خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > زهدگرایی؛ به هیچ اراده داشتن | |||
زهدگرایی؛ به هیچ اراده داشتنترجمهی حمید پرنیانرسالهی سوم، بخش ۱ تا ۱۰ خلاصه نیچه رسالهی سوم کتاب «تبارشناسی اخلاق» را با این سووال آغاز میکند که «ایدهآلهای زاهدانه (ریاضتکشانه) چه هستند؟» خود نیچه پاسخ میدهد که مردم برداشتهای متفاوتی از این ایدهآلها دارند و ما ترجیح میدهیم «به هیچبودن اراده داشته باشیم تا به چیزی اراده نداشته باشیم.»
نیچه، ریچارد واگنر را مثال میزند؛ میپرسد چرا واگنر در آخر عمرش پاکدامنی و نجابت اختیار کرد و چرا «پارسیفال» را نوشت (که در آن از نمادهای مسیحی استفاده کرده است). نیچه پس از بحث مختصری دربارهی واگنر، میگوید که هنرمندان چیز زیادی ندارند که دربارهی آرمانهای زاهدانه به ما بگویند چراکه هنرمندان همیشه متکی به یک فلسفه یا اخلاق یا دین خاصی هستند (و دارای پیشداوری هستند). نیچه میگوید اگر فلسفهی شوپنهاور نبود زهدگرایی واگنر هم نبود. واگنر مجذوب شوپنهاور شد چون شوپنهاور در فلسفهاش به موسیقی اهمیت زیادی داده است: واگنر معتقد بود جز موسیقی همهی هنرها صرفن نمایشگر پدیدهها هستند اما موسیقی با زبان اراده سخن میگوید. شوپنهاور وقتی میگوید زیبایی لذتِ بدون سود و منفعتی است که به میل و خواست انسان ربطی ندارد دارد از کانت پیروی میکند. شوپنهاور تعریف کانت از زیبایی را در فلسفهی خویش وارد کرد و معتقد بود چیز زیبا باید اراده و میل را آرام کند و اراده و میل را از حالت جنبوجوش همیشگیاش بیاندازد. نیچه اول از همه اشاره میکند که کانت از چشم یک ناظر و تماشاچی به تعریف زیبایی پرداخته و نه از چشم یک هنرمند. بعد نیچه تعریف کانت از زیبایی را مقابل تعریف یک هنرمند میگذارد؛ هنرمند زیبایی را «تعهد به شادمانی» تعریف میکند. تعریف هنرمند از زیبایی آنجا که به اراده و علاقهمندی توجه دارد دقیقن در تضاد با تعریفی قرار میگیرد که کانت و شوپنهاور از زیبایی دارند. نیچه دست آخر میگوید مشخصهی فیلسوفی که مفتخر به زهدگرایی است فرار از زجر و شکنجههایی است که ارادهاش به او تحمیل میکند. همه میکوشند شرایطی را فراهم کنند که احساس قدرتمندیشان حفظ شود. برای همین است که فیلسوفان از ازدواج و هرچیزی که مایهی حواسپرتی باشد نفرت دارند (نیچه میگوید که هراکلیتوس و افلاتون و دکارت و اسپینوزا و لایبنیس و کانت و شوپنهاور هرگز ازدواج نکردند.) نیچه از همینجاست که پی به زهدگرایی فیلسوفان می برد: زهدگرایی همانا افزایشدادن احساس قدرتمندی است. زهدگرایی بهمعنی رد و انکار هستی نیست، بلکه تایید هستی است؛ در زهدگرایی است که فیلسوف هستیخودش را تایید میکند. نیچه نتیجه میگیرد که پس فیلسوفان زمانی که دربارهی زهدگرایی مینویسند نمیتوانند از چشم کسی بنویسند که به زهدگرایی بیعلاقه است. فیلسوفان در زهدگرایی ارزش خودشان را پیدا میکنند و میدانند که زهدگرایی چه سود و منفعتی برای آنها دارد. فیلسوفان، در بهترین حالت، خودشان را از هیاهوی دنیا جدا میکنند و منزوی هستند. نیچه با شناسایی ارزشی که زهدگرایی در میان فیلسوفان دارد پیش میرود و میگوید فلسفه زادهی زهدگرایی است و شدیدن به زهدگرایی وابسته است. هر تغییر عمدهای که در جهان ما رخ داده است به دست خشونت رخ داده و مورد بدگمانی است. فلسفههای تاملی و شکگرایانهای که اخلاق باستان را دستخوش تغییر کرد و باید به آن فلسفهها بدگمان بود. بهترین راه برای رفع این بدگمانی، برانگیختن ترس بود و نیچه برهمنهای باستان را مهمترین چهره در این زمینه میداند. آنها با شکنجهدادن خودشان و زهدگرایی، نهتنها دیگران را میترسانند و تکریمشان میکنند، بل خودشان نیز میترسند و تکریم میشوند. نیچه نتیجه میگیرد که چون فیلسوفان نمیتوانند تظاهر به فیلسوفبودن کنند بنابراین نقاب دیگری برای خودشان دستوپا میکنند. این نقاب هم برای برهمنها و هم برای غالب فیلسوفان، روحانیای زهدگراست. نیچه میگوید فیلسوفی که نقاب روحانیای زهدگرا را به صورت خویش میزند ارادهاش آزادی کافی ندارد. نقد آنهایی که با واژهی «زهدگرایی» آشنا نیستند اولین سووالی که به ذهنشان میرسد معنی این کلمه است. نیچه در بخشهای دیگر این کتاب، زهدگرایی را مساوی با «فقر و تواضع و پاکدامنی» میگیرد. زهدگرایی، همان ریاضتکشی و سادهزیستی و چشمپوشی از لذتهای دنیوی است. نیچه در این بخش از کتاب خویش، واگنر را بهعنوان نمونهی هنرمندی میداند که در اواخر عمرش به زهدگرایی روی میآورد. نیچه واگنر را به خاطر همین کارش مورد سرزنش قرار میدهد. قبل هم گفتیم که نیچه فلسفهی هنر شوپنهاور را نیز مورد عتاب قرار میدهد؛ شوپنهاور میگفت «وظیفهی هنر اطفا یا خاموشساختن میل ماست». درحالی که نیچه برعکس شوپنهاور معتقد است ما باید میل و ارادهمان را تایید کنیم و بکوشیم تقویتاش کنیم. نیچه میگوید رانه و محرک اصلی انسانها اراده به قدرت است (یعنی انسانها تلاش میکنند تا حس قدرتمندی خویش را افزایش دهند)، و زهدگرایان نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ وقتی نیچه میگوید که انسانها ترجیح میدهند «به هیچبودن اراده داشته باشند تا به چیزی اراده نداشته باشند» در واقع دارد میگوید که زهدگرایان به جای اینکه اصلن اراده و میل نداشته باشند، به هیچ میل و اراده کردهاند و با همین اراده به هیچی سعی میکنند حس قدرتمندی خویش را افزایش دهند. http://www.sparknotes.com/philosophy/genealogyofmorals بخش پیشین • «ابرانسان» و نیروهای مبارز |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بهتر میبود اگر نیچه زهد گرایی را اندکی تجربه میکرد . انگاه به ان میپرداخت . او از احساس قدرت میگوید در حالیکه نمیداند قدرت یعنی چه .
-- ahmad ، Aug 12, 2010