خانه > انديشه زمانه > مقالات > اسلامی کردن علوم انسانی | |||
انقلاب فرهنگی (۵) اسلامی کردن علوم انسانیاکبر گنجی۸-۲- اسلامی کردن علوم انسانی: اسلامی کردن علوم انسانی یکی از ارکان انقلاب فرهنگی بود. غلامعباس توسلی دربارهی اسلامی کردن علوم انسانی میگوید که افرادی چون آیت الله محی الدین حائری شیرازی و منیرالدین حسینی فشار میآوردند که این علوم باید اسلامی شوند. درنهایت کمیتهای با شرکت آیت الله جوادی آملی، آیت الله محمدی گیلانی، عبدالکریم سروش، جلال الدین فارسی و علی شریعتمداری و توسلی تشکیل میگردد. توسلی گفته است: «پیش آیت الله مشکینی رفتیم و صادقانه گفت ما نمیدانیم جامعه شناسی چیست. فقط دکتر شریعتی را میشناسیم و کتابهای ایشان را خوانده ایم. ایشان حرفهای خوبی زده ولی حدیث کم استفاده کرده است. [در قم] با آقای مصباح یزدی آشنا شدیم. آقای مصباح در مناظره با کیانوری خوش درخشیده بود و مورد توجه قرار گرفته بود. قبل از آن زیاد ایشان را نمیشناختند. ما با ایشان صحبتی کردیم که چه کنیم. ایشان هم گفت من ۹۵ درصد حرفهای شما را قبول دارم و تنها پنج درصد جای کار دارد. ایشان پیشنهاد جلسات مفصلی داد و طرحی هم نوشت و به ستاد داد و گفت ارزش این طرح حدود ۱۵میلیون تومان است. قرار شد استادان و روحانیون جلسات مفصلی هم در تهران و هم در قم داشته باشند. پنج رشته جامعه شناسی، اقتصاد، روان شناسی، حقوق و تعلیم و تربیت را انتخاب کردیم که آقایان معتقد بودند رشتههای دیگر مشکلی ندارد اما این پنج رشته باید اصلاح شود. کمیته وحدت حوزه و دانشگاه تشکیل شد که کارش مطالعه روی این پنج رشته بود. از طرف ستاد من بودم و از طرف حوزه آقای مصباح یزدی. در تهران در دانشگاه الزهرا جلساتی تشکیل شد. ترتیب جلسات این بود که استادان درباره رشتهها حرف میزدند و آقای مصباح یزدی نظرات اسلامی درباره مباحث مطرح شده را میگفتند. بعد رفتیم قم حدود ۳۰-۴۰ نفراز استادان انتخاب کردیم و هر هفته از صبح شنبه یا غروب یکشنبه در قم بودیم و در جلسات شرکت میکردیم. فرآیند خسته کنندهای بود. اما در نهایت متوجه شدم آقای مصباح یزدی و دوستانشان میخواستند بفهمند جامعه شناسی و سایر رشتههای علوم انسانی چیست. میخواستند طلاب «مدرسه در راه حق» با این رشته آشنا شوند. به همین خاطر بود که در حالی که من معتقد بودم باید مسائل اختلافی را طرح کرد و به تفاهم رسید، آقایان از ما میخواستند از الف تا یای هر رشته را کنفرانس بدهیم. بعضی از رندان چپ هم با آنها همراهی میکردند. در نتیجه ۳۰ سمینار برگزار شد.[در این جلسات] پرسش و پاسخ انجام میشد و در نهایت آقای مصباح یزدی اظهارنظر میکرد. اظهارنظرهای ایشان هم بیشتر منفی بود تا جامعه شناختی. این جلسات تا آستانه بازگشایی دانشگاهها ادامه داشت که من فکر کردم این جلسات نتیجهای ندارد. اما آقایان اصرار داشتند شما باز هم بیایید و بحثها را ادامه بدهید. اما من دیگر ادامه ندادم...نتیجه آن شد که تعدادی دروس که به نظرمان جای شان خالی بود و گنجاندن آنها در برنامه درسی عملی بود و اسلامی نامیدن شان معنا داشت را به دروس اضافه کردیم مانند اخلاق اسلامی با خانواده در اسلام. این در وضعیتی بود که جریانی میخواست تمام دروس و تمام رشتهها را اسلامی کند...ما هم سمیناری در قم برگزار کردیم و در خود فیضیه بحث کردیم و از علوم انسانی دفاع کردیم. آقای محفوظی نامیجواب من را داد و دنبال ایشان تکبیر فرستادند. من فکر کردم اینجا جایی است که باید حرف بزنم که اگر حرف نزنم کار از کار گذشته است. به هر حال صحبت کردم و حرفهایم به رغم آنکه طرف مقابل را برآشفت اما تاثیر گذاشت. از جلسه که بیرون آمدیم آقای مجتهد شبستری به من گفت شما خیلی جسارت به خرج دادی...ما در حال برنامه ریزی بودیم عدهای میگفتند دانشگاهها باید ۱۰ سال بسته باشد چون تغییر آن خیلی طول میکشد. میگفتیم چرا؟ میگفتند چون در چین انقلاب فرهنگی ۱۰ سال طول کشیده است...[دکتر سروش] در سالگرد ستاد انقلاب فرهنگی سخنرانی خوبی کردند و در دفاع از علوم انسانی خیلی مستدل و فکری سخن گفتند. ایشان حتی از من هم تندتر سخن میگفت و صریحا استدلال میکرد که علوم انسانی، علم هستند و علم را نمیشود دستکاری کرد. اما ایشان هم مورد حمله و هجمه بود به طوری که بعد از آنکه کار ستاد پایان یافت و دانشگاهها باز شد ایشان در ستاد نماند و بیرون آمد.»94 سروش توضیح داده است که از ابتدا پروژه ی اسلامی کردن علوم انسانی را ناممکن میدانست. به همین دلیل پس از تعطیل شدن دانشگاهها مصاحبهای مفصل در ۱۶ قسمت با هفته نامهی سروش دربارهی «موضوع، روش، اعتبار، مسائل و مشکلات علوم انسانی و تفاوت آنها با سایر شاخههای معرفت» داشت که بعدها کل آن در سال ۱۳۶۵ در کتاب تفرج صنع تجدید چاپ شد95. سروش در این گفتوگوها دربارهی علوم اجتماعی میگوید: «علوم انسانی علومی هستند که رفتارهای جمعی و فردی و ارادی و غیر ارادی و آگاهانه و ناآگاهانه ی انسان را به قالب نظمهای تجربه پذیر میریزند.»96 به این ترتیب او برآن است تا از طریق «نظمهای تجربه پذیر» عینیت و علمیبودن علوم انسانی را حفظ و حد و مرز آن را با انسان شناسی دینی- اسلامی نشان دهد. سروش با طرح آرای ماکس وبر، رابرت جرج کالینگ وود، ویتگنشتاین، پیتر وینچ، به طرح مکتب تفهمی میپردازد. او با رد نظرات پوزیتیویستها، مقام داوری (context of justification) را از مقام گردآوری (context of discovery) متمایز میسازد و بر این نکته انگشت میگذارد که علمیبودن علوم انسانی ناشی از مقام داوری است که در آن مرحله، تجربه داور علم است، نه دین و مذهب و ایدئولوژی. اما در مقام گردآوری، فرهنگ و ایدئولوژی و ارزشها و غیره بر فرایند تولید دانش موثرند. بدین ترتیب، برساختن علوم اجتماعی اسلامی ناممکن است. برای این که «تجربه» داور نظریههاست، نه هیچ چیز دیگر. در اینجا ما به درستی یا نادرستی آرای سروش کاری نداریم، فلسفهی علم پوپریاش هم محل نزاع ما نیست، مسأله این است که او از ابتدأ اسلامی کردن علوم انسانی را ناممکن به شمار میآورد. پروژهی اسلامی کردن علوم اجتماعی از ابتدأ به آیت الله مصباح یزدی واگذار شد که پس از سه دهه کوشش و هزینه کردن مبالغ بسیار از بیت المال مسلمین هیچ نیتجهای نداشت و نمیتوانست داشته باشد. عبدالکریم سروش در ۲۶ خرداد ۱۳۶۰، در اولین سالگرد تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، طی یک سخنرانی در تهران تحت عنوان «علوم انسانی در نظام دانشگاهی» به موضوع اسلامی کردن علوم انسانی پرداخت و گفت رشد علوم انسانی باید آزاد باشد و فلسفه و مذهب را نمیتوان جایگزین علوم انسانی کرد. سروش در این سخنرانی، هم به پروژهی اسلامی کردن علوم اسلامی توسط مصباح یزدی حمله میبرد، هم رویکرد رضا داوری و همفکرانش را نادرست میشمارد. مصباح یزدی را کسی معرفی میکند که میخواهد فلسفهی فیلسوفان مسلمان را جایگزین علوم انسانی کند. رضا داوری را هم فردی معرفی میکند که میخواهد فلسفهی الحادی اگزیستانسیالیستی هایدگر را به جای علوم انسانی تدریس کند. میگوید: «آموزشهای شریعت (یعنی آنچه در روایات و در قرآن آمده است) مستقیماً هیچ علم تجربی- انسانی را فراهم نمیآورد...علم انسانی علم تجربیست، نه فلسفه است و نه دیانت... نمیخواهیم در این سرزمین مذهب ترمز علم باشد...شریعت باید به منزلهی یک چراغ پر نور عمل کند نه به منزلهی یک ترمز بازدارنده و رکود دهنده...اگر یک صفت در علم قابل قبول است بی وطن بودن و وحشی بودن آن است. علم نمیباید تعلق وطنی داشته باشد...اگر کسانی گمان کنند که ستاد انقلاب فرهنگی یا هر سازمان دیگری - رسمییا غیر رسمی- قادر به خلق علماند و میتوانند دستور دهند تا علمی سبز بشود از علم ناشناسی است. چنین چیزی امکان ندارد...علم یک باغچه نیست که خود شما هر چه خواستید در آن بکارید.... هیچ قدرتی نمیتواند فرمان برای خلق علم خاصی بدهد...چیزی را اگر نمیتوان سوسیالیزه کرد همان علم است. به کسی نمیتوان گفت که فقط همین قدر فکر کن که جیرهی تو همین است. علم در مرحلهی تولید تقسیم بردار و تضییق بردار نیست...نمیتوان کمیتهای را گماشت و عدهای را مأمور کرد که بنشینند قبل از این که علم به مرحلهی توزیع و مصرف برسد بسنجند و ببینند کجایش درست و کجایش دروغ است و بعد اجازه بدهند که به بازار فرستاده شود...اسلامی کردن علوم انسانی به این نیست که روایاتی بر آنها بیفزائیم، این نیست که روایاتی را بخوانیم و از آنها چیزهایی را در زمینهی روان شناسی و... استنباط کنیم، این نیست که از آیات قرآن و روایات استخراج علوم کنیم، این نیست که فلسفهی گذشتهی خودمان یا فلسفهی اگزیستانسیالیستی معاصر را (آنهم نوع الحادی و یا لائیک آن را) به جای علوم انسانی تدریس کنیم. این کارها نشدنی و بی سود است»97. سروش در سال بعد، خرداد ۱۳۶۲، در سالگرد تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی، دوباره به سراغ این موضوع میرود و از نو مصباح یزدی و رضا داوری و پیروانشان را افرادی قلمداد میکند که به دنبال کار محال رفته اند و میخواهند علوم انسانی را اسلامیزه کنند. میگوید: «بالاخره باید تصمیم گرفت که ما علم تجربی انسانی داریم یا نداریم. آیا مسائلی وجود دارند که جز با روشهای علوم تجربی انسانی حل نمیشوند؟ اگر داریم، آن وقت به جای این علم تجربی نمیتوان فلسفه گذاشت؛ باید همان علم تجربی گذاشت...مشاهده میکنم که کسانی با علوم انسانی مخالفت میکنند اما به جای علوم انسانی میخواهند فلسفه بگذارند و اسمش را هم علم انسانی بگذارند.»98 او سپس سودای دیکتاتوری ایجاد کردن در علوم انسانی را رد میکند و آن را در تعارض با سرشت این علوم جلوه میدهد. میگوید: «کسی نمیتواند از ظهور فکر جلوگیری کند و کسی «نمیتواند» به دیگران بگوید که شما ابراز نظر نکنید...معرفت وحشی و گریزپاست و از بیرون جز با معرفت تحدید نمیشود...رشد علم به سان رشد یک جنگل خودروست، نه مانند آراستن یک باغچه یا ساختن و زینت کردن یک خانه...معرفت و فکر ذاتاً آزادند و از جایی و کسی غیر همجنس خود دستور نمیگیرند. بر اندیشهها جز اندیشهها فرمان نمیرانند. اگر در عرصهی سیاست دیکتاتوری مسیر است در عرصهی علم چنین نیست. برپا کردن دیکتاتوری علمی، عملی تناقض آمیز است؛ هوس محال نکنیم...این هوس محال را باید از سر بیرون کرد که «ما میخواهیم علم را بازسازی کنیم یا محدود کنیم»...درین جا، به منزلهی عضو ستاد انقلاب فرهنگی، این را به شما عرض میکنم- تا اگر در ذهن کسانی این پندار وجود دارد آن را حتما محو کنند - که هیچ گروهی به تنهایی، چه رسد به فردی، قادر نیستند که بنشینند و تصمیم بگیرند که دانشی را در این عالم خلق و تولید کنند و به دیگران عرضه کنند، اگر هم چنین کاری کنند این خلق دانش نیست. این فقط افکندن قطرهای است در زمینی بسیار بزرگ، که امکان دارد بر ان قطرههایی دیگر افزوده شود...این که کسی گمان کند که با به وجود آوردن یک ذره و یک قطره، قادر به خلق علمی در این عالم است، علامت ناآشنایی او با هویت دانش است»99. سروش از زوایای گوناگون به مدافعان اسلامی کردن علوم انسانی تجربی حمله میبرد. میگوید: « اگر کسی یا کسانی بنشینند به این بگویند هیس، به آن بگویند هیس، تو هیچ چیز مگو، حواس من پرت میشود، شما سخن نگوئید که ذهن جامعهی علمی آشفته میشود، این آدمها اگر کاری باید بکنند، انقلاب در تفکر خودشان است، اینان باید فکر خودشان را عوض کنند. این چنین نمیتوان در علم انقلاب کرد. برای این که دیکتاتوری علمیمسیر نیست. برای این که دستور دادن از بالا برای علم میسر نیست و برای این که اکتشاف، و کاشف شدن، فرمول ندارد...تفکر و ابتکار وقف هیچ عصری و هیچ نسلی نیست. از دستاوردهای همگان باید بهره جست. هیچ کس را نباید از زیر و رو کردن بنیانهای بلند و رفیع معرفتی ناتوان پنداشت.»100 در بخش دیگری از همین سخنرانی، علم و دموکراسی را به عنوان دو بازی قاعدهمند معرفی میکند و میگوید: «رشد آزاد علم، از مهمترین علائم دموکراسی و بلکه از بهترین ضامنهای دموکراسی است. فرق است بین این که بگوئیم حق در آستین ماست با این که بگوییم حق، در تضارب آرا، مکشوف میشود. اولی موجب این میشود که دیگران را به تعبد و تسلیم فرا خوانیم و دومی به دعوت و توصیه به اندیشه و انتقاد، منتهی میشود. اولی پی ریزی دیکتاتوری میکند و دومی معماری دموکراسی. وقتی قبول کردیم حق نزد هیچ کس نیست بلکه امری ست که در عرصهی مشارکت جمعی متولد میشود، آنگاه به مشارکت همگان تن در خواهیم داد. این امر، در حکومتها و نظامهای دینی هم صادق است.»101 او در این سخنرانی از رشد آزاد علوم تجربی طبیعی، علوم انسانی تجربی، فلسفه و دین دفاع میکند و تابع کردن هر یک از این معارف را نامکن قلمداد مینماید. او برای دلخوشی مدافعان اسلامی کردن دانشگاهها، از مفهوم «دانشگاه اسلامی» استفاده میکند، اما میگوید، دانشگاه اسلامی یعنی دانشگاهی که در آنها آزادی کامل وجود دارد و متفکران آزادانه آرای خود را طرح میکند: «دانشگاه اسلامی که مطلوب ماست و میکوشیم همه با هم و به یاری خدا آن را بنا کنیم، دانشگاهی است که در آن علم به قویترین و غنیترین نحوی وجود دارد و در کنار آن فلسفه ی علم، متافیزیک و عرفان و معرفت دینی هم وجود دارند - آن هم در یک فضای آزاد علمی و آمیخته با نقادی علمی و با چشمی بر نیازها و توأم با پخش و عرضهی این اندیشهها و همراه با جدی گرفتن و ارج نهادن بازی علمی و بیرون کردن همهی کسانی که توانایی و لیاقت و آهنگ این بازی را ندارند و بهره جستن از همهی کسانی که سخن شنیدنی دارند و پذیرفتن حکومت تقوا و غمخواری حقیقت و ازادی در کنار هم.»102 ما به فلسفهی علم مقبول سروش کاری نداریم، به دیدگاههای فلسفی و دینی او هم کاری نداریم، مسأله این است که آیا سروش یکی از فرماندهان اسلامی کردن علوم انسانی و اجتماعی بود یا نه؟ برای پاسخ این پرسش باید به سخنرانیها، مصاحبهها، مقالات و کتابهای او رجوع کرد و به طور مستند نشان داد که آیا در آنها اثری از سودای ناممکن اسلامیزه کردن علوم انسانی وجود دارد یا نه؟ به عنوان نمونه سیمای جمهوری اسلامی اخیراً میزگردی از آن زمان را به نمایش گذارد که سروش در آن گفته است: «از ابتدایی که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهد و دوراندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاهها همگام با انقلاب اسلامی ایران حرکت کنند، از همان ابتدا آنچه در ذهن و ضمیر و بر زبان دانشجویان بود و خواست همهی ملت انقلابی ما بود، این بود که دانشگاهها میباید سراپا عطر و بوی اندیشهی اسلامی را به خودشان بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هرگاه کسی و جویندهای وارد آن میشود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود.» «اسلامی کردن دانشگاهها» چندین معنا میتواند داشته باشد. اول- اسلامی کردن ساختمانها. گرچه در عرف از چیزی به نام «معماری اسلامی» سخن گفته میشود، اما واقعیت این است که چیزی به نام «معماری اسلامی» وجود ندارد. آنچه هست، معماری «معماران مسلمان» است، نه چیزی دیگر. ضمن آن که اساساً هیچ طرحی برای تغییر معماری ساختمانهای دانشگاهها هیچ گاه وجود نداشته است. سرعت تغییر ساختمانها در دوران جمهوری اسلامی آن قدر بالاست که از «سنت» چیزی باقی نمیگذارد. دوم - اسلامی کردن افراد. دیندار کردن اجباری معنای محصلی ندارد. چون دینداری امری ایمانی- و در مواردی معرفتی- است. هیچ کس به درون دیگری راه ندارد. پس تنها چیزی که باقی میماند، پیاده کردن اجباری «اسلام فقاهتی» است. این امر از ابتدای انقلاب شروع شد و قبل از انقلاب فرهنگی به پیش روی خود ادامه داد. به عنوان مثال، وقتی حجاب اجباری شد و گروهی از زنان در اعتراض به تظاهرات پرداختند، برخی گروههای چپ آنان را «دار و دستهی اشرف پهلوی» قلمداد کردند. جمهوری اسلامی در تحمیل این سبک زندگی (اسلام فقاهتی بنیادگرایانه) کاملاً شکست خورده و هر سال باید همهی نیروهای خفیهی خود را بسیج کند تا جوانان مجبور به رعایت ظاهری طرز لباس پوشیدن مقبول فقها شوند. سوم- اسلامی کردن علوم انسانی. سخنان نقل شدهی از سروش، به هیچ وجه به معنای اسلامی کردن علوم انسانی نیست که با «فلسفهی علم پوپری» وی نمیخواند. این سخنان حداکثر به این معناست که معارف اسلامی هم باید در کنار علوم تجربی طبیعی و انسانی، فلسفه و عرفان و... در دانشگاهها حضور داشته باشد. از سوی دیگر، اندیشهی اسلامی، همچون هر اندیشهی دیگری، فاقد عطر و بوست. ناقدان محترم باید توجه داشته باشند که محل نزاع این بخش، «اسلامی کردن» علوم انسانی است، نه چیزی دیگر. مدعای نوشتار حاضر این است که سروش از بدو بازگشت به ایران، تدریس فلسفهی علم را آغاز کرد (کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ و فلسفهی تاریخ او پیش از انقلاب انتشار یافتند. کتاب دانش و ارزش هم در سال ۱۳۵۸ انتشار یافت). مطابق فلسفهی علمی که مقبول اوست، علوم انسانی در علم بودن، با علوم تجربی طبیعی تفاوتی ندارند. اگر فردی فلسفهی علم پوپر را به همهی حوزههای معرفتی- از جمله دین- تعمیم دهد، کل معارف بشری- از جمله دین- به حدسها و ظنهای ابطال نشده تبدیل میگردند. البته روشن است که سروش امروز، سروش دیروز و پریروز نیست، چه رسد به سروش سالهای ۵۷ الی ۶۳ . تجربهی اسلام فقاهتی بنیادگرایانه، همه را تغییر داد. محل نزاع این نیست که سروش در سالهای اول انقلاب سخنان و مدعیات کنونی را طرح میکرد یا نه؟ محل نزاع این بود که آیا سروش پروژهی «ناممکن» و «محال» اسلامی کردن علوم انسانی را دنبال میکرد یا نه؟ محل نزاع این است که در نزاع بر سر اسلامی کردن علوم انسانی و اجتماعی تجربی، سروش کجا ایستاده بود؟ ۹۴- رجوع شود به اینجا ۹۵- عبدالکریم سروش، تفرج صنع، گفتارهایی در اخلاق و صنعت و علم انسانی، انتشارات صراط ، صص ۵-۱۸۹. ۹۶- پیشین ، ص ۲۴. ۹۷- پیشین، صص ۱۹۰-۲۰۲. ۹۸- پیشین ، ص ۲۲۴. ۹۹- پیشین، صص ۲۰۶-۲۱۰. ۱۰۰- پیشین، صص ۲۱۳-۲۱۵. ۱۰۱- پیشین، ص ۲۲۱. ۱۰۲- پیشین، ص ۲۲۷. بخش پیشین • ارکان انقلاب فرهنگی - ۲ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب گنجي سخن از زبان آدمها بود. به بيراهه نرفته ايد؟
-- فرهاد ، Jun 7, 2010بررسي انقلاب فرهنگي را مي توانستيد در مقاله اي جداگانه بنويسيد.
آقای گنجی من این سری مقالات شما را از ابتدا دنبال میکردم و منتظر بودم به این قسمت برسید. متاسفانه در گام آخر دست به مغالطه بزرگی زدید و صورت مسئله را عوض کردید. سوال این بود که نقش آقای سروش در تصفیه اساتید و دانشجویيان چه بود. نقش ایشان در دستورالعملهای گزینش چه بود. در سهمیه بندیها در تفکیک جنسیتی در دانشگاها در جلوگیری از ورود خانمها به بسیاری از رشته ها و ....سحنان آقای سروش را در برنامه تلویریوني کذایی نقل کردید و فرمودید منظور ایشان ازاسلامی کردن دانشگاهها موارد یک و دو و سه نبود اما نفرمودید پس منظور ایشان چه بود. این که اسلامی کردن افراد امکان ندارد نتیجه این تجربه 30 ساله است اما نقش آن زمان آقای سروش در طراحی این تحربه به وسیله همین مواردی که نام بردم چه بود؟ آقاي سروش در مصاحبه با بي بی سی در برنامه به عبارت دیگر فرمودند که منظور ایشان از اسلامی کردن دانشگاه به وجود آوردن محیط آزاد بحث و گفتگو و تحقيق بوده (نقل به مضمون) اولا این تعبیر ایشان از اسلام مبتنی بر کدام آیه و روایت و سنت اسلامییست دوما بنا بر نظر ایشان حتما دانشگاههای آکسفورد و کمبریج و هاروارد و ....همه دانشگاهای اسلامی بوده و هستند.
-- آرش ، Jun 7, 2010از واجبات پرستش اساطیر و شبه اساطیر عربی برای معتقدان به آنها (مسلمانان) دعا کردن و نماز خواندن است، که خودشیفتگی و اتوهیپنوتیزم را در پی دارد، افرادی این چنین احساسی کاذب از پاکی و پاکدامنی استعلایی را در خود میپرورانند و در حمایت از اعمال خویش چنان با حقانیت وارد میدان میشوند که تو گویی از آنان فقط وجودی روحانی در میان بودهاست که صرفاً منشا خیر بودهاند.
-- mohsen ، Jun 7, 2010آقای گنجی نمیدانم در هنگامه انقلاب فرهنگی کجا بودی، این روضهای که میخوانی برای احیا و تطهیر حاج حسین حاج فرج دبّاغ (که خود را عبدالکریم سروش مینامد) است، انقلاب فرهنگی حرکتی سرکوب گر و وحشت آفرین (تروریستی) بود و هست (هنوز ادامه دارد و دانشجویان آن سالها هنوز در گزینشها مردود و محروم از بسیاری از مزایا) و بزرگترین هدف آن تعطیلی دانشگاهها بود، که در نتیجه آن حاکمان هر چه خواستند بر سر این مردم و این کشور آوردند و برای آنکه طنین این وحشت را کش بدهند، تعدادی از استادان و دانشجویان را اعدام، تعدادی را زندانی، تعدادی را تبعید و اخراج کردند و از آنچه باقی مانده بود در جوی پر از خشونت و ارعاب تعهد گرفته و ثبت نام کردند، و برای شکاندن ارتباطات و دوستیهای بین دانشجویان ابتدا دانشجویانی که در سالهای پایانی تحصیل بودند را با عجله و سرسری و به زور وادار به پایان بردن واحدهای تحصیلی کردند و در سال بعد از دانشجویان سالهای پایینتر ثبتنام کردند. این مجموعه اعمال توسط عمّالی مانند حاج حسین حاج فرج دبّاغ و همکارانشان طراحی، برنامه ریزی و اجرا میشد، پروژهای همهگیر که شامل حال استادان و دانشجویان و حتی کارمندان اداری تمامی رشتههای تحصیلات دانشگاهی شد حاج آقا دیگه خودش هم نمیخواد بوی عِطر اسلام بده میخواست عِطر اسلام را به خورد همه بده.
من خودم موضعی متفاوت در مورد نقش آقای سروش در جریان انقلاب فرهنگی و "اسلامی کردن" دانشگاه داشتم، که با مطالعه این مقاله، خواندن صفحه دکتر سروش در ویکی پدیا، خواندن مصاحبه ایشان با روزنامه شرق در وب سایت ایشان، نظرم خیلی تغییر کرد. حرف ایشان در مورد اینکه علوم انسانی رو نمی شه اسلامی کرد، حرف هر آدم منطقی و آشنا به اصول علمی است، عضویت ایشان در ستادی که توسط حکومت و برای نیل به یک هدف سیاسی مشخص و جهت برآورده کردن اهداف یک گروه خاص (یعنی روحانیت و تندروان مذهبی) البته قابل سرزنش است ولی نقشی که ایفا کردند آنی نیست که در وهله اول با خواندن عضویت سروش در چنین جریانی به ذهن می رسد. آقای سروش در ارج گذاری به مذهب و قدرت مذهبی به خطا رفتند به هر حال کسی که کتاب "حکومت اسلامی" اقای خمینی رو خوانده باشد و به جای وحشت از چشم انداز ترسیم شده، به زمره پیروان ایشان در آید http://www.iran-newspaper.com/1383/831117/html/horizon.htm
-- بردیا معتقد ، Jun 8, 2010نشانگر ضعف بینش ناشی از تیرگی دیده به خاطر تعلق خاطر به مذهب است، و سپس به او پیوستن و یاری رساندن به او برای برقراری چنین حکومتی هم قابل سرزنش. (البته چنین قضاوتی از سوی من با علم به اتفاقات آینده ای است که در زمان همراهی سروش با انقلاب بر همه پوشیده بود، و چنین داوری به طور ذاتی نمی تواند داوری بی طرفانه باشد) اما عدم ارائه واقعیات اقدامات ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی و استمرار و استقامت ایشان بر عدم دستکاری در علوم انسانی رو منعکس نکردن بی انصافی و تخریب کور است. ایشان اصرار می کنند که در جریان "تسویه اساتید" نقشی نداشته اند، که به نظر با توجه به شواهد ارایه شده، اصراری متکی بر واقعیت است. اما آگاه بودن ایشان از ناعادلانه بودن تسویه ها، و عدم واکنش ایشان هم امری است که بر من پوشیده نماند. برای مثال وقتی می گویند که از آقای کاتوزیان دفاع کردند ( به مصاحبه هم میهن با ایشان نگاه کنید در وب سایت www.drsoroush.com موجود است) خود شاهدی است بر اینکه ایشان بی اطلاع نبودند از این امور. اینکه در واکنش چه باید می کردند، البته موردی نیست که جوابی ساده داشته باشد و من هم بر این امر واقف هستم. ولی کماکان اشتباه بسیار بزرگ ایشان رو در باورکردن به "حکومت اسلامی" و فقدان درک لازم از ماهیت حرکت انقلاب فرهنگی می دانم. ولی نقشی که ایفا کردند رو با توجه به شواهد می شود در کمتر کردن تخریب عنوان کرد، تخریبی که شاید(قریب به یقین) در غیاب ایشان شدیدتر بود.
آقای گنجی میگویند: "اسلامی کردن دانشگاهها چندین معنى میتواند داشته باشد:
" اول اسلامی کردن ساختمانها .."
"دوم اسلامی کردن افراد ، ..این امر از ابتدای انقلاب شروع شد..."
"سوم اسلامی کردن علوم انسانی .. ناقدان محترم باید توجه داشته باشند که محل نزاع این بخش اسلامی کردن علوم انسا نی است نه چیز دیگر"
از مورد نخست که شوخی را قاطی بحثی جدی کرده اند... میگذریم.
در مورد دوم اشاره میکنند که این کار عملی نیست و شکست خورده است.
مورد سوم اما "محل نزاع" است. نزاعی بین جنا بان مصباح یزدی و سروش.
من اینها را خواندم وبا خود فکر کردم که " البته من هم نظر آقای سروش را به نظر جناب مصباح یزدی ترجیح میدهم" . بعد فکر کردم نکند من همیشه با جناب سروش هم عقیده بوده ام بی آنکه بدانم ؟ یک چیزی اینجا به دلم ننشست. با اندکی جستجو آن میز گردی که مورد اشاره آقای گنجی است را پیدا کردم .
آقای سروش در پی مطالبی در باب عطر اندیشه اسلامی - که آقای گنجی آنرا نقل و نقد کردند - اضافه میکند:
" بنابر این از ابتدا که امام امت فرمانی صادر کردند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی ، آنچه را که ایشان به ما توصیه کردند و امر کردند همین بود که درهرچه اسلامی تر کردن فضای دانشگاه و پی افکندن یک چنان بنیان الهی ما بکوشیم. در حقیقت به یک معنى تمام اقداماتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرده و میکند همه اش را میتوان در داخل همین چهار چوب قرار داد و محکوم همین حکم اصلی و عمومی دانست که چه درآنجا که ما دانشجو میگزینیم چه در آنجا که استاد انتخاب میکنیم چه در آنجا که کتاب ترجمه...."
اینجا: http://www.youtube.com/results?search_query=abdolkarim+soroush&aq=f
حالا شما خودتان بگویید چگونه میشود ستاد انقلاب فرهنگی " اقداماتی بکند" در زمینه "گزینش دانشجو و انتخاب استاد" که حاصلش "هر چه اسلامی تر شدن دانشگاه باشد".
در ضمن خود آقای سروش در جای دیگر ضمن معرفی اعضای ستاد آقای املشی را مسول تصفیه و گزینش پاکسازی معرفی میکند.
اینجا: http://www.youtube.com/watch?v=jOACeL5kjCY
لذا از همان اول امر پاکسازی مطرح بوده و ایشان باید قاعدتا بویی ازآن عطر هم مشامشان را نواخته باشد.
-- omid ، Jun 8, 2010من میپذیرم که دیگرانی بود ه اند که کلا باعلوم انسانی مشکل داشته اند و ایستادگی سروش در مقابل آنها خدمت محسوب میشود، با اینحال ما نمیتوانیم بگوییم همه داستان به این ختم میشود. من فکر میکنم بهتر است تاکید را بیشتر بر همان بگذاریم که سروش امروز سروش سالهای ۵۷ تا ۶۳ نیست... تا بتوانیم دوستاش داشته باشیم . من نمیتوانم آدمی که در ویدئوهای بالا حرف میزند را دوست داشته باشم.
یک دوستی دارم که از زمانی که مزرعه حیوانات را خوانده مدام می گوید که عجیب است که این کتاب بوده است و باز نسل قبل از ما انقلاب کرده اند. بر همان سیاق می خواهم بگویم که جالب است که این حرفهای سروش در سال های 60 زده می شده است و باز در حکومت و جامعه خردیدار نداشته و هنوز هم در حکومت خریدار ندارد. من قبلا از توضیحات جناب سروش در مورد انقلاب فرهنگی قانع شده بودم و اصرار منتقدان بر این موضوع را نوعی لجاجت و حسادت می دانم ولی بی صبرانه منتظرم که بخش انتقادی مربوط به زبان سروش هر چه زودتر منتشر شود. این انتقادات درونی برای ما بچه های انقلاب معروف به نسل سوخته بسیار مفید است، منتظرم.
-- ممدآقا ، Jun 8, 2010کسانی که پایه های این حکومت را محکم کردند ،
-- بدون نام ، Jun 8, 2010بعد از بدبخت کردن دیگران ، حالا دو آتشه مخالف شده اند .حکایت گربه ی مرتضی علی است .
به نظره من اقای سروش و تمام کسانی که در این گروه انقلاب فرهنگی بودند باید دادگاهی بشوند و نقش ایشان و یارانشان کاملن یعنی تا جایی که امکان دارد مشخص گردد و اگر این کار انها زندگی ای را نابود گرده باید بسزای ان برسند
-- بدون نام ، Jun 8, 2010اگر دیروزمان را نتوانیم با بی طرفی بررسی و نقد کنیم مجبور به تکرار ان در اینده هستیم. سروش هم از شخصیتهایی است که صحبت در باره او مناقشات زیادی را برانگیخته است. از یک سو مورد تنفر انصار حزب اله داخلی است و از سوی دیگر انصار حزب اله خارج نشین از او متنفرند.
-- شمس ، Jun 8, 2010امیدوارم همه ما بتوانیم ادمها و عملکردهای دیروز و امروزشان را بدون نفرت شخصی و نفرت از نظام نقد کنیم.
جناب آقای گنجی: چرا آقای سروش که هنوز مایلند باشند و بسیار هم خوب است، نمفرمایند که من هم بشر هستم و جایزالخطا؟ البته جنابعالی مسئول نیستید تا پاسخ بگویید ولی چون این مقاله بیشتر به دفاعیه میماند عرض کردم.
-- امیر ، Jun 8, 2010همه کسانی که در انقلاب فرهنگی و تعطیل کردن دانشگاهها و تصفیه ی استادان و دانشجویان نقش داشتند مانند کسانی هستند که خانه های کسانی را ویران و تبدیل به بیابان کرده اند، صاحبان خانه را آواره و بی خانمان کرده اند. من نیز یکی از همین کسان هستم که خانه اش را ویران و تبدیل به بیابان کردند و خودم را نیز اخراج و آواره کردند و زندگیم رو زیر و رو کردند. انتظار دارم که آقای سروش به طور بسیار صریح و روشن دربارۀ اشتباهات بزرگ خودش در شرکت در ویران کردن و تبدیل به بیابان کردن خانههای ما و نابود کردن آیندۀ ما توضیح بدهد. او شریک بوده است حتی اگر خودش بیل به دست نگرفته و دیوار خانه را به زمین نزده باشد. او همراه بیلداران بوده و ایستاده بوده و نظاره می کرده تا کارها درست به پیش برود. ما به او کینه نداریم زیرا او دیر زمانی است که به سوی ما برگشته است ولی البته همراه ما نیست. او همسفر ما نمی تواند شد. او اگر توضیحات کافی برای کردارهای خودش ندهد تاریخ دربارهاش قضاوت خواهد کرد. یعنی اگر توضیح کافی ندهد تاریخ او را محکوم خواهد کرد و در کنار حضرت امام آیت الله العظمی روح الله الموسوی الخمینی خواهد نشاند.
-- ذوالفقار ، Jun 8, 2010آقا نفرت شخصی نیست .یک نسل را بی چاره کردند .آنها از دیگران نفرت داشتند و دارند .
-- بدون نام ، Jun 9, 2010قرار بود راجع به زبان افراد بنویسید
-- بدون نام ، Jun 9, 2010دمت گم گنجی...
-- چرتکه ، Sep 18, 2010عجب موخی داری ها...
راجع به مقالات قران محمدی میگم....
همشونو خوندم...
اولش لایک شدم ولی جواباشو پیدا کردم بعد ن بهت میکم!