تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
خوانش «تبارشناسی اخلاق» - بخش نهم

«ابرانسان» و نیروهای مبارز

ترجمه‌ی حمید پرنیان

رساله‌ی دوم، بخش‌های ۱۶ تا ۲۵

خلاصه

نیچه در بخش ۱۶ تا ۲۵ کتاب «تبارشناسی اخلاق» فرضیه‌ی خویش را مطرح می‌کند: وجدان بد در نتیجه‌ی گذر از دوره‌ی شکارگری به دوره‌ی اقامت دائم انسان‌ها یا یک‌جانشینی انسان‌ها شکل گرفته است. در این گذار بود که همه‌ی غرایز حیوانی ما بی‌مصرف و بدون کاربرد شد، و ما برای آن‌که بتوانیم زنده بمانیم ناچار شدیم به ذهن خودآگاه‌مان اتکا کنیم تا به غرایز ناخودآگاه‌مان.

Download it Here!

نیچه می‌گوید که غرایزی که نتوان بیرون ریخت و در زندگی استفاده‌شان کرد را باید دور انداخت. ما برای ورود به جامعه باید غریزه‌های شکار و بی‌دادگری و خصومت و ویرانی را سرکوب کنیم؛ غریزه‌هایی را سرکوب کنیم که زمانی مشخصه‌ی زندگی پیشاتاریخی ما بودند. در نتیجه، ما همه‌ی این خشونت‌های غریزی را متوجه‌ی درون‌مان کردیم و از خودمان وحشی نوینی ساختیم و علیه این خود وحشی جنگ می‌کنیم. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، ما یک زندگی درونی برای خودمان دست‌وپا کرده‌ایم و یک وجدان بد.

این گذر از دوره‌ی شکارگری به دوره‌ی یک‌جانشینی گذری خشن بوده است؛ یعنی یک اقلیت بی‌رحم و ظالمی اکثریت را مجبور به این کار کرده است: در نتیجه «قرارداد اجتماعی»، افسانه‌ای بیش نیست. اکثریت، که آزادی‌شان را از دست داده بودند، مجبور شدند غریزه‌ی آزادی‌شان را صرفن در درون خودشان داشته باشند، و بنابراین وجدان بد آفریده می‌شود.

در همین حین، ایده‌ی زیبایی یا حُسن درست می‌شود و پرهیز از نفس‌پرستی و خودمحوری تبدیل به یک ایده‌آل می‌گردد. نیچه بعدن ریشه‌ی وجدان بد را در حس بدهکاربودن اعضای قبیله پیدا می‌کند؛ افراد قبیله به موسس قبیله حس بدهکاربودن دارند. همین‌که قبیله روزبه‌روز قدرت‌مندتر می‌شود، بدهی‌ای که اعضا باید به موسسان قبیله یا نیاکان خود بپردازند نیز بیش‌تر می‌شود. کم‌کم با مرور زمان، افراد قبیله نیاکان خویش را به‌عنوان خدا مورد پرستش قرار می‌دهند. خدای مسیحی نیز همین حس بدهکاربودن و گناه را در انسان برمی‌انگیزد.

چون ما از پرداخت این بدهی عاجز و ناتوان هستیم، پس مورد لعنت ابدی قرار می‌گیریم و می‌پنداریم که انسان‌ها با گناهی که قابل خریداری نیست به دنیا می‌آیند. نبوغ مسیحیت آن‌جا بود که خدا (یا مسیح) خودش را قربانی کرد تا همه‌ی گناه‌های ما را بخرد: خدا یا مسیح آن‌قدر عاشق انسان بود که خودش را قربانی کرد تا انسان بده‌کار نباشد.

البته نیچه تصریح می‌کند که همه‌ی خدایان روی ایده‌ی وجدان بد متمرکز نیستند؛ مثلن خدایان یونانی غرایز حیوانی را نه‌تنها پست و خوار نمی‌دانند بل تجلیل نیز می‌کنند.

نقد

نیچه وقتی از اخلاق بردگان و وجدان بد – که مشخصه‌ی دنیای معاصر ماست - حرف می‌زند لحن تند و درشتی دارد. حتی آدم وسوسه می‌شود که بگوید نیچه هم مانند دیگران معتقد است «هرچیزی که متعلق به گذشته باشد خوب است و هرچیزی که به اکنون متعلق باشد، بد».

اما واقعن این‌گونه نیست؛ اگرچه نیچه وجدان بد را «بیماری» می‌نامد و اخلاق بردگانی را خوار و بی‌مقدار می‌داند، اما پیش‌رفت‌ها و توسعه‌های انسان نسبت به گذشته را موفقیت می‌داند و ازشان تجلیل می‌کند. نیچه هم‌زمان که می‌گوید مردم پیشاتاریخی شادتر و آزادتر بودند، اما از آن طرف مردم پیشاتاریخی را فاقد عمق و ژرفا می‌داند.

پس از شکل‌گرفتن جوامع یک‌جانشین، بربرهای شاد دیگر برای آزاردادن و آسیب‌رساندن به دیگران آزاد نبودند و دیگر اجازه نداشتند که آزادانه این‌جا و آن‌جا پرسه بزنند، و از غرایز خویش اطاعت کنند. آن‌ها نمی‌توانستند اراده‌ی به قدرت‌شان را معطوف به بیرون کنند، آن‌ها اراده‌ی به قدرت‌شان را متوجه‌ی درون کردند و با خودشان مبارزه و نبرد کردند.

نیچه می‌گوید این زندگی درون‌گرایانه منجر به ایجاد و پرورش اخلاق بردگان و وجدان بد شد، و ما به موجوداتی تبدیل شدیم که «دل‌پسند و مطلوب» است. با رشد اخلاق بردگانی، مفهوم زیبایی نیز ایجاد شد و ما خودمان را از دیگر حیوانات جدا کردیم.

اعتراضی که نیچه به دنیای معاصر خویش دارد به این معنی نیست که دنیا را وادار کند به سبک زندگی نیاکان نخستین ما باز گردد: نیچه نمی‌خواهد که ما عمق و ژرفای خویش را از دست بدهیم. نیچه، به‌جای این‌که بخواهد به عقب بازگردد، می‌خواهد جلو برود. اگر زندگی درون‌گرا نتیجه‌ی متوجه‌شدن اراده‌ی قدرت به درون بوده است اما ما در همین زندگی درون‌گرایانه نیز مشغول جنگ و مبارزه هستیم. نیچه می‌خواهد که ما این جنگ را ببریم.

اراده‌ی به قدرت ما باید خودش را چنان چیره و پیروز کند که ما دیگر وجدان بد و خشم و غیض نداشته باشیم. نیچه در «چنین گفت زرتشت» آدمی را که اراده‌ی به قدرت‌اش را پیروز ساخته و از وجدان بد و خشم و غیض به دور است «ابرانسان» می‌نامد. در همان کتاب است که نیچه انسانیت را طنابی می‌داند که بین حیوانیت و ابرانسانیت کشیده شده است.

وجدان بد احساس شرمساری و نفرت را در ما بیدار می‌کند و می‌خواهد ما را رام و میان‌حال سازد. برای همین است که نیچه می‌خواهد انسان معاصر با این وجه از زندگی درونی خویش بجنگد و پیروز از میدان بیرون آید. ما برای این‌که پیروز شویم باید اول خودمان را تایید کنیم و جهان و زندگی و خودمان را چیزهایی بزرگ و عزیز بدانیم. ما نباید خودمان را گناه‌کارانی بدانیم که زندگی‌مان کفاره‌ی گناهان‌مان است.

نیچه می‌ترسد که ما خودمان را چیزهای ثابت و لایتغیری بدانیم. ما چیزهای ثابت و تغییرناپذیری نیستیم، بل‌که مجموعه‌ای از نیروهای مبارز هستیم، نیروهایی که مبارزه می‌کنند تا بر نیروهای دیگر غلبه کنند.

Share/Save/Bookmark

http://www.sparknotes.com/philosophy/genealogyofmorals


بخش پیشین
تفسیرها و «اراده‌ی به قدرت»

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)