خانه > انديشه زمانه > اندیشه سیاسی > جنبش سبز به کجا میخواهد برود؟ | |||
جنبش سبز به کجا میخواهد برود؟اکبر گنجیاشاره: جنبش سبز طی هفتماه اخیر دستآوردهای خوبی داشته است؛ این جنبش تجلیِ بخشی از نارضایتی نهفته در جامعهی ایران است. این جنبش از طریق هویتسازی، افراد را با یکدیگر پیوند داده است. این جنبش ازطریق نماد سبزش، نگاه بسیاری را در سراسر جهان به خود معطوف کرده است. این جنبش از طریق حضور در مجامع عمومی خود را تثبیت کرده است. این جنبش نشان داد که میتوان بدون دخالت خارجی و استمداد از بیگانگان، گذار به رژیم دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر را ممکن ساخت. حفظ تمامیت ارضی ایران یکی از مهمترین اصول جنبش سبز است. تقلب بزرگ انتخاباتی مردم را به خیابانها کشاند. «رأی من چه شد» شعاری دوسویه بود: اعتراض به رییس جمهور تقلبی از یک سو، و مطالبهی انتخابات آزاد از سوی دیگر. به همین جهت اعتراض اولیه معطوف به مقابلهی با محمود احمدینژاد بود. حمایت بیدریغ آیتالله علی خامنهای از محمود احمدینژاد و صدور فرمان سرکوب مردم از سوی او، نزاع با احمدینژاد را به نزاع و رویارویی سبزها با علی خامنهای تبدیل کرد. علی خامنهای بیشترین نقش را در تعویض محل نزاع بازی کرد. در عین اذعان به این دستآوردها، جنبش دموکرسیخواهی بدون چشماندازی از آینده و روشنکردن ترجیحات و مطالبات، گرفتار روزمرهگی خواهد شد. چرخشهای ۱۸۰ درجهای از یک سو به سوی دیگر، راهبر به مقصود نیست. یک روز مسأله این بود که با عمل وداع کرده بودیم. از هر نوع حرکت جمعی مردمی، به دلیل عدم کنترل و روشننبودن پیآمدها، میهراسیدیم. اما امروز مسأله این است که چهرههای شاخص جنبش سبز و بسیاری از روشنفکران خود را به عمل جمعی پوپولیستی (تظاهرات اعتراضی خیابانی) سپردهاند. خیابان بهعنوان خیابان هدف نیست، اما گویی برای گروهی خود خیابان به هدف تبدیل شده است. بدون بسیج اجتماعی نمیتوان به موازنهی قوای دولت و جامعه دست یافت. اما بدون تعیین استراتژی، تاکتیکها، شعارها و اهداف، کار جنبش دشوار خواهد شد. این نکته معلوم است که هرنوع برنامهای، گروهی را ناراضی خواهد کرد. آنان که اهداف، شعارها، تاکتیکها را نپسندند به دلیل تفاوت نظر در خصوص راهبردها و شعارها، چهرههای شاخص جنبش سبز را به خودی و غیرخودی کردن متهم خواهند کرد. اما مگر میشود جنبش اجتماعی آزادیخواهی برای گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر را بدون برنامه پیش برد؟ همانطور که همهی افراد و گروهها حق دارند در این خصوص نظرورزی کنند، چهرههای شاخص این جنبش هم حق دارند نظرات خود را بیان نمایند. ممکن است نظرات چهرههای شاخص جنبش به مذاق برخی خوش نیاید، یا ممکن است اظهار برخی مواضع باعث جداشدن برخی از همراهی شود، این واقعیات را نمیتوان توجیه کافی برای فقدان برنامه و روشننبودن نقشهی راه قلمداد کرد. برنامه، طرحی انتزاعی نیست که بتوان مستقل از واقعیت بدان اندیشید. برنامه، در چارچوب شرایط مشخص تدوین میشود. اگر چه تاریخ و جامعه را انسانها آفریدهاند، اما همان تاریخی که انسانها آفریدهاند، ساختارهایی ایجاد کرده است که هر نوع کنشی در محدودههای آن صورت میگیرد. اگر دموکراسی محصول موازنهی قوا بین دولت و جامعه است، که هست، بنابراین فهم دقیق موازنهی قوا بین دولت و مخالفان، بخش مهمی از طراحی راهبرد و مطالبات است. هدف یادداشت حاضر، برجستهسازی برخی واقعیاتی است که چهرههای شاخص جنبش سبز در برساختن استراتژی، تاکتیکها و شعارها باید به بدانها توجه کنند. یکم - استقلال مالی دولت از جامعه: درآمدهای نفتی چنین امکانی برای رژیم فراهم آورده است. در چهار سال گذشته (۱۳۸۴ - ۱۳۸۷) ۲۸۰ میلیارد دلار درآمد نفتی کشور بوده است. این ظرفیت عظیم را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت. دوم- سازمان سرکوب: سلطان سازمانهای نظامی و امنیتی و اطلاعاتی (سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات) در اختیار دارد که «می تواند» از آنها برای سرکوب جنبش استفاده کند. استقلال مالی به دولت امکان داده است که سازمان سرکوب را بهشدت گسترش دهد. سوم – ارادهی ماندن: ارادهی ماندن در قدرت در علی خامنهای بسیار بالاست. علل متعددی در این وضعیت دخیل است. یکی از آن علل به قرار زیر است: با توجه به وابستگی شاه به دولتهای غربی، برای او و نیروهای سرکوبگرش این «امکان» وجود داشت که به کشورهای زیادی بگریزند، اما این امکان برای علی خامنهای و مریداناش وجود ندارد. چهارم - انحصار رسانهای: علی خامنهای در شرایطی که جنبش سبز را از هر رسانهای محروم کرده است، تمامی رسانهها (صدا و سیما، روزنامهها، خبرگزاریها، و ...) را به انحصار خود در آورده است. این وضعیتِ کاملاً نابرابر امکان فراخی برای کنترل افکار عمومی در اختیار رژیم قرار داده است. در عین حال باید به این پرسش هم پاسخ گفت: چه کسی در جامعه هژمونی دارد؟ رژیم یا مخالفان؟ میدانیم که شایعه در جامعهی ایران یکی از قویترین رسانههاست که نباید در تحلیل شرایط کشور نادیده گرفته شود. از سوی دیگر، سایتهای اینترنتی، تلویزیونهای ماهوارهای و رادیوهای غیرایرانی وجود دارد که تا حد امکان اطلاعرسانی میکنند. پنجم- استفادهی ابزاری از دین: آیتالله خمینی و کل دستگاه روحانیت، رژیم شاه را رژیمی ضددین قلمداد میکردند. درست است که دینگریزی یکی از پیآمدهای سهدهه حکومت دینی در ایران بوده است، اما نباید فراموش کرد که اکثریت مردم ایران همچنان دیندارند. به همین دلیل دستگاه تبلیغاتی/ایدهئولوژیک سلطان (روحانیت درباری، منابر نماز جمعه، منابر مساجد، رادیو و تلویزیون، روزنامههای دولتی، خبرگزاریهای دولتی، و ...) کوشش کرده و میکنند تا جنبش سبز را جنبشی ضددینی قلمداد کنند. این جنبش، جنبشی دینی (به دنبال مطالبات دینی- مذهبی و رویارویی با بیدینان) نیست، بلکه جنبشی دموکراتیک (به دنبال مطالبات دموکراتیک و با مشارکت فاعلان و بازیگران متفاوت) است. اما پشتیبانی و مشارکت مراجع تقلید (آیتالله منتظری، آیتالله صانعی، آیتالله موسوی اردبیلی، آیتالله بیات) از آن، روحانیبودن برخی از چهرههای شاخص (مهدی کروبی، محمد خاتمی) آن، و متدینبودن میرحسین موسوی و بسیاری از زندانیان، تبدیل شکاف بسیار ضعیف دینداران – بیدینان به شکاف اصلی را بسیار دشوار کرده است. همهی فاعلان جنبش سبز باید به دقت تمام توجه داشته باشند که سخنانی بر زبان نرانند که شکاف دینداران- بیدینان را جایگزین شکاف اصلی دیکتاتوری- دموکراسی سازد. نکتهی دیگری را هم نباید نادیده گرفت. هیچکس خدا نیست. هیچکس مسوول دین نیست. هیچکس نمیتواند دیگری را دیندار یا بیدین بخواند. تاریخ دین بهترین شاهد مدعای ماست: بیدین خواندن ابنعربی، ملاصدرا، بوعلی سینا، مولوی، حلاج و دهها عارف و فیلسوف دیگر در جهان اسلام حاکی از آن است که نباید به اینگونه مدعیات عنایت کرد. همین اتفاق در تاریخ مسیحیت و دین یهود هم روی داده است. «پشمینهپوشان تندخو» و «ریاکار» که در خلوت کاری میکنند و در محراب و منبر کاری دیگر، خود را علمدار دینداری و بیدینی قلمداد میکنند. پاسخ حافظ به آنها صریح بود: «آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت». ششم – استفادهی ابزاری از احساسات ملیگرایانه: رژیم شاه رژیمی آمریکایی به شمار میرفت، اما رژیم جمهوری اسلامی، رژیمی ضدآمریکایی به شمار میرود. در نزاع بر سر مسألهی هستهای، جهان غرب به رهبری آمریکا سیاست دوگانه (و دبل استانداردی) در رابطهی با ایران و دیگر کشورهای منطقهی خاورمیانه در پیش گرفته است. در حالی که برخی از کشورهای همسایه و منطقه (اسرائیل، هند، پاکستان، قزاقستان، روسیه) دارای بمب اتمی هستند، جهان غرب به دنبال آن است که ایران غنیسازی اورانیوم در داخل کشور را تعطیل سازد. رژیم با علمکردن این سیاست دوگانهی غیر قابل دفاع، تبلیغات خود را به این جهت سوق داده است که غربیان مخالف استفادهی علمی- پزشکی ایران از انرژی هستهای هستند. بدین ترتیب رژیم میتواند با افزایش تنش با جهان غرب، اجماعی حول خود پدید آورد. تکنولوژی هستهای حق مردم ایران است. اما سلطان با تبدیل مسألهی هستهای به مسألهی اصلی، به دنبال آن است که توجهی ایرانیان و جهانیان را از نقض حقوق اساسی مردم ایران منحرف سازد. شعار «جمهوری ایرانی»، از این منظر، نوعی واکنش به سوءاستفادهی دولت از احساسات ملیگرایانهی ایرانیان میتواند به شمار رود. هفتم - ترس و یأس: علی خامنهای و مریدان منفعتبرش،از طریق ارعاب میکوشند بر جنبش سبز فائق شوند. زندان و شکنجه و کشتار مهمترین شیوهی آنان در رویارویی با جنبش سبز است. آنها به هیچوجه به جنبش سبز مجوز برگزاری یک تجمع قانونی را نمیدهند. از سوی دیگر، با تکرار دائمی این سخن که ۱۳ میلیون رأیدهندهی به مهندس موسوی بهشدت ریزش کرده و به دویست/سیصد و حداکثر چند هزار نفر تقلیل یافتهاند، میکوشند تا عاملان و فاعلان جنبش سبز را ناامید سازند. هشتم - استراتژی و تاکتیک: از نظر منطقی، خوب (درست) و بد (نادرست) استراتژی و تاکتیک، محصور به چهار رابطه است: ۱- استراتژی خوب، تاکتیک خوب. ۲- استراتژی خوب، تاکتیک بد. ۳- استراتژی بد، تاکتیک خوب. ۴- استراتژی بد، تاکتیک بد. توجه به این روابط بسیار مهم است. بهعنوان نمونه، دفاع از آیتالله خمینی، الگوقراردادن آرا و افکار او بهعنوان مقتدای جنبش سبز (سیدمحمد خاتمی: «بزرگترین متفکر اصلاحطلب امام خمینی است»)، استراتژیک است یا تاکتیکی؟ سنگرگرفتن در پشت آیتالله خمینی پیآمدهایی دارد که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. وقتی چهرههای شاخص جنبش سبز خود را پیروان واقعی آیتالله خمینی معرفی میکنند و زمامداران کنونی را مخالفان آیتالله خمینی قلمداد میکنند، خود و جنبش سبز را وارد گفتمانی میکنند که رهایی از آن بسیار دشوار است. به تعبیر دیگر، نزاع بر سر شکاف اصلی (دیکتاتوری و دموکراسی)، به نزاع مدافعان و مخالفان آیتالله خمینی فروکاسته میشود. اینان به این سخن آیتالله خمینی استناد میجویند که «میزان رأی ملت است»1، آنان هم به این سخن آیتالله خمینی استناد میجویند که «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشور آسیبی نبیند». آنان سخنان بیشماری از آیتالله خمینی، خصوصاً دوران پس از انقلاب، نقل خواهند کرد تا نشان دهند چهرههای شاخص جنبش سبز دروغ میگویند که پیرو خط امامند. چهرههای شاخص جنبش سبز که در شرایط سرکوبگرانهی داخل کشور در حال مبارزهاند، و میدانند که رژیم به دنبال کوچکترین بهانه برای حذف و نابودی آنهاست، شاید چارهای جز توسل به آیتالله خمینی نداشته باشند. اما، داستان پارهکردن عکس آیتالله خمینی، نشاندادن آن از سیمای جمهوری اسلامی، هیاهو به راه انداختن پیرامون آن و برپایی تظاهرات سراسری در کل کشور، محدودیتهای این گفتمان را نشان داد. وقایع اخیر نشان داد که در اینجا با استراتژی و تاکتیک بد مواجه شدهایم. تجربهی مبارزات آیتالله منتظری بهترین شاهد مدعای ماست. ایشان هیچگاه خود را در چنبرهی گفتمان آیتالله خمینی زندانی نکرد. نهتنها آیتالله خمینی را الگوی آزادیخواهی معرفی نکرد، بلکه در برابر فرامین ناقض حقوق بشر او ایستاد. جایگاه بینظیر آیتالله منتظری در میان دموکراسیخواهان و مدافعان حقوق بشر نشاندهندهی آن است که آنچه مهم است، تسخیر دولت نیست، مهم دفاع از حقوق اساسی مردم، ایستادن در برابر خودکامگی و قدرتمندکردن مردم از طریق سازمانیابی است. این آنچیزی است که اگر همهی نخبگان بدان تن دهند، مردم و جامعه را قدرتمند خواهد کرد. انتخاب گفتمان حسینی- یزیدی، استراتژی بسیار خطرناکی است. امام حسین مهمترین نماد مبارزهی خونین تاریخ شیعیان است. شیعیان هرگاه خواستهاند با حکومتی در عمل درگیر شوند و آن را به زیر کشند (سرنگون سازند)، به این منبع عظیم ظلمستیزی و عدالتطلبی پناه بردهاند. این گفتمان در ایجاد انقلاب ۱۳۵۷ نقش اساسی داشت. علی شریعتی میگفت همهی روزها عاشورا و همهی زمینها کربلا است. آنان که رفتند (شهید شدند)، کاری حسینی کردند، آنان که زنده ماندند، باید کاری زینبوار انجام دهند، وگرنه یزیدیاند. تجربهی انقلاب ۵۷، پیآمدهای خواسته و ناخواستهی آن گفتمان را روشن کرده است. سفید (حسینیها) و سیاه (یزیدیها) کردن طرفین نزاع و استناد به عاشورا، چه راهی جز کشتهشدن حسینیها یا کشتن یزیدیان به روی جنبش سبز میگشاید؟ وداع با روشهای مسالمتآمیز و توسل به روشهای خشونتآمیز، یکی از پیآمدهای این گفتمان است. رژیم با هدف آفریدن توجیه سرکوب به این گفتمان توسل میجوید. استناد جنبش سبز به این گفتمان برای رسیدن به چه مقصودی است؟ دموکراسی محصول مبارزات مسالمتآمیز، قدرتمندکردن مردم، میزهای مذاکره و بدهبستان است. رهبری جنبش دموکراسیخواهی باید بتواند با رهبری نظام سرکوبگر وارد گفتوگو، بهمنظور گذار مسالمتآمیز به دموکراسی، شود. گفتمان حسینی- یزیدی، راه گفتوگو را مسدود میسازد. عاملان و بازیگران جنبش سبز باید به این فکر کنند: آیا با یزید میتوان مذاکره کرد؟ اگر پاسخ منفی است، آیا بدون میز مذاکره، گذار مسالمتآمیز ممکن است؟ اگر پاسخ منفی است، گفتمان حسینی- یزیدی را باید کنار نهاد. نهم - رادیکالیسم در روش، رادیکالیسم در اهداف: سلطان و مریداناش جنبش سبز را جنبشی ساختارشکن و یک نوع انقلاب رنگی قلمداد کردهاند. به تعبیر دیگر، سلطان و نیروهای سرکوبگرش شرکت در انتخابات و رأیدادن به کاندیدای دیگر را براندازی نرم و کودتای مخملی معرفی میکنند. برخی افراد و گروهها وقتی با این نوع تبلیغات رژیم روبهرو میشوند، بهسرعت این تلقی از جنبش سبز را انکار و طرد میکنند. برای راهبردی روشن در این زمینه، دو نوع عقلانیت را باید از یکدیگر تفکیک کرد: عقلانیت نظری: به معنای تناسب دلیل و مدعا. عقلانیت عملی: به معنای تناسب روشها و اهداف. اگر جنبش سبز به دنبال دموکراتیزهکردن جامعه و قلمروی سیاسی است، که هست، دنبالکردن چنین هدفی در ساختار سیاسی خودکامهی کنونی، هدفی رادیکال به شمار میآید. به تعبیر دیگر، گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر خواستی رادیکال محسوب میشود. چنین رادیکالیسمی اخلاقی و موجه است. اما عقلانیت عملی حکم میکند که از روشها و وسایلی استفاده شود که جنبش سبز را به این هدف برساند، نه استفاده از روشها و وسایلی که ما را از هدف دور سازد. روشهای رادیکال (انقلابی: خشونتآمیز) بههیچوجه به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر منتهی نخواهد شد. روشهای مسالمتآمیز، روشهایی است که متناسب به این هدف رادیکال (درخواست دموکراسی و حقوق بشر)اند. یکی از دستآوردهای جنبش سبز، پیروزی اخلاقی بر رژیم است. دموکراسیخواهی و دفاع از حقوق بشر بهعنوان اهداف، و توسل به روشهای مسالمتآمیز برای رسیدن به اهداف، دلیل این پیروزی اخلاقی بوده است. فوران و سلطهی احساسات، یکی از ارکان روشهای انقلابی است. جنبش دموکراسیخواهی، جنبشی عقلانی است که به هیچ بهانهای احساسات را جایگزین عقلانیت نمیکند. چهرههای شاخص جنبش و روشنفکران، اگر به دنبال دموکراتیزهکردن ساختار سیاسی و کل جامعه هستند، باید به صراحت تمام، همهروزه، روشهای خشونتبار را نقد و نفی کنند. با نفرت، کینه، انتقام، و خشونت نمیتوان دموکراسی برساخت. بهکارگیری خشونت جامعهی ما را وارد دور باطل خشونت میسازد، خشونت را افزایش میدهد و توسل به خشونت رژیم را موجه میکند. عصبانیت مردم از خودکامگی و سرکوب عریان زمامداران سیاسی قابل فهم و همدلی است، اما توسل به خشونت به هیچ بهانهای قابل توجیه نیست. آتشزدن پاسگاه، پرتاب کوکتلمولوتف به ونهای نیروی انتظامی، بهآتشکشیدن موتورها و حمله به نیروهای نظامی و انتظامی کار چه کسانی است؟ بخشی از سازمان سرکوب رژیم؟ برخی از گروهها و سازمانهای شبهتوتالیتر؟ یا جنبش سبز؟ برای من باورکردنی نیست که آن چندمیلیون انسان شریف و باهوشی که شعار میدادند: «رأی من چه شد؟»، چنان اقداماتی کرده باشند. روز عاشورا آنان چندنفر را به شهادت رساندند. نحوهی بهشهادترساندن برخی از شهداء به شیوهی ترور بوده است. نهتنها نباید به خشونت توسل جست، بلکه باید بهگونهای عمل کرد که دولت نتواند از سازمان سرکوب علیه مردم استفاده کند. در آلمان شرقی سابق، در شهر لایپزیک، مردم معترض هر هفته جلوی کلیسای شهر جمع میشدند و دعا میخواندند. در برخی از شهرهای اروپای شرقی سابق، صدها هزار تن از مردم بدون آنکه شعاری سر دهند، شمعبهدست سیاهی شب را به روز تبدیل کردند. اینگونه بود که رژیمهای توتالیتر نتوانستند از سازمان سرکوب استفاده کنند. دهم - ساختار و کارگزار: یکی از مهمترین مسایل علوم اجتماعی تجربی، مسألهی ساختار (structure) و عاملان (agency) است. ساختارگرایان، عاملان و بازیگران را عروسکهای خیمهشببازی ساختارهای اجتماعی به شمار میآورند. در مقابل، فردگرایی روششناختی، ساختارها را به فاعلان فرومیکاهد. به تعبیر دقیقتر، از نظر وجود شناختی (ontological)، چیزی جز افراد در جهان خارج وجود ندارد. ساخت اجتماعی موجودیتی مستقل از تکتک افراد ندارد2. مسألهای که در طراحی راهبرد بدان توجه باید کرد به شرح زیر است: بر مبنای ساختارگرایی، سخنگفتن از احمدینژاد و دیگر رهبران، داروی درمان بیماری سرطانی «ساختار استبدادی» نخواهد بود. اما بر مبنای فردگرایی روششناختی، هرگونه تحلیل اجتماعی در نهایت باید به عاملان (افراد) تحویل شود. بر این مبنا، حتی اگر رژیم جمهوری اسلامی رژیمی سلطانی به شمار نیاید، باز هم علی خامنهای قدرتمندترین شخصیت رژیم است. اگر بخواهیم از تشبیهی برای فهم موضوع استفاده کنیم، میتوان گفت: «علی خامنهای قلب و مغز رژیم است». از این رو علمکردن احمدینژاد و کوبیدن او اگر تاکتیکی برای عدم رویارویی مستقیم با علی خامنهای باشد، تاکتیکی قابل فهم است، نه قابل توجیه (justified). اما اگر چنین نباشد، با مشکل فهم و درک توزیع قدرت در نظام سیاسی ایران مواجه خواهیم بود. چهرههای شاخص جنبش سبز تمام کوشش خود را مصروف آن کردهاند تا جنبش را به مقابلهی با آیتالله علی خامنهای نکشانند، اما این خود رهبر بود و هست که مطالبات را به خود معطوف داشت و شعارها را علیه خود کرد. نتیجه: جنبش سبز به استراتژی روشن محتاج است. پیآمدهای خواسته و ناخواستهی جنبش سبز، گریبان همه را خواهد گرفت. روشهای خشونتبار چارهی بیچارگی ما نیستند. درد ما، درد استبداد و خودکامگی است. مسألهی ایران، مسألهی چند فرد یا گروهی از افراد نیست. مسألهی ما، استبداد نهادینهشده در همهی زوایای زندگی است. استبداد، دورهای استثنایی در تاریخ ما نبوده است. تاریخ ما، تاریخ استبداد و خودکامگی است. با تغییر صورت مسأله، به حل مسأله نزدیک نخواهیم شد. مسألهی اصلی، مسألهی گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر است. باید به این مسأله فکر کرد. باید برای این مسأله چارهاندیشی کرد. اگر دیر بجنبیم، رودهایی که جاری شدهاند، به سیلی ویرانگر تبدیل خواهند شد که همه را با خود خواهد برد. حداقل کاری که میتوان و باید کرد این است که خواستها و مطالبات دموکراتیک (بهعنوان مثال: انتخابات آزاد، حق تجمعات مسالمتآمیز، آزادی کلیهی زندانیان سیاسی - عقیدتی، آزادی مطبوعات و رفع توقیف از کلیهی مطبوعات توقیفشده، آزادی احزاب، انتخاب روسای دانشگاهها به انتخاب دانشگاهیان، عفو عمومی به تصویب مجلس، تشکیل کمیتهی حقیقتیاب ملی دربارهی انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد، استعفای محمود احمدینژاد و برگزاری انتخابات مجدد و ...) مرحلهی کنونی جنبش را مدون کنیم. این مطالبات را به تائید جمع هر چه بزرگتری از چهرههای ملی، موثر ، نظریهپرداز و مقبول برسانیم و بدین ترتیب اجماعی ملی پیرامون مطالبات مشخص و مدون برسازیم. اگر وضعیتی خطرناک و ناخواسته پیش آید، همهی ما اخلاقاً در پیدایش آن وضعیت مسوول خواهیم بود. آنان که دستی در آتش دارند،بهجای بنزینپاشیدن بر آتش، باید آتش را خاموش سازند. مگر میشود از رژیم بنیادگرای سرکوبگر دفاع کرد؟ مگر میشود برای تثبیت و دوام این رژیم کار کرد؟ آیا کسانی که سالها در زندانهای این رژیم حبس و شکنجه شدهاند، اینک به عاملان بقای این رژیم مبدل شدهاند؟ مسأله این نیست، مسأله انتقال تجربهی نسل انقلاب ۱۳۵۷ است. آن تجربه چه بود؟ آرنت، پوپر، ارول، جیلاس، گیدنز و دیگران در خصوص این تجربه سخنان نیکویی بیان کردهاند. ارول میگفت «همهی انقلابها شکست هستند. اما همهی شکستها یک گونه نیستند». میلوان جیلاس گفته است «انقلاب همواره یک تراژدی در زندگی بشری است، دوست ندارم آن را رویایی جلوه دهم. انقلاب [شوروی، یوگسلاوی] هم اهریمنی بود. ... نمیتوانم بفهمم که جنایات خونین و رنجهای بزرگ را چگونه میتوان انسانی خواند»3. آرنت نوشته است «باید به این حقیقت غمانگیز توجه کرد که بیشتر وقایعی که انقلاب نام گرفتهاند نهتنها از ایجاد «اساس آزادی» بلکه از تضمین حقوق و آزادیهای مدنی و تأمین نعمت «حکومت محدود» بر پایهی قانون اساسی نیز عاجز بودهاند»5. پانوشتها: ۱. سیدمحمد خاتمی پس از ماجرای پارهکردن عکس آیتالله خمینی گفته است: «ما اسلام واقعی را در بینش و روش امام میبینیم که جمهوری اسلامی را مطرح میکند یعنی دموکراسی را پذیرفته است اما به نقصهایی که دموکراسی دارد و جامعهشناسان و فیلسوفان غرب هم آنها را مطرح کردهاند یعنی فقدان عنصر معنوی و الهی در درون جوامع، توجه کرده و جمهوری اسلامی یعنی آن ارزشها هم به دموکراسی اضافه شود. ... امام خمینی مظهرآزادگی و آزادی ملت ایران است؛ کدام کلام بالاتر از این برای مردمسالاری است که میزان رای مردم است؟ امام خمینی که شوخی نکردهاند! میزان رای مردم است یعنی چی؟ ... اصلاحات میگوید این انقلاب، قانون اساسی و معیارهای دینی و امام را قبول داریم و معتقدیم در بسیاری از موارد؛ در این معیارها انحراف به وجود آمده است و باید اصلاح شود. ... اصلاحات بیش از برگزاری درست انتخابات و عمل به قانون اساسی چیز بیشتری نمیخواهد. ... مرزهای ما با آنهایی که ضددینند، با متحجران، حتی با کسانی که میگویند دین نباید در حیات سیاسی دخالت کند، [روشن است].» به اینجا رجوع شود ۲. کارل پوپر در این خصوص گفته است: «همهی پدیدههای اجتماعی، و خصوصاً کارکرد همهی نهادهای اجتماعی را باید همیشه ناشی از تصمیمات، اعمال، و نگرشها، و غیرهی افراد بشری دانست. ... ما هرگز نباید به توضیحی برحسب بهاصطلاح «اجتماعات» بسنده کنیم و خرسند شویم» (کارل پوپر، جامعهی باز و دشمنان آن، ص ۹۸). مطابق تقریر هویتشناسانهی فردگرایی: «هویات اجتماعی، چیزی نیستند بهجز مجموعههایی از افراد که نسبتهای گوناگون با هم دارند. دانشگاه چیزی نیست جز افرادی که فعالیت دانشگاهی میکنند، یعنی: استادان، دانشجویان، امنا، رؤسا و سرایداران. این تقریر از آموزه، تقریری است در باب ترکیب خارجی پدیدهی اجتماعی و مفادش این است که هر پدیدهی اجتماعی مولَّف است از افراد و افعالشان. ... همهی هویات اجتماعی، اعم از دولت، نظام اقتصادی، معاهدات، نظام حقوقی، دین، سنن هنری، جنگ، اعتصاب، نظامات تجاری و انقلابات، همه قائم به مجموعهای از افراد و افعالند. ساختارها و نهادهای اجتماعی، نظام هنجارها و اشکال مختلف روابط اجتماعی، همه متشکل از آدمیانی هستند که به کارهای معنیدار و آگاهانه مختلف مشتغلند» (دانیل لیتیل، تبیین در علوم اجتماعی ، ترجمهی عبدالکریم سروش، انتشارات صراط ، صص ۳۱۲ - ۳۱۳). از سوی دیگر، در جبههی مقابل، فوکو در تاریخ و جنسیت نوشته است: «ما باید بکوشیم کشف کنیم که چگونه سوژهها بهتدریج بهنحوی پیشرونده، واقعی، و بهشکلی مادی از طریق کثیری از ارگانیسمها، نیروها، انرژیها، مواد، تمناها، اندیشهها، و غیره ساخته میشوند». (ص ۹۷). مارکسیسم ساختارگرا هم فاعلبودن آدمیان را انکار میکند. از نظر آنها، ساختارهای زیربنایی اجتماعی کنشهای آدمیان را تعیین میکنند. در این دیدگاه انسانها به عروسکهای خیمهشببازی ساختارهای اجتماعی تبدیل میشوند. به گفتهی یان کرایب، مارکسیسم ساختارگرا، اقتصاد را چوب بیلیاردی میداند که با آن توپ بیلیارد سطوح سیاسی و ایدهئولوژیک به حرکت درمیآید. آلتوسر میگفت «اقتصاد در تحلیل نهایی تعیینکننده است». ۳. سه دیدگاه دربارهی اصلاحات در شوروی، چین و یوگسلاوی، مصاحبه با میلوان جیلاس، آندره ساخارف، ولیو بینیان، گردآوری و ترجمهی هرمز همایونپور، انتشارات آگاه، صص ۵۹ – ۶۰. ۴. آنتونی گیدنز، جامعهشناسی، نشر نی، ص ۶۶۶. ۵. هانا آرنت، انقلاب، ترجمهی عزتالله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ص ۳۱۳. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای گنجی، برداشت شما از آلتوسر کاملا غلط است. امیدورام افشاگری اخیر محسن مخملباف در مورد ثروت خامنه ای و خانواده و اطرافیانش تا به حال به دست شما رسیده باشد.
-- رضا ، Dec 29, 2009آقای گنجی عزیز شما در این نوشته مرتکب چندین اشتباه نظری و سیاسی میشوید، در کنار برخی نظریات درست. مشکل شما دوستان و مبارزان مدنی خوب تازه آمده به خارج در این است که با آنکه خواهان مبارزه مدنی و جنبش مدنی هستید و حتی در آن باره نظریه پردازی می کنید، اما چون در یک جامعه پیشرفته مدنی سالهای طولانی نزیسته و واقعا زندگی نکرده اید، متوجه نکات ظریف و حساس بازی و چالش مدنی نیستید و این مشکل در این تحلیل شما به خوبی نمایان است و بنابراین در استفاده تان از نظریات پوپر، فوکو و غیره دچار اشتباهات نظری می شوید که اینجا جای رسیدن به آنها نیست. دوست گرامی حالت عدم خشونت مبارزه مدنی به معنای قبول کتک خوردن نیست و در این صحنه مدرن مبارزه مدنی هر دو طرف به یک اندازه موظف به اجرای مبارزه و چالش مدنی و قانونی و عدم خشونت هستند. وقتی یک طرف مثل نیروهای دولتی دست به خشونت میزنند، آنگاه از عدم خشونت سخن گفتن حماقت است، زیرا خشونت صورت گرفته است. موضوع این است که نیروی مدنی آنگاه به شیوه خویش و به حالات مختلف خشم و اعتراض خویش را به این شکست قواعد مدنی نشان میدهد و از زندگی و حق اعتراض خویش دفاع می کند اما مرتب حاضر است به شیوه های مختلف به صحنه عدم خشونت بازگردد. مثل حرکات مردم که وقتی به آنها تیراندازی میشود، به نیروی انتظامی حمله می کنند و بعد همزمان به نیروهای انتظامی زخمی کمک می کنند. به قول کارل پوپر مهمترین خصلت جامعه مدرن این است که دولت و حاکمیت بدون توسل به خشونت و به کمک رای مردم می تواند عوض شود. اما حتی او می گوید اگر دولتی برای مثال به نتایج انتخابات تن ندهد و کنار نرود، پس این حق ملت و وظیفه ملت است که حتی دست به اسلحه ببرد و از قانون اساسی و از حق انتخاب خویش دفاع کند. مشکل جامعه ما این است که ما سیاستمدار مدرن و بازیگر مدرن کم داریم و این جنبش خودجوش احتیاج به این سیاستمداران و متخصصان مدرن دارد و یا این نیروها دقیقا در حاشیه هستند و فقط کسان خاصی در صحنه هستند. فقط برای مثال هم شده به سایت زمانه پیشنهاد می کنم که مقاله مرا در باب روانکاوی تحولات اخیر که قبل از حوادث ماه محرم نوشته شده است، در کنار این نقد بزنید تا بتوانید امکان مقایسه بیابید، میان نسلی مثل ما که حدااقل بیست سالی در جهان مدرن زیسته ایم و پیچ و خمهای ظریف مبارزه مدنی وسیستم شناسی مدرن را می شناسیم تا تفاوت را دید و دید که چقدر هنوز جای سیاستمدار مدرن و قادر به بازی پارادکس خالی است و چقدر خنده دار است که به جای ایجاد یک نگاه چندصدایی فقط به صداهای خاصی اجازه بیان گسترده داده میشود. لینک مقاله را اینجا میزنم تا دوستان تفاوت را ببینند.
http://sateer.de/1981/12/blog-post_15.html
در نهایت دوست گرامی آقای گنجی، شما از یکطرف هنوز در شرایطی که رشد جنبش مدنی در آن حد نبود که دست به یک پولاریزاسیون بزرگ میان خویش و نیروی مخالف بزند، به شعار و کمپین جنایت بر علیه بشریت دست می زنید و دقیقا به هواداران حکومت این غذای تبلیغاتی را میدهید که ببینید اینها می خواهند رهبران ما و حکومت را بزیر بکشند. در حالی که مهمترین شعار در آن زمانه و هنوز بایستی رشد هر چه بیشتر شکاف درون حاکمیت و ایجاد وحدت در درون مبارزان مدنی و شکاف در درون نیروی متقابل باشد. یعنی به قول پایه گذار سیاست مدرن ماکیاولی بایستی یک شعار مدرن سیاسی همیشه دو فونکسیون داشته باشد. یعنی از یکطرف این شعار بایستی بیشترین وحدت در میان هواداران خویش و در عین حال بیشترین تفرقه و شکاف در میان مخالفان را ایجاد کند و اگر فقط شما حرکت خویش را با یکی از این مبانی سیاست مدرن بسنجید، می بینید تفاوت هنوز از کجا تا کجاست.
دوما موضوع مهم این است که مبارز مدنی ایرانی بایستی از دوالیسم اصلاح طلبی/انقلابی گربی و سرنگونی طلبی خویش را رها کند و یاد بگیرد که پارادکس و چندجانبه بازی کند. یعنی هشدار شما و برخی دیگر از دوستان از نیافتادن به دام کین جویی و خشونت درست است، اما اینجا نیز از یاد می برید که چندلایه و پارادکس یعنی به شیوه تخصصی مدرن بازی کنید. برای مثال انتقاد شما به موضوع عاشورا یک خطاست. یک شیوه مهم تحول مدرن دقیقا ایجاد روایات نو در آیینها و رسوم کهن است و تبدیل اسطوره ها و آیینها به یاران نوین خویش. موضوع این است که در حالت و روایت کهن حسینی/یزیدی، جنگ خیر/شری و خشم گرفتار نماند و برای گام بعدی و دهه بهمن و غیره خویش را آماده کند و مرتب در این مفاهیم تفاوت بیافریند و روایت خویش را بر صحنه حاکم سازد. بنابراین این جنبش الان هم باید اعتراض کند، هم خواهان آزادی یارانش باشد، هم نشان دهد که حاضر به مذاکره و چالش است. یعنی برای مثال آقای موسوی، کروبی، جنبش سبز و جنبش خارج از کشور بایستی الان عکس العمل نشان دهد و از خواست خویش دفاع کند و نشان دهد که همزمان خواهان مذاکره و چالش با دولت کنونی برای برون رفت از بحران است. این جنبش بایستی هنوز مرتب مثل عاشورا یک سنت را رمززدایی کند و معنایی جدید برای آن بیافریند، مرتب اقشار جدیدی را با بیان خواستهای جنسیتی، قومی و صنفی به میان کشد، با طنز و خنده به جدال بازی مظلوم نمایی و خشم ناموسی رود، و هم لابی گری مدرن بلد باشد و از جهان مدرن برای فشار بر حکومت و رشد صحنه مدنی و دفاع از زندانیان استفاده کند و همزمان حاضر به مذاکره باشد و پیش بردن خواست مدنی خویش به چندین شکل. اینجا قلب گرم و مغز سرد می خواهد. مشکل کنونی جنبش و ضرورت جدید جنبش دستیابی به این وحدت در کثرت احساسی، ملی و ساختاری است.
در نهایت دقیقا الان لازم است که برای حکومت هر چه بیشتر مشخص شود که این ملت حاضر است دست به اسلحه و یا اعتصاب سراسری بزند، اگر باز سرکوبش کنند اما همزمان حاضر به چالش و دیالوگ مدرن است و این چیزی است که میخواهد. الان باید به حکومت نشان داده شود که حتی سکوت این ملت و یک اعتصاب می تواند خطرناکتر از هر خشونت در خیابان باشد پس بهتر است با یکدیگر سخن گفت و به شیوه مدنی با معترضین برخورد کرد. موضوع این است و اینجاست که جای سیاستمداران مدرن خالی است و یا کم است که قادر به بازی پارادکس باشند و امیدوارم شما و دیگر دوستان هر چه بیشتر در این دوران به این سیاستمداران مدرن تحول یابید اگر که به پیشنهادات تخصصی نسلهای ما گوش کنید که هم آن دوران را دیده ایم و هم به دقت جهان مدرن و بازی مدرن را می شناسیم، سیستم شناسی بلدیم و همزمان میدانیم که همیشه نگاه و تئوریمان یکجایش می لنگد و ابطال پذیر است. آقای گنجی امیدوارم شما و دیگر دوستانی مثل سازگارا و غیره متوجه کمبودهایشان باشند وگرنه در نهایت به خویش و به جنبش مدنی ضربه میزنید. یا مثل آقای مخملباف یکدفعه نه تنها نماینده جنبش سبز داخل کشور میشوید بلکه نماینده ما خارج از کشوریها نیز می شوید. بعضی از این مسائل را فقط به کمک طنز میتوان تحمل کرد.
-- dariush baradari ، Dec 29, 2009آقای گنجی
-- PARISA ، Dec 29, 2009شما زیرکانه یکی به نعل و یکی به میخ می کوبید .
نگران نباشید مردم خوب می دانند هدفشان چیست
خطاب به دست اندرکاران زمانه
-- احمد ، Dec 29, 2009من چند روزی هست که مطالب شما را دنبال میکنم.گویی شما به دنبال این هستید که چوب لای چرخ این حرکت مردمی بر ضد رژیم آخوندی بگذارید.اگر با مردم عزیز ایران هستید آن را ثابت کنید و اگر نیستید کنار بکشید،در غیر اینصورت من و دوستانم چنان تبلیغات منفی علیه شما انجام خواهیم داد که جایگاه فعلیتان را از دست بدهید.مردم ایران کوچکترین حرفها و حرکات را در این روزهای حساس تاریخی زیر ذره بین دارند.پس بگذارید این اعتماد بین ما و شما همچنان باقی بماند.
aghaye ganji harfe shoma dorost.vali in hame jenayato bayad chi kar kard ?! in hame koshtare vahshianaro chejoori azash begzarim ?
-- amirreza ، Dec 29, 2009سزا میگویید.
-- موسی ، Dec 29, 2009جناب گنجی ما 25 و 30 خرداد فقط دستمان را بالا بردیم و سکوت کردیم...که 72 نفر کشته شدن...مگه میشه برای این رژسم شمع بالا برد؟!
-- بدون نام ، Dec 29, 2009در اينكه اين جنبش نيازمند يك استراتژي مشخص است شكي نيست. چنانكه كل اصلاحات هم نيازمند چنان استراتژي بوده و هست. اما در اينكه آن استراتژي چه مي تواند باشد شايد اختلافاتي وجود داشته باشد. نظام حاكم بر ايران نشان داده كه همچنان يا همه چيز را مي خواهد و يا هيچ را. در اين بين آيا راهي براي حركت مسالمت آميز باقي مي ماند. در شرايطي كه قدرت حاكمه حتي به قوانين نيم بند خويش هم گردن نمي نهد و مدام آنها را زير پا مي گذارد و براي داخل و خارج شاخ و شانه مي كشد آيا راهي براي چانه زني باقي مي ماند؟ جناب اقاي گنجي! شما بهتر از من مي دانيد كه اگر قرار بر وقوع انقلاب باشد، انقلاب خواهد شد. همان ساختارها انقلاب را ايجاد خواهند كرد. حالا ما بخواهيم يا نخواهيم.
-- رضا ، Dec 30, 2009بازهم اقای گنجی پر گویی و اسم ردیفکردن پیشه میکنند. آقا جان، اولا "اون خشت بود که پر توان زد"! دوما، اگر الان فکر و اندیشه و روشنفکری در جنبش به اندازهٔ لازم وجود ندارد، این دلیلش قلع و قمعهای امثال دوستان شما و برادران "تازه روشنفکر شده" است.
-- Ali ، Dec 30, 2009ضمنا، مردم بدانند این دست و پا زدنها برای دموکراسی نیست، برای حفظ یک جور چارچوب نظام است که مثلا به بهانهٔ گذار به دموکراسی یه صد سال دیگر حکومت اوباش داشته باشیم (از نوع روشنفکر نما و لبخند زنش) تا بعد ببینیم چی پیش میاد.
بیدار شید آقا جان، دکان دین بازی ور پرید. جمهوری اسلامکی رفت! و آنچه خواهد بود چیزی نیست جز (همین به قول شماهاشعار انحرافی) جمهوری (یا هر حکومت دیگر دمکراتیک و مشروطهٔ) ایرانی، و ضمنا پرچمش هم پرچم سه رنک و زیبای ما با نشان باستانی شیر و خورشید (که ربطی به سلطنت ندارد، بیسوادها بدانند!) است و نه پرچم پاکستان و یا عربستان!
تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
آقای گنجی؛
1- من سلطنت طلب نیستم ولی تنها وجه تشابه شاه و خامنه ای در دیکتاتور بودن آنهاست، حق را باید گفت شاه حداقل وطن پرست بود.
2- بعد از سی سال فکر میکنم روشن شده باشد که تمایلات فکری غربی با وابستگی تفاوت دارد ؛ بسیارند نظامیان و دولتمردان شاه که پس از انقلاب از ترس جان از ایران گریختند ولی در خارج از ایران به مشاغل پیش پا افتاده پرداختند تا زندگیشان تامین شود ولی این آقایان میلیاردها دلار به خارج منتقل کرده اند.
3- در مورد کاخهای ساخته شده در لبنان و ونزوئلا و ... تحقیق بفرمایید تا بدانید در صورت لزوم راه فرار آقایان باز است.
4- سازمان سرکوب نیز از فرزندان این مملکتند این نکته اشتباهی بود که شاه نیز داشت.
5- خدا را شکر که این سی ساله گذشته با آنچه به سر مردم رفت ملت واقعیت دین را فهمیده و دین برای کسی باقی نمانده تا کلاه شرعی به سرش برود.
آقای گنجی؛
-- علی ، Dec 30, 2009امیدوارم این جنبش سبز به یک رنسانس برای ایران تبدیل شود هر چند خدا میداند چند نسل طول میکشد تا اثرات تخریبهای حکومت اسلام و امثال شما از رفتارها و تفکرات مردم ایران پاک شود.
چقدر با حرفهای داریوش برادری و علی (که 5 نکته مهم را بیان داشته و بررسی کرده) موافقم.
چقدر خوب می شد "نامها"ی سرشناسی همچون آقای گنجی و دیگران که به هر حال از نیروهای مهم این مبارزه محسوب می شوند -همانطور که داریوش نیز اشاره کرده- با چنین بینشی به موضوعات نگاه کرده و آنها را بررسی می کردند تا خوانندگان و طرفدارانشان که تعدادشان هم کم نیست نیز می توانستند عمیق تر و هشیارانه تر مسایل را ببینند و با خطاهای کمتری اوضاع را بررسی کنند تا به نتایج مفید تر و کارآتری نیز برسند.
خدا، یا مادر طبیعت را شکر که بیشتر مردم در این جنبش سبز همین بینش را دارند بدون آنکه الزاماً هزاران کتاب یا مقاله را نوشته یا خوانده باشند: روشنفکری و تفکر "ذاتی" انسانها است و الزاماً از سواد نمی آید هر چند سواد و دانش می تواند به رشد و بالاتر رفتن روشنفکری و تفکر خیلی کمک کند. اما همین سواد و دانش اگر با تفکر درست و "چند صدایی" (به قول داریوش) همراه نباشد آنگاه می تواند حتی فاجعه آفرین باشد چنانچه نمونه اش را در همین جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته بارها دیده ایم.
بخش آخر سخنان علی را در اینجا تکرار می کنم:
"امیدوارم این جنبش سبز به یک رنسانس برای ایران تبدیل شود هر چند خدا میداند چند نسل طول میکشد تا اثرات تخریبهای حکومت اسلام و امثال شما از رفتارها و تفکرات مردم ایران پاک شود."
به امید ایرانی پاک و پر از ایرانیان آزاده!
-- منطقی ، Dec 30, 2009خشونت حیلهٔ حکومت است. من فکر میکنم یک مساله مهم این است که مسئولان این حکومت جایی ندارند که بروند. شاه که با همهٔ دنیا دوست بود آخرش آواره مصر و پاناما شد. حتا ملک حسن اردنی هم دست رد به سینه او زد. اینها که طی این ۳۰ سال فقط به همهٔ دنیا چنگ و دندون نشان دادهاند. حتا برای چند نفرشان در ماجرای میکونوس حکم جلب بینالمللی صادر شده. شما فکر میکنید لبنان، ونزوئلا، بولیوی یا هر جهنم درهٔ دیگری هیچکدام از این کثافتها را بدون پول نفت میخواهند. این حکومت بخوبی میداند که هر گاه اولین قدم را به عقب بر دارد همینطور باید عقب نشینی کنند و در نهیات باید جواب تمام جنایات ۳۰ ساله گذشته را بدهند. البته اگر ملت تکه تکهشان نکنند! ترس من از اینست که اگر اینها مستاصل شوند خودشان با یک نقشه حساب شده یک جنگ داخلی به راه بیاندازند و بعد از مدتی کشت و کشتار و نامنی که ابعاد آن میتواند وحشتناک باشد ملت به ستوه آمده برای برقراری امنیت دوباره دست به دامن همینها بشوند. البته احتمالا چند چهرهٔ منفور مثل احمدینژاد، مرتضوی، شریعتمداری، محسنی اژهی و ... را هم حکومت با نقشه قبلی حین بحران قربانی خواهد کرد. اینکار با تحریک مردم به خشونت کلید خواهد خورد. حوادث عاشورا مثل زیر گرفتن مردم با ماشین نیروی انتظامی میتواند در این جهت باشد. دوستانی که میگویند روش عدم خشونت و مبارزه مدنی در برخورد با این حکومت کارائی ندارد نگاهی به کشورهایی مثل رواندا و سایر کشورهای آفریقایی و جهان سومی بیاندازند که خواستند اختلافاتشان را با خشونت حل کنند. چه بر سرشان آمد؟ میلیونها نفر بر اساس گزارش سازمان ملل کشته شدند. نیروهای شبه نظامی هر دو دست افراد گره مخالف را با تبر قطع کردند. بعد از تجاوز گروهی لوله تفنگ را داخل اعضای تناسلی زنان کرده و شلیک کردند. این زنان الان با پوشک زندگی میکنند چون کنترل ادرار و مدفوع خود را ندارند. امیدوارم حداقل در طول این ۷ ماه به این نتیجه رسیده باشیم که این حکومت از هیچ چیز برای بقای خودش منجمله به راه انداختن حمام خون و تجاوز مضایقه نمیکند. فکر نمیکنید با حوادث اخیر اینها کم کم دارند به این نقطه نزدیک میشوند. خودتان را جای سران این حکومت بگذارید چه راه دیگری دارید؟ فکر نمیکنید که حکومت میتواند گروههای شبه نظامی مخالف را که در مرزهای ایران فعال هستند به طور غیر مستقیم ولی عمدی تشویق کند که سلاح گرم وارد ایران کنند و در اختیار جوانان به تنگ آمده از این حکومت قرار دهد تا جنگ داخلی شروع شود. آیا پرتاب کوکتل مولوتوف در روز بعد از عاشورا به خودروی نیروی انتظامی برای شما پیامی ندارد؟ یاد یک مقاله از خامنهای در سال ۵۸ که اگر اشتباه نکنم در روزنامه اطلاعات منتشر شده بود میافتم که گفته بود حکومت جمهوری اسلامی باید خودش گروههای مخالف تشکیل بدهد تا بتواند مخالفهای حقیقی را جذب کند و آنها را مثل عروسک خیمه شب بازی تحت کنترل خودش داشته باشد (نقل به مضمون). لطفا دقت کنید خامنهای از اون موقع تا حالا ۳۰ سال تجربه کسب کرده است. کسانیکه توصیه به خشونت میکنید حواستان باشد اگر چنین اتفاقاتی در ایران بیفتد با وجدان خودتان چه کار میکنید؟ خشونت حیلهٔ حکومت است. رمز ماندگاری جنبش سبز عدم خشونت است.
-- هادی ، Dec 30, 2009آقای گنجی پیشنهادی دارم که لطفا در صورت امکان آن را با تمام سازمانهای حقوق بشری در میان بگذارید.به جای محکومیت های بی خاصیت در سازمان ملل و قطنامه های حقوق بشری بسیار عالی خواهد بود اگر تمام کشورهای دمکرات طرحی را به سازمان ملل ارائه دهند که به موجب آن در تمام کشورهای دنیا هر 5 یا 7 سال یکبار رفراندومی برپا و از مردم هر کشور سوالهای نظیر :
-- بدون نام ، Dec 30, 20091-آیا نظام حکومتی کشورتان را مشروع میدانید
2-آیا در کشور شما به حقوق بشر احترام گذاشته می شود.
3-....
این کار تمام نظام های دیکتاتوری دنیا را رسوا خواهد ساخت.
متاسفانه در برخی نظرات خوانندگان این روح استبدادی که نوسینده مقاله اشاره کرده به وضوح نمایان است. راه سختی در میان است تا این استبداد ریشه دوانده در گوشت و پوستمان را خشکاند و چاره ی آن جز با عقلانیت و منطق نیست. ممنون از آقای گنجی برای تحلیل واقع بینانه ی شرایط موجود و بیان راهکارها و همچنین از زمانه برای انتشار آن.
-- بی نام ، Dec 30, 2009این جنبش اگر با آرامش نسبی و بدون خشونت به راهش ادامه دهد و بتواند که تلاشهای حکومتیان برای ناامن کردن جامعه را خنثا کند ما باید امید کامل به پیروزی راه داشته باشیم. انتظار اینکه جنبش در خلال چند ماه یا همین یک سال دیگر پیروز شود ناشی از نادیده گرفتن بسیاری از مسائل است. ملت ما باید شیوۀ با هم زیستن و همدیگر را تحمیل کردن و نفی کامل خشونت را یاد بگیرند. این یادگیری در همین تمرینهای تکراری است که در خیابانها به چشم میخورد. هرچه این جنبش طولانی تر شود مردم ما آبدیده تر و با دموکراسی و مدارا آشناتر می شوند بعلاوه پالایشهائی صورت میگیرد که برای مرحلۀ بعدی ضرورت حتمی دارد.
-- ذوالفقار ، Dec 30, 2009دوستان من با همه موافقم حتا با آنکسی که با من موافق نیست هم موافقم. اما یک حرف جالب این است که حکومت روحانیون و پاسداران نظامی را نه می شود و نه انصاف است که با حکومت شاه مقایسه کرد، این آقای گنجی کیفیت های فراوانی دارد اما تو این سلطانیسم خودش بد جوری درجا زده! بابا شاه با همه ی معایبش در برابر امام علی در یک نصف روز نهصد نفر را سربرید، در برابر خمینی که که فتوای ازله ی بکارت داد و فتوای کشتار بیست و پنج شش هزار نفر را در یک ماه صادر کرد در برابر خامنه ای که فتوای تجاوز با آلات و ادوات و آلات جنسی را داد و گفت با نهایت بیرحمی بکشید آری شاه در برابر اینها یک دموکرات بود! البته ددر برابر اینها! و در جای خودش هم مستبد بود. در هر حال بنده هم طرفدار جنبش سبز هستم و هم می گویم مرگ بر جمهوری اسلامی و هم
-- بدون نام ، Dec 30, 2009زنده باد جمهوری ایران
و خدا رحمت کند شاه را و ببخشدش که گناهانی نیز داشت! و کرد!
تا زمانی که در منطقه خشونت حاکم است و روزانه صدها نفر در کشورهای همسایه کشته میشوند و غرب هیچ غلطی نمیکند
-- بدون نام ، Dec 30, 2009برگ برنده دست دولت است.
مردم وضعیت کنونی را بر بودن در وظعیتی مثل عراق و افغانستان و پاکستان ترجیح میدهند ... روشنفکران ما کی میخواهند چشم باز کنند و بفهمند...بی طرف
به نظر بنده که یک شخص معمولی عادی هستم نه جنبش سبز دنبال براندازی نظام است و نه مدافعان بدنبال حفظ نظام. فکر می کنم جنبش سبر بدنبال رشد و بلوغ دموکراسی جوان ایران است و مدافعان بدنبال ابتر کردن آن. چون مدافعان به قدرت و مکنتی رسیده اند که استقرار دموکراسی تنها مانع اصلی آن است. نمایه اصلی دموکراسی که اصل نمایندگی است براحتی و آسانی رعایت نمی شود. بنابراین اتفاقات زنجیره ای رخ می دهد. حالا دیگر من فکر نمی کنم که دموکراسی ایران جوان است فکر می کنم که خام است. دو طرف در خامی آن سهم دارند. فقط تفاوت این است که سبزها می خواهند پخته شود و مدافعان می خواهند خام بماند. می فقط می توانم طرح مسءله کنم. باقی با صاحبان رای و نظر. پاینده باشید
-- بدون نام ، Dec 31, 2009"تکنولوژی هسته ای حق مردم ایران است". مردم است که خواهان تکنولوژی هسته ای است یا دولت؟ آیا مردم می دانند با آشغال و پس مانده های اتمی چه کار بایید بکنند؟ رژیمی که مشروعیت ندارد و پاسخگوی مردم نیست چگونه میتواند "حق" دستیابی به انرژی هسته ای را داشته باشد؟ بهتر است جنبش سبز نیز برای پایان دادن به چنین "حق" یا خواستی را در میان شعار های خود قرار دهد تا در آینده دولتی مردمی در ان باره تصمیم بگیرد.
ذوالفقار عزیز، حرف شما بسیار متین و درست و منطقی است منتهی متاسفانه "مردم را به جان یکدیگر انداختن و جنگ مسلحانه خیابانی راه انداختن" یکی از فصلها و "plan B" های این سناریوی انقلاب اسلامی بوده که حتی در سالهای اولیه پس از انقلاب نیز می توانست پیاده شده باشد اما مردم هشیار و "ساکت" ایران تن به آن ندادند...
اینک اما، با فشارهای اقتصادی و جنگ روانی و به کارگیری سیاست های آزار و اذیت که این دولت در سی سال گذشته (با موفقیت!) به اجرا گذاشته، بالاخره کار را به همانجایی کشاندند که نباید!
تاریخ لبنان و فلسطین و خیلی جاهای دیگر دنیا نیز حاکی از به صحنه رفتن نمایشنامه های مشابهی است که اینک در ایران (تقریباً به تازگی) شاهد آن هستیم.
متاسفانه، و باز هم می گویم، متاسفانه، اگر این اوضاع به همین منوال ادامه یابد و این دولت و مزدورانش دست از خشونت برندارند، مردم هم چاره ای به جز مقابله به مثل و "قصاص" نخواهند داشت مگر آنکه به جای تن دادن به جنگ خیابانی و با توسل به اسلحه گرم، راههایی برای مبارزه زیر زمینی و ترور کردن شخصیتهای جمهوری اسلامی بیابند که بعید به نظر می رسد چون سازمانهایی که مثلاً متخصص این گونه مبارزه بودند، اینک خود در وضعیت دربدری جهانی به سر می برند و از آن گذشته، کشتن این ملاعین به روشهای تروریستی، بیشتر به نفع خودشان خواهد بود تا مردم. مردم تا این لحظه به بهترین شکل ممکن از این کار خودداری کرده اند تا به قول معروف «گزک سرکوب» را به دست این جانیان حرفه ای و بالفطره ندهند. همانطور که خیلی های دیگر هم نگران آن هستند، خود این حکومت و ایادی آن می توانند به راحتی افرادی از رده های بالا یا حتی پایین دولت خود را بکشند و به گردن تروریستها بیاندازند!
اوضاع سردرگم و بسیار نامشخصی است. همان خدا به این ملت رحم کند که در بدترین شرایط ممکن قرار گرفته اند.
-- نامی ، Dec 31, 2009یه سوال از اقای گنجی یا هر شخص دیگه که از نظریه چانه زنی حمایت میکنه: لطف کنید و موارد عینی و واقعی که رژیم بر سر اونها قایل به مذاکره با جنبش بوده یا هست رو روشن بفرمایید تا بقیه هم بدونن. طرح راهکارهای انتزاعی در شرایط فعلی که زمان از عوامل بسیار مهمه جز اسطهلاک نیروهای جنبش هیچ ثمر دیگه ای نداره.
-- irani ، Dec 31, 2009Ontological میشود هستیشناختی نه شناختی. دلیل و سود آوردن کلمات انگلیسی در وسط واژههای معمولی و جاافتاده فارسی را در این متن نفهمیدم. دارید اینطور تلقین میکنید که فارسی را (حتی کلمه ساختار را) بدون انگلیسی دانستن نمیشود فهمید!
-- ایران ، Dec 31, 2009من اول مقاله اقای کنجی را خواندم بعد نقد اقای داریوش برادری را و از ان هم خوشم امد بخصوص مقا له "روانکاوی تحولات اخیر" ایشان را خیلی خوشم امد. اما وقتی که به جواب اقای کنجی مراجعه کردم اشکالات انها را دریافتم
-- Taghi Abdolhosseini ، Dec 31, 2009خلاصه اینکه در خلا یک گفتمان, ما به سادگی به انحراف میرویم
Please if possible let us have Mr ganj`s voice....it helps for us the second generation who want and really want to understand him but are best in audio mode rather than reading persian...MERCI!!!
-- m ، Dec 31, 2009فعلا بگذارید تکلیف شاه و وطن پرست بودنش را تعیین کنیم، بعد به سراغ نظرات آقای گنجی که بدون نقل قول از این و آن متفکر خارجی حرف نمیتواند بزنند و قران شان شده پوپر و فوکو و گیدنز ( البته درکی که از اینها دارند و نحوه برخوردی که با اینها دارند در همان حدیست که از قران داشتند که هیچگاه به درک عمیق و همه جانبه ای نرسیدند.) داشتم چی میگفتم؟ بله، در وطن پرست بودن شاه همین بس که بحرین، استان چهارده ام، را در یک انتخابات قلابی تر از انتخابات اخیر ریاست جمهوری به انگلستان داد ( دمشون گرم، پنهان کاری هم ندارند و همین الان هم رئیس پلیس بحرین، انگلیسی تشریف دارند ) و مطابق خاطرات علم آنقدر وطن پرست بوده اند که قبل از گران شدن قیمت نفت به دولت آمریکا پیشنهاد میکند که نفت ایران را تا ارزان است و تا میتواند بخرد و در انبارهای نمک آفریقای جنوبی ذخیره کنند تا ارباب ضرری نکند. این فقط دو قلمش بود، اگر میل داشته باشید میتوانم لیست بلند بالایی از وطن پرستی شاهنشاه آریامهر که بقول خودش به فالاچی، اسمش هر دری در ایران را میگشود، بدهم داداش جان من، اگر این وطنپرستی میباشد، لطفا تعریف کنید بی وطنی را؟
آقای گنجی شما را به هر کس که معتقدی قسمت میدهم که اینهمه انقلاب را با آدمکشی و بگیر و ببند یکی نکن تا حرف خودت را به کرسی بنشونی. مگر همین انقلاب خودمون یادت رفته؟ مگر با روشهای غیر خشن پیروز نشد؟ مگر لازمه این پیروزی حسین و یزید نبود؟ مگر آقای خامنه ای بارها بدتر از یزید نیست؟ کجا یزید این کارهایی رو که این آقا میکند مرتکب شد؟ اگر این آقا اون روز جای یزید نشسته بود که الان نه زین العابدین بیمار جون سالم به سلامت میبرد و نه زینب میتونست آن خطابه تاریخی غرا بیان کند و توی همون کربلا ترتیب همهشونو داده بودن و دیگر کار به دمشق و بازی با سر امام نمیرسید. حالا شما به چه حق ملت را منع میکنی از بیان این حقیقت؟ چرا دوباره میخواهی حقیقت را فدای مصلحت کنی و در چنین سلاخ خانه ای سر ببری؟ این جلاد بودن را بخود نپذیر. البته نه اینکه توان چنین کاری را داری، وجدان عمومی حکم خود را در عاشورا صادر کرد و نه شما و نه صد تای دیگر شما این حکم را نه میتوانند و نه حق دارند که نقض کنند
-- احمد رضایی ، Dec 31, 2009والا ما دلمون خیلی از این اصلاح طلبهای سابق گرفته. تا در ایران هستند بیشترشان از حق نگذریم، فداکاری زیاد میکنند و صدمه بیشتر میخورند - البته هیچوقت یادمان نرود که همه اینها از استبدادی های سابق بودند و صدای مرگ بر بنی صدر شون را هنوز توی گوشام زنگ میزنه- ولی وقتی از ایران خارج میشن، در بهترین حالت گنجی میشن، که عقده حقارت چنان اینها را شیفته متفکران غربی کرده که هر چی اونها نوشتن، بدون اندیشیدن، قرقره میکنند. (ولی خوبی ایشون اینه که با تمامی این حرفا، با هیچ دولت خارجی لاس نزده و اصل استقلال رو که ایران را ایران کرده زیر پا نگذاشتند) و در بدترین حالا آقای سازگارا میشوند که با پذیرفتن نقش حمید کارزای را بازی کردن از ایران خارج میشوند، قانون اساسی برای ایران مینویسند ( بعد که حتی نماینده! ایشان حسین باقر زاده اعتراض میکند که به چه حقی قانون اساسی نوشتی، اصلا یکدفعه میزنند زیرش که من؟! من غلط کردم که از این کارا بکنم!) و در هتل هیلتون لندن پولدارهای بی وطن ایرونی براش جشن ریاست جمهوری میگیرند و بعد هم به بهانه بیماری و احتیاج به عمل داشتن به آمریکا میروند ( انگار انگلستان در وسط جنگلهای آمازون سبز شده و پزشک و دکتر ندارد) و چه زود نان خور محافظه کاران جدید ( که از هواداران جدی حمله نظامی به ایران هستند) تحت پوشش موسسه تحقیقاتی میشوند و یار آقای عباس میلانی که قبلا در خدمت اینگروه در آمده بودند میشوند و حالا هم که آقای مخملباف، حزب اللهی تیر سابق ( که هنوز مثل آقای سازگارا، پرونده خود را رو نکرده و هنوز بسیاری از نسل جوان خبر از فیلمهای انقلابی!!! ایشان که از توبه نصوح آن بگیر تا فیلم ساختن بر ضد بنی صدر ( که یا خوب یا بد، حرف سر اینبود که ایشون رئیس جمهور مردم بود و سالها قبل از آقای منتظری بر خمینی شوریده بود). حالا هم با آقای سازگارا جلوی دوربین دل میدن و قلوه میگیرن و حرف از تابو شکنی!!! تابو شکنی یعنی چه؟ یعنی اینکه ایشون که قبلا خود را بعنوان سفیر انقلاب سبز منصوب کرده اند حق دارند که با دولتهای خارجی تماس بگیرند و قرار و مدار بگذارند!!! ای دل غافل، حالا بعد از مجاهدین و پهلوی چیها، ایشان شدن تابو شکن و اصلا عشق به قدرت چنان کورشون کرده که نمیدانند که با بیت علی هر که در افتاد ور افتاد. هر که استقلال وطن را زیر پا گذاشت، وجدان عمومی و تاریخی این ملت خواهد شکستش، شما که اصلا قابل این حرفا نیستید.
داشتم چه میگفتم؟آهان! منظورم اینبود که بابا جان این دوستان اصلاح طلب درون ایران، اگر جانتان در خطر نیست از ایران خارج نشوید. اینجا گرگهایی در لباس میش در انتظارتون هستند، و از همون اول استفاده ابزاری از شما میکنند و شما را از جنس خود. البته اینکه بیشترتان جلب این گرگها میشوید، اینست که نکات مشترک، بینتان زیاد است و درد بیشترتان نه آزادی که قدرت است. ایکاش آقای بابک داد که تازه از ایران خارج شده، خود را خراب نکند. البته کنفرانس مشترک مطبوعاتی با مخملباف که در دروغگویی و بد دهنی ( بخوانید نامه اشان به آقای خامنه ای را) با رژیم مسابقه گذاشته، من را زیاد امیدوار نمیکند......بگذریم، بقول آزاده ترین آزاده گان، علی، شقشقیه ای بود که در اثر خواندن مقاله آقای گنجی بیرون زد. خوانندگان انشالله ببخشند والبته همدردان میفهمند.
چرا برخی کامنت ها را درج نمی کنید( حاوی توهین هم نیستند) از چه می ترسید؟
-- Homayoun ، Jan 1, 2010خیلی ممنون که بالاخره کامنت رو منتشر کردید. البته ایکاش در زیر مقاله آخر آقای گنجی منتشر میکردید، که هنوز خواننده داره. ولی به هر حال تشکر از انتشار. دیدید که نه زمین به آسمون سر کشید و نه آسمون روی زمین دمر شد.
-- احمد رضایی ، Jan 3, 2010