shooridehsar.blogfa.com