خانه > انديشه زمانه > اندیشه سیاسی > رانهی عدم خشونتطلبی جنبش سبز | |||
رانهی عدم خشونتطلبی جنبش سبزاحمد امانی«پس هوای تازه کو؟ هوای تازه! باری، از دور-و-بر این تیمارستانها و بیمارستانهای فرهنگ دور میباید شد! همنشینی خوب کجاست؟ همنشینی با خودمان! یا تنهایی، هرگاه که باید! اما، به هرحال، دور از دود و دمهی بویناک گندیدگی از درون و کرمخوردگی پنهانِ بیماران! ... تا آن که، دوستان من، چندی هم که شده، خود را از دو بدترین بلای همهگیر در امان داریم که چهبسا درست در کمین ماست: تهوعِ بزرگ از انسان! ترحمِ بزرگ بر انسان!»1 «اگر این نکته را بهخوبی دریافته باشیم که پرستاری از بیماران و بهبودبخشیدن به ایشان هرگز وظیفهی تندرستان نیست – نکتهای که بهدرستی نیارمندِ درک و دریافت و ژرف است - آنگاه ضرورتی دیگر نیز دریافته میشود: ضرورتِ پزشکان و پرستارانی که خود بیماراند.»2 عیانتر و رُکتر: نه حملهی نظامی و تحریم، نه تزریقی اندیشمندانه از بیرون، عبث، عبث ... بیکران عبث آن ذهن لولیدهای که بر حمله و تحریم و تزریق اندیشمندانه از بیرون پای میفشارد (لطفاً خوانش، درک و دریافتِ فهم بشری چون خوانش فلسفهی غرب را با تزریق اندیشمندانه غلط نکنید، عیانتر: تزریق اندیشمندانه بدین معنی که در قبل از انقلاب، شاه ایران را به محافلی دعوت میکردند و زیرگوشی در او وز وز میکردند که چنین و چنان کن تا ایران مدرنتر شود دقیقاً همان نسخهپیچیدنهای امروزین برای سران اعراب.) نگونبختی شگفتِ ما، زمانی عیانتر میشود که آگاه شویم ما در خاورمیانه برای یکدیگر نسخه میپیچیم، عیانتر: تیمارستانی برای دیگر تیمارستانِ بغلدستاش نسخهی سلامتآفرین میپیچد. عیانتر: ایران و ترکیه و عربستان نمود بارز امروزین نسخهپیچیدن برای دیگرانند! وه چه شگفت! یا نسخهپیچیدن اقوام ایرانی بر یکدیگر! تیمارستانی روانی برای تیمارستانی دیوانه نسخهی سلامتآفرین میپیچد! وه چه وحشتناک! ... نگاه این بیمار به دلیل بیماری خاصاش به دنیا چهها فاصله دارد با نگاه آن دیگر بیمار به دنیا. ... این بیمار بر اساس نگاه مبتنی بر بیماری خویش نسخهی سلامتآفرین برای دیگر بیمار بغلدستاش صادر میکند، وه چه هولناک. ... بند بند تنات به لرزه میافتد. اینجاست که برخواست دقیق و سلامتآفرین تقیسم قدرت در میان تمامی اقشار جامعه بهخوبی پی میبریم. در اینجا باید به مفهوم کلیدیتری در همین کتاب نیچه بپردازیم: کینهتوزی، بنیان و اساس شکلگیری (خیر و شر) در بردگان و (نیک و بد) در سروران. ... بسیاری دقیقاً این نفرتِ درهمتنیده در کینهتوزی بردگان که از آن (خیر و شر) متولد میشود را دلیل برتری سروران میپندارند و با دفاع از سروری سروران و با تکیهی وقیحانه بر تحلیلهای تکهتکهی نیچه، (نیک و بد) سروران را میستایند. بدین معنا چون هرچه بردگان میطلبند کینهتوزانه است پس بر حق نیستند و لیاقتشان همان بردهگی است. «هرچیزی را بهایی است و بهای همهچیز پرداختنی است. کهنترین و سادهدلانهترین اصل اخلاقی عدالت، سرآغازِ هرگونه نیکخویی، هرگونه انصاف، هرگونه حسننیت، هرگونه عینینگری بر روی زمین همین است.»3 حق و ناحق در نظر نیچه، ریشه در خرید و فروش و بازار اولیهی بشر دارد پس طلبکار (سرور) و بدهکار (برده) متولد شد. از این رهگذر طلبکار برای کسب طلب خویش توانست بر بدهکار ذهنیت تمامیتخواهی خویش را غالب کند: تو قادر به دادن طلب من نیستی پس کیان و زندگیات مال من، بهجای طلب برایام کار کن، تولد مفهوم آغازین بردهی منی و بدینسان فرزندانِ برده را چون وی نان میداد باز طلبکار بود و آنان نیز بر همین توجیه کثیف، بردهی او بودند تکرار ابدی بردهبودن. نکته اینجاست که حق برده را چه کسی دو دستی چپاول کرده است؟ آیا بهراستی هر طلبی حتی طلب نجات جان یک نفر، بدین اندازه هست که کسی زندگیاش در رکاب ما قرار گیرد؟ لذتِ بهبردگیکشیدن، زیرِ دندان سرور خوش آمد، وی همسایهی خویش را نظارهگر شد، او نیز بهمانند او بینیاز است پس راهی برای بدهکار کردنِ وی نیست، اینبار وقیحانه سلاح را کشف کرد، در تجاوز، چپاول و بهبردهکشیدن همسایه و نوعِ بشری بینیاز از خود او ... . آری در نزد نیچه، برده ناحق است به دلیل تسلیمشدن در برابر کینهتوزی که به بیراهه میبرد خود و دیگران را، نه ناحق به دلیل طلبیدن حق خویش از سرور. ... «طلبکار – سرور - هرچه ثروتمندتر شود، مردمخوتر میشود و سنجهی ثروتِ او آن است که چهاندازه زیان را از سر میتواند گذراند بیآنکه آسیبی دیده باشد.»4 عیانتر: بردهای که در نکبت، فقر و گرسنگی، جمعی سرخورده و توسریخور بزرگ میشود سنجهی ثروت او با سروری که در لای لیف ناز بالشتک ننو بزرگ میشود یکی است؟ برده نگاهی بهمراتب خبیثتر و کینهتوزانهتر دارد برای چنین بردهای ازدسترفتنِ حتی لقمهای نان یعنی ازدسترفتن زندگی و برای سرور هزاران لقمه هیچ! عیان است که کینه و نفرت برده در ازدسترفتن حتی یک لقمه به نسبت سرور بسی، بسی و بسی گرانبارتر و سختتر است چون سنجهی ترازوی او بسیار شکنندهتر از سرور است. نیچه واکاوی میکند که گردننهادن به این کینهی بس سنگین چگونه سروران را به زیر و اخلاقی شنیع را پیش کشید، آری برده برای توجیه دیگر بردگان برای قیام، ارزشهای انسانی را به ضدارزش تبدیل کرد و رذایل را فضیلت بخشید نه برای تولید (خیر و شر) بل تنها برای همان یک لقمه نان ... . «اما هرگز از خود پرسیدهاید که برپاکردنِ هر آرمان بر روی زمین چه هزینههایی دارد؟ برای این کار چهمایه، واقعیت میباید بد فهمیده و بدنام شود؟ چهمایه دروغ میباید تقدس یابد؟ چهمایه وجدان پریشان شود و چه مایه «خدا» هر بار قربان شود و – خدایی دیگرگونه ساخته شود؟ -» اینجا بهشدت با شاهین نجفی شاخ به شاخ میشوم، آقای نجفی در نگارش خویش خطاب به پنج روشنفکر دینی مینگارد که بهخاطر رهایی و وحدت - این کلمهی مفتضحِ دهان پُرکن - هربار دهان نگشودم و در صف جنبش سبز ایستادم. اینجا بندبند وجودم به لرزه درآمد: آیا این خود ریایی شگفت نیست؟ وه چه پلید رذایل نزد ما خوشآهنگ شدند. آقای نجفی را میشناسم چون موسیقیاش اصلِ کارهاش در نزد من است، از این موسیقی آگاهام، کیست و خواستاش چیست با همهی فزونی و کاستیهایاش. اما زمانی دوچندان بند بند وجودم به رعشه در میآید که با خود میاندیشم بهراستی اگر کسی چون شاهین با آنهمه صراحت لهجهاش چنین به ریا متوسل شده است، دیگران چهها ریا و نیرنگ و پلیدی در ذهن دارند و پشت جنبش سبز بیضه کردند؟ بیضهای گرم و هرآن آمادهی تخلیهای سخت متجاوزانه! نیک بیندیشیم: تاوان گذشته خود را باید داد، بدهکاراند سرانِ جنبش سبز به مردم ایران اما آنان در اوج و متن قدرت کناره کشیدند و نه چپیدن در کنجی خلوت و تریاکنشین. هرکدام از اینان الان میتوانست در راس قدرتی باشد و عیش ببرد چون در متن قدرت بودند. بهراستی ما به کسانی چون میرحسین و سروش میتوانیم بیشتر اعتماد کنیم یا به کسانی که در بیرون از کشورند و بهزور از قدرت به زیر کشیده شدند؟! آنان که بهزور به زیر کشیده شدند و خارجنشین این گودهاند. از یاد بردهایم اینان با سازمان مخوف ساواک چه کردند با مردم؟ از یاد بردهایم زمانی که در راس قدرت بودند و به آنان ندا داده شد: لطفاً برای ورود به خانهام پوتین کثیف نظامیات را در بیاور، هیچ گوش شنوایی جز خوارکردن دیگران نداشتند؟! حال بر طبل ویرانی خشونت میکوبند و خائننامیدن رهیده از قدرتها ... وه چه مخوف، ریا و دروغ پشت نام مردم خفته است. همراه عزیز! بهراستی اینجا دقیقاً زمان نقدکردن و تامل است نه زمانی که ریا و دروغ بر ما مستولی شد و بعد بر زانوان بزینم که چه خواستیم و چه شد؟! و آن زمان تازه در فکر جواب به آیندگان. اگر جنبشی در کار است و قدرت زندگانی در مردم، حیف نیست بر آن مویه و شیون کنیم، این مویه و شیون چیست در عمق جان ما که هر آن احساسِ زبونِ باخت به ما دست داد، بهجای تامل و اندیشیدن، زار بزنیم بر لاشه و نعشی مندرآوردی!!! بس نیست این برداشتهای تسخیری نابودگر و مرگبار و نیستپرور و خوارشمار و سَربهزیرِ نعش خویش را کشیدن! یا که یاوه انکار کنند، انکارِ عدمخشونتطلبی را با این توجیه که کجا ما مردمانی غیرهخشونتطلب بودیم؟! ما در خشونت بزرگ شدیم پس انتظار عدمخشونت یاوه است!!! مگر در هند مردماناش که دُم یکدیگر میکندند، صلحطلبی در کار بود؟! رامین جهانبگلو در تایید عدمخشونت سالهای بسیاری را درنوردیده است. مگر نه اینکه در دیگر جوامع هم گاه یک نفر جامعهای را زیرورو میکند؟ نهراسیم از توان جهانبگلو، کینهتوزانه انکاراش نکنیم او اندیشمندی است بزرگ و بیادعا، تاوان این آزادهجان تنها این است که کاریزما نیست تا همه بر پایهاش درافتیم مریدوار. همین! مگر نه اینکه باید از جایی شروع کرد پس زمان عدمخشونت بهراستی کی است؟! حتماَ این ارزش را هم باید دربند کارِ کارشناسی بکشیم تا به ضدارزشی برین تبدیل شود؟! جالب اینکه اینان به بهانهی دفاع از خویش، خشونتطلبی را تزریق میکنند مگر نه اینکه خودِ گاندی به ضرب گلوله کشته شد؟ او نمیتوانست به بهانهی دفاع از خویش چندین کلهخرِ بادیگارد دورِ خویش بچیند؟ وه چه مکارانه ارزش را به ضدارزش تبدیل میکنند این خدایان کینهتوزی. آی آزادهجانان بگذارید بیپردهتر سخن گویم: بهراستی این دولت سهسالونیم دیگر و با نقد هر روزه ما برسر کار باشد، بهتر است یا چون شاهین نجفی بر نعش جنبش سبز مویه کنیم و الفاتحهی آزادیخواهی! یا چون دیگر آن دسته با بهخشونتکشیدن مردم و به جان هم انداختن عدهای را به زیر کشیم و در این وانفسا ریاکارانی بس پلید بر گردهی ما نشینند و سیسال دیگر در شناخت آنان در کوشیم؟! یا که با مویه و توزیع نفرتی کثیف در میان مردم - تبدیل ارزشها به ضدارزش - زمینه را برای هجومی چون عراق فراهم کنیم؟! بهراستی به کسی که بر مرگ و خشونت آری میگوید چگونه میتوان اعتماد کرد؟! آیا اینان دیگر روز پس از کسب قدرت در مواجه با کوچکترین مشکل همان نسخهی قتلعام را صادر نخواهند کرد؟! واما بازگردیم به نیچهی گرانفکر: آیا تبارشناسی اخلاقی به معنی تایید نظام برده و سروری نزد نیچه است؟ نیچه نه در این کتاب بل در بسیاری از کتابها به رویهی کینهتوزانه قوم بنیاسرائیل نقد زده است چون اولین قومی بودند که ارزشها را باژگونه کردند بعد از آنها دیگر بردگان نیز بسیار چنین کردند همین خود اروپائیان در قرون وسطی بهوفور. اما وی بهشدت بر همین یهودیستیزی آلمانیها هم یورش برده است در حالی که بسیاری وی را بی پروا و بیشرمانه یهودستیز مینامند، «و نیز خوشام نمیآید از این تازهترین یهودستیزان که امروزه چشمها را به شیوهی مسیحی-آریایی اشخاص محترم تاب میدهند و صبر آدم را لبریز میکنند از اینکه با کثیفترین حقهبازیهای معرکهگیرانه، با دیدِ اخلاقی، میخواهند همهی جانوارنِ شاخدارِ وجودِ مردم را رم دهند. اینکه در آلمان امروزی هیچ کلکی نیست که نگیرد، بر اثر بازماندگی انکارناپذیر و بهآسانی لاسیدنی روحِ آلمانیست که دلیلاش، به گمان من، این است که خورد و خوراکمان روزنامه است و سیاست و آبِجو و موسیقی واگنر و همین و بس (قابل توجهی نویسندگان و هنرمندان خلوتنشین: در این بخش نیچه از نبود مطالعهی عمیق و ژرف مینالد و این به معنی طرد روزنامه و سیاست نیست. درست مانند ماشینی با چهار لاستیک اگر ماشین سه لاستیک روزنامه و سیاست و موسیقی داشته باشد باز بیلاستیک مطالعه عمیق -کتابخوانی - به دره پرتاب خواهد شد اما آیا تایید مطالعهی ژرف به معنی طرد سه لاستیک دیگر یعنی سیاست و روزنامه و موسیقی (سرگرمی) است؟! همان بهانهی خوشزرقوبرقی که بسیاری از اساتید! را در کنج خلوتنشینِ تریاک غرق کرده است) همراهِ لوازمِ این خورد و خوراک: نخست، فروبستگی و خودبینی ملی، اصل نیرومند اما تنگنظرانهی «آلمان، آلمان، بالاتر از همه» و دیگر لغوهی برآمده از ایدههای مدرن.»6 «اگر این نکته را به ژرفی دریافته باشند که پرستاری از بیماران و بهبودبخشیدن به ایشان هرگز وظیفهی تندرستان نیست - نکتهای که نیازمند درک و دریافت عمیقی است - آنگاه ضرورتی دیگر نیز دریافته میشود ضرورتِ پزشکان و پرستارانی که خود از همانگونه بیمارند. و اکنون معنای کشیشِ زاهد را میفهمیم و با دو دست میچسبیم. تمامی مکاتب فکری بشر زمانی که از خدمت بشر میجهند و بشر در خدمت آنان در میآید به دین با هستهی ایدهئولوژیک تغییر چهره میدهند چیزی که مارکس بهشدت از آن هراس داشت و دین را افیون جامعه مینامید. پس کشیشِ زاهدِ کمونیست، کشیشِ زاهدِ لیبرال، کشیشِ زاهدِ ناسیونالیسم وغیره نیز متولد میشوند. در تمامی این مکاتب، نخست برده بهدنبال همان تکهنان بود اما با تسلیم به کینهتوزی تمامی ارزشها ناچاراً برای هدفِ نهایی قربانی و باژگونه شدند تا آنجا که ضدِارزش، ارزش شد. دیدیم دینِ کمونیست و ناسیونالیسم یا همین لیبرال هم امروز چهها کردند - سروری بر رنجوران قلمروی پادشاهی کشیشِ زاهد است. او میباید خود بیمار باشد و از بیخ و بن خویشاوندِ بیماران و بدبنیادان تا که آنها را بفهمد، تا که خود را به آنان بفهماند. او میباید گلهی خویش را بپاید در برابر کیان؟ شک نیست که در برابر تندرستان، همچنین دربرابرِ رشک به تندرستان. ... این چوپان بیمانند گلهی خویش را در برابر خود آنها نیز میپاید، در برابر همهی پستاندیشیها و بدجنسیها و بدخواهیهایی که در گله به چشم میخورد و در میان ناخوشان و بیماران همگانی است و با جدیت اما بیسروصدا با آشوبطلبی و خطرِ پاشیدگی گله که همیشه در کمین است میجنگد، خطری در کمینِ گلهای که در آن خطرناکترین تَرَکانه، یعنی کینهتوزی، پیوسته بر هم انبار میشود. ... کشیش نخستین شکلِ جانورِ ظریفتری است که خوارداشتن برایاش سادهتر است از نفرتورزیدن. او هرگز از جنگ با جانورِ شکاری دستبرادر نیست»7 در این کتاب از فحوای کلام نیچه و خوانش تاریخیاش به چندگونه کشیش برخورد میکنیم: کشیش اولیه، کسی که دین زایش اوست، او با نیرنگ زخمزننده است تا رامکننده باشد جانورِ شکاری را به آییناش. از این رهگذر میتوان فهمید که اولین انسانی که فهم را در بالای کلهی زمخت خویش حس کرد اولین کشیشِ زاهد اولیهی بشر است، کسی که به دیگر انسانهای وحشی دور-و-بر خویش آموخت که چگونه میتوان بهتر شکار کرد، زخمزنندهای بس شگفت. بعد کشیش ثانویه، کشیشی که جهت کینهتوزی و نفرت را به سوی دینداراناش معکوس میکند و محفوظ از همان کینهتوزی و کشیش متاخر، کشیشی که ناقوس مرگ خدای دیناش را به صدا در میآورد. در زمانهی ما آیتالله منتظری کشیشی بود در شمایل هر سهگونه کشیش، کسی که خدایی آفرید و خود نیز ناقوس مرگاش را به صدا درآورد. رضاخان کشیش اولیهی ناسیونالیسم ایرانی بود، زخمزننده و بیمارکننده، پسراناش همان کشیش ثانویه بود اما این دین بهدست کسانی دیگر به زیر کشیده شد به همین دلیل هنوز زنده است و خطرناک و کینهتوزانه به دنبال دردستگرفتن دوبارهی اریکهی قدرت، هنوز هیچ کشیشی در میان فارسها (می گویم فارس چون فقط کار آنهاست) جرات و گستاخی بهصدادرآوردن ناقوس مرگِ این دین ناسیونایسم ایرانی را نداشته است. اجازه دهید عیانتر سخن گویم: شعار «نه غزه، نه لبنان، جانام فدای ایران» دقیقاً ریشه در همین دینِ ناسیونالیسمی ایرانی دارد که هنوز زنده است. اول اینکه آزادی ما در ایران چه ربطی به مشکلات لبنان و فلسطین و مردماناش دارد؟ اگر ما به آنان یاری میرسانیم، ماییم و نه آنان! مردم تهیدست به خود میپیچند از خرج پول مملکت در دیگران، ناسیونالیسم این زخم را انگشت میگذارد و کینهتوزانه با متهمکردن این دو کشور آن هم عربی واویلا! نیرنگمند نوک پیکان را به سوی داخل ایران برعکس میکند. هستهی دقیقِ این شعار در آینده: نه کردستان نه بلوچستان نه آذربایجان، جانام فدای تهران! تهرانی چنین درهم لولیده و با جمعیتی پانزده میلیونی و آمارِ وحشتناک تخریب اجتماعی، این عروس ترشیدهی شهرهای ایران دقیقاً زایدهی همین ناسیونالیسم ایرانیست نه انقلاب اسلامی. اتفاقاً قرار بود قم پایتخت شود ولی این غولِ عظیم چنان بزرگ بود که در آن وانفسا کسی توان کنترل آن را نداشت پس انقلابیون تسلیم پایتختی دوبارهی تهران شدند اما جالب اینکه این کینهتوزی نسبت به دیگر مناطق ایرن با تهران چه کرد. از هر قشری بیکار و نیازمند سیرکردن شکم سرازیر تهران شدند و این یعنی تقسیم منابع تهران بین همهی پانزده میلیون تهرانی امروز، یعنی فقیرترشدن تهران نه ثروتمندترشدن آن، این یعنی بهترین نقطهی جغرافیایی خاورمیانه، دامنهی دماوند که امروز میتوانست بهشتی برای توریستان و تهرانیها باشد به جهنمی از دود و تخریب اجتماعی تبدیل شده است. میگویی نه بیا و دمی در آن بیاسا ویلانشین شمال کشور! این تحفهی ناسیونالیسمهاست و خواهد بود، ارزانیتان باد این وحدت! مگر آنکه کشیشی جسور ناقوس مرگ خدایاش را به صدا درآورد. ناغافل نباید ماند تا در پشت این تحلیل، مکارانی دیگر بیضه گرم نکنند. آری دیگر دینهای ناسیونالیست هم چنین کردند برای مثال ناسیونالیسم کردی هم که آنهمه شعار آزادگی سر میداد امروزه در کردستان عراق دمبهثانیه گندزاده پس میدهد، گندزادههایی که فقط پول پارو میکنند از گُردهی کردها، در میان کردها نوشیروان مصطفی یارِ غار جلال طالبانی، کشیشِ زاهدی است که احتمالاً ناقوس مرگِ خدای ناسیونالیسم کردی را خواهد نواخت. وه چه خوشطنین است این ناقوس! «امروز هر جای دیگر که جان نیرومند است و پُرزور و بیدروغ و نیرنگ در کوشش، او را با هیچ آرمانی سروکار نیست که نامِ مردمپسندِ این پرهیز بیخدایی است، جز خواستِ حقیقتاش. اما اگر مرا باور داشته باشید، این خواستِ حقیقت، این بازماندهی یک آرمان، اگر شاخ و برگاش را بزنیم همان آرمان است در جدیترین و معنویترین صورتبندی و باطنیترین شکلِ آن، و بدینسان نه بازماندهی آن که خودِ مغزِ آن است. بنابراین، درست بیخدایی بی قید و شرط که ما تنها در آن هوا دم میزنیم، ما معنویتر مردانِ این روزگار! پانهادِ آن، آرمان نیست، به خلاف ظاهر آنکه بیشتر یکی از مرحلههای دگرسانی آن است، یکی از صورتهای پایانی و پیآمدهای ذاتی آن خانهخرابی هولناک برآمده از دوهزار سال آموزشِ حقیقتجوییست که سرانجام خود را از دروغِ خداباوری نهی میکند ... مسالهی ما: معنای تمامی هستی ما چیست؟ این که خواستِ حقیقت در ما همچون مسالهای به خود آگاه شود؟ در این شکی نیست که با خودآگاهشدنِ خواستِ حقیقت اخلاق نیز ازین پس روبهنابودی میرود: این نمایشِ بزرگ، در صد پرده که برای دو سدهی آیندهی اروپا (دو دههی آیندهی خاورمیانه) رقم زده شده است، وحشتناکترین و پرسشانگیزترین و ایبسا نویدبخشترینِ نمایشهاست ...»8 اینجا نیچه به نکتهای مهم اشاره میکند آگاهشدن خواستِ حقیقت. فرض کنید خواستِ حقیقت = اسب است. حال اینگونه میشود: آگاهشدنِ اسب. آری آگاهشدن آنچه حقیقت میطلبد، بشر هزاران سال بهدنبال حقیقت بوده و تعریفاش، حقیقتی که اول آن را بیابد و بعد این حقیقت خواستههایاش را برای بشر تشریح کند و این یعنی آفرینش خدا که بارها در تاریخ بشر رخ داده است که دلیل بنیادی آن کشف حقیقت بوده. ولی نیچه آگاهشدنِ خواستِ حقیقت را میطلبد، خواستِ حقیقت چیست؟ نیکسرشتی. ... یعنی همان نیکیها و ارزشهایی که بشر میطلبید و بعد باید از زبان دیناش میشنید، بعد از هزار پیچ و خم و نیرنگ! و چهها نیرنگبازان از همین اسم دین و خدا به اسم خویش سود نجستند و چپاول نکردند! پس به زبانی دیگر حقیقت همان اراده بشری است و خواست اراده او نیکسرشتی. ... فهم بنیانهای عبث خویش و دیگری، دیدِ کژراههها و بیراههها و مجوزان و دیوسان رهزن در زندگی. «اگر از آرمانِ زهد چشم بپوشیم، انسان، جانورِ بشری، تاکنون معنایی نداشته و زندگانی او بر روی زمین هدفی نداشته است»9 انسان درست از زمانی که بر عقل خویش آگاه شد شکافی عظیم مابین خود و دیگر حیوانات یافت. این رانهی عظیم سرمنشاء آرمان زهد اوست. اگر که بیهوده است پس با این عقل زیاده در مغزش چه میکند تنها زمانی میتواند از آرمان زهد دست برشوید که مغزی عاری ازعقل داشته باشد و دوباره به میان دیگر حیوانات پرت شود. پس با وجود عقل در مغز بشر «یعنی اینکه چیزی کم است که پیرامونِ انسان را خلایی ترسناک فراگرفته است، و انسان از توجیهِ خویش، از شرح دادن خویش و از آریگفتن به خویش - برای زندگی چون دیگر حیوانات - ناتوان است و از مسالهی معنای خویش در رنج. ... اما مسالهی او نه رنجبردن، بل این بوده است که فریادِ پرسشِ رنجبردن برای چه؟ را پاسخی نبوده است. ... انسان خواهان رنج است و جویای آن اما بدان شرط که معنایی بدان بخشیده باشد، آرمان زهد بدان معنایی بخشید. ... گمان میکردند که خلاء بزرگ با آن پُر شده است و در به روی هرگونه هیچانگاری مرگطلب بسته شده است اما شک نیست که خودِ این تفسیر با خود رنجِ تازه آورد، رنجی ژرفتر، درونیتر، زهرناکتر، زندگیخوارتر. ... بیایید جرات کنیم و بفهمیم که معنای تمامی اینها جز خواستِ نیستی نیست، خواست رویگرداندن از زندگی و شوریدن بر بنیادیترین پیشانگاراههای زندگی»10 بنیادیترین پیشانگارههای زندگی انسان با دیگر حیوانات یکی است اما با وجود عقل چگونگی و یا بهتر بگوییم کیفیت بنیادیترین پیشانگارههای زندگی در نزد بشر مهم شد. یا باید عقلی در کار نمیبود یا باید این پیشانگاراههای زندگی معنی مییافتند، پس بشر جفتبودن را جرقه زد تا معنایی بخشد آن را، پس رنج و مصائب جفتبودن را به گردن خرید، در غار نقشی زد و الونکی ساخت و گیاهی و حیوانی رام کرد تا دگرباره معنایی بخشد به جفتبودنشان، جمعی و جماعتی و اینهمه نیکسرشتی بود در نزد او. ... و چهها رنج بر گردن خرید و خواهد خرید این بشر ... و چهها رنجاش دادهاند کژراههها ... چهها چاپیدهانداش کینهتوزیها ... اینجاست که متوجه میشویم آگاهشدنِ بر خواستِ حقیقت در نزد ما و بهخصوص در این زمانه حساس بسیار مهم است. بهراستی خواستِ حقیقی آنان که پشت مردم پنهان شدند چیست؟! خواستِ حقیقی ما که ساده است همین زندگی بهتر نه مرگی بهتر و شیون و زاری بهتر! این زندگی بهتر تنها از تقسیم قدرت و وانهادن هر تیمارستان به پزشکان خود آنهاست که محقق میشود. تقسیم قدرت هم بدین معنی نیست که حضرتعالی مرحمت بفرمایی و سهم ما را بزرگوارانه ادا کنی، بل آن را کسب خواهیم کرد: زندهزنده نه مردهمرده! در غیر این صورت، ساده است، ویرانی من یعنی ویرانی تو، این دقیقاً همان چیزی است که نیچه میطلبید: لازم نیست کینهتوزی کنی و کینهتوزانه سروری را به زیر افکنی و ارزشها را به ضدارزش تغییر دهی، ویرانی تو یعنی ویرانی او، همچنین آبادی و زندگی تو یعنی آبادی و زندگی او. نیک بنگریم اروپا و غرب چه گرفتاری شدند از ویرانی مشرقزمین هرچه جلوتر میرویم گرفتارتر و ویرانتر میشوند، رفاه و آسودگی خاطر امروز غربیان با ۱۰ سال پیش قابل قیاس است؟ رهایی نیست برای تو مگر با آزادی من و این یعنی انکار و خلع سلاحِ خشونتطلبی چون نیازی بدان نیست و این حاشا که هرگز به معنای بیتفاوتی نیست چگونه میتوان گاندی بزرگ را انسانی بیتفاوت دانست حاشا حاشا ... پانوشتها: ۱. کتاب تبارشناسی اخلاق، فردریش نیچه؛ ترجمهی داریوش آشوری، صفحهی ۱۶۲ از بند ۱۴ ۲. همان، صفحهی ۱۶۳ از بند ۱۵ ۳. همان، صفحهی ۸۸ از بند ۸ ۴. همان، صفحهی ۹۱ از بند ۱۰ ۵. همان، صفحهی ۱۲۳ از بند ۲۴ ۶. همان، صفحهی ۲۰۴ از بند ۲۶ ۷. همان، صفحهی ۱۶۲ از بند ۱۵ ۸. همان، بند ۲۷ ۹. همان، بند ۲۸ ۱۰. همان، بند ۲۸ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
از آشنایی با این کاشف قلمبه و سلمبه گوی نیچه بسیار خوشوقتم!!! این همه زور زدن برای اینکه بگویییم بیاید بچسبیم به میرحسین و غیره به جای مثلا سلطنت طلبان؟؟ رادیو زمانهٔ عزیز، لطفا یک کمی سطح استاندارد مقالاتتان را بالا ببرید چون این طریق هذیان نوشتن در شأن یک رسانهٔ عمومی نیست چراکه در پس این پیچواپیچی دیدی سطحی و سوادی کم نهفته است که نتیجهاش اتلاف وقت خوانندگان است. میدانم قحط الرجال است اما با این وجود...
-- علی مظفری ، Jan 12, 2010با تشکر.
متنی وحشی و انشایی شلخته و ایده هایی متناقص نما که روحی آشوب گر و ذهنی خسته و فکری درگیر اما خلاق را نشان می داد.
-- وحید ، Jan 13, 2010حظ کردم.
این نویسنده بر قبری گریه می کند که دران مرده ای نیست
-- ali ، Jan 13, 2010جمهوری اسلامی یک نظام قوی شده ای در برابر قدرت های امروز است گفتمان خشونت نداشت اما دید پس پشت این جریان رقبای گردن کلفت غربی نشسته اند صف اول را زد و دیدیم که دهان همه باز ماند که چطور جمهوری ولایت فقیه درحال دوام است
این نظام بر اساس سازوکار ولایت فقیه بنیاد نهاده شد و ادامه یافت و الان هم صدا بیرون از کشور خیلی بزرگه داخل مردم به زندگی خودشون مشغولند .
آخه هر چیزی آدابی داره!!! مقاله نوشتن هم در یک سایت به اصطلاح خبری یک کمی تجربه و ادبیات و آیین نگارش لازم داره! صرف نظر از اینکه محتوا هم خیلی خیلی مهمه!!!!!!!!!! ببخشید. مساله فقط انتقاد نیست. فکر می کنم رادیو زمانه برای مخاطبینش احترام زیادی قایل نیست......دوستان ما این وب سایت و بقیه سایتهای خبری و رادیویی رو باز می کنیم برای اینکه به اخبار موثق و مطالب خوب و متقن و محکم به زبان فارسی نیاز داریم. حالا اینکه چرا شما هر مطلبی رو چاپ می کنید بدون ادیت بدون ویراش و بازنگری- مطلب دیگریست. من اولین باری نیست که اینو میگم ها..... البته احتمالا باز سانسور میشه......
-- نازی ، Jan 14, 2010در پی مسایلی که پس از انتشار این مطلب و هم-نامی ایشان با دوست دیگری ساکن فرانکورت آلمان، شایسته است که ذکر کنیم نویسنده ی این مقاله، ساکن فرانکفورت آلمان نیست و این تشابه ی اسمی کاملن تصادفی بوده است. با تشکر، ادیتور صفحه ی اندیشه ی زمانه
-- اندیشه زمانه ، Jan 14, 2010