خانه > انديشه زمانه > مقالات > زبان مطهری - ۲ | |||
زبان مطهری - ۲اکبر گنجی۱-۱ - مطهری و شریعتی: مرتضی مطهری با این که نسبت به دیگر روحانیون، رابطهی بهتری با روشنفکران داشت، اما خود را در مقامی مییافت که محق و مجاز بود حد و توان شریعتی را در ادب و هنر و علم و فلسفه و دین روشن سازد. ارزیابی وی از علی شریعتی این بود که از نظر دینشناسی و اسلامشناسی نمرهی بیشتر از «صفر» نمیتوان و نباید به او داد. به همین دلیل اسلامشناسی شریعتی را «اسلام سرایی» قلمداد میکرد. در این باره نوشته بود: «این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است9.» «به نظر من این جزوه چیزی که نیست اسلام شناسی است، حداکثر این است که بگوئیم اسلام سرایی یا اسلام شاعری است...بیشتر از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم مایه گرفته است تا اسلام10.» علی شریعتی «چند فحش چنار و منار حوالهی کسانی میکند که بخواهند بر این جزوه ایراد بگیرند، آنها را صاحب عقدهی کم حرفی و گمنامی میخواند، آنها را ضحاکهایی که مارهای دوششان گرسنه ماندهاند و مغز سر جوان می جویند قلمداد میکند11.» «نویسندهی جزوه نظر به غرور بیحد و نهایتش، همان طور که خاصیت هر مغروری است...با دو نمود روانی، عقدهی خود را آشکار میکند، یکی آن که هی مرتب اسماء و عناوین را...تکرار میکند، به علامت این که ما هم اهل بخیهایم و از طرف دیگر به شدت آن را نفی میکند و بیارزش میخواند، در صورتی که اگر دچار چنین غرور و خود بزرگ بینی نبود، مانند هر جاهل بی خبر دیگر نه مدعی میشد نه انکار میکرد. ایشان برای این که بچهها باور کنند که ایشان هم اهل بخیهاند و همه را میدانند، سر فصل ها و رشته ها و فرقهها را نام می برند، و برای آن که خدای ناخواسته کسی توقع زیادتری نداشته باشد و کتابی را جلو ایشان نگذارد که باسم الله این نیم صفحه را از فلان کتاب معنی بفرمائید، میفرمایند ولی همهی اینها حالات واهی است و یک ذره معنی ندارد، اگر من نمیدانم از آن جهت است که معنی ندارد نه این که معنی دارد و من نمیفهمم12.» البته در سخنان شریعتی مدعیاتی وجود دارد که مثبت این نظر است که او بر تمامی علوم و فرهنگ بشری تسلط دارد. مینویسد: «شما میدانید و میشناسیدم که در همین غرب و قلب تمدن و فرهنگ و تجدد غرب زندگی کردهام و تحصیل و گذشته از آن، رشته تحصیلیام نیز جامعه شناسی غربی و شناخت علمی تاریخ و تمدن و اندیشه و فرهنگ و جامعه و مذهب و ایدئولوژی ها و نهضت ها و فلسفه های غربی، از یونان قدیم تا اروپای جدید، بوده است و شاید با مکتب ها و نهضتها و شخصیتها و جامعه های غربی بیشتر از شرق آشنا باشم و براستی هم بیکن و دکارت و کانت و هگل و نیچه و اشپنگلر و هایدگر و برگسون و سارتر و لوتر و کالون و مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس و فاشیسم آلمان و انقلاب اکتبر روسیه و حتی جامعه و طبقات و احزاب و گرایشهای سیاسی و وضع اقتصادی و آمار دقیق و نمودار های علمی جمعیت و خانواده و رفتار و مصرف و تولید و صنعت کشور های غربی را بیشتر از بودا و نانک و کنفسیوس و لائوتزه و لویی و زرتشت و مانی و مزدک و فارابی و ابن رشد و شیخ طوسی و ابن تیمیه و ابن العربی و عبده و کواکبی و تاگور و ملاصدرا .... تائوتیسم و شنیتوئیسم و اخوان الصفا و زیدیه و معتزله و اشاعره و اسماعیلیه و نضت های آزادیبخش هند و رویدادها و جریانهای فکری اندونزی و مصر و ترکیه و جامعه شناسی ملت های شرقی و حتی مسلمان می شناسم و این البته جای تأسف است13.» مطهری مدعی است که به همراه بهشتی و طباطبایی و دیگران کوشش کردهاند تا پلی میان فرهنگ قدیم و فرهنگ جدید ایجاد کنند، اما علی شریعتی در این رابطه نقشی منفی بازی کرده است. این مقدمات برای آن بود تا از زبانی که مطهری علیه شریعتی به کار گرفته سخن بگوئیم. مطهری در نامهای که پس از درگذشت شریعتی به آیت الله خمینی نوشت14، میگوید پس از تذکر برخی از دوستان قرار شده است در خصوص مسائل شخصی شریعتی «از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل الزامات عملی»، دیگر سخن نگوید «ولی انحرافاتی که در نوشتههای او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم.» بدین ترتیب مطهری اعتراف میکند که پیش از آن شریعتی را به عدم صداقت متهم کرده و برخوردی خصمانه با او داشته است. مطهری در بخشی از این نامه یکی از علل دلخوری خود از شریعتی را بر ملا میسازد. مینویسد: «کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است، او همکاری روحانیت با دستگاه های ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد، مدعی شد که ملک و مالک و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند.» مطهری خطاب به آیت الله خمینی مینویسد، شریعتی میخواست با اندیشه های «ضد خدا و ضد مذهب»، «اسلام نوین بسازد». آن گاه این چنین ادامه میدهد: مرتضی مطهری ماجرای تهدید کردن علی شریعتی را برای آیت الله خمینی بازگو میکند: «در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرر وسیله ی اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی است برضد اسلام، و لازم است اصلاح شود. من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر ، یا تنها، هر طور خودت مایل باشی به تو ثابت کنم. اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت، نه به نام من، آنها را اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت. والا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.» در بخش دیگری از این نامه، سلسله مقالات او را که ساواک در روزنامه ی کیهان منتشر کرد، به دو بخش تفکیک کرده و بخش مربوط به ملیت و فرهنگ ایرانی اش را «فلسفهی رستاخیر» قلمداد میکند تا بگوید شریعتی برای حزب رستاخیزشاه فلسفه سازی میکرده است. شریعتی درگذشت و مطهری به آرزوی خود نرسید. به همین دلیل به ایت الله خمینی متوسل میشود تا مانع نشر آثار شریعتی گردد. میگوید با توجه به ضد دینی بودن آثار شریعتی: «میبایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر ،لااقل وسیله ی آقای حکیمی، که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود... بنده فکر میکنم اگر صلاح میدانید برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند ، یادآوری فرمائید که قبل از انجام اصلاحات وسیله ی آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می فرمائید ، از نشر آثارش جلوگیری شود.» زبان تند و تیز مطهری نسبت به شریعتی تا متهم کردن وی به ساواکی بودن پیش رفت. عبدالکریم سروش در این خصوص گفته است: «انتقادات مرحوم مطهری هم چنان که بعدها نیز به صورت صریح و آشکار ما دیدیم، مبتنی بر این ادعا بود که آشنایی شریعتی با معارف اسلامی کافی نیست اما آقای مطهری بعدا در لندن سخنانی گفت که فراتر از یک موضعگیری علمی علیه شریعتی بود. ایشان گفتند که شریعتی آشکارا با ساواک همکاری میکرده و حتی سفر او به خارج از کشور هم با صلاحدید و هماهنگی ساواک بوده و شریعتی فتنهها در سر می پرورانده و برای فتنهگری قصد آن داشته که به کشورهای اسلامی دیگر سفر کند. اینها نکاتی بود که من شخصا از آقای مطهری شنیدم15.» ابراهیم یزدی دربارهی همین ماجرا گفته است: «مرحوم مطهری در خرداد ۵۶ به لندن آمده بود تا در جریان معالجه چشم علامه طباطبایی کنار ایشان باشد و در منزل مهندس شهرستانی اقامت داشتند...به محض این که من وارد لندن شدم آقای دکتر سروش و دکتر خرازی به فرودگاه آمدند و مرا به منزل بردند. آنها به من گفتند که مرحوم مطهری در مسجد امام باره سخنانی راجع به شریعتی گفته است که بچه ها را تحریک نموده است. از جمله مطلبی به این مضمون که شریعتی توسط دولت ایران به خارج اعزام شده است. آقایان سروش و خرازی به من گفتند که آقای مطهری شما را می شناسد و از شما به احترام یاد میکند و به من پیشنهاد کردند که با ایشان در این باره صحبت کنم. با قبول پیشنهاد آنان به دیدار آقای مطهری رفتیم و از ساعت ۲ بعد از ظهر تا ۹ شب در حضور آقایان سروش و خرازی با ایشان به طور مفصل صحبت کردم. به ایشان گفتم که این حرفی را که به شما گفته اند که شریعتی فرستاده دولت است بی ربط است. شما از کجا چنین حرفی می زنید؟ ایشان گفتند که فردی در حسینیه ارشاد به من چنین گفته است (نام او را بردند)...مرحوم مطهری حرف های مرا پذیرفت و من از ایشان خواستم که سوء تفاهمهای به وجود آمده را خودشان اصلاح کند...البته بایستی بدانیم که آقای خمینی هر چند بسیار باهوش و زیرک بود، ولی به ایشان وحی نمی شد و براساس اطلاعاتی که به ایشان داده میشد اظهارنظر میکرد. یکی از نکاتی که در همان جلسه به ایشان تذکر دادم این بود که چگونه است که ارتباط فلان عالم با دربار شاهان وقت (مثلاً علامه مجلسی یا میرزای نائینی در اواخر عمر) مورد توجیه شما قرار میگیرد که این عمل به خاطر شرایط زمانه و در حقیقت برای خدمت به اسلام بوده است، اما همین رابطه وقتی در مورد افراد غیر روحانی مطرح میشود نوعی جرم به حساب می آید...به نظر من این که آقای خمینی به نامه آقای مطهری (مبنی بر توقف انتشار کتب شریعتی تا زمان اصلاح آن) پاسخ ندادند بدین دلیل بود که ایشان مخالف سانسور، حداقل در آن زمان، بودند16.» اتهام همکاری شریعتی با ساواک از سوی مطهری، روشن نیست که مبتنی بر چه شواهدی بوده است. در سال ۱۳۷۲، جلال متینی، رئیس اسبق دانشگاه مشهد، طی مقاله ای دربارهی شریعتی، به سفارشات ساواک دربارهی او اشاره کرد17. سید حمید روحانی هم در جلد سوم نهضت امام خمینی، بازجویی های شریعتی از سوی ساواک را منتشر کرده تا نشان دهند کل پروژه ی او در همکاری و هماهنگی با ساواک و رژیم شاه شکل گرفته است18. اما مطهری و هیچ فرد دیگری از آن بازجویی ها در دوران پیش از انقلاب اطلاع نداشت. این زبان عجیبی است که فرد را ساواکی میکند تا مانع نشر افکارش شود. حتی اگر شریعتی علیه روحانیتی که مظهر تشیع صفوی به شمار می آورد،با ساواک همکاری کرده باشد،آرای او را باید به طور مستدل نقد و رد کرد، نه با دشنام گویی. پانوشتها: ٩- مرتضی مطهری، استاد مطهری و روشنفکران، انتشارات صدرا،ص ۳۴. مطهری به علی شریعتی در همهی زمینه ها نمره میدهد. عبدالکریم سروش هم به مرتضی مطهری در زمینه ی فلسفه ی غرب نمره میدهد. مینویسد: «دعوی و داوری مطهری در باب فلسفه ی غرب نیز سخت ناموجه می نماید. حق این است که اگر نمره ی مطهری در فلسفه ی اسلامی ۱۰۰ باشد، این نمره در باب فلسفه ی غرب به زحمت به ١٠ می رسد. شرح مبسوط منظومه ی مطهری که اوج فلسفه پردازی اوست، بخوبی درجه ی آشنایی او با فلسفه ی جدید علی الخصوص فلسفه ی آنالیتیک را آفتابی میکند. نگاهی به بحث استقراء، فی المثل، از این جهت نمونه ی خوبی است و بساطت آن در فلسفه ی اسلامی و پیچیدگی و غموضش در فلسفه ی جدید، تفاوت ره را نشان میدهد که از کجاست تا به کجا. از این جالب تر، مساهمت و مشارکت استادان فلسفه این دیار در آن بحث هاست که الحق گریه آور بل خنده آور است. روزی تاریخ فلسفه ی این دیار را از روی این گونه کتاب ها باید نوشت"(عبدالکریم سروش، بسط تجربهی نبوی ، صراط ، ص ۱۳۰). ١٠- پیشین، ص ۳۵. ١١- پیشین، ص ۳۷. ١٢- پیشین، ص ۴۲. ١٣- علی شریعتی، مجموعهی آثار، جلد ۱ ، ص ۱۶۰. ١٤- متن کامل نامهی مطهری به ایت الله خمینی در کتاب زیر موجود است. تمام مطالبی که در متن از نامه مطهری آمده است، مربوط به همین اثر است: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، موسسه چاپ و نشر عروج (وابسته به موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، صص ۳۸۱- ۳۷۶. ١٥- رجوع شود به اینجا. ١٦- رجوع شود به اینجا. ١٧- رجوع شود به : جلال متینی، دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد،ایران شناسی، سال پنجم،شماره ۴، زمستان ۱۳۷۲ ص ۸۹۹-۸۳۵ . جلال متینی ، درباره دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد ، ایران شناسی، سال ششم، شماره ۲، تابستان ۱۳۷۳، ص ۴۴۱-۳۷۷ . ١٨- سید حمید روحانی ، نهضت امام خمینی ، دفتر سوم ، موسسه چاپ و نشر عروج(وابسته به موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی )،صص ۳۸۶- ۱۸۰. شریعتی هنگام بازگشت به ایران در ۱۲/۳/ ۱۳۴۳ در مرز بازرگان دستگیر شد. او را به زندان قزل قلعه تهران فرستادند. شریعتی با تعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید، در ۲۷/۴/۱۳۴۳ - پس از ٤٥ روز بازداشت- از زندان آزاد میشود. ساواک شریعتی را در مرداد ماه ۱۳۴۷ احضارو بازجویی کرد. بازجویی این مرحله نامه ای ۴۰ صفحه ای از کار در می آید(متن کامل نامه ی شریعتی در کتاب زیر قابل دسترسی است: سید حمید روحانی ، نهضت امام خمینی ، دفتر سوم ،موسسه ی چاپ و نشر عروج، صص ۲۲۸- ۱۹۲). شریعتی در این نامه مینویسد: پس از این نامه، رئیس ساواک خراسان به ثابتی مینویسد شریعتی "برای ساواک و مملکت مفید خواهد بود، مشروط بر این که خوب اداره شود". در شهریور ۱۳۴۸ شریعتی در تهران با حسینزاده(عطارپور) و پرویز ثابتی ملاقات می کند. شریعتی دربارهی این ملاقات به رئیس ساواک خراسان گفته بود: "حدود چهار ساعت با ثابتی بحث و تبادل نظر داشتیم و در خاتمه به من دستور داده شد که نظریات و برنامه و هدفهای فعلی و آیندهی خود را بنویسم و تقدیم کنم؛ چون درمشهد کار داشتم نتوانستم اجرای دستور کنم و اکنون آنچه به نظر رسیده و جزء اعتقاد وایمان من است، نوشتهام و تقدیم می کنم". حاصل کار متنی ۱۰ صفحه ای است که ضمن آن مخالفت خود را نسبت به روحاینت اعلام کرده و در پایان نوشته: "ثابت خواهم کرد و ثابت خواهد شد که مبارزه با آخوندزدگی و غربزدگی، همهی کوشش علمی من و سرّ موفقیتهای اجتماعی من است". ساواک مجدداً در ١٩/ ١/ ١٣٥١ وی را احضار کرده و پس از مذاکره به این نتیجه می رسند که باید "به نحو غیر مستقیم" از او استفاده کرد. پس از چند بار دیگر احضار و بازجویی، در نهایت ساواک وی را خطرناک تشخیص داده و از آبان ماه ۱۳۵۱ سخنرانی او را ممنوع میکند. در نهایت در پنجم مهر ماه ١٣٥٢ شریعتی را به "اتهام نوشتن مطالب تحریکآمیز و ایراد سخنرانیهای خلاف مصالح کشور" بازداشت میکنند. در بازجویی های جدید هم شریعتی همچون گذشته با آنها بحث میکند. ساواک در تاریخ ۲۲/۱۲/۵۳ گزارشی برای شاه متذکر میشود: "با عرض اینکه شریعتی طی مدت بازداشت متوجه شده که از آثار او سوءاستفاده به عمل آمده و از این موضوع به شدت نادم و آمادگی کامل یافته که به جبران گذشته به انتشار آثار ملی و میهنی بپردازد، مستدعی است در صورت تصویب، اجازه فرمایید از زندان آزاد و تحت کنترل مدام به نشر مسائل ملی ومیهنی اقدام نماید". پس از دستور شاه، وی در ۲۹/۱۲/ ۱۳۵۳ از زندان آزاد میشود. بازجویی های شریعتی و نوشته های او برای ساواک را چگونه باید تحلیل کرد؟ روشن است که امثال سید حمید روحانی میخواهند او را به عنوان یک ساواکی قلمداد کنند. اما فریب بازجو، یکی از شگردهای زندانی است. شریعتی معلم و تئوریسین انقلاب بود. یک ساواکی یا همکار ساواک چگونه میتوانست قلب های جوان ها را برباید و بیشترین نقش را در دگرگون کردن نسل جوان برای انقلاب داشته باشد؟ همکار ساواک به بقا و تثیبت رژیم شاه کمک میکرد، نه سوق دادن مردم از اصلاح به انقلاب. بسیاری از رهبران اولیه ی سازمان مجاهدین خلق، شاگردان شریعتی بودند. در اوائل سال ١٣٥١ مراسم عقد حسن آلادپوش و محبوبه ی متحدین با حضور علی شریعتی برگزار شد. این دو بعدها به مارکسیست های سازمان پیوستند. حسن آلادپوش در ١١/٦/١٣٥٥ در درگیری با ساواک کشته شد. محبوبه ی متحدین هم در ۱۸/۱۱/ ۱۳۵۵ در درگیری با مأمورین کمیته ی مشترک کشته میشود. پس از کشته شدن آن دو، شریعتی قصه ی حسن و محبوبه را نوشت و خواند، که در آن، آنها الگوی امروزین مسلمانان انقلابی قلمداد میشوند. چگونه همکار ساواک برای مجاهدین کشته شده به دست ساواک قصه مینویسد و خود آن را قرائت میکند؟ علی میرزاجعفر علاف، که به وسیله ی مجاهدین لنینیست به قتل رسید، شاگرد شریعتی بود. تحلیل ۴۰ صفحه ای که علی شریعتی برای ساواک نوشت، یکی از عمیق ترین کارهای او در تحلیل اصلاحات ارضی رژیم شاه است. مارکس در هیجدهم برومر لوئی بناپارت، در تحلیل بناپارتیسم، دولت بناپارتی را دولت فاقد پایگاه طبقاتی قلمداد کرده و نوشته است:"دولت به نظر می رسد کاملاً مستقل شده است". خاندان بناپارت ها... نماینده ی دهقانان سنتی محافظه کار است...از آنجا که بین دهقانان خرده مالک فقط پیوندی عملی وجود دارد، و از آنجا که شباهت منافع آنان موجب هیچ گونه اشتراکی، هیچ گونه ارتباط ملی یا سازمان سیاسی در بین آنان نیست، طبقه محسوب نمیشوند"(کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهی باقر پرهام، نشر مرکز، صص ۱۶۸- ۱۶۵). شریعتی هم دولت شاه را پس از اصلاحات ارضی، سلطنتی به شمار می آورد که در حال گذار از فئودالیسم به بورژوازی است. اما خود شاه مثل لوئی بناپارت، فاقد پایگاه طبقاتی بود. شریعتی این تحلیل را در سال ۱۳۴۷ برای ساواک نوشت. درست ۶ سال پیش(زمستان ۱۳۴۱) از او، احسان طبری برای تحلیل اصلاحات ارضی شاه، از بناپارتیسم مارکسی، به روایت لنین، استفاده کرد. من نمیدانم شریعتی مقاله ی احسان طبری را خوانده بود یا نه؟ به هر حال آن دو تحلیل مشابه ای از اصلاحات ارضی شاه ارائه کردهاند. احسان طبری نوشته است: «تبدیل پایه ی اجتماعی سلطنت، پدیده ی تازه ای در تاریخ اجتماعات بشری نیست. بروز و تحکیم سلطنت در دوران نظام پاتریارکال و فئودال انجام گرفته و سلطنت برای حفظ خود، در یک لحظهی معین تاریخی مجبور است پایه ی پاتریارکال و فئودال خود را رها کند و با یک سلسله مانور اجتماعی، با تن در دادن به یک سلسله رفورم، پایه ی سرمایه داری را برای خود بپذیرد. در علم اجتماع این تبدیل پایه ی اجتماعی سلطنت "شیوه ی بناپارتی" یا "بناپارتیسم" نام دارد. معمولاً از بناپارتیسم در اصطلاح عامه روش سیطره جویی و جهان گشایی فهمیده میشود، ولی بناپارتیسم در جامعه شناسی مارکسیستی معنای خاصی دارد. این اصطلاح از آن جا ناشی شده است که هم ناپلئون بناپارت و هم لویی بناپارت می کوشیده اند تا سلطنت را با قبول مبنای اجتماعی نوین تحکیم کنند. ناپلئون بناپارت به بورژوازی تکیه کرد. لویی بناپارت آغاز مغازله با خورده بورژوازی و پرولتاریا را گذاشت. این پدیده عیناً در دوران بیسمارک در آلمان و در دوران ستال پین در روسیه دیده شد. لنین بناپارتیسم را یک "پدیده ضروری" برای کلیۀ کشورهایی می شمرد که سلطنت در آن جا پایۀ فئودالی خود را به پایه ی سرمایه داری مبدل میسازد. صحت سخن لنین را دربارهی ضروری و قهری بودن بناپارتیسم در تحول اجتماعی سلطنت ها، وضع کنونی ایران یک بار دیگر مبرهن میسازد...تعریف لنین از بناپارتیسم تطابق بسیاری با وضع کنونی کشور ما دارد و تا حدود زیادی ماهیت پدیده های نوین را در سیاست دربار و هیأت حاکمه ی ایران روشن میسازد. و اصولاً باید گفت تمام دورانی که مورد ارزیابی لنین است از بسیاری جهات شباهت به دوران کنونی کشور ما دارد. و به همین جهت سراسر مقاله ی مورد بحث لنین جالب است. لنین با اشاره به سیاست اصلاح ارضی ستالی پین چنین می نویسد: تغییر سیاست ارضی سلطنت مستبده دارای اهمیت فوق العاده ای است. این تغییر یک امر تصادفی نیست، یک نوسان عادی خط مشی وزارت خانه ها نیست، یک نوع حقه بازی بوروکرات ها نیست. نه، این یک "تطور" بسیار عمیق است در جهت بناپارتیسم ارضی، در جهت سیاست لیبرال (به معنای اقتصادی آن، یعنی بورژوایی)، در زمینۀ مناسبات ارضی دهقانان... بناپارتیسم مانور سلطنتی است که تکیه گاه ساده و دربست فئودال و پاتریارکال سابق خود را از دست داده است، سلطنتی است که مجبور شده است بند بازی کند تا سقوط ننماید، ظاهر سازی کند تا بتواند اداره نماید، تطمیع کند تا بتواند مطبوع باشد، با عناصر منحط جامعه و حتا با دزدان و جبیب برهای حسابی برادری کند تا فقط به سر نیزه تکیه نکرده باشد. بناپارتیسم تحول سلطنت در کلیۀ کشورهای بورژوازی است و این پدیده را مارکس و انگلس با اتکاء یک سلسله واقعیت های در تاریخ معاصر اروپا دنبال کردهاند» (احسان طبری ، در میهن ما چه می گذرد؟، دنیا، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۱.) در همین زمینه: • از خشونت زبانی تا خشونت فیزیکی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بسیار جالب بود. نکات تاریخی کمتر گفته شده ای را بیان می کرد.
-- حسام ، May 1, 2010در سال 57 من دانشجوی رشته فیزیک در دانشکده علوم مشهد بودم . در آبان ماه دانشجویان دانشگاه مشهد تمام دفاتر دانشکده ها را اشغال کردند و به اسناد زیادی در رابط با استادان و دانشجویان ساواکی دست پیدا کردند و اسم های آنها را به دیوارها زدند. بالاترین مسول ساواک در دانشگاه مشهد دکتر جلال متینی بود که همان روزها از ایران فرار کرده بود. حرفهای این آدم مطلقن قابل اعتماد نیست. از این گذشته همانطور که آقای کنجی می گوید دوتا شریعتی با دو موضع متفاوت که نمی تواند وجود داشته باشد. یکی معلم و سازنده انقلاب و یکی ساواکی!!
-- بدون نام ، May 1, 2010چیز دیگر اینکه به گفته آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله تهرانی در زمان حیات آیت الله بروجردی، آیت الله خمینی دوبار از طرف ایشان با شاه ملاقات می کند. موضوع ظاهرا بر سر دستگیری فدائیان اسلام بوده. خود آیت الله مطهری هم عضو انجمن سلطنتی فلسفه بوده و ملاقات های زیادی با شاه و فرح داشته. آیا این ملاقات ها برای این دو روحانی نقطه ضعف است؟ مقصود من این است که آنچه در پایان روز باقی می ماند رفتارها و کارهای خوب انسانها در رابطه با انسان های دیگر است نه رفتارهای فردی خودشان.
آقای گنجی عزیز
-- همایون ، May 1, 2010استدلال شما که چون برخی شاگردان شریعتی مارکسیست شدند و در مبارزه با حکومت شاه کشته شدند و بنابراین شریعتی نمی توانسته با ساواک همکاری کرده باشد بسیار سست و کلا غیر قابل پذیرش است. از این موضوع البته به هیچ وجه هم این نتیجه حاصل نمی شود که شریعتی «ساواکی» بوده است. بنظر می رسد که همکاری مشروط شریعتی با ساواک ـ برغم شواهد غیر قابل انکارـ از این رو برای شما ثقیل و هضم ناکردنی است که از سویی وابستگی عاطفی شما به شریعتی و از طرف دیگر دیوخو کردن ساواک برایتان مایه دردسر شده است. ولی خود شما که با تجلیل از تحلیل شریعتی از اصلاحات ارضی نام می برید و البته خوشبختانه فورا نشان می دهید که این به اصطلاح «از عمیقترین کارهای او» در واقع تحلیلی مارکسی – لنینی است در واقع کلید درک همکاری مشروط شریعتی با ساواک را در اختیار میگذارید. شاید راحت طلبی و استفاده از امکاناتی که ساواک در اختیار شریعتی می گذاشت هم نقش معینی در رفتار او داشته باشد ولی دلیل اصلی در درک او از نقش مثبت اطلاحات ارضی و کلا آنچه در مقاله شما به نقل از احسان طبری بناپارتیسم جامعه شناختی انقلاب سفید خوانده شده نهفته است. انقلابی که با همه محدودیتها و انتقادادتی که به آن وارد است در مقابل ارتجاع سیاه ایستاد و ایران را در مسیر تجدد انداخت. این امر کاملا از نظر عینی برای شریعتی خوشایند بود و بازجویی های ساواک و وادادگی و فرصت طلبی شریعتی که عمدتا از ضعف ایديولوژیک او در مقابل بازجوها ناشی می شد زمینه ذهنی را هم فراهم آورد. ساواک هم بخوبی متوجه شد که از او در جهت منافع حکومت شاه میتوان استفاده کرد. این است راز همکاری مشروط این دو طرف ماجرا که از همسویی بخشی از اهداف اصولی بر می خاست.
نمونههای واقعی خشونت زبانی همکیشان آقای گنجی را باید در سخنان گوهربار آیتالله مطهری دربارهی چهارشنبه سوری خواند:
«چهارشنبه آخر سال میشود، آخر سال شمسی، چهارشنبه آخر اسفند ماه میشود و بسیاری از خانوادهها که باید بگویم خانوادههای احمقها هستند، بسیاری از خانوادههای احمقها آتشی روشن میکنند، هیزمی روشن میکنند، بعد آدمهای سرو بر و گنده، با آن هیکلهای نمیدانم چنین و چنین، از روی آتش میپرند و میگویند: «ای آتش، زردی من از تو سرخی تو از من».
آه این چقدر حماقت است. خوب چرا چنین میکنید؟ میگویند: «آقا یک سنت است. از قدیم پدران ماچنین میکردند». قرآن میگوید: اولوکان اباهم لایعقلون شیأ. اگر پدران گذشتهتان چنین کاری میکردند، شما میبینید یک کار احمقانه است و دلیل خریت پدران شما است رویش را بپوشید. چرا دو مرتبه این سند حماقت را سال به سال تجدید میکنید؟ این فقط یک سند حماقت است که هی کوشش میکنید این سند حماقت را همیشه زندهاش نگاه دارید. مائیم که چنین پدران احمق داشتیم .اولوکان اباهم لایعقلون شیأ. از طرف دیگر قرآن نمیگوید، هرچه که سنت است، پس باید درهم کوبید و هرچه که نو است خوب است. این نوگرایی که یک عده میگویند هم درست نیست. برای اینکه نو گرایی درست نیست...»
نتیجهگیری اخلاقی: نوگرایی خوب و درست نیست. سنت هم تا جایی خوب است که سنت اسلامی باشد. مثلا جشن چهارشنبه سوری حماقت و خریت است. ولی جهاد با کافران، قصاص و شکنجه، سنگسار زناکار، بریدن دست دزد، قتل ناموسی، قمهزنی و زنجیرزنی در روز عاشورا، چادر و چاقچور زنان و......... همه ارزشهای سنتی والا و عین معنویت است!!
-- بهرام ، May 1, 2010